فروردین ۰۷، ۱۳۹۹

هجرت سرابی بود و بس ، خوابیکه تعبیری نداشت


ابر نوروزی زند بر سنگ چون موسی عصا

 
آفتاب اندر شرف شد بر جهان فرمانروا
کرد دیگرگون زمین و کرد دیگرسان هوا

داد فرمان تا کند در باغ نقاشی سحاب
کرد یاری تا کند در راغ عَطّاری صبا

گلبن از یاقوت رمّانی نهد بر سر کلاه
یاسمین از پرنیان سبز بر بندد قبا

هرکجا باشد بیابانی ز بی‌آبی چو تیه
ابر نوروزی زند بر سنگ چون موسی عصا

تا کنند از مرکبان در موج فوجی تاختن
تا کنند از آهوان در سیل خیلی آشنا

هست در عالم خلایق راکنون وقت‌نظر
هست در صحرا بهایم را کنون جای چرا

سرخ شد منقار کبک و سبز شد سم ‌گوزن
تا توانگر گشت کوه از لاله و دشت از گیا

شنبلید و لالهٔ نعمان به روی سبزه بر
هست پنداری به مینا در، عقیق و کهربا

خصم سوسن‌ گشت نرگس‌ چشم او زان شد دُژم
عاشق‌ گل شد بنفشه‌ پشت او زان شد دو تا

بلبلان وقت سحر گویی همی دستان زنند
پیش تخت شاهِ شاهان مطربان خوش نوا

قمریان‌ گویی همی‌گویند شاه شرق را
پادشا گوهر خداوندی‌، عجم را پادشا

آن جهانگیری که هست او بر سریر مملکت
آفتاب خسروی بر آسمان کبریا

بازوی دولت خطاب و افسر ملت لقب
از ملوک عالم او دارد که هست او را سزا

بازوی نصرت به این بازو همی گردد قوی
افسر ملت به این افسر همی‌گیرد بها

بخت عالی چون بدرگاهش رسد هر بامداد
خاک درگاهش بچشم اندر کشد چون توتیا

او سلیمان است و تیغ تیز او انگشتری
وین مبارک پی وزیر‌ش آصف‌ بن‌ برخیا

پهلوانان سپاهش روز بزم و روز رزم
چون پری و دیو در فرمان او فرمانروا

رای هر یک عالم آراید همی چون آفتاب
خشم هر یک دشمن او بارد همی چون اژدها

از لطافت آسمان تفضیل دارد بر زمین
هست با هر دو به تایید و سعادت آشنا

گر دلیلی باید این را طالع او بس دلیل
ور گواهی باید آن را طینت او بس ‌گوا

شد ز رای این وزیر و دانش این دو امیر
کار این خسرو عجب چون معجزات انبیا

رنجِ قارون است حاسد را ز تو روز نبرد
گنج قارون است سائل را ز تو روز عطا

با عنا باشد کسی ‌کز حکم تو تابد عنان
بی‌هوی باشد کسی کش سوی تو باشد هوا

بادِ عدل تو بگرداند بلا از دوستان
آتش شمشیر تو بر دشمنان بارد بلا

درگه میمون توکعبه است و دستت ز‌مزم است
پایهٔ تخت تو رکن است و رکاب تو صفا

از فَزَع شوریده‌ گردد رآی را تدبیر و رآی
وز نهیب اندیشهٔ خان ختا گردد خطا

بر سریرِ خسروی بادت بقای سَرمدی
تا بود خاک و هوا و آب و آتش را بقا

دشمنت را باد همچون آسیا پر آب چشم
تا همی‌گردد سپهر آبگون چون آسیا.

