۱۰۰ سال پیش چند هزار ترک وحشی قاتل جانی بیابانی با حمله به شهرهای آباد و مردم متمدنی که در صلح و آرامش در کنار یکدگر زندگی میکردند، و سپس کشتار و نسلکشی میلیونها ایرانی کرد و ارمنی، لانه شغال و گرگی را به نام کشور جعلی ترکیه بنیان گذاشتند، این چند هزار ترک وحشی که مانند خرگوش تولید مثل میکنند امروز جمعیتی ۱۰ تا ۱۵ میلیونی را تشکیل میدهند، و هنوز با کشتار و نسلکشی اکثریت مردم کرد ایرانی تبار به حیات ننگین خود ادامه میدهند.
این چند جمله تمام تاریخ و هویت ترک هاست. ولی در رابطه با این تاریخ چند نکته را میتوان اشاره کرد:
- اینکه ترک وحشی نسلکشی میکند، تازگی ندارد و انتظاری هم از یک بیابان گرد وحشی نیست، و اینکه هیچ صدایی در مقابل این جنایت که در روز روشن صورت میگیرد هم در نمیاید، باز هم تازگی ندارد، و انسانهای روی زمین در گوشه و کنار این کره خاکی دچار مشتی هیولای حیوان درنده شدهاند، که با مغز پنیری و زایل شدهشان زندگی را در خوردن و خوابیدن و مادیات میبینند و بزن و دررو شعارشان است و با قدرتی دروغین میتازند، و اگر انسانهای روی زمین که پراکنده اند، گرد هم آیند دیگر نه از ترک وحشی اثری میماند و نه از ارباب روانیش انگلیس و فرانسه و متحدین هرجائی شان.
- اینکه تصور شود با کشتار و نسلکشی میتوان به هدف خود رسید را، تنها میتوان به یک ترک وحشی احمق قبولاند، و این ترک خر هرگز نمیپرسد که اگر کشتار و نسلکشی راهی به جایی میبرد، چرا پس از ۱۰۰ سال جنایت و بر این حماقت پافشاری کردن امروزه آنان را به آنچه که میخواستند نرسانده است، و نه تنها نرسانده بلکه ۱۰۰ سال است که این جماعت زجر میکشند، جسماً و روحاً! تا پیش از فتنه ۵۷ در ایران، این جماعت در فقر مطلق بسر میبردند و در کشورهای دیگر به کارهای بسیار پایین با درامدی کم مشغول بودند، پس از فتنه ۵۷ در ایران و به یمن جنگهایی که توسط ارباب انگلیس به مردم اسیای مرکزی و یا ایران بزرگ تحمیل شد، و به یمن گذشتن خط لوله گاز ایران از طریق این سرزمین، ترکها به لفت و لیسی رسیدند ولی با وجود بیرون رفت از فقر مطلق و رنج گرسنگی و بیچارگی، هنوز و هیچ گاه شما یک ترک راضی را نمیتوانید بیابید ، چرا که خدا آرامش و شادی را از آنان گرفته و تنها چیزی که به آنان داده، مجازات سیزپ است.(داستان سیزپ را در زیر میتوانید بخوانید) جماعتی که در تلاشی جاودانی و همیشگی سینه خیز سنگی را به بالای کوه میرسانند و سپس درست در لحظهای که فکر میکنند به قله رسیدهاند، سنگ رها شده و دوباره به جای اولش باز میگردد، و این جماعت بنا به مجازاتی که نصیبشان شده، میبایستی دوباره به دامن کوه بازگشته و دوباره سینه خیز سنگ را به بالا برسانند، در این میان آنچه که نصیب ترک بدبخت میشود، نامیدی، سرخوردگی ، نارضایتی و خباثتی است که در چهره ذوزنقه شکل و گوشتی و پوست نارنگی مانند ش مشهود است. و این درسی است که بزرگان ایران با این داستان به دنیا و آدمیان دادهاند!
و از آنجایی که غربیها در رفت و آمد این همه غارت آنچنان به دزدیدن فرهنگ و علم ایرانیها و ثبت آن به نام خود مشغول بودهاند و به امضای زیر این داستانها اهمیت دادهاند که فراموش کرده اند تا به محتوای آن بپردازند و یا بطور کلی نزد آنان فراموش شده است، و یا آنرا نفهمیدهند، به همین دلیل این داستانهای دزدیده شده برای غربی جماعت تنها داستان است و از آن درس نگرفته و خباثت خود را مرتباً تکرار میکنند!
و سخن آخر اینکه بقول فروغ "چگونه میشود به مرد گفت که او زنده نیست او هیچوقت زنده نبوده ست" چگونه میشود به این وحشیها گفت که زنده نیستند و هیچ وقت زنده نبوده اند!