مرداد ۰۸، ۱۳۹۸

اکنون خدایی در باطن من برقص درآمده است


دیدن موجودات کوچک بالداری به این سبکی، بی‌ فکری، ظرافت و جنبندگی، زرتشت را بگریستن و نغمه سرایی وامیدارد. 

میگوید، من تنها بخدایی ایمان دارم که رقصیدن را بداند. وقتی‌ به شیطان نگاه کردم او را جدی،، دقیق، عمیق و عبوس یافتم، در واقع او روح ثقل زمین است و مسئول افتادن همه چیزها هم اوست. 
من راه رفتن را آموخته ام، از آنوقت است که می‌‌توانم بدوم.
من پرواز کردن را آموخته‌ام و دیگر احتیاج ندارم کسی‌ مرا بحرکت وادارد. 
اکنون مرا وزنی نیست. اکنون من پرواز می‌‌کنم و خود را در زیر خود مییابم. 
اکنون خدایی در باطن من برقص درآمده است. 


-زرتشت بارها جوانی‌ را دیده بود که از او دوری می‌‌جوید. شبی که به تنهایی در تپه‌های اطراف شهر، موسوم به گاو خالدار می‌‌گشت، چشمش به آن جوان افتاد که بر درختی تکیه کرده و با چشمانی خسته به دره نگران است. زرتشت درختی را که جوان بر آن تکیه کرده بود گرفت و گفت: اگر من می‌‌خواستم این درخت را با دست‌های خود تکان دهم، نمیتوانستم. ولی‌ بادی که ما نمی‌بینیم آنرا بدلخواه خود عذاب میدهد و خمّ میکند. ما هم بوسیلهٔ دستهای نامرئی، بشدت خمیده میشویم و عذاب میکشیم.

جوان بی‌ اختیار از جای جست و گفت: من صدای زرتشت را می‌‌شنوم درحالیکه هم اکنون فکرم مشغول بدو بود.

زرتشت پاسخ داد: از چه چیز این امر باک داری؟ بشر هم مانند این درخت است، هرچه بیشتر بسمت بلندی و روشنائی پیش میرود،  ریشه‌هایش بیشتر در زمین و تاریکی و دره‌ها و بسوی پلیدی میگرود.

نیچه

اگر بفهمی نمیتوانی‌ توصیف کنی‌، اگر توصیف کنی‌، نفهمیدی


در سکوت مطلق شبانه، وقتیکه حواس انسان آرام گرفته است، روحی‌ جاویدان، بزبانی‌ بینام با انسان از اندیشه‌هایی سخن میگوید که میفهمی ولی‌ نمیتوانی‌ وصف کنی‌.

ازل و ابد از آدمهایی مثل من چندان بدشان نمیاید


آدمی‌ با گذشت زمان و در اثر غم و ناامیدی‌های پیدرپی بجانوری اهلی و یا وحشی تبدیل میشود


به احتمال زیاد ۱۰۰ سال است که شیطان در نبرد با خداوند پیروز شده و اکنون قدرتمندانه بر تخت الهی جلوس کرده و بی‌ آنکه هویت اصلی‌ خود را فاش کند در آنجا نشسته تا نادانان را بدام کشانده و در آنجا نگاه دارد.
جز این هیچ توجیه دیگری برای وجود اینهمه ظلم نمیتوان یافت.

مرداد ۰۶، ۱۳۹۸

طبیعت الهه‌ای است غیر قابل تسلط


نمیشه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره

Haydeh's Tribute to Shah

مرد نیکو نام نمیرد هرگز



مرده آنست كه نامش به نكويی نبرند. به بهانه سالگرد درگذشت محمدرضا شاه پهلوی شاه فقید و وطنپرست ایران

امروزه و تنها پس از گذشت ۴۰ سال و به تن رفتن سالها حقارت و تو سریخوری و دربدری و بیخانمانی و کشتار و فقر و چپاول و عقبماندگی و کشت و کشتاری که غربی‌ها بملت ایران تحمیل کردند، تازه پس از همه اینها، شاید تعداد کمی‌ از ایرانی‌‌ها فهمیده باشند، که زمان شاه فقید ایران که او بر کشور بزرگ ایران سلطنت میکرد، ایران تنها بهشت روی زمین بود که بیشتر از همه جای دنیا در آن دمکراسی و آزادی وجود داشت.