امیر معزی




اصفهان ـ تکنوازی تار فرهنگ شریف

فروردین ۰۵، ۱۳۹۹

اگر کسری و دارا را درین ایام ره بودی


چه جرمست اینکه هر ساعت زروی نیلگون دریا
زمین را سایبان بندد بپیش گنبد خضرا

چو در بالا بود باشد بچشمش آب در پستی
چو در پستی بود باشد بکامش دود بر بالا

گهی از دامن دریا شود بر گوشۀ گردون
گهی از گوشۀ گردون رود زی دامن دریا

فلک کردار برخیزد ، کران پر اختر روشن
صدف کردار بر جوشد ،میان پر لؤلؤ لالا

زموج آسمان پهنا ، زچرخ چنبری گوهر
زچرخ چنبری گوهر ، زموج آسمان پهنا

بجای قطرهٔ باران هوا او را دهد لؤلؤ
بعرض لؤلؤ مکنون زمین او را دهد مینا

هوا از چهر او گردد بسان دیدهٔ شاهین
زمین از اشک او گردد بسان سینهٔ عنقا

سپاهش را برانگیزد ، بدریا برزند غارت
مصافش را بپیوندد ، بگردون برکند غوغا

از ان غارت پدید آید هوا را افسر لؤلؤ
وزین غوغا بپوشاند زمین را صدرهٔ دیبا

معنبر گردد از چهرش بعینه پیکر گردون
منور گردد از چشمش بلؤلؤ جامۀ صحرا

همی گرید ازو گردون بسان دیدهٔ وامق
همی خندد ازو صحرا بسان چهرۀ عذرا

گهی گوهر برافشاند چو دست شاه گوهربخش
گهی آتش برانگیزد چو تیغ شاه در هیجا

تو گویی خدمتی سازد همی برسم نوروزی
ز شکل لؤلؤ عمان ، زنقش دیدۀ صنعا

پسندم آنچه را جانان پسندد



یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد.
باباطاهر









تا لاله بباغ سرنگون ساخت جرس


نوروز شد و جهان برآورد نفس
حاصل زبهار عمر, ما را این بس

از قافلهٔ بهار آمد آواز
تا لاله بباغ سرنگون ساخت جرس.

ابوسعید ابوالخیر


فرهاد- بوی عیدی

فروردین ۰۴، ۱۳۹۹

پلیدی که از سر گذشت، سرنگون شود


فوايد كرونا



براى ما كه شاهدان زنده تاريخ معاصر هستيم، حقايق تاريخى زير غيرقابل انكار و دستكاريست:


- سناريو طراحى شده غرب مشهور به فتنه ٥٧ (١٩٧٩ غربى) كه در ايران جامه عمل پوشيد، غرب و شركا را از گرسنگى و نابودى مطلق نجات داد .
- سناريو طراحى شده غرب مشهور به ١١سپتامبر ٢٠٠١ ، مجوز چپاول و غارت منابع كشورهاى ثروتمند دنيا بويژه خاورميانه را براى غرب و شركا فراهم نموده تا جاييكه قتل و غارت وحشتناك صورت گرفته توسط غرب و شركا در روز روشن و در پيش چشم مردم دنيا كوچكترين اعتراض و حتى جيكى را از طرف مردم دنيا موجب نگشت. اين سناريو موجب قدرت و ثروت مطلق غرب و شركا در دنيا گشت.
- سناريو پخش ويروس كشنده اى، بنام ويروس كرونا در سال ٢٠٢٠ غربى احتمالا موجب چينش و تنظيم دنيا به سليقه غرب خواهد شد. احتمالا هرچى پيرِ سربار و فقير و ضعيف و غير خودى و دشمن است پاكسازى گشته و دنيا مطابق ميل غرب و شركا چيده خواهد شد.
همانطورى كه مشاهده ميشود هر ٢٠ سال (بطور تقريبى) دنيا دستخوش نقشه هاى ضد بشرى و پليد قرار گرفته و مردم دنيا گله وار و بدون كوچكترين مقاومت راهبرده ميشوند.

