اسفند ۲۳، ۱۴۰۲

ودا



وِدا (سانسکریت: वेद) به معنی دانش و خرد به كتب علمى_فلسفى ‌بسيار كهن تاريخ بشرى، ریشه گرفته از ايران باستان گفته می‌شود. کتابهای ودا کهن‌ترین نوشته‌های مربوط به آریاییان و قدیمی‌ترین نوشته پس از گاتها و اوستا به زبان پهلوى ودایی است. تاریخ نگارش وداها را بيش از ٤٠٠٠ سال می‌دانند.
وداها از هفت مجموعه کتاب تشكيل شده كه هر مجموعه نام خود را با پسوند ‌ودا داراست. تمامى علوم طبيعى و انسانى و فلسفى در اين هفت مجموعه جمع شده است. هر مجموعه از این هفت کتاب خود دارای چهار قسمت و ده ها كتاب است. وداها مهمترین نوشتار مؤثر در شکل‌گیری علوم، فرهنگ و تمدن بشرى می‌باشند.. وداها یکی از هزاران یادگارهای آرياييها به بشريت هستند.

بخشهاى ودا:
١- ریگ‌ودا: و يا كتاب تاريخ بشرى. اين بخش از هفت بخش ودا ها كهنترين بخش است. و شامل تاريخ بشر از ابتدا ميباشد. ریگ‌ودا در بر گیرندهٔ سرودهای تاريخى آریایی‌ها و کهن‌ترین ودا است. ریگ‌ودا شامل ۱۰۱۷ قطعه شعر و ۱۰۵۰۰ بیت است و در ۱۰ کتاب تنظیم شده‌است. این نوشته در دوره ودایی که ایرانیان در فلات قاره ايران ميزيستند نگاشته شده‌است. از نظر لفظ و معنا شباهت بسیاری با اوستا دارد. سرگذشت و سرنوشت کیخسرو، جم، آبتین و فریدون در اوستا و ریگ ودا تقریباً شبیه هم است. و در هر دو اهورامزدا و يا خداوند بال را مذهب آرياييها بيان كرده اند. در نتيجه ميتوان گفت كه باورهای آیینی و همچنین مانندگی‌های زبانی در وداها و اوستا تقريبا يكسان است. گفته می‌شود گاتاها (گاهان) و کتاب‌های ریگ ودا داراى یک زبان مشترك هستند.

٢- بخش دوم ودا، را كيهان و يا گيتى ودا ميخوانند كه مربوط به علم ستاره شناسى و كيهان شناسى عظيم آرياييهاست. در اين ودا، ضمن شرح و توضيح كامل صورتهاى فلكى و چگونگى كيفيت و كميت آنها، داستان چگونگى آغاز جهان بازگو می‌شود. و در آن از یک واقعه که آنرا "مشمول قربانی کیهانی" ميخوانند، بعنوان آغاز جهان هستی نام برده می‌شود. در سرودهاى اين بخش از به وجود آمدن همهٔ جهان هستی سخن گفته، و برخى عنوان می‌کنند که چگونگى پایان يافتن جهان هم در اين بخش شرح داده شده است. اين بخش شامل نزديك به صد جلد كتاب است.

٣- نور ودا، در اين بخش به احتياج آدمى به خدا و دريافت معرفت پرداخته ميشود. طرز نوشتاری اين ودا، به صورت گفتگو میان دو فیلسوف است. اين بخش از ودا از کهن‌ترین متون مینوی است و مفاهیم باطنی را تبیین می‌کند. تلاش انسان برای فهمیدن جان و جهان است و اینکه سّر همدمی آن دو چیست. فهمیدن این مسئله که در پس همه صورت‌ها و حجاب‌ها، وحدت و یگانگی برقرار است. در اين بخش از خورشيد و ماه و آتش، بعنوان نشانه هاى نور و گرما و مهر و عشق كه راهنماى آدمى به خدا هستند، سخن گفته ميشود.

٤- تن ودا، آیورودا، در اين بخش از ودا، كه مهمترين بخش ودا در رابطه به طبيعت، شناخت هستى طبيعى و انسان است، سخن گفته ميشود. و طولانيترين ودا است كه شامل صدها كتاب است كه در علم پزشكى و سلامت و درمان بيماريها توسط داروهاى گياهى و حيوانى، و چگونگى ساخت دارو درمانگر براى تمامى بيماريها، سخن گفته شده است. از روغن، شیر، گندم، هوم، شراب هوم از اين گياه مقدس که در درمان بسيارى از بيماريها از آن استفاده می‌شد، بطور كامل شرح و توضيح داده شده است. علاوه بر اينها، هزاران نوع از انواع گياهان و حيوانات خشكى و هوا و آبزى، معرفى و با تصاويرى واضح از آنان، شرح كاملى هم در موردشان، نگارش شده است كه از شگفتى هاى خرد و دانش مردمانى است كه در ٦ هزار سال پيش در فلات قاره ايران به نام آرياييها زندگى ميكردند.

٥- اوپاودا، اين بخش مربوط به معمارى و ساخت بناها و كاخها و پلها و كانالها و سد ها و ساختمانهاى شگفت انگيز است. و هر دانشى كه بشر امروزى در رابطه با ساخت بناهاى بلند دارد از اين بخش از ودا گرفته شده است.
٦- گاندرواودا، موسیقی و رقص در اين ودا بطور كامل شرح داده شده است و شامل ده ها كتاب ميشود.
٧- دنورودا، مربوط به ورزش و کمان‌کشی، اسپ دوانى و شطرنج و كشتى و ديگر ورزشهاست.
گفته ميشود، وداى ديگرى هم كه در آن به فنون رزم و جنگاورى و دفاع از شر شياطين، پرداخته شده، هم موجود است.
تمامى اين كتب كه ارث ملت ايران است، از كتابخانه هاى ايران ربوده شده و به مراكز شياطين منتقل شده است. و آنان را در پايدى و پلشتى، و كشتار و شكنجه و آزار ايرانيان توانا نموده است.

اسفند ۲۲، ۱۴۰۲

یکی جشن کرد آن شب و باده خْوَرد



هوشنگ نام پسر سیامک و نام فرزند چهارم كيومرث(آدم) است که یکی از سلاطین پیشدادی بود. هوشنگ شاه آتش را كشف كرد و به بخاطر اين كشف عظيم دستور داد روزها جشن و سرور برگزار كردند. (چهار شنبه سورى احتمالا به مناسبت كشف آتش جشن گرفته ميشود. )

سپس توسط آتش، آهن را از سنگها جدا ساخت و ابزار و اسباب كشاورزى را اختراع كرد. شهر و كاخها و بناهاى عظيم نهاد و ابزار جنگ مانند شمشير و سپر و خنجر ساخت تا آدميان را از آزار شياطين دور گردانید. در تورات او را ارفخشدبن سام ناميده و پیغمبر ميدانند. کتاب جاویدان خرد به نام خرد جاودان اشتهار دارد و به آن لوح محفوظ هم ميگويند واز هوشنگ شاه به یادگار مانده است.

هوشنگ دومین پادشاه پیشدادی پور سیامک پور كيومرث بوده و بعضی نسبت او را چنین تحقیق کرده اند: هوشنگ پور فرداد پور سیامک پور میشی پور كيومرث. وی بعد از كيومرث پادشاه شد و از دماوند که اولين شهر روى زمين است و آنرا كيومرث بنا نهاده است، به پارس رفته و در استخر آرامگاه گزید. بنابراین شهر استخر را زمین يا بوم شاه نام نهادند. او پادشاهی دانا و بینا و یزدان ستای و عادل بوده و او را پارسیان پیغمبر بزرگ شمارند و گویند بر وی کتاب آسمانی نازل شده و آن مشتمل بر سی وهشت آیه بوده و ساسان پنجم بعد از او آن را ترجمه کرده و داخل کتب پیغمبران بعد از مه آباد و دساتیر اینک حاضر است و مجمع آن نامها است. و گویند پارس نام پسری داشته که زبان پارسى ملک پارس منسوب بدو است. تصرفات و اختراعات بسیار از او نوشته اند و کلمات حکمت از او نقل کرده اند و شهر شوش و آروپه را از بناهای او دانسته اند. از هنگام وفات كيومرث تا هوشنگ دویست وبیست وسه سال فاصله بوده و او پانصد سال عمر نموده و کتاب خرد جاودان (لوح محفوظ) از تألیفات او است که در حکمت عملی نگاشته است. گنجور پور اسفندیار که از سلاطین جم است آن را از پارسى پهلوى به زبان متداول ترجمه نموده، است. و آن کتاب را هوشنگ شاه برای پند و اندرز پسر خود و ملوک آینده پارس مرقوم نموده بود و در تواریخ آن ثبت است. هوشنگ شاه كتب متعدد نوشته است. انوشیروان عادل، كتاب خرد جاویدان را در جوف شکم آهویی زرین نهاده در ایوان خود قرار داده بود. مدت پادشاهی او را چهل سال گفته اند.

