اسفند ۲۹، ۱۴۰۰
نوروز پیروز
امروز روز نو برای زمین و خورشید است. روزیست که زمین یک دور کامل بدور خورشید چرخیده و میرود که دور نویی را آغاز کند. امروز همچنین روز نویی برای خورشید است چراکه دور کهنه بپایان رسیده و گردش زمین برای خورشید نو میشود و اینرا انسان آریایی در ده هزار سال پیش میدانست و میدانست که وقتی این اتفاق رخ دهد، ماهیها جاذبه زمین را به سخره گرفته و به بالا میپرند. و میدانست که امروز شب و روز بطور یکسان ساعات را در بین خود تقسیم میکنند و دقیقا ۱۲ ساعت روز فرصت جلوه گری دارد و ۱۲ ساعت شب خودنمایی میکند.
امروز روزیست که نظم طبیعت بهم میریزد و همه چیز بطرف نویی و تازهگی متحول مبگردد. تمامی ویژهگیهای مدارها در منظومه شمسی ( و شاید در عالم کائنات) تغییر یافته و دیگرگون میشوند. امروز نوروز است، روزی که قدرت اهورا و اهریمن درون آدمی یکسان شده و این انسان است و فقط انسان است که بدون دخالت این دو و فقط با خرد خود تصمیم میگیرد بکدامین طرف متمایل گردد. امروز روز انسان است که اگر امروز را از دست دهد دقیقا یکسال باید صبر کند تا دوباره چنین فرصت طلایی را بدست آورد، اگر عمر به او مهلت دهد. نوروز را زمین و آسمان و گیاه و جانوران نفس میکشند و بشکرانه آن بنوعی که توان دارند فرخنده میدارند. نوروز برای تو برای من برای هرکه مثل ماست پیروز و شاد باد.
شکوفهها همه چون پیلهها شکافته شد
بهار با نفس گرم بادها آمد
زمین جوانی ازو جست و آسمان از او
گلوی خشک درخت
چقدر شد از بغض دردناک بلوغ
که برگ، سر بدر آورد چون زبان از او
بنفشه، بوی سحرگاه خردسالی را
بکوچه های مه آلود بیچراغ آورد
نگاه نرگس همزاد خاکی خورشید
براه خیره شد و صبح را به باغ آورد
طلای روز در آیینه های جوی چکید
چمن ز روشنی و آب، تار و پود گرفت
شکوفها همه چون پیلهها شکافته شدند
هوا لطافت ابریشم کبود گرفت
ایا بهار، الا ای مسیح تازه نفس
که مردگان نباتی را به یمن معجزهه ای
رشک زندگان کردی
نهال لاغر بیمار را شفا دادی
درخت پیر زمینگیر را جوان کردی
ایا بهار، الا ای بشیر تازه
ایا پیمبر فصل، تویی که آتش نارنج را ز شاخه سبز
به یک نسیم، برافروزی و برویانی
سپس بحکم عصایی که سرسپرده توست
شکاف در دل نیل شب فکنی
که تا قبیله خورشید را بکوچانی
مرا به وادی سرسبز خردسالی بر
مرا بخامی آغاز زندگی بسپار
ایا بهار، الا ای بشیر تازه
ایا بهار، الا ای مسیح سبز بهار
مجموعه «از آسمان تا ریسمان» نادر نادرپور
هم اكنون شما در پسين روز سال
شگفتا نخستين شب فرودين
بزاد از پسين روز اسفند ماه
حريق شفق، ققنس سال را
ز نو زاد در خرمن شامگاه
ازين شب كه بوی زمستان دراوست
نيايد بهاران نو، باورم
الا ای درختان تاريك شب
من از روح باران پريشانترم
شما لرزه های تن خويشرا
فرو میتکانید درهم هنوز
من اما ز سوز زمستان دل
نيفشرده ام ديده برهم هنوز
الا ای درختان تاريك شب
شما در نخستين دم كائنات
زمين را بزير قدم داشتيد
زمينی چو پايان شطرنج، مات
شما چون سپاهی بهنگام فتح
به هر گام، بيرق برافراشتيد
ولی چون بگوش آمد آوای ايست
همه پای خود در زمين كاشتيد
چو در پيش تقدير زانو زديد
شما را جهان دست ياری گرفت
شما چاره را در سكون يافتيد
مرا دل، ره بيقراری گرفت
شما را سكون گر دل آسوده كرد
مرا بيقراری، مرادی نداد
زمين چون مرا مست خورشيد ديد
به نامردیم بند برپا نهاد
هم اكنون شما در پسين روز سال
من اندر نخستين شب فرودين
درختيم،اما، يكی بی بهار
يكی گل برآورده از آستين
بگوييد تا صبح ارديبهشت
برآيد ز آفاق تاريك من
مگر بركشد غنچه آفتاب
سراز شاخساران باريك من.