با الهام از نيچه میتوان گفت که :
- زمانیکه سياهان توسط غربيها بمدت صد سال به درختان آويزان گشته روغن سود شده و به آتش كشيده ميشدند، شانه بالا انداختيم و گفتيم بما چه ، ما كه سياه نيستيم،( اين دیوان و ددان نژاد پرست كه هنوز كه هنوزه سياهان را انسان ندانسته و يا انسان دست چندم ميدانند، نژادپرستى و پليدى ذاتى خود را در تواريخ دروغينى كه براى آيندهگان نوشتند، به هيتلر نسبت دادند كه در زمان قدرتش سياهان دوشادوش سپيدها در مسابقات المپيك كه در آلمان انجام پذيرفت، شركت كرده و حتى بمقام اول رسيدند. )
- زمانیکه ملت هاى آسياى شرقى و آفريقا و آمريكاى مركزى و جنوبى توسط غربيها، شكنجه و قتلعام ميگشتند، پيشانى چروك ساخته و گفتيم بما چه ، ما كه جزء اينها نيستيم.
- زمانیکه ايرانيها توسط غربيها نسلكشى ميشدند و گروه گروه به جوخه هاى رگبار مسلسل سپرده ميشدند و يا در ميادين جنگ ميليونها جوان ايرانى كشته و يا معلول و اسير گشته و يا به بهانه هاى گوناگون به دار آويخته ميشدند، نتنها شانه بالا انداختيم بلكه برخى از ما هم از شادى جيغ بنفش كشيديم و گفتيم بما چه، ما كه ايرانى نيستيم.
- زمانیکه كردها، مسلمانان بسنى، ليبياييها، عراقيها، افغانها، سوماليها، نيجرييها گروه گروه كشتار و آواره میگشتند و پیکر نازنین کودکانشان را دریا به ساحل میشست، غربی‌ها لبخند میزدند و فرانسوی‌ها به نمایندگی از آنان کارتون میکشیدند و موجبات خنده و تفریح را فراهم میکردند، باز هم شانه بالا انداختيم.


اينك كه كم كم به نوبتمان نزديك ميشود، ميتوانيم مطمئن باشيم كه برسم هميشگيشان از شانه هايمان طناب خواهند گذراند.




فروردین ۰۲، ۱۳۹۹

انتقاد از خود ناشی‌ از اعتماد بنفس زیاد است


هر بامداد بر تو چو عيدی خجسته باد


ای عيد دين و دولت عيدت خجسته باد
ايامت از حوادث ايام رسته باد
گلزار باغ چرخ که پژمردگيش نيست
در انتظار مجلس تو دسته دسته باد
بازار مصر جامع ملک از مکان تو
تا باره نهم ز جهان رسته رسته باد
الا ز شست عزم تو تير قدر قضا
بر هر نشانه ای که زند باز جسته باد
گر نشو بيخ امن بود جز به باغ تو
از شاخهاش در تبر فتنه دسته باد
ور آبروی ملک رود جز بجوی تو
زاب فساد کل ورق کون شسته باد
در هيچکار بی تو فلک را مباد خوض
پس گر بود نخست رضای تو جسته باد
کيوان موافقان ترا گر جگر خورد
نسرين چرخ را جگر جدی مسته باد
ور مشتری جوی ز هوای تو کم کند
يکباره مرغزار فلک خوشه رسته باد
مريخ اگر بخون حسود تو تشنه نيست
زنگار خورده خنجر و جوشن گسسته باد
ور در شود بر وزن بدخواهت آفتاب
گرد کسوف گرد جمالش نشسته باد
ور زهره جز ببزم تو خنياگری کند
جاويد دف دريده و بربط شکسته باد
ور نامه ای دهد نه به پروانه تو تير
شغلش فرو گشاده و دستش ببسته باد
ماه ار نخواهد آنکه وبد نعل مرکبت
از ناخن محاق ابد چهره خسته باد
واندر هرآنچه رای تو کرد اقتضای آن
تقدير جز بعين رضا ننگرسته باد
تا رسم تهنيت بود اندر جهان بعيد
هر بامداد بر تو چو عيدی خجسته باد
بادام وار چشم حسود تو آژده
وز ناله بازمانده دهان همچو پسته باد.
انوری 