گل پرندِ رنگ پاره کرد بر تن از نشاط، نوروز پيروز



وقتِ ناؤ نوش آمد دوستداران را صلا
موسمِ عشرت رسيده مي گساران را صلا
ابر چون دستِ کريمان وقتِ ريزش گشتہ است
سبزها شاداب طبعِ فرح جويان را صلا
گل پرندِ رنگ پاره کرد بر تن از نشاط
جوش در طبعِ بهار آمد هزاران را صلا
مشک اذفر مي دهد از کام ريحانهاي کوه
منقبض طبعانِ قيدِ خان و مانان را صلا
آبها همرنگِ باده سبزها اندر بهار
همچو ”قانع“ بر تعيش باده خواران را صلا
Persian Nowruz Songs |مگه نمیدونی عیده، شب عید، عجب به

اسفند ۲۱، ۱۴۰۲

برقص آ ، نوروز پيروز




آمد بهارِ جان‌ها ای شاخِ تَر برقص آ
چون مانى اندر آمد، مصر و شکر برقص آ
ای شاهِ عشق‌ پرور، مانندِ شیرِ مادر
ای شیرجوش‌! در رو، جانِ پدر، برقص آ
چوگان ِ زلف دیدی، چون گوی دررسیدی
از پا و سر بُریدی، بی‌پا و سر برقص آ
تیغی به دست خونی، آمد مرا که: چونی؟
گفتم:«بیآ که خیر است»، گفتا: «نه شر» برقص آ
از عشق، تاج‌داران در چرخِ او چو باران
آن جا قبا چه باشد؟ ای خوش‌کمر! برقص آ
ای مست ِ هست‌گشته، بر تو فنا نبشته
رقعه‌ی فنا رسیده، بهرِ سفر برقص آ
در دست، جام ِ باده، آمد بُتم پیاده
گر نیستی تو ماده، ز آن شاه ِ نر برقص آ
پایان ِ جنگ آمد، آواز ِ چنگ آمد
یوسف زِ چاه آمد، ای بی‌هنر! برقص آ
تا چند وعده باشد؟ وین سَر به سجده باشد؟
هَجرم ببُرده باشد، دنگ و اثر برقص آ
کی باشد آن زمانی؟، گوید مرا: «فلانی!»
کای بی‌خبر! فنا شو! ای باخبر! برقص آ
طاووس ِ ما در‌آید و آن رنگ‌ها برآید
با مرغ ِ جان سراید: بی‌بال و پر برقص آ
کور و کران ِ عالَم، دید از مسیح، مرهم
گفته مسیح ِ مریم کِ:«ای کور و کر!» برقص آ
مخدوم، شمسِ دین‌ست، تبریز رشکِ چین‌ست
اندر بهار حُسنش، شاخ و شجر برقص آ



به رقص آئید - میکس صدیق شباب و محسن چاووشی

اهميت ماهى در فرهنگ ايران بخش دوم


تصویری از غارنگاره هاى باستانى ايران


نماد- ماهی-در-هنر-باستانی-ایران


نماد- ماهی-در-هنر-باستانی-ایران

دوره مس سنگی:
کهن‌ترین نمونه‌های نماد ماهیان چرخان در ایران را می‌توان بر روی سفالینه‌های تل باکون یافت. وابستگی این ماهيان که گاه تنها و گاه جفت به گرداگرد سفال می‌چرخند با شاخه‌های گیاهی کنارشان آشکارا یادآورنگهبانی کَر ماهی از گیاه زندگی است (تصویر ١ و ٢).

حكايت شير و خرگوش بخش چهارم



گوش ِ خر بفروش و دیگر گوش،خر
کین سخن را در نیابد گوش ِخر
گوش خر منظور گوشى است كه هرچه خوشايند اوست، ميشنود و طالب شنيدن حقيقت نيست. ميفرمايد، اين گوشى كه درست نميشنود را بفروش و يك گوش ديگر بخر تا بتوانى درست بشنوى. چرا كه در اين گوش خرى كه تو دارى، حرف حساب فرو نميرود. مولانا در بازى با واژه ها استاد است و در اين بيت هم با واژه خرگوش، تفريح و بازى كرده و آنرا بچند معنا، بكار برده است.
رو ، تو روبه بازی خرگوش بین
شیر گیری سازی خرگوش بین
نخچيران سخن را به تمسخر برگردانده و خرگوش را مسخره كنان گفتند، نگاه كن ببين چجورى خرگوش اداى زيركى روباه را درآورده و قصد شكار شير ژيان را دارد.
ذكر دانش خرگوش و بيان فضيلت و منافع دانستن و دانايى
خاتم جم هم خردمندى اوست
جمله آلم صورت و جان هم از اوست
خرگوش گفت، جام جم و يا انگشترى و خاتم جم، درواقع همان خرد و دانش جمشيد شاه بود كه او را توانا به خلق شگفتى ميكرد. و اين خرد را او از يزدان گرفته بود. چرا كه همه گيتى و هرچه در اوست، صورت ماجراست. درحاليكه دانش و خرد و آگاهى كه نيروى زنده نگاهداشتن زندگان است، از جانب يزدان پاك به دنيا داده ميشود. او روح زمين است.
آدمی را زین هنر، بیچاره گشت
خلق دریاها و خلق کوه و دشت
تمام مخلوقات دریاها و دشت ها و کوهها توسط همین خرد به تسخیر آدمى درآمده اند. و ذليل او گشته اند.
زو پلنگ و شیر، ترسان همچو موش
زو نهنگ بحر، در صفرا و جوش
شیر و پلنگ مانند موش از انسان می ترسند و نهنگ دریا هم از بیم آدمى در پریشانی (صفرا) و تب و تاب است.
زو پری و دیو، ساحل ها گرفت
هر یکی در جای پنهان، جا گرفت
دیو و پری از ترس انسان خودشان را جمع و جور و محدود كردند. ساحلها گرفتند، يعنى محدود شدند و از بيكرانى درآمدند. و از ترس خرد آدمى است كه روى خود را از او نهان ميدارند.
آدمی را دشمن پنهان بسی است
آدمی با حذر، عاقل کسی است
انسان دشمنان پنهان فراوان دارد. بهمين خاطر آدم خردمند ميبايستى محتاط باشد.
خلق پنهان، زشتشان و خوبشان
می زند بر دل، بهردم کوبشان
زشتى و زيبايى باطن مردم معلوم نيست. ولى خوب و بدشان به آدمى ضربه ميزند. نادان دوست بدتر از دشمن داناست.
بهر شوى از در روی در جویبار
بر تو آسیبی زند در آب، مار
برای شستشوی خود داخل جویباری ميشوى، بناگاه مارى که در آب است به تو آسیب می رساند.
گرچه پنهان مار در آب است پست
چونکه در تو می خلد، دانی که هست
اگر چه مار در ته آب پنهان است و آنرا نميبينى، ولی هنگاميكه به بدنت نيش ميزند، درد ناشى از آن، وجود مار در آب را حاليت ميكند. در مورد دشمن هم همينطور است. تا از كسى كه تصور ميكنى دوست توست، آسيب نبينى، متوجه دشمنى او نميشوى. مانند فردوست در كنار شاه فقيد ايران كه سالها در كنار او زندگى كرده و دوست گرمابه و گلستان او بود، تا سر بزنگاهه زهر دشمنى را در جام او ريخت.
خاژ، خاژ حرفها و وسوسه
از هزاران کس بود، نی یک کسه
خاژ بمعنى نرمه گوش هست. و ميفرمايد، در گوش آدمى هزاران حرف و سخن چرب و وسوسه گفته ميشود، و نه فقط از يك تن، بلكه آدمى در طول زندگى خود از هزاران تن اين وسوسه ها و بيراه رفتنها را ميشنود و در گوشش نجوا ميشود.
باش تا حس های تو مبدل شود
تا ببینیشان و مشکل، حل شود
و چه زمانى آدمى از شر اينهمه دشمن پنهان رها ميشود؟ زمانيكه حواس و گيرنده هاى شش گانه اش، از صورت به معنا تبديل شوند. يعنى درست بشنود، درست ببيند، درست درك كند. يكى را ميبينى نگاه ميكند ولى نميبيند، گوش ميدهد ولى نميشنود. ساعتها حرف ميزند ولى چيزى كه قابل شنيدن باشد نميگويد. و اين حالت آن آدمى است كه گيرنده هاى شش گانه اش، فقط در ظاهر كار ميكنند. يك ماساژ دهنده يكساعت آدمى را مشت و مال ميدهد و ميمالد، ولى هيچ حسى را در تن ايجاد نميكند. درحاليكه گاهى برخورد سرانگشتى، هزاران فتنه مى آفريند.
تا سخن های کیان ، رد کرده ای
تا کیان را سرور خود کرده ای
كيان در مصراع اول يعنى بزرگان، كيان در مصراع دوم يعنى چه كسانى.
ميفرمايد، دليل اينكه هنوز نادانى به اين خاطر است كه حرف مردم صاحب معرفت را نشنيدى و نخواندى و يا در بدترين حالت درك نكردى، سپس رفتى و از كسانى سرمشق و الگو گرفتى كه نهايت پليدى و سقف رذالت و خباثت و دشمنى پنهانى هستند. خوبها را رد كرده اى، تا چه كسانى را سرور خود كنى.
درخواست نخچیران از خرگوش سِر اندیشه او را:
بعد از آن گفتند ای خرگوش چست
در میان آر آنچه در ادراک توست
سپس نخچیران گفتند، حالا بگو برنامه و نقشه ات چيست.