نادر نادرپور
اسفند ۲۸، ۱۴۰۰
به نیروی خورشید راهی برآید
بهارا بهل تا گیاهی برآید
درخشی ز ابر سیاهی برآید
درین تیرگی صبر کن شام غم را
که از دامن شرق ماهی برآید
بمان تا درین ژرف یخزار تیره
به نیروی خورشید راهی برآید
وطن چاهسار است و بند عزیزان
بمان تا عزیزی ز چاهی برآید
درین داوری مهل ده مدعی را
که فردا به محضرگواهی برآید
به بیداد بدخواه امروز سرکن
که روز دگر دادخواهی برآید
برون آید از آستین دست قدرت
طبیعت هم از اشتباهی برآید
برین خاک، تیغ دلیری بجنبد
وزین دشت، گرد سپاهی برآید
گدایان بمیرند و این سفله مردم
که برپشت زین پادشاهی برآید
نگاهی کند شه به حال رعیت
همه کامها از نگاهی برآید
ز دست کس ار هیچ ناید صوابی
بهل تا ز دستی گناهی برآید
مگر از گناهی بلایی بخیزد
مگر از بلایی رفاهی برآید
مگر از میان بلاگرمگاهی
ز حلقوم مظلوم آهی برآید
مگر ز آه مظلوم گردیبخیزد
وزآن گرد صاحب کلاهی برآید.
محمد تقی بهار
اسفند ۲۶، ۱۴۰۰
تن آدمی شریفست بجان آدمیت
میفرماید جان آدمی درواقع نفس یا دمیست از روح پروردگار که بعنوان امانت در نزد او قرار داده میشود تا با او در سفری بر روی زمین همراه باشد.
آسمان با امانت نتوانست کشید
قرعه کار بنام من دیوانه زدند
هدف زندگی آدمی درواقع یک مبارزه برای نگاهداری این امانت و حفظ آن از آلودهگیست، تا زمان تحویل بی کم و کاست به صاحب اصلیش برگردانده شود تابدین ترتیب امانتدار در کنار پروردگار زندگی جاودان یابد.
خدا گفت: همنشینی با من در توان تو نیست.
آدم گفت: امتحانم کن.
پس خدا ذرهای ازروح خود را همنشین او ساخت تا او را بیازماید.
زمانی که جان رو به پلیدی و پلشتی آورد، و امانتدار بار امانت را تاب نیاورد، هنوز امید برای نجاتش هست ولی اگر جان از دست رفت(به اهریمن فروخته شد) دیگر نه برگشتنیست نه دوباره در کالبدی دیگر زندگی از سر میگیرد و نه بهیچ طریقی نجات مییابد. جان تبدیل به غباری میشود که در فضای نامتناهی محو میگردد. امانتی که تبدیل به هیچ و پوچ میگردد و پس از آن دیگر چیزی نیست.