اجراى زیبای سورنای نوروز ۱۳۹۷ - Norouz 1397

نوروز بر تمامی پرهیزگاران و نیکو کرداران همواره پیروز باد


کسی گیرد از خلق با ما قرار
که باشد چو ما پاک و پرهیزگار

دف نوازی هزار نفری در سنندج. ده ف له شاری سنه

اسفند ۲۹، ۱۳۹۸

وز بیم رهزنان نگزیدند رهبری


از سردار بزرگ ايران ، آريو برزن ، كه با ٧٢ تن از يارانش در مقابل لشگر دشمن آنچنان ايستادهگى كرد كه نه تنها آنان را عاجز و منفعل ساخت بلكه چنان حماسه اى آفريد كه تاكنون كه نزديك به ٢٠٠ سال از زمان او ميگذرد صدها داستان و نمايش و فيلم از دلاورى او ساخته شده و ملل گوناگون بويژه غربيها (كه به دزديدن قهرمانان ملل ديگر و مال خود كردن آنان عادتى ديرينه دارند) با حسرت و تحسينى قلبى تلاش در نسبت دادن آن بخود به اشکال گوناگون كردند . و در ايران هم براى اينكه داستان او كه سينه به سينه نقل ميشد بگونه اى ديگر در ذهن ايرانيان بنشيند، همانگونه كه پس از وارد كردن شيعه به ايران تمامى قهرمانان ايرانى را یزید وار بدنام كردند و يا آنان را به شيعه نسبت دادند ، حماسه او را نيز به احمقانه ترين وضع به اقوام اجوج و مجوج بستند. بهرحال از زمان اين سردار بزرگ ايرانزمين ، نقش رهبر و پيشوا و پرچم دار (شورایی و یا یک تنه) در جوامع بشرى ويژكى اصلى پیشبرد و يا پسرفت آن جوامع محسوب میگردد.
اما يك رهبر و مرشد واقعی‌ دارای چه ویژگی‌‌هایی‌ است و چگونه ميتواند جامعه را به بهترین وضع ممکن اداره نماید و از كوخ ، كاخ بسازد و اندك را به بسيار تبديل نمايد و موجب دگرگونى به احسنت گردد؟
-يك رهبر مردمی و واقعى، يك جوانه تازه از خاك درآمده را در نزد مردمش به درخت هزاران ساله زرتشت (كه وحشيهاى غربى آنرا در ايران با تبرى سنگ محور زدند) مينماياند تا غرور آنان را ارضاع كند.
-يك رهبر مردمی هيجگاه به مردمش دروغ نميگويد حتى در بدترين شرايط و یا از روی سياست و يا دروغ مصلحت آميز ، تا اعتماد آنان را كه گوهرى بيبديل است و اگر از بين برود با هيج طرفندى ديگر بدست امدنى نيست، از دست ندهد.

-وظيفه يك رهبر دادن روحيه به مردم در زمانيست كه همه افقها تيره و تار است. يك رهبر مدام به مردمش متذكر ميشود كه هنوز همه نوع اميد وجود دارد و تا اميد هست ميبايد تلاش كرد. يك رهبر مردمش را از انفعال، از نااميدى، از دلسردى، از بيتفاوتى، از پليدى منع ساخته و آنان را بسوى آزادهگى، دلاورى، بيپروايى از ابراز حق و حقيقت، به اخلاق خوش و رفتار معقول و پسنديده، مشوق و راهنما ميباشد.

رهبر واقعی‌ مردم را به پرهيز از گريه و شيون كه رسم گورستان و ابليس است، سفارش می‌کند.
رهبر دروغين مردم را به ترس و پنهان شدن تشویق مینماید، رهبر مردمى، به مردم رويارويى با واقعيتها را ميآموزد.
رهبر اجنبى مردم را بپذیرش دروغ وامیدارد، رهبر واقعى آرزوى ريشه كن شدن دروغ در سرزمينش را دارد.

و از همه مهمتر تکلیف مردم با رهبر واقعی‌ مشخص است، چرا که غیر قابل پیشبینی‌ نیست، بر سر حرف خود ایستاده و پیلش در یک جهت است و مرتبا اینطرف و آنطرف نمیچرخد. يك رهبر واقعى نميتواند و نميببايد هم باشد و هم نباشد. ايندو با هم نميخواند. نميشود به مردم گفت به گذشته پرافتخارتان مغرور باشيد ولى آنرا پنهان سازيد! يك بام و دو هوا شيوه غربيهاى بغايت مكار و حيلهگر است كه پلیدی را ، هنرمندى و زرنگى و هوشمندى میپندارند. درحاليكه زندگى يك جاده صاف و هموار نيست ، و سادگی‌ مطلق است که پنداشت، میشود بی‌ مکافات زد و در رفت! روزگار صد‌ها چم و خم دارد، هزاران پرسش بى پاسخ روبروىت ميگذارد، بيشمار بازى و دست انداز برسر راهت ميگمارد. 