اسفند ۲۰، ۱۴۰۲

اهميت ماهى در فرهنگ ايران بخش نخست


نقش ماهی در آثار هنری مردمان ايران باستان نقشی پرتکرار است که این امر به سبب جایگاه ویژه‌ای است که ماهی در اساطیر ايرانيان دارد.
چرا بر سر سفره هفت سين ماهى ميگذاريم؟
اين مقاله به برسى اهميت ماهى در ايران باستان و باورهاى نياكان آريايى ما دارد.
اهميت ماهى از نظر اسطوره شناسى:
١- نقش پراهميت ماهى در نگاه داشتن درخت زندگى
درخت زندگی و يا اندیشه گیاه مقدس به گونه گیاه زندگی، درخت کیهانی، جایگاه دانش، سرچشمه زایش و منبع داروها از کهن‌ترین باورهای انسان بوده و بر دین و آداب و سنن فرهنگهای ساکن خاور باستان تاثیری ژرف نهاده است. این داستان بارها به زبان‌های گوناگون اما با چارچوب و نمادهایی همسان روایت شده است.
گیاه زندگی در برگیرنده چهار عنصر زندگى، يعنى خاک، باد، آتش و آب(چليپ)و در رابط با سه دوره زندگى اهورامزدا بر روى زمين است. باززایی درخت برای مردمان جهان باستان رمزی از نامیرایی و نگاهبانی خداوند از آفرینش زمینی بوده است. آنان باروری زمین و پایداری زندگی را در گرو سرسبزی و شادابی گیاه مقدس زندگی بخش می‌دانسته‌اند، و آرزو داشته‌اند با دستیابی بدان چون خدایان جاودانه گردند. نقش گیاه زندگی از مهم‌ترین و پرکاربردترین بن‌مایه‌های هنری خاور باستان است. درخت زندگى مادر همه تخمه ها و درخت ها است و سرچشمه همه گياهان است كه در آبهاى كرت پهناور رسته و در اوستا از آن بسيار سخن رفته است. اين درخت درمان همه دردها و دور كننده همه بلايا و زايتده همه رستنى ها و يا درخت همه تخمه توصيف شده است. آشيانه سيمرغ بر اين نخستين درخت قرار دارد. درخت زندگى در ميان آبهاى كرت پهناور قرار دارد و دو ماهى به نام «كر» بفرمان اهورامزدا از آن نگهدارى ميكنند بدين ترتيب كه در اطراف ريشه هاى آن شنا كرده و آنرا پاك نگاه ميدارند. در آيين مانى، درخت زندگى درختی توصیف شده که تمامی مظاهر و نمادهای طبیعت، مانند شاخ و برگ و میوه‌ها را در خود دارد. در متون مانوی این درخت اسطوره‌ای با سه شاخه توصیف شده که نمادیست از سه دوره کیهانی در آيين مانوی.
نمادی از این درخت در یک مانستان، (نیایشگاه مانوى ها) در سانگيم چين بدست آمده که آن را درختی پرشاخ و برگ و سبز نشان داده‌است. این درخت نماد طبیعت سرزمین نور است.
در زبور مانوی دربارهٔ درخت زندگی شعری آمده‌است:
شهریار روشنی را بشناختم
که درخت زندگی است
ظلمت را دریافتم
که درخت مرگ است
هرکه خرد بمن آموخت
تاج گل بر سرم نهاد
وگر کسی مرا بسوی مقدسان رهنمون گشت
به روشنان نیز رهنمون خواهم شد
و نیز در سروده‌ای دیگر از خود مانی که ترجمه قبطی آن در دست است دربارهٔ درخت زندگی چنین سروده‌است:
خورشید روشن و ماه نو برازندگی از تنه تناور درخت زندگی دارند
مرغان سحرخیز بر شاخسارش به شادی نغمه سرایی کنند، کبوتر و طاوس سخن‌ها سرایند.دختران زیبا، آواز برآورند، و ماهيان درخت ماندگار را می ستایند و ثنا می‌گویند.
پس نقش ماهى براى زنده ماندن درخت زندگى از ناگزير هاى واحب و لازم است.
٢- نقش اساطيرى ماهى در ستاره شناسى ايران
براساس دانش شگفت انگير ستاره شناسان ايران كه امروزه تماما مورد استفاده است و درواقع دانش و آگاهى هاى امروزى بشر در باره افلاك همان دانش نجوم باستان ايرانيان است، نه يك كلمه بيشتر و نه يك كلمه كمتر، گفته ميشود كه شكل ظاهرى افلاك، شبيه يك ماهى است كه گاوى بر او ايستاده است. يعنى وقتى خدا از بالا به تمامى افلاك نگاه ميكند، آنرا بصورت يك ماهى كه گاوى را در پشت خود حمل ميكند، ميبيند. ماهى كه جهان به برپشت اوست و او در آب قرار دارد. گويند، نام آن ماهى ليوثا است و نام آن گاو يهموث. (نامها بايد برسى شوند) و گويند كه اين ماهى بر دريا و دريا بر باد و باد بر قدرت قرار دارد.
٣- ماهى و گياه مقدس هوم
هوم گياهى اساطيرى است كه در دنياى مينوى ايزد است و در دنياى گياهان، ابر گياه و يا فلورا است، چراكه موجب طول عمر، درمانبخش بيماريها، شادى بخش ارواح است و در بازسازى جهان بكار خواهد آمد(بازسازى جهان پس از طوفان نوح كه هر ١٢ هزار سال زمين را در آب غرق ميكند و همه موجودات از بين رفته، و دوباره موجودات جديد بوجود ميآيند) و سرور گياهان بشمار ميآيد. ايرانيان گياه هوم را در مراسم نيايش طبيعت بكار ميبردند.
٤- نماد ماهى بعنوان نماد زندگى و بارورى
ماهی مهم‌ترین نماد بارورى و زندگى در دنياى باستان ايران است. ايرانيان ماهى را نماد باروری، زندگی، و دوباره زنده شدن گيتى و همچنین معمولا نمادی فرخنده(:خوش‌یمن) ميدانستند. ماهی در پیوند با خورشيد و يا الهه‌ی مادر، ماه و اقیانوس‌های نخستین قرار دارد که همه چیز از آن‌ها سرچشمه گرفته شده است.
رمز ماهی و آب و دریا، گویاترین زبان برای رسیدن به رسایی(تعالی) است. در قلمرو نمادشناسی، ماهی نماد حاصل‌خیزی و باروری است که در آغاز «الهه-مادر» بوده است. ماهى در آب زندگى ميكند و بهمين جهت كه آبزى است و در آب شناور، رمز آبهاى ژرفى است كه در قسمت‌هاى زيرين زمين، جاريند و از آنجا كه رمز آب است، با زايندگى و نو شدگى طبيعت و نوروز پيوند يافته است. و اين معناى رمزى زايش طبيعتاً با معناى رمزى ديگرى رابطه دارد. كه همانا رمز مبدأ زندگى و بارور و باردارى است و همچنين معناى زايندگى و فراخى نعمت و خير و بركت است. در ایران باستان ماهی نماد الهه‌ ناهید و نشان فراوانی است. چراكه از خود هزاران نمونه توليد ميكند.
٤- ماهى و نوروز
ماهى يكى از مهمترين اجزاى سفره هفت سين ايرانى است و نشان از عظمت دانش ستاره شناسى و زيست شناسى نياكان ما درهزاران سال پيش دارد. چرا كه در نجوم هزاران ساله پارسی، دانشمندان ايرانى دریافته بودند که تقریبا هر ۲۱۵۰ سال، طلوع خورشید در اعتدال بهار با صور فلکی مختلف بطور یکجا همراه خواهد بود.
دلیل اینکار چرخش زمین بدور محور خود درحالیکه بدور خورشید هم میگردد میباشد.به این پدیده حرکت تقدیمی ميگويند. چون در آن صور فلکی نسبت بحرکت طبیعی که درهر دوره در سال دارند، حرکتی‌ برعکس انكام ميدهند.
زمان لازم که هر دوازده صور فلکی در یکزمان قابل رویت بشوند در حدود هر ٢١٥٠ سال میباشد. و اینسال راسال بزرگ مینامند. و در زمان باستان، پارسها از این امر خبر داشتند.و آنها هر ۲۱۵۰ سال را یک دوره سنی‌ میگفتند.
از سال ۴۳۰۰ قبل از میلاد تا سال ۲۱۵۰ قبل از میلاد را عصر گاو بود.
از سال ۲۱۵۰ قبل از میلاد تا سال اول میلاد را عصر بز میگفتند.
از سال اول میلاد تا سال ۲۱۵۰ عصر ماهی‌(حوت) است، عصری که ما هنوز در آن هستیم. و بهمین دليل ايرانيها‌‌ها بر سر سفره هفت سین ماهی‌ میگذارند، کاری که دشمنان ایرانی‌ با آن بشدت مخالفت میکنند. چرا كه پرده از عظمت علم نجوم در نزد پارس‌ها بر میدارد. و حدود سال ۲۱۵۰ ما وارد عصر جدید که دلو هست می‌شویم. بعلاوه بمحض اينكه زمين گردش خود بدورخورشيد را به پايان ميرساند و سال تحويل ميشود درست در همان لحظه ماهى تنگ بلور به بالا ميپرد و اينشگفتى يك معما است و كسى بجز نياكان ما دليل آنرا نميداند. ولى مردم از بالا پريدن ماهى ميفهميدند كه سال تحويل شده و سال نو شروع شده است.
٥- همچنین ماهی کهن‌ترین نماد در دنياى معنا و ادبيات و هنر ايران است.
نقش‌های بی‌شماری از ماهی را در بیشتر هنرهای ایرانی نیز می‌توان دید. از آنجا که ماهی به آب زنده است، از گذشته تاکنون از نقش آن به عنوان نمودی از آب، آبادانی، تازگی و طراوت بهره برده شده است. هنرمندان، تقدس آب را با نماد ماهی بر کوزه‌ها و جام‌های سفالین نقش می‌زدند؛ نقشی که یادآور روزی و برکت است. همچنین ماهی، گاهی با نماد ایزدبانو آناهیتا به عنوان نشانی از برکت و باروری همراه شده است. مهم‌ترین اثر در پیوند با ماهی، نقش برجسته‌ی کاخی در پاسارگاد است. این نقش که بخش بیشتر آن از میان رفته در پیوند با آیین خداوند «بآل» (خدای بزرگ میان‌رودانی و نماد آب و گاهی ماهی) است که از میان‌رودان به هنر هخامنشی راه یافته است
تصویر ماهی از گذشته تاکنون از نقوش درخور نگرش برای نقش‌اندازی روی صنایع دستی گوناگون از جمله فرش، ظرف، سفال، پارچه، سنگ و … بوده است که همه‌ی این موارد نشان از اهمیت وجودی این جاندار و باور به نیکی و برکت آن دارد.