سحابی قیرگون برشد ز دریا
سحابی قیرگون برشد ز دریا
که قیراندود شد زو روی دنیا
خلیج پارس گفتی کز مغاکی
بدوزخ رخنه کرد و ریخت آنجا
بناگه چون بخاری تیره و تار
ازآن چاه سیه سر زد به بالا
علم زد برفراز بام اهواز
خروشان قلزمی جوشان و دروا
نهنگان درچه دوزخ فتادند
وز ایشان رعدسان برخاست هرا
هزاران اژدهای کوه پیکر
به گردون تاختند از سطح غبرا
بجست از کام آنان آتش و دود
وزان شد روشن و تاربک صحرا
هزیمت شد سپهر از هول و افتاد
ز جیبش مهرهٔ خورشید رخشا
تو گفتی کز نهان اهریمن زشت
شبیخون زد به یزدان توانا
اسفند ۲۵، ۱۴۰۰
خوشا فصل بهار و رود کارون
نه تنها نماد ماه و ستاره که مسلمین کش رفتند ایرانیست بلکه نماد یهودیان هم ایرانیست و نماد مسیحیان هم ایرانیست واز آن جالبتر نماد جمهوری اسلامی هم ایرانیست.
خوشا فصل بهار و رود کارون
افق از پرتو خورشید گلگون
ز عکس نخلها بر صفحهٔ آب
نمایان صدهزاران نخل وارون
دمنده کشتی «کلگا»ی زیبا
بهدریا، چون موتور بر روی هامون
قطار نخلها از هر دو ساحل
نمایان گشته با ترتیب موزون
چو دو لشگر که بندد خط زنجیر
به قصد دشمن از بهر شبیخون
شتابان کف به سطح آب صافی
چو بر صرح ممَرد درَ مکنون
محمد تقی بهار ، ملک الشعرا
یکی را به تن خسروانی ردا
دگر باره خیاط باد صبا
بر اندام گل دوخت رنگین قبا
بسی حله آورد و ببرید و دوخت
به نوروز، خیاط باد صبا
یکی را به بر ارغوانی سلب
یکی را به تن خسروانی ردا
ز اصحاب بستان که یکسر بدند
برهنه تن و مفلس و بینوا
به دست یکی بست زیبا نگار
به پای یکی بست رنگین حنا
بیاراست بر پیکر سرو بن
یکی سبزکسوت زسرتا به پا
برافکند بر دوش بید نگون
ز پیروزه درّاعهای پربها
بسی ساخت بازبچه و پخش کرد
به اطفال باغ ازگل و ازگیا
به دست یکی پیکری خوبچهر
به چنگ یکی لعبتی خوشلقا
یکیبسته شکلیبهرخ بلعجب
یکی هشته تاجی به سر خوشنما
یکی را به بر طرفهای مشگبیز
یکی را به کف حلقهای عطرسا
پس آنگه بسی عقد گوهر ز هم
گسست و پراکندشان بر هوا
درخت شکوفه ده انگشت خویش
فراپیش کرد و ربود آن عطا
سیه ابر توفنده کز جیش دی
جدا مانده در کوه جفت عنا
بر آن شد که آید به یغمای باغ
بتاراجد آن ایزدی حلهها
برآمد خروشنده از کوهسار
بپیچید از خشم چون اژدها
که ناگاه باد صبا دررسید
زدش چند سیلی همی برقفا
بنالید از آن درد ابر سیاه
شد آفاق از نالهاش پرصدا
تو گفتی سیه بندهای کرده جرم
دهد خواجه اکنون مر او را جزا
ببارد ز مژگان سرشک آنچنان
کزان تر شود باغ و صحن سرا
گه از خشم دندان نماید همی
بتابد ز دندانش نور و ضیا
ببالد چمن زان خروش و غریو
بخندد سمن زان فغان و بکا
جنان کز خروشیدن کوس رزم
بخندد همی لشکر پادشا
الا تا گلستان بفصل بهار
چو روی نکوبان شود دلگشا
سرت سبز باد و تنت زورمند
ترا دولت و دولتت را بقا
وطن باد در سایهٔ عدل تو
برومند و بالنده و باصفا.