منتها جماعتی که جز خوشی‌ چیزی ندیده، تحصیلی‌ نکرده و ستمی ندیده، و بجای همه اینها فقط تبلیغات احمقانه غربی‌ها را پذیرفته که خود را در نهایت بی‌ همه چیزی گنده میکردند، و هر چه ایرانی‌‌ها داشتند پست و خفیف میشمردند، سرنوشت و روزگاری بهتر از این تیره روزی که امروزه در ایران وجود دارد، را نمیتواند انتظار داشته باشد.

و ایرانی‌ بازیخورده هم میپنداشت که آنچه دارد، هیچ است و میبایستی در کمال ناشایستگی، بیش از آن داشته باشد. و آزادی را در مرگ بر شاه گفتن میدید، و خوشبختی‌ را در آلبانی شدن و فلسطینی بودن!
بحق که این جمله -خلایق هرچه لایق- شایسته مردمیست که از سه رکن اصلی‌ که آدمی‌ را میسازد، یعنی‌ جان و خرد و تن، تنها تن را دارند و بس.

مقاله زیر در سایت خودنویس نوشته شده و ظاهرا نویسنده مقاله شاهی‌ و سلطنت طلب هم نیست، چرا که در جاهایی، از تک حزبی و یا دیکتاتور بودن شاه فقید ایران، سخن به انصاف نبرده و یک طرفه و نسنجیده قضاوت کرده است، اما دلیل انتخاب مقاله ، این است که بعد از خواندن این نوشتار، یاد سخن سعدی کبیر افتادم که میفرماید : سعديا مرد نكونام نميرد هرگز... مرده آنست كه نامش به نكويی نبرند….

وقتی‌ حتی دشمنان شاه فقید ایران برایش "خدا بیامرز" می‌گویند، یعنی‌ او نمرده، بلکه تنها از فضای دنیوی ایران به عالم روحانی ایرانی‌‌ها سفر کرده است، براستی‌ «خدا بیامرزدش».

محمدرضا پهلوی (۴ آبان ۱۲۹۸ خورشیدی در تهران – ۵ مرداد ۱۳۵۹ خورشیدی در قاهره) معروف به محمدرضا شاه پهلوی، ملقب به شاهنشاه آریامهر به‌معنای خورشید آریاییان و بزرگ ارتشداران، دومین شاه سلسلهٔ پهلوی و واپسین پادشاه ایران (۲۵ شهریور ۱۳۲۰ – ۲۲ بهمن ۱۳۵۷) بود. وی حاصل ازدواج رضاشاه و تاج‌الملوک آیرملو بود.

خودنویس می‌نویسد:
«آن خدا بیامرز»؛ این جمله در واقع ترجمه «محمدرضا پهلوی» است. ۵ مرداد ماه، مصادف با سالگرد درگذشت تنها ،شاه، در دنیاست چرا که فقط او Shah بود و هست.

نمی خواهم و نمی توانم در این چند خط نکات مثبت و منفی او را کنار یکدیگر بگذارم اما ذکر نکاتی در مورد او بی لطف هم نیست. کسانی که کمی سن و سال بیشتر دارند و این نوشته را می‌خوانند، شاید «آه» از نهادش بیرون بیاید و حسرت روزهای گذشته را بخورند و کسانی هم که کم سن و سال هستند و فرزندان انقلاب شاید از شاه، فقط نامی را شنیده باشند. نظرات موافق و مخالف در مورد او بسیار زیاد است و اتفاقاً این خود نشان می‌دهد که تا چه حد مرد تأثیرگذاری در ایران بوده است. بی شک، هیچکس نمی تواند تأثیرات او در کشور را نبیند و البته شرایط تک حزبی و حتی به نوعی خفقان سیاسی را هم قابل اغماض بداند.