اسفند ۱۹، ۱۴۰۲

برگستوان، نوروز پيروز



برگستوان دوران صفويه كه امروزه در موزه استكهلم سوئد قرار دارد.

نوروز برقع از رخ زیبا برافکند
برگستوان به دلدل شهبا برافکند
دلدل نام اسب ابلق و يا سياه سپيد(شهبا) خسرو پرويز شاهنشاه دانشمند و هنرمند و ماجراجوى ساسانى است كه نژاد اين اسب جزء گنجهاى هشت گانه و مشهور او، بشمار ميآمد.
واژه ی " بَرْگُسْتوان" که بیشتر به معنی زره ستور بکار می رود، از سه پاره به معنی سینه /گُشت به معنی پهلو و وان ( =پساوند نگهبانی ) ساخته شده است. معنی بنیادین آن نگهبان ِسینه و پهلوست.)
چو خَفتان و تیغ و چو بَرْگُسْتوان،
همه کرد پیدا ، به روشن روان.( نامه ی باستان ، جلد اول )

برگستوان پوششی بود که ايرانيان بر تن اسبها مى پوشاندند. اين پوشش در جشنها و مراسم ملى جنبه زینتى داشت و از جنس ابريشم بود و بهنگام جنگها از جنس فلز سبك مانند آلومنيوم و بروش جوشن و پولكى ساخته ميشد و براى حفاظت اسب، بر او مى پوشاندند. غالباً پوشش اسب و پیل در جنگ برگستوان و پوشش مرد جنگی زره و جوشن و کژاگند بوده است.
واژه برگستوان را می‌توان مرکب از سه جزء دانست : «بَر» (رویِ)، «کُشت» یا «کُست» و «وان» (پسوند اتصاف به معنای نگهدارنده).
پیشینه برگستوان برميگردد به زمان كوروش كبير و امپراتورى هخامنشى. ولى شواهد تاريخى از جمله ادبيات ما، سخن از استفاده برگستوان از دوران جمشيد شاه، يعنى دهها هرار سال پيش دارد.
چهره خورشیدو آنگه زحمت مشاطگی
مرکب جمشید و آنگه حاجت برگستوان؟ خاقانی.
ولى براساس هزاران آثار باستانى بدست آمده از فلات قاره ايران، از زمان كوروش كبير تا پايان جنگ جهانى دوم، در ارتش ايران استفاده از برگستوان معمول و گاها اجبارى بوده است.

اسفند ۱۸، ۱۴۰۲

حكايت شير و خرگوش بخش سوم



گرچه جمله اين جهان بر جهد شد
جهد كى در كام جاهل شهد شد؟
اين جهان و هرچه دراوست براساس تلاش و كوشش و جهد ساخته شده است، حقيقتى كه هيچگاه يك نادان به آن اقرار نخواهد كرد.
زين نمط بسيار برهان گفت شير
كز جواب، آن جبريان گشتند سير
شير از ايندست برهان و دلايل بسيار آورد و در جهت نفى توكل مطلق و فضیلت و برتری جهد بر توکل، داد سخن داد. تا آنجاييكه جبريون كم آورده و تسليم شدند .
مقرر شدن ترجيح جهد بر توكل:
روبه و آهو و خرگوش و شغال
جبر را بگذاشتند و قیل و قال
روباه و آهو و خرگوش و شغال ، جبری بودن را رها کردند و از قیل و قال و مناظره دست کشیدند.
عهدها کردند با شیر ژیان
کاندرین پيمان نیفتد در زیان
در پيمانى كه نخچيران با شير بستند، قول دادند كه شير ژيان و نترس از اين پيمان ضرر نخواهد ديد.
قسم هر روزش بیاید بی ضرر
حاجتش نبود تقاضای دگر
قول دادند كه قسمت خوراك روزانه شير را بدون دردسر و زحمت برايش آورده تا جاييكه نياز به شكار نداشته باشد.
عهد چون بستند و رفتند آن زمان
سوى مرعى ايمن از شير ژيان
پس از بستن پيمان با شير، نخچيران خوشحال بطرف مرغزار خود كه اينك امن شده بود، راهى گشتند.
جمع بنشستند يكجا آن وحوش
اوفتاده در ميان جمله جوش
سپس دور هم نشستند و به بحث و گفتگو پرداختند.
هركسى تدبير و رائى ميزدى
هر كسى در خون هر يك ميشدى
هر كدام براى بنفع خود و همجنسانشان طرح و نقشه اى ميداد و ديگران را راهى ميز خوراك شير ميكرد.
عاقبت شد اتفاق جمله شان
تا بيايد قرعه اى اندر ميان
در پايان به اين نتيجه رسيدند كه بر اساس قرعه يكى را انتخاب و قربانى شير كنند.
قرعه بر هر كاو فتد، او طعمه است
بى سخن شير ژيان را لقمه است
و قرعه بنام هر كه ميافتاد، او بدون حرف و سخن و اعتراض، ميبايد قبول ميكرد.
هم بر اين كردند آن جمله قرار
قرعه آمد سر بسر را اختيار
درنتيجه قرارشان اين شد كه قرعه تكليف آنان را روشن كند.

پرس، پرسه، پارس



يكى از معانى واژه "پرس" حجاب و پوشش است. و پرسپ جامه های الوان و حريرى را نیز ميگويند که در ایام جشنهاى نوروز و جشن هاى ايرانى بطور كلى، به جهت زینت و آرایش بر در و دیوار و سقف خانه ها و بازارها و خيابانها ميكشيدند.

واژه "پرس" همچنين نام ایران در بعض زبانهای اروپائی است كه آن را از نام پارسه از عهد امپراتورى هخامنشی گرفته اند. نام پارس در کتیبه های داریوش، پارسه و در تاریخ هرُدوت «پرسر» و در کتب تاريخى بسيارى «پرسیس » و در تاريخ بطور كلى «پرسین » است. در تاريخ راجع به نژاد پارسیان آمده است كه، پارسی ها را آريايى میگفتند و پارسیها نیز خود را چنین میخواندند. منشاء اين نام از آنجاست كه در فلات قاره ايران خدايان ميزيستند و شگفتى ميآفريدند و پرسه پسر زئوس از دانائه بود.

زئوس كيست؟
زئوس يا ژوپيتر، پادشاه خدایان و فرمانروای تمام آتشكده هاى واقع در کوه المپ(دماوند)است. گفته ميشود كه نام زئوس مربوط است به کلمهٔ dios به معنی «درخشان». واژه زئوس با بخش نخست واژه لاتین ژوپیتر «Jupiter» و واژه مورد کاربرد برای روز، پیوند دارد.
زئوس ایزد آسمان رخشان و نیز توفان نيز بشمار می‌رفت و به همین دلیل سلاح او آذرخش(تير آتشين)بود که آن را به سمت کسی که او را ناخشنود کرده، پرتاب می‌کرده‌است. مواردی که او را بسیار خشمگین می‌کرد دروغگویی، پیمان‌شکنی و خیانت بوده‌است. از دیگر نشانه‌های او می‌توان به عصای سلطنتی، درخت بلوط(جنگلهاى بلوط در البرز) عقاب و سپرش (ساخته شده از پوست بز) اشاره كرد. داستان زئوس يا ژوپيتر همان داستان فريدون شاه در شاهنامه است. بدين ترتيب كه کرونوس پادشاه(ضحاك) که مانند ضحاک پدر خود را کشته است، خواب ميبيند که توسط فرزندى كه بدنيا ميآيد، سرنگون خواهد شد. بهمین دلیل نوزادان را می‌بلعید. اما زئوس (فريدون) توسط همسر كرونوس و مادرش (رئا و گایا. رئا دختر گايا، همسر كرونوس و مادر زئوس است كه در شاهنامه فرانك ناميده شده و مادر فريدون شاه است)نجات پیدا ميكند. بدين ترتيب كه رئا كه همسر كرونوس است و كرونوس تمامى نوزادان او را بلعيده، سنگ بزرگی را در قنداق‌ زئوس قرار داده و به جاى قنداق زئوس (فريدون)به کرونوس (ضحاك) ميدهد، وی نیز که فکر می‌کرد این سنگ بزرگ زئوس است آن را به جای زئوس ميبلعد. و به خفگى مى افتد. رئا نیز از این فرصت استفاده کرده و به او ميگويد كه ديگر نميتواند نوزاد ببلعد و جانش در خطر است. پس او را به غاری در کوه‌های دیکتی واقع در کرت برده و مخفى ميكند. (ضحاك را برده و در غارى در كوه دماوند از رشته كوه هاى البرز مخفى ميكند.) و در آن‌جا از بزی مقدس به نام آمالتئا به گلوى كرونوس كه بجز آب و شير چيز ديگرى از گلويش پايين نميرفته، ميخوراند. زئوس كه در قنداقى است كه در گلوى كرونوس گير كرده، با شیرى كه رئا به كرونوس ميخوراند، تغذيه كرده و بزرگ ميشود. اين بز بعدها به‌عنوان پرستار زئوس ناميده ميشود.( در شاهنامه، فريدون شاه نوزاد در دامنه كوه دماوند توسط گاوى كه به او شير ميدهد بزرگ ميشود كه بعدها به او گاو پرستار فريدون شاه ميگويند). پس از اينكه زئوس بزرگ ميشود، با کرونوس و دیگر تیتان‌ها(ضحاك و آل و يا خاندان او) وارد جنگ شده و آن‌ها را شکست داده و سرنگون ميكند. و بچه‌های بلعیده شده را توسط معجونی از مس تند و شراب که متیس(زن كيمياگر كه بعدها زن زئوس ميشود) ساخته بود از شکم کرونوس بيرون آورده و به همراه آن‌ها کرونوس را تا ابد در تارتاروس(جهنم زير زمينى)زندانی ميكند(بر طبق شاهنامه فريدون شاه، پس از پيروزى بر ضحاك، او را تا ابد در غارى در كوه دماوند به زنجير ميكشد). سپس با برادرانش براساس قرعه، فرمانروایی گيتى را میان خود و برادراتش، پورئيدن و هادس تقسیم ميكنند. (در شاهنامه فريدون شاه فرمانروايى گيتى را میان سه پسرش سلم، تور و ایرج تقسيم می‌کند). زئوس فرمانروای آسمان و زمین شد، (ايرج فرمانرواى ايران و يا كل زمين شد) پوزئیدون فرمانروای دریاها( تور فرمانرواى توران) و جهان زیرزمینی و دوزخ هم نصیب هادس (سلم هم فرمانرواى روم) ميشود.
اما نام پارس از كجا ميآيد؟ پس از پيروزى زئوس بر كرونوس(فريدون شاه بر ضحاك)، زئوس نزد کفه پسر بلوس رفت و دختر وی آندرومدا(١) را بزنی گرفت و از این دختر پسری بیامد كه او را پرسس ناميدند، که در نزد کِفه بماند. بعد چون کِفه اولاد ذکور نداشت تمام ملت را به اسم پرسس ، پرس ( پارسی ) نامگذارى كردند...» رجوع به تاریخ ایران باستان ص 730 و پرسس و پرسه شود.