مغرور به این نمیتوان بود که میشود مردم دنیا را مانند گله جلو انداخت و بی‌ آنکه بیمار باشند، بیمار نمود، تا به هدف جهان خواری خود رسید. یک رهبر واقعی‌ هرچه هست، غربی نیست.

اینها را نوشتم تا به این مطلب برسم که عده‌ای می‌گویند امسال نوروز نداریم چرا که سال سیاهی را پشت سر گذاشتیم و تعداد زیادی از هم میهنانمان به ناحق و نا روا کشته شدند و خانواده‌های زیادی داغ بر دل دارند و به احترام آنان نمیبایست مراسم نوروز را برگزار کرد. 

در شرایط معمولی‌ و با مردم عادی چنین سخنی کاملا متین و صحیح است، ولی‌ وقتی‌ پایِ ملتی بمیان میاید که ۴۱ سال در صف مرگ، دربدری، تیره روزی، ظلم و ستم، چپاول و فقر و زندان و شکنجه و دار ایستاده ا‌ند، و روزگارشان سال بسال اسفبارتر میشود و هر سال، دریغ پارسال را میخورند، به چنین مردمی نمیتوان و نمیشود گفت چه بکنند و چه نکنند، این مردم آن عملی‌ را انجام میدهند که نتیجه یکسال رنج است. و اگر کسی‌ از روی سادگی‌ به این مردم خط بدهد، بطور خودکار در بین آنان خط خطی‌ میشود.

شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی‌ و سبزی پلو با ماهی‌ نوش جان همگی‌



یک قاشق سبزی پلو میخورد و یک
دانه برنج در تنگ ماهی میانداخت
حالا دیگر میتوانست بدوستانش
بگوید که ماهم شب عید، سبزی پلو را
با ماهی خوردیم.









که امشب شب عیده


با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز
از شام تو قدر آید و از صبح تو نوروز

از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک
وز تابش روی تو برآید دو شب از روز

بر گرد یکی گرد دل ما و در آن دل
گر جز غم خود یابی آتشزن و بفروز

هرچند همه دفتر عشاق بخواندیم
با اینهمه در عشق تو هستیم نوآموز

در مملکت عاشقی از پسته و بادام
بوس تو جهانگیر شد و غمزه جهانسوز

تا دیدهٔ ما جز بتو آرام نگیرد
از بوسه‌ش مهری کن و ز غمزه‌ش بردوز

با هجر تو هر شب ز پی وصل تو گویم
یارب تو شب عاشق و معشوق مکن روز.

سنایی



هٔایده ـ شب عشق

اسفند ۲۷، ۱۳۹۸

روزنی بود به اقرار جهنم


الهی سال نویین بتو فرخنده باشد


 الا ای دلربای خوش بیا کامد بهاری خوش
شراب تلخ مارا ده که هست اینروزگاری خوش

سزد گر ما بدیدارت بیاراییم مجلس را
چو شد آراسته گیتی به بوی نوبهاری خوش

همی بوییم هر ساعت همی نوشیم هر لحظه
گل اندر بوستانی نو مل اندر مرغزاری خوش

گهی از دست تو گیریم چون آتش می صافی
گهی در وصف تو خوانیم شعر آبداری خوش

کنون در انتظار گل سراید هر شبی بلبل
غزلهای لطیف خوش به نغمه‌های زاری خوش

شود صحرا همه گلشن شود گیتی همه روشن
چو خرم مجلس عالی و باد مشکباری خوش.