بعضی امور البته اگر با امروز مقایسه شود، شرایط به طرز وحشتناکی متفاوت خواهد بود. از نرخ برابری ریال و دلار (۷۰ ریال = یک دلار آمریکا)، تا اخذ ۷ روزه ویزای آمریکا، تحصیل راحت در خارج از کشور و برگشت افتخار آمیز به ایران، وجود کارگر کره جنوبی و فیلیپینی (و البته مستخدم در خانه!) در دیارمان تا به تدریج وارد دنیای غرب شدن، پرداخت وام به فرانسه و در مقابل احداث مترو برای تهران، قدرت اول بی چون و چرای نظامی خاورمیانه بودن و بسیاری دیگر، همه و همه خدماتی بودند که نیاز ما را برای گفتن «خدا بیامرز» بیشتر می‌کند.

از طرف دیگر، شاه تنها در سال های آخر حکومت خود، متوجه شد که باید به تدریج بر روی پای ایرانی بایستد و هنگامی این کار را آغاز کرد که دیگر دیر شده بود و عدم وجود و توسعه ظرفیت های دموکراتیک، گریبان او را گرفت و البته فرح دیبا در کنار بسیاری از نویسندگان سیاسی معتقدند که کنفرانس «گوادلوپ» بیش از همه شرایط را بر او سخت کرد. خود او نیز در مصاحبه‌های آخرینش به نوعی از انگلیس وBBC به دلیل بزرگنمایی در سرکوب مردم انقلابی در سال ۵۷ گله کرد. البته من مطمئن هستم که ۹۹ درصد خوانندگان اگر دیکتاتوری و توتالیسم امروزی را با سال ۵۷ مقایسه کنند، تعداد "خدا بیامرزها" بیشتر خواهد شد.

بهر حال امسال مراسم سالگرد این رهبر تأثیرگذار در قاهره در مسجد الرفاعی و بر سر مزار او که به اصرار خانواده او «مزار موقت» است و باید پس از بهبودی اوضاع به ایران بازگردانده شود، برگزار شد. در این مراسم، فرح دیبا در یاد همسر خود سخنرانی کرد. محمد رضا شاه پهلوی، سی سال پیش در چنین روزی، یکسال و نیم پس از روی کار آمدن حکومت اسلامی در اثر شدت گرفتن بیماری پیشرفته سرطان و پس از چند عمل جراحی ناکام و در حالیکه جیمی کارتر، رئیس جمهوری وقت آمریکا رهبر وقت مصر را برای قبول نکردن پادشاه فقید ایران در خاک مصر زیر فشار گذاشته بود، درگذشت.

انور سادات که از دوستان صمیمی شاه محسوب می‌شد، فشارهای های کارتر را نپذیرفت. سادات خود چند ماه پس از مرگ شاه زنده بود و سپس توسط خالد اسلامبولی ، تروریست اسلام‌گرا و مزدور غرب در جریان یک رژه نظامی کشته شد. در همان روز روزنامه‌ها تیتر زدند که «شاه مرد» و قاطبه مردم به شادمانی پرداختند و فقط یک ماه پس از آن، جنگ هشت ساله به ایران تحمیل شد و تعداد زیادی از هموطنان خود را از دست دادیم. جنگی که در سال هال حضور شاه، چندین بار لفظی و یا تؤام با اقدام نظامی در گرفت و در آخرین آن، به نقل از یک بازنشسته ارتش) فرمانده ارتش ایران در صبح روز شروع جنگ گفته بود «اعلیحضرت میل دارند نهار در بغداد چی میل کنند؟»

علاقه‌ای ندارم که شما را وادار به گفتن «خدا بیامرز» کنم. شما خود تصمیم بگیرید،اما من با تمام جنبه‌ها میگویم: «خدا بیامرزدش».