فرانك مادر فريدون شاه

پاورقى
(١)
آندرومدا، و يا زن به زنجير كشيده، نام یکی از صورت‌های فلکی در شمال استوای آسمانی است که بزرگ‌ترین کهکشان همسایه به کهکشان راه شیری با نام کهکشان آندرومدا در آن دیده می‌شود. آندرومدا یکی از ٨٨ صورت فلکی است که توسط اخترشناس ايرانى لیست شده‌اند و همچنین یکی از ٤٨ صورت فلکی امروزی است. نام این صورت فلکی برگرفته از نام آندرومده دختر کاسیوپه در اساطیر ايران است که به صخره‌ای زنجیر شد تا توسط کتوس هیولای دریا، خورده شود. آندرومدا به همراه چندین صورت فلکی دیگر که همگی بر اساس شخصیتهای افسانه پرسئوس نامگذاری شده‌اند، در شبهای پاییزی در نیم‌کره شمالی واضح‌ترین حالت را دارند. به دلیل میل شمالی آن، آندرومدا تنها از نقاطی که در شمال عرض جغرافیایی ۴۰ درجه جنوبی قرار دارند قابل مشاهده است و برای نقاطی که در جنوب عرض جغرافیایی ۴۰ درجه قرارمی‌گیرند پایین‌تر از افق است. آندرومدا با مساحتی برابر ۷۲۲ درجه مربع، یکی از بزرگترین صورتهای فلکی است. این مساحت ۵۵٪ اندازه بزرگترین صورت فلکی (مارباریک)و بیش از ۱۰ برابر کوچکترین صورت فلکی (چلیپا) است. از کتاب صورتهاى فلكى اثر عبدالرحمان صوفی. عبدالرحمان صوفی رازی، ستاره‌شناس ایرانی سدهٔ سوم و چهارم هجری (حدود ۹۶۴ میلادی)، نویسنده ی کتاب صورتهاى فلكى اولین کسی است که کهکشان آندرومدا را در کتاب صورتهاى فلكى گزارش کرد. وی اولین کاشف کهکشان ها و سحابی های خارج راه شیری است و نیز به محاسبه زمان طولانی «سحابی‌های متغیر» پرداخت. او پژوهش کاملی در مورد کهکشان آندرومدا انجام داد که این نخستین رصد ثبت‌شده از این کهکشان است.

اسفند ۱۷، ۱۴۰۲

هر ورقی دفتریست، معرفت کردگار، نوروز پيروز


باد بهاری وزید، از طرف مرغزار
باز به گردون رسید، نالهٔ هر مرغ‌زار
سرو شد افراخته، کار چمن ساخته
نعره زنان فاخته، بر سر بید و چنار
گل به چمن در برست، ماه مگر یا خورست
سرو به رقص اندرست، بر طرف جویبار
شاخ که با میوه‌هاست، سنگ به پا می‌خورد
بید مگر فارغست، از ستم نابکار
شیوهٔ نرگس ببین، نزد بنفشه نشین
سوسن رعنا گزین، زرد شقایق ببار
خیز و غنیمت شمار، جنبش باد ربیع
نالهٔ موزون مرغ، بوی خوش لاله‌زار
هر گل و برگی که هست، یاد خدا می‌کند
بلبل و قمری چه خواند، یاد خداوندگار
برگ درختان سبز، پیش خداوند هوش
هر ورقی دفتریست، معرفت کردگار
وقت بهارست خیز، تا به تماشا رویم
تکیه بر ایام نیست، تا دگر آید بهار
بلبل دستان بخوان، مرغ خوش الحان بدان
طوطی شکرفشان، نقل به مجلس بیار
بر طرف کوه و دشت، روز طوافست و گشت
وقت بهاران گذشت، گفتهٔ سعدی بيار

اسفند ۱۶، ۱۴۰۲

سرنا و اژدها




سرنا سازى است كه بنا بر يك آيين كهن، بهنگام تحويل سال نو، بر سر نقاره خانه ها و مناره هاى دولتى همراه با ساز دهُل نواخته ميشد. اين ساز ايرانى، قدمتى ده ها هرار ساله دارد. و بر اساس شاهنامه فردوسى بزرگ، جمشید شاه مخترع اين ساز است. تعداد زیادی آثار باستانی مربوط به دوران امپراتورى هخامنشى و ساسانیان وجود دارد که وجود ساز سرنا را در این دورران ثابت می کند.این آثار تاریخی در موزه هاى دنيا و بويژه موزه ارمیتاژ نگهداری می شوند. گفته ميشود نام سرنا از دو كلمه سور ( شادى) و نا (‌ناى) تركيب شده و بمعناى نواى شادى است.همچنين برحسب تقويم ايرانى و نجوم پارسى، امسال سال اژده ها و يا ققنوس و يا سيمرغ نامگذارى شده كه همين پرنده ايرانى هم قدمتى كهنتر از هر موجودى بر روى زمين دارد. بدين مناسبت بتماشاى تصاويرى از آثار باستانى بدست آمده از فلات قاره ايران بزرگ در رابطه با ساز سرنا و اژدها مينشينيم.


رقص با سورناى نوروزى

دوازده لوح زمرد اهورامزدا



١٢ لوح زُمُرُّد كتيبه هايى است از زمرد افسانه‌ای که احكام اهورامزدا و يا خداوند بال، خدای خرد و دانایی و آموزگار جهان، بر روى آنها حكاكى شده تا تعالیم او براى بشريت به ارث گذاشته تا هر نسلی از نور که پس از او به دنیا می آيند، آنها را بجویند و برستگارى برسند.(١) و به گفته اى اين دوازده لوح زمرد، دوازده قانون انسان-خداست كه توسط آنها، مردم به "بهمن و يا جمشيد" تبديل شده و توانا به خلق شگفتى ميشوند.

بروى اين ١٢ كتيبه جادويى بطور مشخص به زبان باستان ايران(احتمالا به زبانى كه آنرا نسخ مينامند و مانى بزرگ آنرا اختراع كرده است) نوشتارى کنده کاری شده‌است. و شامل گفتارى است كه "ناكسانى كه آنها را به ناحق در اختيار دارند و در اختيار ديگران هم نميگذارند " توانا بخواندن آنها نيستند، چرا كه خواندن اين الواح تنها از كسانى برميآيد كه از جنس نور باشند، يعنى سه نيك را براستى پاس داشته باشند (٢) چون حروف حكاكى شده بر روى الواح به امواج فکری، با آزاد کردن یک ارتعاش فکری هماهنگ با ذهن خواننده، به او پاسخ ميدهند. و تنها يكى از آنها كه بطور اتفاقى توسط يك مغان زرتشتى در مصر ترجمه شده، در اختيار مردم قرار گرفته است. و شامل سه قانون فيزيك خيام كبير و شرح و تعريفى از جان آدمى و روح اوست.