محمد تقی بهار، ملک الشعرا
آمد از ره فصل بهار نوروز) نوبهار)
اسفند ۲۴، ۱۴۰۰
اسفند ۲۲، ۱۴۰۰
سپید رود
هنگام فرودین که رساند زما درود
برمرغزار دیلم و طرف سپیدرود
کز سبزه و بنفشه وگلهای رنگرنگ
گویی بهشت آمده از آسمان فرود
دریا بنفش و مرزبنفش وهوا بنفش
جنگل کبود وکوه کبود و افق کبود
جای دگر بنفشه یکی دسته بدروند
وین جایگه بنفشه بخرمن توان درود
کوه از درخت گویی مردی مبارزاست
پرهای گونه گونزده چون جنگیان به خوود
اشجارگونه گون و شکفته میانشان
گلهای سیب و آلو و آبی و آمرود
چون لوح آزمونه کهنقاش چرب دست
الوان گونه گون را بر وی بیآزمود
شمشاد را نگر که همه تن قدست وجعد
قدیست ناخمیده و جعدیست نابسود
آزاده را رسد که بساید به ابر سر
آزاد بن ازین رو تارک به ابر سود
اسفند ۲۱، ۱۴۰۰
چون چرخ پر ستاره کند باغ را بهار
دی بامداد عيد که بر صدر روزگار
هر روز عيد باد به تاييد کردگار
بر عادت از وثاق بصحرا برون شدم
با يک دو آشنا هم از ابناء روزگار
در سر خمار باده و بر لب نشاط می
در جان هوای صاحب و در دل وفای يار
اسبی چنانکه دانی زير از ميانه زير
وز کاهلی که بود نه سک سک نه راهوار
در خفت و خيز مانده همه راه عيدگاه
من گاه زو پياده و گاهی برو سوار
نه از غبار خاسته بيرون شدی بزور
نه از زمين خسته برانگيختی غبار
راضی نشد بدان که پياده شوم ازو
از فرط ضعف خواست که بر من شود سوار
گه طعنه ای ازين که رکابش دراز کن
گه بذله ای از آن که عنانش فرو گذار
من واله و خجل به تحير فرو شده
چشمی سوی يمينم و گوشی سوی يسار
تا طعنه که ميدهدم باز طيرگی
تا بذله که مي کندم باز شرمسار
هر روز عيد باد به تاييد کردگار
بر عادت از وثاق بصحرا برون شدم
با يک دو آشنا هم از ابناء روزگار
در سر خمار باده و بر لب نشاط می
در جان هوای صاحب و در دل وفای يار
اسبی چنانکه دانی زير از ميانه زير
وز کاهلی که بود نه سک سک نه راهوار
در خفت و خيز مانده همه راه عيدگاه
من گاه زو پياده و گاهی برو سوار
نه از غبار خاسته بيرون شدی بزور
نه از زمين خسته برانگيختی غبار
راضی نشد بدان که پياده شوم ازو
از فرط ضعف خواست که بر من شود سوار
گه طعنه ای ازين که رکابش دراز کن
گه بذله ای از آن که عنانش فرو گذار
من واله و خجل به تحير فرو شده
چشمی سوی يمينم و گوشی سوی يسار
تا طعنه که ميدهدم باز طيرگی
تا بذله که مي کندم باز شرمسار
اسفند ۲۰، ۱۴۰۰
به بستان بگسترد پیروزه نطع
بهار آمد و رفت ماه سپند
نگارا درافکن بر آذر سپند
به نوروز هر هفت شد روی باغ
بدین روی هر هفت امشاسفند
زگلبن دمید آتش زردهشت
براو زند خوان خواند پازندو زند
بخوانند مرغان بشاخ درخت
گهی کارنامه گهی کاروند
بهار آمد و طیلسانی کبود
برافکند بر دوش سرو بلند
