تیر ۲۶، ۱۳۹۸
تیر ۲۴، ۱۳۹۸
تیر ۲۳، ۱۳۹۸
اختاپوس
یکی از جالبترین جانوران دریایی هشت پا یا اختاپوس نام دارد که بتازگی برسیهای زیاد و تحقیقات دوبارهای در مورد این حیوان صورت گرفته است.
نام اختاپوس از زبان پارسی گرفته شده و به معنی هشت – پا است. بیش از ۲۰۰ گونه اختاپوس وجود دارد و همه آنها در اقیانوسهای سراسر جهان و معمولاً در نزدیکی صخرههای مرجانی زندگی میکنند.
هشت پا جزو بیمهرگان است به این معنی که استخوان ندارد. بهمین دلیل هنگامی که هشت پا از آب بیرون کشیده میشود شکلش را از دست می دهد. و بدلیل بی استخوانی, حیوان میتواند از سوراخ کوچکی تن بزرگ خود را رد کند .
دی ان ا اختاپوس با دی ان ا همه موجودات دیگر فرق دارد. این حیوان دوست دارد تنها زندگی کند و اگر عضوی از تن او جایی گیر کند, حیوان آن عضو را از تن جدا ساخته و محل را ترک میکند. بدن اختاپوس از هزاران باکش تشکیل شده که هر کدام از این بادکش ها شبیه جارو برقی کار میکنند.
خاستگاه این حیوان مشخص و معلوم نیست و به ناکجا آباد تعلق دارد. پیش از اینکه کشتی های ساخت امپراتوری پارس ها بدست وحشیها بیفتد, در اقیانوسها اختاپوس های عظیمی میزیستند که بزرگترین موجودات روی زمین محسوب میگشتند. با وجود داشتن مغز بسیار کوچک و تقریبا ناچیز, اختاپوس یکی از باهوشترین موجودات روی زمین است.
تمامی اطلاعات اساسی و بنیادی در مورد این حیوان در کتب علمی پارسی با طرحها و نقاشیهای مربوطه به آن آمده است . این کتب امروزه در اروپا و آمریکا میباشد. به تازگی ادعا میشود که اطلاعات تازهای از این حیوان بدست آمده است.
حقایق جالب درباره اختاپوس :
تیر ۰۵، ۱۳۹۸
روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشیم
مانده تا برف زمین آب شود
مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر
ناتمام است درخت
زیر برفست تمنای شنا کردن کاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
و طلوع سر غوک از افق درک حیات
مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سمبوسه و عید
در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد
و نه آواز پری میرسد از روزن منظومه برف
تشنه زمزمهام
مانده تا مرغ سرچینه هذیانی اسفند صدا بردارد
پس چه باید بکنم
من که در لختترین موسم بیچهچه سال
تشنه زمزمهام؟
بهتر آنستکه برخیزم
رنگ را بردارم
روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم.
چکامه پرهای زمزمه، کتاب حجم سبز – سهراب سپهری
حماقتی به اسم دین
اولین اعترافی که آدم دیندار به ناتوانی خدای خود میکند، اعتقاد او به پیغمبر و داستانهای احمقانه وحی و کتاب مقدس و این مطالب است. آدم دیندار با اعتقاد به موجودیتِ پیغمبر- بطور مستقیم- اذعان دارد که خدایش در دو اصل اساسی ناتوان است:
۱- خدایش آدمی و یا مخلوقی را که خلق کرده ناقص و بدرد نخور است و ناچارا میبایستی او را توسط دیگری کامل نموده و براه آورد.
۲- خدای آدم دیندار، خود در براه آوردن و تصحیح اشتباهی که در خلقت انجام داده، ناتوان است و مثلا نمیتواند به روحی که خود در آدمی دمیده دستور دهد که کار زشت نکند و آدم باشد، بلکه حتما میبایستی یک مخلوق ناقص دیگر را ابتدا توسط یک فرشته به آگاهی برساند و سپس او را براه انداخته و دیگر ناقصان را تصحیح کند.
و صد البته، این خدا در مورد سرنوشت آن ناقصی که به زحمت و با فرستادن انواع و اقسام وحیها و فرشتهها براه انداخته، کاملا بی تفاوت است و او را رها میسازد تا دیگر ناقصان، او را تحت شکنجههای مخوف، و یا با خوراندن زهر به او و یا با افکندن او در آتش و دیگر مطالب وحشیانه بطرز فجیع بقتل برسانند. و نهایتا آن خدا بخاطر ظلمی که ناقصان انجام دادهند بخشم آمده و مانند یک پیرِ زن چیز سوخته میزند به سینه و در و دیوار.
و این تازه یک گوشه کوچک از عظمت حماقتی به اسم دین است.