ميگويند قدمت این الواح شگفت انگیز و سن تعیین شده برای آن به 38000 سال پيش برمی گردد. پس از غرق شدن سرزمين مادرى، يعنى فلات قاره ايران و يا آتلانتيس، بر اثر زمين لرزه و سونامى هولناك كه تمامى منطقه را در خود دفن و غرق كرده است، اين الواح تيز غرق شده و بعدها بدست آدميان افتاده است. و دليل اين تخمين زمانى اين است كه احكام اهورامزدا بر روى آنان حكاكى شده است و آنچنان سالم و تازه هستند كه باور اينكه اين الواح از عناصر زمينى ساخته شده باشند، ناممكن است. آنها شامل دوازده لوح زمرد سبز رنگ مستطيل شكل ميباشند كه از درازا با حلقه هاى زرين بهم وصل می باشند، و يك رشته را تشكيل ميدهند. مواد تشكيل دهنده اين الواح زمردى براى انسان امروزى ناشناخته است و احتمالا توسط مانى بزرگ، كه كيمياگرى شگفت انگيز بود ساخته شده است. آنها فاسد نشدنی و در برابر تمامی عناصر و مواد مقاوم هستند. در واقع از نظر ساختارسلولی و اتمی غیرقابل تغییر ميباشند وبا جابجایی مکانی و آب و هوايى هم تغییر نمیكنند. در این زمینه آنها قوانین یونیزاسیون مواد را می شکنند. سه رشته از اين دوازده الواح وجود دارد كه از مانى بزرگ به ارث مانده است و او آنها را در سه بخش از زمين به يادگار قرار داده است. در آتلانتيس و يا فلات قاره ايران، در مصر و در نزد ماياها.

مانى بزرگ ترکیبی از دانش و خرد و هنر است. او رازهایی از هستى را به آدميان آموخته و از اين رازها بعنوان قوانين انسانى درجوامع باستان و همچنين آنها را بصورت ابزاری براى ساخت شگفتى هاى فيزيك، شيمى، معمارى، پزشكى، هنرى و و و بكار برده است. او همچنين تمامى علوم و دانش خود را تدوين و بعنوان قوانين هستى در كتبى با تذهيب زيبا برای مردمان بجاى گذاشته است . برای مدت 16000 سال از تقریباً 38000 تا 54000 سال پيش، اینها قوانینی بودند برای نژاد آرياييهاى باستان . در آن زمان قبايلى که در اطراف آرياييها ميزيستند، پیرو آرياييها و خداوند بال و يا اهورامزدا شده و به درجه بالاتری از تمدن دست یافتند.

خداوند بال و يا اهورامزدا فنا ناپذیر بوده و هست. (٣) او برمرگ غلبه کرده بود. تنها زمانی که اراده می کرد فنا پذیر میشد ونه اینکه بامرگ روبرو شود. او با خرد عظیم خود قوانینی ساخت برای مستعمرات گوناگون سرزمين مادرى و يا آتلانتیس که شامل مناطقی در جنوب و مرکز آمریکا هم میشد.

اسفند ۱۵، ۱۴۰۲

حكايت شير و خرگوش بخش دوم



باز ترجیح نهادن نخچیران ، توکل را بر جهد:

جمله با وی بانگ ها برداشتند
کان حریصان که سبب ها کاشتند
صد هزار اندر هزار از مرد و زن
پس چرا محروم ماندند از زمن؟
غوغايى در بين نخچيران بپا خاست و همگى با صداى بلند معترض شير شدند و بزرگشان به شير گفت، اگر اينجور كه تو ميگويى، بود، چرا هزاران تن زن و مرد كه از صبح تا شب تلاش ميكنند و براى معاش ميكوشند، از دنيا و مافيا بى بهره مانده و هشتشان در گرو نهشان است؟ اگر با تلاش ميشد بجايى رسيد، فقر و درماندهگى و محروميت، معنايى نداشت. زمن يعنى زمينگير و مبتلا به آفات روزگار.
صد هزاران قرن ز آغاز جهان
همچو اژدرها گشاده صد دهان
اَژدَر سلاحی است انفجاری پرتابی که مانند توپ سبك و توپخانه كشتى از اختراعات دوران امپراتورى صفوى است. تکنولوژی ساخت اژدرهاى ايرانى، با هوای‌فشرده کار می‌کرد و مشخصه‌های اصلی آن بسیار ساده بود. امروزه از اژدرها در درياها استفاده ميشود. در اينجا مولانا به دو نكته بسيار جالب اشاره دارد، ١- برخلاف ادعاى اديان كه خلقت انسان را مربوط به پنج و يا شش هزار سال پيش ميدانند، مولانا خلقت انسانها و آغاز جهان را صد هزاران قرن ميداند. و امروزه به اصطلاخ دانشمندان دريافتند كه عمر زمين به ميليونها سال پيش برميگردد. و اگر زمين ميليونها سال با همين آب و اكسيژنى كه داراست، قدمت دارد، پس قدمت انسان و موجودات ديگر، هم بقول مولانا به صدها هزاران قرن ميرسد و مولاى ما آنزمان از اين دانش برخوردار بوده است. ٢- بردن نام اژدر در اينجا و از زبان مولانا، ادعاى سخيف دروغگويان را كه ساخت اژدر را مانند هزاران وسيله ديگر از اختراعات خود ثبت كردند، نفى و منتفى ميسازد. و همين كلام مولانا، دليل قاطعى است كه ساخت اژدر توسط ايرانيان صورت گرفته است. بهرحال در اينجا ميگويد، اگر كار و جهد و كسب و تلاش موجب پيشرفت و تعالى ميشد، صدها هزار قرن از آغاز جهان تا كنون، اينهمه دهان هاى گرسنه مانند دهانه اژدرها باز و فراخ نبود.
مکرها کردند آن دانا گروه
که ز بن برکنده شد زآن مکر، کوه
جز که آن قسمت که رفت اندر ازل
روی ننمود از سگال و از عمل
آنان كه خود را دانا ميدانستند، جهد ها و تلاش و كوشش و كسب ها كردند كه كوه ها را جابجا ميكرد. ولی بجز روزى ننهاده، نصيب ديگرى از آنهمه كسب و تلاش و جهد برايشان حاصل نشد.

برخيز كه باد صبح نوروز از راه ميرسد


برخیز که می‌رود زمستان
بگشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
وین پرده بگوی تا به یک بار
زحمت ببرد ز پیش ایوان
برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه می‌کند گل افشان
خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان
آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم عشق پنهان
بوی گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان
بس جامه فروختست و دستار
بس خانه که سوختست و دکان
ما را سر دوست بر کنارست
آنک سر دشمنان و سندان
چشمی که به دوست برکند دوست
بر هم ننهد ز تیرباران
سعدی چو به میوه می‌رسد دست
سهلست جفای بوستانبان

اسفند ۱۴، ۱۴۰۲

هومن، خرد ايرانى



« بـنام خداوند جان و خــرد »
واژه « هُوُ» در پارسى بمعنى خدا است و « مَن » يعنى انسان و واژه تركيبى « هومن » بمعنى انسان-خدا ميباشد. « من » از پارسى در زبان انگليسى وارد و بعنوان يكى از واژگان اصلى بهره گيرى ميشود. و با همان تلفظ پارسى خوانده و به همان معناى پارسى يعنى انسان مورد استفاده قرار ميگيرد. (Man به انگليسى.)

دو واژه « هومن » و «هومنسيم» نيز از همين واژه پارسى كه درواقع اصل آيين مانى پيامبر دانشمند ايرانيست، سرچشمه گرفته، و به فرهنگ غرب وارد گشته است. امروزه مطابق معمولِ، اصطلاح «هومنسيم» غربى ناميده شده و در پارسى به «انسان گرائى» بر گردانيده ميشود كه اين ترجمه محتواى ارزشمند واژه « هومن » را از دوش مياندازند و آنرا سبك و طبعا تهى از معناى اصلى ميگرداند. و مانند ديگر اصطلاحات، و واژهگان پارسى كه رفت و برگشت شدند، يعنى اول بزبان ديگر ترجمه شده، مالخود گشته و سپس دوباره بعنوان يك واژه جديد به پارسى ترجمه و بخورد پارسى زبانان داده ميشوند، اين واژه هم بهمين سرنوشت دچار گشته و در نزد پارسى زبانان اصالت و محتواى خود را از دست داده است. و همين فاجعه يعنى از دست دادن ريشه هاى فرهنگ اصلى و ايرانى خود در ترجمه، ابزار فريبگرى و مكارى گروههاى گوناگون بسيارى در ايران شده است. واژه «هومن» به معناى « خدا در خودانسان » است. انسان، بعنوان تركيبى از اصل بينش و حيات، از خالق خود جدا نيست و ايندو يكى ميباشند. « بَه من، و يا بهمن » در هومن، يعنى بهترين انسان-خدا ، در اصل به معناى« بذر درون بذر» يا « اصل درون اصل » است. بهمن، يعنى بهترين انسان و نزديكترين انسان بخدا، هسته ايست كه هستى انسان از آن ميرويد. اين بذرى است كه « از خود» ، ميرويد، و تبديل بهخدا-انسان ميگردد. هومن تخم خود رو و خود زائيست كه بن هر انسان است. در باور ايرانى، خدا بذرى است كه در درون انسان نهفته و خودش از خودش ميرويد. بعبارت ديگر، خدا، خودش را ميآفريند، و بهمين دليل، واژه خدا، به معناى « اصل » است. و هر چيز اصيلى در فرهنگ ايرانى، خداست. در فرهنگ مانوى ، خدا همان مينو يا بذر و تخم خود رو شمرده ميشود. و بدين ترتيب، از همان سپيده دم پيدايش، به گيتى و مخلوقات و انسان، اصالت داده ميشود. و هركه دور ماند از اصل خويش، روزگارى بهرحال، بازجوييد وصل خويش. و در فرهنگ مانوى، خدا چنين اصلى است كه چون خود از خود ميرويد و پيدايش مى يابد، پس او اصل هرچيزى است. او اصل مهر، روشنى، شكفتن، و اصل شاديست. او دليلى براى غم و اندوه و نااميدى ندارد. او بن هر انسان، همين بهمن يا هومنست. از اين رو ، بنياد فرهنگ ايران، بر اصل همپرسى يا ديالوگ ميان خدا و انسانى كه بنش بهمن يا هومنست، قرار دارد « هومن» هسته ژرف فرهنگ ايرانيست. هومن خداى انديشه و شادى و همپرسى و انجمنى و آشتى دهنده اضداد است. هومن، اصل هر اصليست. گوهر هرانسانى ، اين « اصل همه اصلها » يعنى «هومن» است . انديشه و بينش و اندازه ( معيارها و ارزشها ) از اين هومن، كه بن هر انسانى است، بر ميخيزد. گوهر هر انسانى در هركجا و از هر جنس و نژاد و دينى و طبقه اى كه باشد، هومن شمرده ميشود.

