مرا داد گل پیشرس خبر
که نوروزرسد هفتهٔ دگر
مرا گفت گذر کن سوی شمال
که من نیز بدانجا کنم گذر
چو فارغ شوم از کار نیمروز
شتابم بسوی ملک باختر
به لشکرگه اسفندیار نیو
به دعوتگه زردشت نامور
زمن بخش بهر بوم و برنوبد
زمن برسوی هر گلستان خبر
بگو تا نهلد آفتاب هیچ
ز آثار غمانگیز دی اثر
همان باد بروبد به کوه و دشت
خس و خار و پلیدی ز رهگذر
همان ابر فشاند براه ما
گلاب خوش و مشگ و عبیرتر
بگو نرگس بیمار را که هان
ز یغمای زمستان مکن حذر
که از عدل من ایمن توان غنود
به هرگلشن، در زیر هر شجر
هم از راه براهی توان گذشت
بسر بر طبق سیم و جام زر
کنون همره خرم بهار، من کنم
ازگل وسرو و سمن حشر
فراز آیم و سازم به باغ
بزم گشایم ز نشاط و سرور در
بگو بلبل خاموش را که خیز
یکی منقبت نغزکن زبر
کزین پس بدو سه هفته سرخ گل
رسد با رخ خوی کرده از سفر.
ملکالشعرا بهار