به بستان بگسترد پیروزه نطع
به گلبن بپوشید رنگین پرند
به یکباره سرسبز شد باغ و راغ
ز مرز حلب تا در تاشکند
بنفشه زگیسو بیفشاند مشک
شکوفه به زهدان بپرورد قند
به یک ماه اگر رفت جیش خزان
ز رود ارس تا لب هیرمند
به یک هفته آمد سپاه بهار
زکوه پلنگان به کوه سهند
ز بس عیش و رامش، ندانم که چون
ز بس لاله وگل، ندانم که چند
به نرگس نگر، دیدگان پر خمار
به لاله نگر، لب پر از نوشخند
چو خورشید بر پشت ابر سیاه
ز که، بامدادان جهاند نوند
تو گویی که بر پشت دیو دژم
نشسته است تهمورث دیوبند
بدستی زمین خالی از سبزه نیست
اگر بوم رستست اگرکند مند
برش سپید Lobotomy
لوبوتومی (Lobotomy) یا لوکوتومی نام نوعی جراحی افراطی و منسوخ شده بر روی مغز انسان است که در نیمهٔ اول قرن بیستم به منظور درمان اختلالات روانی انجام میشد. پروسهٔ خطرناک لوبوتومی که بر پایهٔ ایجاد برش و آسیب تعمّدی به لوب پیشانی مغز استوار بود، معمولاً نتیجهٔ معکوس و مخرب داشت و در بهترین حالت بیمار را در حالت بی تفاوتی حسی، شناختی و عاطفی نسبت به دنیای پیرامون قرار میداد. این جراحی امروزه غیرعلمی و غیراخلاقی شناخته میشود.
این روش توسط پزشک پرتغالی اگاس مونیز(۱) که در سال ۱۹۴۹ جایزه نوبل پزشکی را بخاطر همین روش جراحی دریافت کرد، ابداع شد.
در گذشته تصور میشد که اختلال اصلی در بسیاری از بیماریهای روانی مانند سایکوز در کورتکس قسمت پرهفرونتال (قسمتی از قشر مغز در ناحیه زیر پیشانی) است لذا درمان را در تخریب یا قطع ارتباطات این بخش از مغز میدانستند. لوبوتومی تخریب بخشهای قدامی لوب فرونتال مغز یا جداکردن ارتباط این بخش از راههای مغزی با سایر قسمتهای مغز است. شیوههای مختلفی برای این عمل وجود دارد ولی اغلب اینکار با سوراخ کردن جمجمه و وارد کردن وسیله جراحی به نام لوکوتوم انجام میشدهاست.
آنتونیو مونیس پرتغالی از پیشگامان این روش بودهاست و بهمین دلیل جایزه نوبل پزشکی ۱۹۴۹ را دریافت نموده است. دکتر والتر فریمن در سال ۱۹۴۱ روی خواهر ۲۳ ساله «جان اف کندی» یعنی آ «رزمری کندی» عمل لوبوتومی را انجام داد که نتیجه خوشایندی نداشت. لوبوتومی از دهه شصت میلادی به بعد منسوخ شدهاست و تلقی عمومی از آن، عملی وحشیانه است. در طی سالهایی که لوبوتومی معمول بود، ۴۰ هزار بیمار در آمریکا، ۱۷ هزار در بریتانیا و ۹۳۰۰ بیمار در سه کشور فنلاند، نروژ و سوئد مورد لوبوتومی قرار گرفتند. عوارض زیاد عمل لوبوتومی و همچنین وجود شیوههای نوین درمان باعث اجتناب از لوبوتومی شد. از این روش در فیلم سینمایی دیوانه از قفس پرید و جزیره شاتر و سریال ratched یاد شدهاست و سریال Marcella (فصل دوم) نیز حول انجام این عمل ساخته شده است.