بر اساس آيين مانى، « شهر خرد » يعنى شهر و جامعه وحكومتى كه ازخرد انسان، سرچشمه ميگيرد و بر اساس خرد ساخته شده است. و هومن حكمران اين شهر است كه شامل خدا و انسان ميگردد. در مقابل، شهر ايمان ضحاك، ابراهيمى است كه برشالوده ايمان به «خدايى فراسوى انسان و طبيعت» و يا حاكميت خدايى ناپيدا، بنا گشته است. خداى قهر و آشتى، جايزه دهنده و انتقام گير.

در فرهنگ ايرانى و آيين مانى، جمشيد و يا شيوه بينش جمشيد هستى دارد كه بر اساس تاريخ واقعى بشر، و يا شاهنامه، بهشت زمينى را براى مردمان گيتى ميسازد. و بلا و بيمارى را از مردمان دور ميسازد. و جمشيد، بن همه مردمانست. در هرانسانى، جمشيد هست و اين جمشيد همان بهترين هومن و يا « به من، بهمن» و يا بهترين انسان است. اكثر آدما «هومن» هستند ولى تنها اندكى از هومن ها، بهمن و يا جمشيد ميشوند.

برضد اين خرد يهشت ساز جان پرور جمشيدى است كه ضحاك برميخيزد، كه كارش بلعيدن مغز هاست. ضحاك، تفكرى است كه براى آدمى، ناكجا آبادى بر پايه تسليم كه اساس ايمانست، بنا ميكند. ضحاك همان انديشه ابراهيمى است كه « شهرايمان » را بر روى پايه هايى كه بر روى خون « قربانى» ابراهيم، استوار است، ميسازد. در مقابل هومن كه براساس آن انسان از خدا جدا نيست و هم اصل اوست و تا مقام او توان پيشرفت دارد، در مكتب ابراهيميان، عبدالله را داريم كه انسان را برده خدا ميداند كه فاقد اراده و منزلت است.

فردوسى پادشاهى بهرام گور، نوروز پيروز



چو شد ساخته کار آتشکده
همان جای نوروز و جشن سده
بیامد سوی آذرآبادگان
خود و نامداران و آزادگان
پرستندگان پیش آذر شدند
همه موبدان دست بر سر شدند
پرستندگان را ببخشید چیز
وز آتشکده روی بنهاد تیز
خرامان بیامد به شهر ستخر (شهر استخر كه كيومرث ساخت)
که شاهنشهان را بدان بود فخر
پراگنده از چرم گاوان میش
که بر پشت پیلان همی راند پیش
هزار و صد و شست قنطار بود
درم بو ازو نیز و دینار بود
که بر پهلوی موبد پارسی
همی نام بردیش پیداوسی
بیاورد پس مشکهای ادیم
بگسترد و شادان برو ریخت سیم
به ره بر هران پل که ویران بدید
رباتى که از کاروانان شنید
ز گیتی دگر هرکه درویش بود
وگر نانش از کوشش خویش بود
سدگیر به کپان بسختید سیم
زن بیوه و کودکان یتیم
چهارم هران پیر کز کارکرد
فروماند وزو روز ننگ و نبرد
به پنجم هرانکس که بد با نژاد
توانگر نکردی ازو هیچ یاد
ششم هرکه آمد ز راه دراز
همی داشت درویشی خویش رازفان
بدیشان ببخشید چندین درم
نبد شاه روزی ز بخشش دژم
غنیمت همه بهر لشکر نهاد
نیامدش از آگندن گنج باد
بفرمود پس تاج خاقان چین
که پیش آورد مردم پاک‌دین
گهرها که بود اندرو آژده
بکندند و دیوار آتشکده
به زر و به گوهر بیاراستند
سر تخت آذر بپیراستند
وزان جایگه شد سوی طیسفون
که نرسی بد و موبد رهنمون
پذیره شدندش همه مهتران
بزرگان ایران و کنداوران
چو نرسی بدید آن سر و تاج شاه
درفش دلفروز و چندان سپاه
پیاده شد و برد پیشش نماز
بزرگان و هم موبد سرفراز
بفرمود بهرام تا برنشست
گرفت آن زمان دست او را به دست
بیامد نشست از بر تخت زر
بزرگان به پیش اندرون با کمر
ببخشید گنجی به مرد نیاز
در تنگ زندان گشادند باز
زمانه پر از رامش و داد شد
دل غمگنان از غم آزاد شد
ز هر کشوری رنج و غم دور کرد
ز بهر بزرگان یکی سور کرد
بدان سور هرکس که بشتافتی
همه خلعت مهتری یافتی.
فردوسى كبير

اسفند ۱۳، ۱۴۰۲

حكايت شير و خرگوش بخش نخست



مثنوى مانوى درواقع كتاب روانشناسى براى مردمى است كه علاقمند به شناخت خود و جامعه و دنياى خويشند. مولانا در هر داستان، به يكى از جنبه ها و زوايايى روحى آدمى ميپردازد و ضمن شكافتن نقاط مثبت و منفى آن، چگونگى درك آنها را نيز در جلو چشم آدمى ميگذارد. حكايت خرگوش و شير، هم فارغ از اين قاعده نيست و در آن به زواياى گوناگونى از جمله، اطاعت ناشى از ترس، غرور ناشى از قدرت، فريبى بنام توكل مطلق، و تزويرى كه در هر ادعايى ميتواند نهفته باشد، پرداخته ميشود. مولانا مانند ديگر داستانهاى مثنوى، نقش ضد و نقيض چندين تن را بازى ميكند. در اين حكايت، او هم در نقش يك جبرى متعصب ظاهر شده و سرسختانه از اين فلسفه دفاع ميكند و حتى براى اثبات آن مثل و حكايات ميآورد. او همچنين در جامه يك معتقد به اختيار وارد ميدان شده و با آوردن دلايل بسيار كوبنده، جبريون را نفى ميكند و در آخر خود در لباس قاضى وارد گشته و حرف آخر را از آن خود مينمايد. همچنين در اين حكايت مولانا شرح ميدهد كه چگونه آنانكه در ميدان مبارزه تن به تن با تو درمانده و ناتوانند، ميآيند و اخلاق و منطق ترا گرفته و بجاى آن به تو توكل و تسليم مطلق را ميآموزند و وقتى بخودت شك كردى و منفعل ماندى، با تزوير ترا در چاه سرنگون ميكنند. و اين حكايت دويست سال تاريخ معاصر ايران است.

ابتدا چكيده اى از داستان نخچیران و شیر.
ماخذ این حکایت، از كتاب گليك و دمنگ كه در زمان امپراتورى ساسانى نوشته شده است، از فصل شير و گاو نر، می باشد. يارآورى ميشود كه كتاب گليك و دمنگ در زمان قاجارها توسط عوامل استعمار تحريف شده، و بنام كليله و دمنه در بين ايرانيان منتشر شده است. و مانند ديگر كتب ادبى باشكوه ايران، بخشهاى اصلى آن سانسور گشته و هرجا كه سخن از تاريخ ملى اين سرزمين شده، و يا مثلا نام شاهان و رخداد هاى تاريخ كهن ايران ذكر گشته، آنرا با جملات و واژهگان ناخوشايند و نچسب عربى و عبرى تعويض كرده و بدين ترتيب هم خود را به ادبيات و تاريخ ايران تحميل كردند و هم ادبيات ما را مخدوش و پريشان ساختند.
چكيده حكايت از گليك و دمنگ:
آورده اند در مرغزاری خوش که نسیم آن ، بوی بهشت را معطر کرده بود و عکس آن روی فلک را منور گردانیده ، از هر شاخی هزار ستاره تابان و در هر ستاره ای سپهر حیران …. و ددان بسیار به سبب چراخور و آب در خصب نعمت بودند ، لیکن به مجاورت شیر، آن همه نعمت و آسایش منقص بود .
روزی جمع شدند و به نزدیک شیر رفتند و گفتند، تو هر روز پس از رنج بسیار و مشقت فراوان از ما یکی شکار می کنی و ما پیوسته در بیم و هراسیم و تو در رنج و تلاش، اکنون انديشه اى اندایشیده ایم که تو را از آن فراغت و ما را امن و راحت باشد. اگر تعرض خویش از ما زائل کنی هر روز یکی شکار بوقت چاشت به مطبخ ملک فرستیم. شیر بر آن رضا داد و مدتی بر این بگذشت. روزی قرعه به خرگوش آمد، خرگوش یاران را گفت: اگر در فرستادن من مسامحتی کنید شما را از جور این جبار خونخوار و جان ستان ستمکار برهانم. یاران گفتند، مضایقتی نیست. خرگوش ساعتی توقف کرد تا وقت چاشت شیر بگذشت و آنگاه به آهستگی سوی شیر رفت. او را تنگدل دید و آتش گرسنگی او را بر باد تن نشانده و فروغ خشم در حرکات و سکنات او پیدا آمده، چنانکه آب دهان او خشک شده بود. شیر چون خرگوش را دید آواز داد از کجا می آئی و حال ددان چیست؟ خرگوش گفت، به همراه من خرگوشی فرستاده بودند که در راه شیری بستد، هر چه گفتم غذای ملک است التفات ننمود و جفاها راند و گفت، این شکارگاه من است و صید آن بمن اولی تر، که قوت و شوکت من زیادتر است. من بشتافتم تا ملک را خبر کنم. شیر برخاست و گفت او را بمن نشان بده. خرگوش، شیر را بر سر چاهی برد که صفای آب آن همچون آینه بود و گفت در این چاه است. خرگوش گفت من از او می ترسم اگر ملک مرا در بر گیرد خصم را بدو نشان دهم. شیر او را برگرفت و در چاه نگریست و عکس خود و آن خرگوش را در آب بدید. خرگوش را بگذاشت و خود را در چاه افکند و غوطه ای بخورد و مرد. خرگوش بسلامت باز رفت و ددان از صورت و کیفیت حال پرسیدند. خرگوش گفت، او را در آب غوطه دادم و مرد. همهگى ددان بر مرکب شادی سوار گشتند و در مرغزار امن و راحت جولان نمودند.
– حکایت در گليك و دمنگ ساده و کوتاه و با صنايع لفظی و بديع همراه است. اما همین حکایت را مولانا جور ديگرى ميبيند، ديدگاهى كه پيام ظاهرى آنرا براى عوام و پيام اصلى آن براى متفكران است. او از اين حكايت برای طرح مسائل و چالشهايى نظیر توکل و جهد، قضا و قدر، جبر و اختیار و نظم عالم به گونه ای که هر خواننده ای را به تحسین و اعجاب وامی دارد، استفاده ميكند.