یاد و نام این بزرگ مرد تاریخ ایران و میهن پرست واقعی‌ ایرانی‌، همیشه جاودان و گرامی‌ باد.
و ننگ و نفرت و مرگ و نیستی‌ بر غربی جنایتکار و نوکران ترک و عرب و فلسطینی وحشی او.

مرداد ۰۵، ۱۳۹۸

روزهاشان پرتقالی باد


از هجوم روشنایی 
شیشه های در تکان میخورند
صبح شد، آفتاب آمد
چای را خوردیم روی سبزهزار میز

ساعت نه ابر آمد، نردهها تر شد
لحظه های کوچک من زیر لادنها نهان بودند
یک عروسک پشت باران بود
ابرها رفتند
یک هوای صاف، یک گنجشک، یک پرواز
دشمنان من کجا هستند؟ 
فکر میکردم در حضور شمعدانیها 
شقاوت آب خواهد شد

در گشودم
قسمتی از آسمان افتاد در لیوان من
آب را با آسمان خوردم
لحظه های کوچک من خوابهای نقره میدیدند

من کتابم را گشودم زیر سقف ناپدید وقت
نیمروز آمد
بوی نان از آفتاب سفره 
تا ادراک جسم گل سفر میکرد
مرتع ادراک خرم بود

دست من در رنگهای فطری بودن 
شناور شد
پرتقالی پوست کندم
شهر در آینه پیدا بود
دوستان من کجا هستند؟ 
روزهاشان پرتقالی باد

پشت شیشه تا بخواهی شب
در اتاق من طنینی بود از برخورد انگشتان من با اوج
در اتاق من صدای کاهش مقیاس میآمد
لحظه های کوچک من تا ستاره فکر میکردند
خواب روی چشمهایم چیزهایی را بنا میکرد
یک فضای باز، شنهای ترنم
جای پای دوست.

ورق روشن وقت -کتاب حجم سبز- سهراب سپهری

وقتی‌ آدمی‌ دیگر مودب نیست ، یعنی‌ نفرت و خباثت در او شروع شده


رو در روی ارتش دشمن فکر می‌کنیم


بکدام پستی است که تن‌ نمیدهی تا پستی را نابود کنی‌؟ 
فرصتی دست داده سرانجام تا جهان را دگرگون کنی‌.
کدام آلودگیست که دست بدان نمیبری؟ 
کیستی تو؟ 
در منجلاب غوطه‌ور شو، جلاد را در آغوش بگیر، اما جهانرا دگرگون کن که نیازمند آنست. 
 چه بسا کارها لازمست تا جهان دگرگون شود.
 خشم و سرسختی
دانش و طغیان و اعتراض 
عمل سریع و تفکر عمیق 
صبر و تحمل خونسردانه
پافشاری بی‌ منتها 
 فهمیدن تک تک رویداد‌ها و فهمیدن مجموعه رویداد ها 
 تنها با آموختن حقیقت است که میتوانیم واقعیت را دگرگون کنیم.

کدام داروست که بکام مریض میرنده ناگوار آید


من اینرا فقط برای خود می‌‌نویسم، بدون اینکه در انتظار پاداش باشم یا اینکه بخواهم نام خود را در جهان باقی‌ بگذارم. آنقدر در زندگی‌ از مردم زجر کشیده‌ام که از همه چیز حتی امیدواری تحصیل نام جاوید سیرم. من اینرا فقط برای این مینویسم که خود را راضی‌ کنم. و تصور مینمایم که یگانه نویسنده‌ای باشم که بدون هیچ منظور مادی و معنوی می‌‌نویسم. هرچه تا به امروز نوشته شده، یا برای این بوده که بخدایان خوشامد بگویند یا برای اینکه انسان را راضی‌ کنند. من نمیخواهم کسی‌ کتاب مرا بخواند و تمجید کند. نمی‌‌خواهم اطفال در مدارس عبارات کتاب مرا روی الواح بنویسند و از روی آن مشق نمایند. من نمیخواهم که خردمندان در موقع صحبت از عبارات کتاب من شاهد بیاورند و بدین وسیله علم و خرد خود را به ثبت برسانند. 