سنایی


هایده نوروز آمد

اين آغاز پايان نیست


امروزه دیگر کودکان هم میدانند که همه راهها به پول ختم ميشود و هرجا هم پاى پول درميان باشد، درآنجا رد پاى دزدى، آدمكشى، بیماری، جنايت و پليدى را ميتوان ديد. اين تمام ماجراست براى آنهايى كه بيك اشاره تا فرحزاد ميروند و براى آنهايى هم كه درك اين واقعيت، دشوار و باور نكردنيست هم، خبر خوب اينست كه هرجه كمتر بدانى و كمتر بفهمى، خوشبخت ترى.
مطلب ديگر اينست كه اصلا گيرم كه اينبار هم مانند جندين مورد پيشين از پلیدی تازه بدوران رسيده جستى، با پلیدی مهلكتر و تواناتر بعدى كه چندی ديگر و پس از كهنه شدن این یکی‌، پا بعرصه وجود ميگذارد، چه ميكنى؟ با دنیایی که در چنگال ابلیس اسیر است چه میکنی‌؟
کافر و فاسق درین دور گزند
پرده خود را بخود برمی‌درند


اگر از من میپرسی‌، از نظر افق رویایی من ابلیس نشیمنگاهش را بروی جغرافیای ایران گذاشته و دست و پاهای هشت پا گونه خود را بروی جغرافیای دنیا دراز ساخته است. و این ماجرا دستکم برای ما، از جایی‌ شروع شد که آدم ایرانی‌ بهشت نقدش را با نسیهِ وعدهِ ابلیس عوض کرد. شاید باید منتظر شد تا ققنوس ایران بکلی بسوزد و امیدوار بود که از خاکسترش دوباره برخیزد.

چهارشنبه سوری و یا کهنترین آیین و جشن در تاریخ تمدن بشری


چهار شنبه سوری بر ملتی که روح آتش است، همیشه و همواره پاینده و پیروز باد.

بیژن مرتضوی - خدای مستون



روزگارت روز و شب نوروز باد



خسروا روزت همه نوروز باد
وز طرب شبهای عمرت روز باد
افسر پيروز شاهی بر سرت
آفتاب آسمان افروز باد
چون قضای گنبد فيروزگون
همتت بر کارها پيروز باد
پيش قدرت پشت و روی آفتاب
همچو اشکال هلالی کوز باد
شير گردون پيش شير رايتت
سخره چون آهوی دست آموز باد
بيلکی کز شست ميمونت رود
چون اجل جوشن گسل دلدوز باد
آتشی کز نعل يک رانت جهد
چون شهاب چرخ شيطان سوز باد
يوزبانان ترا وقت شکار
جام شاهان کاسهای يوز باد
خصم را در گنبد گردان قرار
همچو بر گنبد قرار گوز باد
تا شب و روز جهان آينده اند
روزگارت روز و شب نوروز باد.
انوری
Salar Aghili, Mehr Iran

بهمن ۲۳، ۱۳۹۸

جماعتی که ندارند حظ روحانی, تفاوتی که میان دواب و انسانست


چرا احمق کند کاری که باز آرد پشیمانی



آزادی چیست؟
براستی معنای آزادی چیست؟ احتمالا قضیه را میبایست برعکس ثابت کرد. یعنی‌ ابتدا میباید "آزاد نبودن" را شرح داد.
وقتی‌ کسی‌ خطا و یا جنایتی مرتکب میشود، او را گرفته و در پشت میله‌های زندان نگاه میدارند، تا آزادی زندگی‌ کردن را از او بگیرند. تا دیگر نتواند به دلخوه خود روزگار بگذراند. مثلا وقتی‌ ایرانیان در سال ۱۳۵۷ از روی ندانم کاری، در مورد خودشان جنایت انجام دادند، دچار فتنه ۵۷ شده و در قفس اسیر گشته و ۴۱ سال است که با اعمال شاقه روزگار میگذارنند. و در زندانی که زندانبانانشان دشمنان خونین آنها هستند، دلشان خوش است که زنده ا‌ند.
ایرانیان آزاد نیستند که به دلخواه خود از سرزمینشان لذت ببرند. زندانیانی هستند که مال و جانشان دست اجانب گرفتار آمده و بیگانگان هر بلایی که دلشان بخواهد بر سر آنان میاورند. این اسارت آنچنان وقیحانه و بیشرمانه اعمال میشود که گاهی‌ دل دشمن هم بحال ایرانیان کباب میگردد.