شهریور ۰۷، ۱۳۹۹
تیر ۳۰، ۱۳۹۹
باید کتابرا بست, باید بلند شد
صبح است
گنجشک محض میخواند
پاییز روی وحدت دیوار
اوراق میشود
رفتار آفتاب مفرح
حجم فساد را
ازخواب میپراند
یک سیب درفرصت
مشبک زنبیل میپوسد
حسی شبیه غربت اشیا
از روی پلک میگذرد
بین درخت و ثانیه سبز
تکرارلاجورد باحسرت کلام میآمیزد
اما ای حرمت سپیدی کاغذ
نبض حروف ما
درغیبت مرکب
مشاق میزند
در ذهن حال
جاذبه شکل ازدست میرود
باید کتابرا بست
باید بلند شد
درامتداد وقت قدم زد
گل را نگاه کرد
ابهام را شنید
باید دوید تا ته بودن
باید ببوی خاک فنا رفت
باید به ملتقای درخت و خدا رسید
باید نشست
نزدیک انبساط
جایی میان بیخودی و کشف.
چکامه "هم سطر هم سپید" از دفتر ما هیچ ما نگاه، سهراب سپهری
خرداد ۱۳، ۱۳۹۹
این برق خانه سوز مهیای جستن است
- تمامی موجودات پس از مرگ دوباره به این دنیا بازمیگردند ولی او دیگر باز نخواهد گشت.
- چرا؟
- چون بیگناه کشته شده است. و هنگامی که آدمی بیجرم و بيگناه كشته شود زنجيره تناسخ او ازهم ميدرد و ديگر دراين دنيا بدنيا نخواهد آمد و رنج زندگی در جهان خاك، را ديگر تجربه نخواهد كرد. اينبار روح در کالبدی ديگر در جايى ديگر و هزاربار بهتر, ببودن ادامه خواهد داد.
- بدین ترتیب هرکسی میرود و خود را بکشتن میدهد!
-برعكس اگر آدمی خودكشى کند ديگر هيچگاه از زندگى خاكى جدا نخواهد شد و زنجيره تناسخ او تا ابد ادامه یافته و به اشكال گوناگون بدنيا خواهد آمد و تا ابد رنج خواهد برد.
اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۹
اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۹
ز خوف دره خاموش, نهفته جنبش پیکر
چشمها مغز را خالى از تعقل ميكنند
عقلشان بچشمشانست
از كارهاى خوبى كه نکردند
عشقى كه ندادند و يا اوقاتى كه بيهوده تباه کردند،
خشمگین نیستند،
بلكه خشم از تهى بودن ابديست
آن نابودى كه بطرفش حركت میکنند
ناپديد شدنی نیست
نه اينجا و نه هيچ جاى ديگر
بزودى چيزى برای ترسيدن نيست
واقعيت و دروغى نيست
از هيچ چيزى پروایی نيست
مذهب تلاش خود را كرد تا بترساند
فلسفه و يا آن -جاده ابريشم باشكوه- كوشيد بگويد ما نميميريم
بلكه از صورتى بصورت ديگر درخواهيم آمد
و آن ادعا كه ميگويد آدم عاقل نبايد از چيزى كه ناشناخته است بترسد
و يا ترس از ناشناختهها
و درست همين ناشناختهها هستند كه باعث ترس آدميند
نابينايى، ناشنوايى، دستها در شوق سطحى براى لمس كردن
نه بويى و نه مزه اى، نه موضوعى كه بشود به آن انديشيد، نه عشقى ، نه رابطه اى،
يك اغما كه كسيرا ياراى بيدارى از آن نيست،
و اينچنين خواهد بود
درست مثل لكه پاك نشدنى كه همواره در جلوى چشم قرار دارد
يك سرماى منجمد كننده كه اراده را كرخ ميكند
چيزهايى كه هرگز اتفاق نمیفتاد، بوقوع خواهد پیوست.
مریم.
میشود هیچی را ندید و فقط نگاه کرد
در واقع موجودات زنده بشكل ابری از ذرات و توده اى نور هستند. تفاوت آنها در رنگهایشان است. برخى توده اى نور برنگ قرمز، برخى بنفش، برخى سپيد، برخى سياه، عدهای زرد رنگ، گروهى آبى، تعدادى سبز, و گاهی هم موجوداتی پیدا میشوند که بیرنگند. آنچه كه به اين توده بی ترکیب و رنگى شكل ميبخشد, توانایی مغز ماست.
هیچیک از ما یک موجود را مانند دیگران نمیبیند. در واقع به تعداد آدما، اشکال متفاوتی وجود دارد. و سلیقه از همینجا منشاء میگیرد.
تنها پدیدههایی را که همه موجودات یکسان میبینند، پرتو خورشید, آب و آتش است و بس.