حكايت از مثنوى مانوى،
طایفه نخچیر در وادی خوش
بودشان با شير اندر كشمكش
نخچير يعنى حيوانات علفخوار رها و آزاد و به هر علفخوارى که رها است، نخچير ميگويند. طايفه نخچير يعنى دشتى پر از حيوانات علفخوار آزاد.

يكى بود يكى نبود، غير از خدا هيچكس نبود. در بيشه اى سرسبز و دلکش دسته ای از حيوانات در چراگاه و زيستگاه خود، با خوبى و خوشى می زیستند و تنها مشكلى كه داشتند، شير ژيانى(٤) بود كه گاه و بيگاه به آنان حمله و يكى از آنان را شكار ميكرد و بدين ترتيب نخچيران بيچاره، دچار يك كشمكش پيوسته با شير آن دشت بودند.

از همين ابتداى داستان، اين مطلب براى خواننده آشكار ميشود كه قهرمانان داستان از بين ضعفا و يا نخچيران و يا آنانى كه هميشه قابليت شكار شدن/فريب خوردن را دارند در مقابل شكارچيان، شيادان، مكاران و يا صاحبان زر و زور انتخاب شده اند. و محتواى ابتداى داستان درباره نزاعى است كه بطول تاريخ بشر، بين اين دو گروه وجود داشته است. يعنى كشمكش هميشگى بين يك اجتماع بره سان و سر براه و فرمانبر كه نخچيرند، با يك تن، يك تفكر، يك مذهب يك سيتم زور و ستم كه جانگير و غالب است و در اينجا شير آنرا نمايندهگى ميكند. مفهوم رايج آن در دنياى امروز را ميتوان يك سيستم مافيايى دانست، كه در آن گروهى كار ميكنند، زحمت ميكشند و گروهى كه خصلت زالو را دارند و ميچسبند و از خون گروه اول ميمكند و بدون كار و زحمت و تنها با ايجاد رعب و وحشت و از راه باجگيرى روزگار ميگذرانند. و تنها راه چاره، درانداختن آنان با امثال خودشان است. ولى اين فقط ظاهر ماجرا است و همه مقصود نيست و درواقع همان پوستى است كه بايد در پاى خر انداخت، و مولانا آنرا براى ضد بشرهاى مخ مرده اى كه در جامعه همه كاره اند، بيان ميكند تا بقول خود كه ميگوييد،

زین سبب من تیغ کردم در غلاف
تا که کژخوانی، نخواند برخلاف
چرا كه در بطن اين پوست، مغزى وجود دارد كه مولانا آنرا براى اهل انديشه بيان ميسازد. در ظاهر نخچيران ضعفا هستند و شير زورگو، و ضعفا عاقبت با مكارى، اين زورگو را از پا درميآورند. ولى پيام نهفته مولانا در اين حكايت اين است كه چگونه يك تفكر مسموم، مثل مذهب، سوشياليسم، كاپيتاليسم و و و ميتواند يك جامعه قوى،(شير سان)را از پا درآورد. و جامعه اى كه با يك سيستم واحد اداره ميگردد، جامعه اى است مريض و ناتوان كه كوچكترين تغييرى آنرا ازهم خواهد پاچيد و در آخر از پا خواهد افكند. مثلا در فتنه ٥٧، دشمنان ايران و ايرانى، دقيقا از همين نقطه ضععف جامعه سوءاستفاده كرده و ايران را براحتى دزديدند. ولى چندين سال بعد، همان فتنه اى كه ايران را دزديد، درچين عمل نكرد، چرا كه با سيستم پيچيده و چند ضلعى كه برمبناى شورا برقرار است، براحتى نميتوان درافتاد و پيروز شد. در دويست سال گذشته از عواملى كه ايران كنونى هيچگاه توسط قدرت خارجى تسخير نشد، حتى در جنگ جهانى اول، وجود صدها خان و مان و شهريارانى مانند دشتى ها و باقرخانها و ستارخانها و و و بود كه چند ضلعى قدرت را تشكيل ميدادند و دشمنان براى پيروزى بر ايران ميبايستى با صدها شهريار ميجنگيدند كه هر كدام قلعه و مردمى دلاور را با خود همراه داشتند و اين كارى نشدنى و بسيار دشوار بود.

بس که آن شير از کمین در می ربود
آن چرا بر جمله ناخوش گشته بود
حمله شير به نخچيران زمان و مكان نميشناخت، و در هر لحظه و در جاى جاى آن بيشه خرم و چراگاه سرسبز، شير در كمين نخچيران نشسته بود. و بهمين دليل ترس بر بيشه حاكم گشته و هيچ امنيتى وجود نداشت و درنتيجه آب خوش از گلوى هيچيك از اهالى بيشه و نخچيران فرو نميرفت. درست همان ترسى كه ٤٤ سال است در ايران و جامعه ايرانى حكمفرماست و ايرانيان را شكنجه روحى و روانى ميكند.

حیله کردند، آمدند ایشان به شير
کز وظیفه ما ترا داریم سير
نخچيران كه از اين اوضاع ناامن و بدون امنيت، خسته شده بودند، نشستند و چاره انديشى كردند. پس نزد شير رفته و به او پيشنهادى دادند كه نتواند رد كند.

از وظیفه در پی صیدی میا
تا نگردد تلخ ، بر ما این گیا
نخچيران پيشنهاد دادند تا شير گرسنه به شكار نپردازد و منتظر بماند تا آنها خود برايش خوراك تهيه كنند. تا بدين ترتيب امنيت برقرار گردد و آنها هم با تلخى و ناامنى زندگى نكنند.

زاغ بود كو بهار، ياد كند از خزان، نوروز پيروز



گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان
آمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهان
گفت که سلطان منم، جانِ گلستان منم
حضرت چون من شهی وآنگهى یاد فلان ؟
دف منی هین مخور سیلی هر ناکسی
نای منی هین مکن از دم هر کس فغان
پیش چو من کیقباد چشم بدم دور باد
شرم ندارد کسی یاد کند از کهان؟
جغد بود کو به باغ یاد خرابه کند
زاغ بود کو بهار یاد کند از خزان
چنگ به من درزدی چنگ منی در کنار
تار که در زخمه‌ام سست شود بگسلان
پشت جهان دیده‌ای روی جهان را ببین
پشت به خود کن که تا روی نماید جهان
ای قمرِ زیر میغ خویش ندیدی، دریغ
چند چو سایه دوی در پی این دیگران؟
بس که مرا دام شعر از دغلی بند کرد
تا که ز دستم شکار جست سوی گلستان
در پی دزدی بُدَم دزد دگر بانگ کرد
هشتم و بازآمدم گفتم هین چیست آن؟
گفت که اینک نشان دزد تو این سوی رفت
دزد مرا باد داد آن دغلِ کژنشان.
بخشى از غزل مولانا جلال دين محمد بلخى

اسفند ۱۱، ۱۴۰۲

نوروز براى همه است، نوروز پيروز



انواع زیادی از ثروت وجود دارد،
و یکی از آنها طلا است
اگرچه گاهى دلت برای ثروت تنگ می شود،
ولى اين را بخاطر بسپار
چیزهای ارزشمند را نمی توان خرید یا فروخت
و بهترین چیزها در زندگی رایگان هستند
ماه متعلق به همه است
ستاره ها متعلق به همه هستند
آنها درآسمان برای من و تو می درخشند
گلها در بهار
پرندهگانى که آواز می خوانند
پرتوهای خورشیدی که می درخشد
آنها مال تو هستند، آنها مال من هستند
و عشق براى همه است
بهترین چیزها در زندگی رایگان هستند
1927 HITS ARCHIVE: The Best Things In Life Are Free - George Olsen (Bob Borger, vocal)