 سینوهه

کدام داروست که بکام مریض میرنده ناگوار آید؟(برای مریضی که درحال مرگ هست، گوارا و ناگوار معنی‌ ندارد).

تیر ۳۰، ۱۳۹۸

ما دانیم قدر ما


حسین منصور حلاج


The Passion of al-Hallaj By Louis Massignon

لویی ماسینیون نویسنده فرانسوی کتاب "حلاج کیست" میباشد که در اصل یکی‌ از عوامل جاسوسی و سیاست‌های سلطه گرانه، بروش موذیانه، فرانسوی است که گروه‌های ماسیون را اختراع کرده است. او را تحت عنوان شرق‌شناس و اسلام‌شناس فرانسوی و محقق تاریخ بخوردملت ایران داده ا‌ند. 

درواقع میتوان او را یکی‌ از تئوریسین‌ها و سازندگان روش غیر بشری و انسانی‌، بنام دین اسلام دانست. کار او در دورانی که اروپایی‌ها و امریکایی ‌ها از گرسنگی بخود میپیچیدند، -دهه‌های ۵۰ تا ۸۰- بزرگ کردن روش ضد بشر و انسانی اسلام بود تا بدین ترتیب ملت ما و دیگر کشور‌های جدا شده از ایران را در کمال عقبماندگی و حماقت فرو برند. 

 او در قضیهٔ جدا سازی الجزایر، از امپراطوری ایران به آنجا رفته و از گروه کوچکی که بتازگی مسلمان شده بودند، حمایت کرده و با کمک ارتش متجاوز و جنایتکار فرانسه، این گروه کوچک را به تروریست‌های وحشی مبدل ساخته تا در مقابل الجزایری‌ها مبارز برضد متجاوزین فرانسوی و دگردیسی زوری آنها از الجزایری به مسلمان، ایستاده و آنان را دأعش وار از دم تیغ گذراندند. 

این جنایتکار و تروریست پرور فرانسوی همچنین از جمله استادان! علی شریعتی در دانشگاه سوربن پاریس بود که آن بازیخورده را شستشوی مغزی داده تا بعد‌ها بعنوان عاملی برای احمقسازی نسل جوان آنزمان, همراه با خمینی راهی‌ ایران کرده و پایه‌های فتنه ۵۷ در ایران را بریزند. و ثروتمند‌ترین کشور دنیا را براحتی‌ تحت اشغال خود در آورده و آنرا چپاول کنند. و مردمش را از دم تیغ بگذرانند بدون اینکه یک قطره خون از دماغ یک سرباز غربی جاری شود.

 یکی از معروفترین آثار او قوس زندگی منصور حلاج است که در ظاهر به سیر زندگی و افکار و علایق حسین منصور حلاج پرداخته‌است و نقطه‌نظرات بزرگان و دانشمندان عالم بشریت و ایران چون عطار را در مورد حلاج به تفضیل مورد بحث و پژوهش قرار داده‌است. در تمامی کتاب، تمامی سعی‌ این ملعون خرج این شده است که از حلاج یک چهره غیر ایرانی‌ بسازد. بهمین سبب تمامی اسامی به عربی‌ برگردانده شده و جای جای کتاب از آیات قرآنی آورده شده تا از این قهرمان راه آزادی و دانشمند فرهیخته و هنرمند و موسیقیدان و ترانه ساز و نابغه ایرانی‌ که جانش را برای ایران نهاد، یک چهره عربی‌ مسلمانِ مشوش و تا حدی دیوانه بسازند. این کار را با تمامی دانشمندان، فلاسفه و قهرمانان ایرانی‌ کرده ا‌ند.
بعنوان یک ایرانی‌ میبایستی در نوشته‌های این ملعون بشدت شک داشته و آنها را با دید تردید و پرسشگرانه نگریست.