در گذشته، پزشکان و متخصصان در برخی از اعمال جراحی لوبوتومی بدون توجه به رضایت یا عدم رضایت بیماران به درمان، صرفاً با استناد به لزوم رعایت مصلحت بیمار یا جامعه، آنان را تحت جراحیهای خطرناک قرار میدادند که سپس در برخی کشورها مانند کانادا، قانونگذاران با وضع مقررات خاصی در این موضوع مداخله کرد. انجام این عمل در شوروی ممنوع و غیراخلاقی شناخته میشد. این روش که از اواخر دهه ۱۹۳۰ رایج شد، شامل بریدن مسیرهای عصبی از پیشانی به مناطق عمیق تر مغز، که مرکز زندگی عاطفی است، بود. ایده این بود که این روش اضطراب و بیقراری را کاهش میدهد، اما بسیاری از بیماران در عوض کاملاً بیتفاوت و بیاحساس شدند. در هفت لوبوتومی اولی که انجام شد، اعصاب توسط آدرنالین، نووکائین و الکل که از طریق سوراخهای جمجمه تزریق میشد، تخریب شدند.
از عمل هشتم به جای آن برشی با چاقوی جراحی ایجاد شد. در سال ۱۹۳۷،Amarro Fiamberti اولین برش سفید را از روی چشم برید. با این حال، این رویکرد تا سال ۱۹۴۶ فراگیر نشد. در ۱۷ ژانویه ۱۹۴۶، روش فیامبرتی توسط والتر فریمن، که یک تبر یخی را از آشپزخانه خود برداشت، آن را به کره چشم الن یونسکو کوبید، توسعه داد و در نتیجه مسیرهای عصبی را قطع کرد. سپس والتر فریمن نزدیک به ۳۵۰۰ برش سپید انجام داد که از این تعداد ۲۴۰۰ برش از کره چشم انجام شد. عملیات او اغلب در تلویزیون ایالات متحده نشان داده می شد. مونیز عواقب هولناک عمل جراحی ابداعی خود را از دیگران پنهان کرد، اما اعتراف کرد که برخی از ۲۰ نفر بیش از آنچه او امیدوار بود شلغم شدند. برخی از آنها از حالت تهوع، مشکلات ادراری و بی نظمی رنج می بردند. در همان زمان،Moniz گزارش داد که ۷۰٪ درمان شده یا بهبود یافته اند. سپس این روش محبوبیت پیدا کرد
عملهای لوبوتومی امروزه از ننگهای تاریخ پزشکی جهان محسوب میشوند.
این روش همچنین در دانمارک بسیار محبوب بوده و بطور گسترده مورد استفاده جراحهان دانمارکی قرار میگرفت تا جاییکه دانمارکیها رکورد این جراحی را در دنیا زده و به انجام این عمل مشهور گشتند. و با اینکه تعداد زیادی از بیماران زیر عمل جان خود را از دست دادند با اینحال جراحهان دانمارکی از این عمل دست بردار نبودند.
در طول دهه های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ بیش از ۹۰۰۰ نفر در اسکاندیناوی لوبوتومی شدند. ( آمار غیر رسمی حکایت از بیش از ده ها برابر این تعداد دارد). در کشورهای دیگر از ابتدا انتقاداتی وجود داشت، اما در دانمارک عملاً هیچ انتقادی وجود نداشت، درنتیجه این عمل جراحی مغز تا دهه ۱۹۷۰ ( شاید ۱۹۸۹) در دانمارک ادامه یافت.