فروردین ۳۰، ۱۳۹۹
یک تلنگر بشعور همه باید میخورد
اینجهان ساکت و زیبا شده تا آمدهای
بیشتر عاشق و شیدا شده تا آمدهای
دل همه فکر خودش بود و بسی غرق طمع
نگران همه عالم شده تا آمدهای
داشت میمرد زمین زانهمه بیمهری ما
نفسی آمد و زنده شده تا آمدهای
رفته بود عشق و محبت ز دل و خاطره ما
همچو مهمان عزیزی شده تا آمدهای
مست پیروزی خود بود بر عالم بیداد
رویش از هیبت تو کم شده تا آمدهای
همه جا داشت خرافات خدایی میکرد
مات و درمانده و عاجز شده تا آمدهای
فکر آزادی انسان ز ستم بود محال
تازگی قابل مطرح شده تا آمدهای
یک تلنگر بشعور همه باید میخورد
یک کم عالم بخودش آمده تا آمدهای.
صادق ستوده
فروردین ۱۷، ۱۳۹۹
ما ماجرای رفتگان را داستان دیدیم
آیا گمان کردیم
تنها گنهکارانِ پیش ازما
مشمول آیات بلا بودند؟
تنها ثمود و عاد
از فرط بدکاری بزاری مبتلا بودند؟
بار گناه رفتگان آیا
سنگینتر ازما بود؟
یا خون ما رنگینتر از آنان؟
ما ماجرای رفتگان را داستان دیدیم
ما سنگ باران عقوبت را
اوهام عهد باستان دیدیم
اما خدا با خرده ویروسی
ناگه بترسی سایه گستر مبتلامان کرد
در چنگ کابوسی
از مرگ هم بدتر، رهامان کرد
شاید توانستیم
از چنگ این ویروس بگریزیم
شاید بکام مرگ بشتابیم
اما خدا را شکر دانستیم
چون ذره، ناچیزیم
در دره های کهکشان، چون کرم شب تابیم.
افشین علا
Frank Sinatra - New York, New York.
که میگوید جهانی اینچنین زیباست
در اینزمان که گردابی وحشتزا از انتهای آسیا یعنی کره و چین آغاز شده و بترتیب شهرها را درنوردیده و اینک از اکوادور میرود که به انتهای آمریکای جنوبی یعنی برزیل برسد
در زمانیکه زمین از غصه درحال مردنست
در زمان هابیلها و قابیلها
در زمانیکه آدمی گرگ آدمیست
بجز حکمت پارسی، کجای اینشب تیره بیاویزیم، قبای ژنده خود را؟
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که درآفرینش زیک گوهرند.
چه آغازی چه انجامی
چه باید بود و باید شد
دراین گرداب وحشتزا
چه امیدی چه پیغامی
کدامین قصه شیرین برای کودک فردا
زمین از غصه میمیرد گل از باد زمستانی
شعور شعر ناپیدا دراین مرداب انسانی
همه جا سایه وحشت همه جا چکمه قدرت
گلوی هر قناری را بریدند از سر نفرت
بجای شستن گلها بباغ سبزه انسانی
شکفته بوته آتش نشسته جغد ویرانی
چه آغازی چه انجامی چه باید بود و باید شد
در این گرداب وحشتزا
که میگوید که میگوید
جهانی اینچنین زیباست
جهانی اینچنین رسوا
کجا شایسته رویاست
چه آغازی چه انجامی چه امیدی چه پیغامی
سئوالی مانده بر لبها که میپرسم من از دنیا
به تکرار غم نیما کجای اینشب تیره
بیاویزم بیاویزم قبای ژنده خودرا
قبای ژنده خودرا.
فروردین ۱۵، ۱۳۹۹
آنچه را عین حرام است، دوا میبینم
در جبین کرونا نور خدا میبینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
لرزه بر دل مفکن ای ملک الموت که تو
مرگ میبینی و من راز بقا میبینم
انکسی را که بحق هیچ ندارد باور
سرِ سجاده و مشغول دعا میبینم
کس ندیدهست از آن منبر و مسجد بیشک
اثری را که من از این کرونا میبینم
هردم از فیض وجودش شده جهلی معدوم
با که گویم که در این صحنه چهها میبینم
عصر بی رونقی دکه و دکان شیوخ
بنده در طالع سعد علما میبینم
آنچه در شهر حلال است، شده آن مایه درد
آنچه را عین حرام است، دوا میبینم
خبر از رانت و فساد حضرات اصلا نیست
واقعا کم شده، یا بنده خطا میبینم
زیرو رو کرده جهانرا هنر این ویروس
ضربه را لشگر پنهان خدا میبینم
ثمری را که ۴۰ روزه ببار آورده
بهتر از کار ۴۰ سال شما میبینم
دوستان تهمت و برچسب به شاعر نزنید
که من او را ز خرافات رها میبینم.
محمد حسینی، آخوند شاعر که در پاسخ وی، یکی از فرهیختهگان با الهام از شعر ایرج میرزا میگوید:
شیخ مکار، ابیات شعر تو شیرینند
لیکن مردم گشنه به قبر پدرت میرینند.
Farhad koocheha tarikan
اشتراک در:
پستها (Atom)