آنکه برای خدا و در راه خدا زندگی‌ می‌کند.
 

حسین منصور حلاج، در ۲۴۴ هجری در  تور از توابع بیضای فارس بدنیا آمد. او از عارفان و مبارزان بزرگ ایرانِ پس از کشته شدن نادر شاه، آخرین امپراطور دنیا و رویکار آمدن اجانبی بنام قجر هاست که بهمراه خود، مذهب و آیین بغایت عقبمانده و وحشی‌های انگل ساکسون، گل و ویکینگ‌ها را آورده و بملت متمدن ایران که آیین‌شان پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک و انسانیت بود، تحمیل کردند. 
حلاج برای مبارزه با این وحشی‌ها- ترک و عرب دست نشانده مثلث ابلیس، فرانسه، انگلیس و بعد‌ها آمریکا- راه افتاد و بملت باقیمانده از کشتار و جنایت، آیین کهن آنان را یادآوری کرد که اینبار هم وحشی‌ها او را گرفته و ابتدا با انواع و اقسام شکنجه ها، او را مثله کرده و سپس به دار آویخته و پس از آن برای عبرت دیگران بسر درِ دروازه شهر آویختند. و پلیدی و شیطان صفتی آنان با همه اینها هنوز ارضاع نشده، در آخر سر هم آنچه از پیکر مطهر این مرد بزرگ ایران، باقیمانده بود, سوزاندند.

اهل فارس او را زاهد، اهل خراسان مهر، اهل خوزستان حلاج اسرار، در بغداد مصطلم، در بصره مخبر, اهل هند مغیث و اهل چین او را معین می‌خواندند.

برای لقب او، «حلاج» آورده‌اند:
نیکو سخن می‌گفته و اسرار را حلاجی میکرده است. کتب و آثار علمی‌ و هنری این مرد بزرگ یا سوزانده و نابود گشته و یا نزد اجانب است.و آنچه که امروز به او منصوب است، یقین نیست و میبایستی در آن تعمق نمود.


عطار نیشابوری دانشمند بزرگ عالم بشریت که در دوران او میزیسته است در باره‌ حلّاج میگوید: آن شير بيشه تحقيق، آن شجاع صفدر صديق، آن غرقه دريای مواج، حسين منصور حلاج، کار او کاری عجب بود، واقعاً غرايب که خاص او را بود که هم در غايت سوز و اشتياق بود و در شدت لهب و فراق مست و بی‌قرار. شوريده روزگار بود وعاشق صادق و پاک باز وجد و جهدی عظيم داشت، و رياضتی و کرامتی عجب. عالی‌ همت و رفيع قدر بود و او را تصانيف ، شعر و موسیقی و ترانه‌های بسيار است به الفاظی زیبا در ظاهر و مشکل در حقايق و اسرار و معانی و محبت کامل. فصاحت و بلاغتی داشت که کس نداشت. و دقت نظری و فراستی داشت که کس را نبود. و اغلب مشايخ بزرگ در برابر او تعظیم کردند و گفتند او را در تصوف و دانش رقیبی نيست.





یاد داشت‌های من از کتاب:

تیر ۲۹، ۱۳۹۸

منِ واقعی‌ همانیست که هست، نه آنی‌ که دیگران ساخته اند


جیمز باند زن میشود


برطبق اخبار منتشر شده, قرار است که فیلم تازه و جدیدی از سری فیلم‌های جیمز باند، تولید گردد که نقش اول و اصلی‌ فیلم، یعنی‌ جیمز باند را یک آرتیست آفریقایی تبار زن بنام خانم لشنا لینچ -Lashana Lynch - بازی خواهد کرد. 