در سوئد، قبل از انجام این روش از بیماران اجازه گرفته نمیشد و تصمیم جراحی با پزشک بود! میزان مرگ و میر ناشی از این روش ها در سوئد به ۱۷ درصد افزایش یافت. در سال ۱۹۵۱، یک جراح در بیمارستان کارولینسکا در سوئد شروع به انجام لوبوتومی با چاقوی الکتریکی کرد که پس از آن مرگ و میر کاهش یافت. به تدریج انتقادات نسبت به این روش افزایش یافت و کالبد شکافی ها نشان داد که بسیاری از بیماران بر اثر آسیب مغزی گسترده مرده اند. یکی از کسانی که بر اثر جراحات جان خود را از دست داد، نقاش و هنرمند نساجی سوئدی، Sigrid Hjertén بود که در سال ۱۹۴۸ در Beckumberga تحت عمل جراحی قرار گرفت امروزه از این روش استفاده نمی شود. در عوض از داروهای روانگردان استفاده می شود.
در ۱۱ دسامبر ۱۹۵۰، کلرپرومازین جایگزین این عمل جراحی شد. این اولین ماده ای بود که آنتی سایکوتیک نام داشت و در ابتدا بعنوان لوبوتومی شیمیایی به بازار عرضه شد. اعتقاد بر این بود که هردو اثر یکسان دارند، اما دارو بدون خطر جراحی است. از سال ۱۹۵۴، کلرپرومازین لوبوتومی شیمیایی در ایالات متحده محبوب گشت.
پاورقی
(۱)آنتونیو اگاس مونیس (به پرتغالی:António Caetano de Abreu Freire Egas Moniz)(زاده ۲۹ نوامبر ۱۸۷۴ – درگذشته ۱۳ دسامبر ۱۹۵۵) متخصص عصبشناسی و از توسعهدهندگان آنژیوگرافی مغری اهل پرتغال بود. از وی بهعنوان یکی از بنیانگذاران جراحی روانی یاد میشود. او در سال ۱۹۴۹ بهخاطر توسعه یک نوع عمل جراحی به نام لوکوتومی-که امروزه باعنوان لوبوتومی شناخته میشود-بههمراه والتر رودلف هس برنده جایزه نوبل فیزیولوژی و پزشکی شد. وی اولین پرتغالیای است که برنده این جایزه شده است.
اسفند ۱۹، ۱۴۰۰
نوروز آمد جشن ملک آفریدونا
نوبهار آمد و شد گیتی دیگرگونا
باغ رنگین شد از خیری و آذریونا
رده بستند بباغ اندر، گلهای جوان
جامهها رنگین چون لشگر ایرانی یونا
سرخ گل خنده زد ومرغ شباویز گریست
از لب کارون تا ساحل آبشگونا (۱)
برگ سبزآورد آن زرد شده شاخ درخت
کودک نو، زاد آن پیر شده عرجونا(۲)
گل طاوسی ما تا صنم سامری است
عرعر وناژو چون موسی وچون هارونا
ارغوان هست یکی خیمهٔ تورنگ شده (۳)
کامده بیرون از خم بقم اکنونا(۴)
پیچک لاغر آویخته در دامن سرو
مثلی باشد از لیلی و از مجنونا
دشت قرمز شد یکپارچه از لالهٔ سرخ
ریخته گویی در دشت فراوان خونا
یا برونآمده از خاک و پراکنده شدهست
با یکی زلزله، گنج کهن قارونا
قطرهٔ باران آویخته از برگ شقیق(۵)
چون زگوش بت دوشیزه در مکنونا
از پس نرگس آمدگل شببوی سپید
وز پس شببو بشگفت گل میمونا
گونه گون ازبر یکمرز بنفشه بدمید
وز بر مرز دگر سنبل گوناگونا
دو بنفشهاست یکافرنجی و دیگر طبری
طبری خرد است اما به شمیم افزونا
شببو و اطلسی و میخک و میناگویی
کرده فرش چمن از دیبه سقلاطونا
شمعدانیست فروزندهٔ هر باغ که هست
تا مه مهر ز فروردین روزافزونا
بنگر آنشببوی صد پر کهنسیمخوش او
بمشام آید از آذر تاکانونا
اشتراک در:
پستها (Atom)