جیمز باند که بود؟ 
جیمز باند ۰۰۷ (James Bond 007) نام شخصیتی داستانی است که توسط یان فلمینگ در سال ۱۹۵۳ خلق گردیده و در ۱۲ رمان و ۲ داستان کوتاه حضور داشته‌است. این شخصیت همچنین در صنعت سینما طولانی‌ترین و پولسازترین شخصیت بزبان انگلیسی است که تاکنون از روی آن فیلم ساخته‌اند. اولین فیلم ساخته شده از این شخصیت، فیلم دکتر نو در سال ۱۹۶۲ می‌باشد. 

سری فیلم‌های جیمز باند در زمان پس از جنگ جهانی‌ دوم و در دهه ۵۰، ۶۰ و ۷۰ که بنام دوران جنگ سرد نامیده میشد، ساخته شده و منظور از ساخت آنها، ترساندن ملت‌های درگیر و ساخت یک چهره قوی از ملتی بود که هیچ نداشت که هیچ، بلکه در واقع بشدت درمانده و ضعیف هم میبود. 

و انگلیسیها هم مانند امریکاییها که برای پوشاندن ضعف تکنولوژی خود، و ترساندن روسها، فیلم مسخره و احمقانه سفر به کره ماه را ساختند، دست بساخت سری فیلم‌های جیمز باند زدند. در واقع دنیای هالیوود و فیلم سازی آنزمان غرب تنها وسیله‌ای بود که غربی‌ها میتوانستند توسط آن بیک سلطه گری مجازی دست یابند. و هر دروغ تاریخی‌، علمی‌ و اجتماعی را بخورد ملت‌های موفق و متمدن واقعی‌ دنیا بدهند. و این سیاست و این سلطه گری آنچنان موفق عمل کرد که امروزه نتایج تولیدی آن بطور بارز قابل دیدن است. و مجاز تبدیل به یک سلطه گری واقعی‌ گشته و مثل معروف غربی که میگوید: تا زمانی‌ که به واقعیت بپیوندد، ظاهر سازی کن، در عمل انجام پذیرفته است. 

ویژگی‌‌های منحصر بفرد جیمز باند: 

از نظر روانشناسی‌ جمعی‌، قبیلهٔ تبار‌های غربی که اینک خود را وارثان امپراطوری‌های سرزمین‌های اشغالی‌شان میدانند، چون در طول تاریخ ضعیف‌تر و بی‌ عرضه تر و ترسوتر از هر گروهی از مردم عمل کرده ا‌ند(۱)، در نتیجه ضمن دزدیدن شخصیت‌ها و قهرمان‌های واقعی‌ ملت‌های متمدن(۲)، برای خود هم قهرمان‌هایی‌ میسازند که قادر به انجام هر شگفتی میباشند. یکی‌ از قهرمانان ساختگی و معروف، ساخته‌ای بنام جیمز باند است که دراسکاتلند متولد شده و قهرمان انگلیس میباشد. 

 - جیمز باند جاسوسِ بزن بهادری است که قادر به انجام هر کاری است و از پس همه بر میاید. 

- جیمز باند اجازه کشتن هر کسی‌ را دارد و قانون از او حمایت می‌کند. (license To Kill) 

- جیمز باند مجهز به ابزار جاسوسی و اسلحه‌های تخمی تخیلی‌ انگلیسی‌ است که توانایی‌های ویژه‌ای دارند. 

- جیمز باند یک الکلی خبره است که مشروب مورد علاقه اش مخلوطی از ودکا مارتینی بهمراه لیمو است. (نگاه کنید به فیلم دکتر No) 

- جیمز بان ماشین‌های سواری پیشرفته‌ای هم دارد که گاهی‌ قایق و زیر دریایی هم میشوند و البته ساخت انگلیس است بنام بنتلی و استن مارتین Bentley And Aston Martin . 

- جیمز باند یک ستاره درخشان در دنیای زنان هم میباشد و کافی‌ است که به ناگهان به زنی‌ نگاه کند و زرتی، زن در کنار او در تخت خوابی سلطنتی قرار داده شده و محبوب او میگردد. 

شخصیت جیمز باند که راه حل و عقده گشای تمامی معضلات و ضعف‌های اخلاقی‌ و درونی انگلیسی‌ هاست آنچنان برای آنها مهم گشته و واقعی‌ مینماید که ملکه‌ مشنگ آنها به او مدال افتخار داده و او را رسما جز اشراف نامیده که این عملِ سخیف باعث خنده و تمسخر بسیاری از مردم دنیا گشته است. 

ساخت قهرمان‌های آفریقایی تبار:

 پرسش اینجاست که آیا خانم لشنا لینچ که قرار است جیمز باند آینده باشد، میتواند همان ویژگی‌‌های جیمز باند(۴) مرد را داشته باشد؟ یعنی‌ برود با یک لشگر دشمن، در کشور خود دشمن یک تنه درگیر شود، بزند، بکشد، ودکا مارتینی بنوشد، عشقبازی کند و گاهی هم تیکه‌های طنز از خودش درکند که بیننده انگلیسی‌ را میخنداند و سپس به انگلیس باز گشته و کلاهش را بطرف جا لباسی پرت کند؟ (آرزوی همه انگلیسی‌ ها ) و یا نه منظور از ساخت قهرمان زن آفریقایی تبار چیز دیگری است و اصولا چرا بتازگی قهرمان‌های آفریقایی تبار ساخته میشود؟ 

شاید چون نیروی عظیمی‌ از آنان در استان‌های همپیمان آمریکا وجود دارد که میتوان آنان را توسط قهرمان‌هایشان راه انداخت، راه برد، از آنان استفاده و سوأستفاده نمود.(۳) 



تیر ۲۶، ۱۳۹۸

دوزخ را وقتی‌ شناخت که می‌توانست از بهشت و آزادی مطلق لذت ببرد



خدا گفت کجایی‌؟ آدم پاسخ داد، در باغ صدایی شنیدم، ترسیدم چون برهنه بودم، و خودم را پنهان کردم، بی‌ آنکه بداند با این ادعا به گناه خود اعتراف کرده است. 
خدا گفت: کی‌ به تو گفت که برهنه ای؟ و از اینجا دیگر همه چیز تقصیر زن بود.
خدا آن زوج را تبعید کرد و فرزندانشان هم بهای گناه پدر مادرشان را پرداختند، و هنوز هم میپردازند، به این ترتیب نظام قضاوت اختراع شد، قانون، سرپیچی از قانون ( هر چه هم که قانون غیر منطقی‌ یا عجیب باشد) قضاوت ( آنانی‌ که تجربه بیشتری دارند، بر آنانی‌ که ساده ترند پیروز میشوند) و مجازات.

اکنون صفت بچه ٔ انگور بگویم, کاین هر صفتی در صفت او هذیان است


تیر ۲۴، ۱۳۹۸

ای اهورایی


تو همان وجود حاضر در فقدان جاویدان هستی‌، همانکه وقتی‌ همه جا و همه چیز ساکت است، صدایش را می‌‌شنوند، همانکه وقتی‌ دیگر هیچ چیز دیده نمی‌‌شود، او را می‌‌بینند.

مانند یک ساعت از کار افتاده‌ که همیشه همانوقت را نشان میدهد.


در واقع اگر خوب بنگری - این دنیا یکروز بیشتر نیست، همین یکروز است که همیشه تکرار می‌‌شود، صبح آنرا بما میدهند و شب از ما پس می‌‌گیرند.