خرداد ۱۴، ۱۳۹۸
خانه هاشان پر داوودی بود, چشمشانرا بستیم
به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است
حرفهایم، مثل یک تکه چمن روشن بود
من به آنان گفتم
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید برفتار شما میتابد
و به آنان گفتم
سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز
زیوری نیست به اندام کلنگ
در کف دست زمین گوهر ناپیداییست
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند
پی گوهر باشید
لحظه ها را بچراگاه رسالت ببرید
و من آنانرا، بصدای قدم پیک بشارت دادم
و بنزدیکی روز و به افزایش رنگ
بطنین گل سرخ
پشت پرچین سخن های درشت
و به آنان گفتم
هرکه در حافظه چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند
هرکه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود
آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
می گشاید گره پنجره ها را با آه
زیر بیدی بودیم
برگی از شاخه بالای سرم چیدم، گفتم
چشم را باز کنید
آیتی بهتر از این میخواهید؟
می شنیدیم که بهم میگفتند
سحر میداند،سحر
سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار بدوش آوردند
باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بردارد
خانه هاشان پر داوودی بود
چشمشانرا بستیم
دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش
جیبشان را پر عادت کردیم
خوابشان را بصدای سفر آینه ها آشفتیم.
چکامه سورهٔ تماشا، کتاب حجم سبز،
سهراب سپهری
به بهانه سفر ترامپ به انگلستان
کسانی که اونجاشون هنوز از طرف ترامپ گرفته نشده!
سفر بی معنی ترامپ به انگلستان، انگلستانی که نه دولت دارد و نه سرپرست، و از نظر اقتصادی و سیاسی در سقوط آزاد بسر میبرد، و درحالیکه شهردار پاکستانی لندن هم او را بفحش و فضاحت کشیده (مطابق معمول و رسم همیشگی انگلیسی، چون انگلیسیها خود جرات و خایه مخالفت خوانی و فحاشی به ترامپ را ندارند، در نتیجه یک ترکی، عربی، ایرانی نمایی، کانادایی و یا استرالیایی، را جلو میندازند. اینبار قرعه بنام یک پاکی بازی خورده افتاده است.)، با کدامین انگیزه و هدف صورت گرفته است؟
آیا چون انگلستان چندین میلیارد پولِ اتحادیه اروپا را نداده و تا خرخره زیر قرض و منت دیگر کشورهای اروپایی میباشد،
(و حتی چپاول ۴۰ ساله تمامی ذخائر و منابع و ثروتهای ایران و خاورمیانه و شمال آفریقا هم نتوانسته این لجن خانه را نجات دهد (هرچند ظاهر را آنچنان ساختند که حتی در تصور خودشان هم چنین سعادتی نمیگنجید و با مال ملت ایران، همگی قریب به اتفاق- نشسته و پول مفت گرفته و تنها کارشان پر کردن بارها و استادیومهای فوتبال است.))
و مطابق معمول با وقاحت یک چیزی هم طلبکار است، بهانه دعوت از ترامپ میباشد؟ تا بدین ترتیب به اتحادیه اروپا نشان دهند که تنها نیستند. و منظور از دعوت از ترامپ، مثلِ همیشه، نمایش و خود نمایی دلبهم زنِ انگلیسی است؟ ترامپی که چندی پیش، زنِ هری نوه الیزابت را به لجن کشیده و او را نفرت انگیز و چندش آور خوانده است؟
بهرحال ترامپ را برای مقاصد سیاسی خود دعوت کرده و از آنطرف هم انتقام تحقیرهایی که ترامپ به آنها روا داشته را با فحاشیهای شهردار لندن و نمایشات و تظاهرات خیابانی انگلیسی ها، از او میگیرند.
خرداد ۱۰، ۱۳۹۸
این کاسه چینی بصدای تو ترک میخورد
“همسفر! “
در این راه طولانی که -ما بیخبریم و چون باد میگذرد-
بگذار خرده اختلافهایمان باهم، باقی بماند, خواهش میکنم.
مخواه که یکی شویم، مطلقا یکی.
مخواه که هرچه تو دوست داری، من همان را، بهمان شدت دوست داشته باشم و هرچه من دوست دارم، بهمان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد.
مخواه که هردو یک آواز را بپسندیم یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را و یک شیوه نگاه کردن را.
مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقهمان یکی و رویاهامان یکی.
همسفر بودن و همهدف بودن، ابدا بمعنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست. و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف است شاید "اختلاف" کلمه خوبی نباشد و مراد را نگوید، شاید "تفاوت" بهتر از "اختلاف" باشد. نمیدانم! اما بهرحال تک واژه مشکل ما را حل نمیکند.
پس بگذار اینطور بگویم:
عزیز من!
زندگی را تفاوتِ نظرهای ما میسازد و پیش میبرد نه شباهت هایمان، نه از میان رفتن و محو شدنِ یکی در دیگری، نه تسلیم بودن، مطیع بودن، اًمر بر شدن و دربست پذیرفتن.
من زمانی گفته ام: "عشق،، انحلال کامل فردیت است در جمع". حال نمیخواهم این مفهوم را انکار کنم، اما اینجا سخن از عشق نیست، سخن از زندگی مشترک است که خمیر مایه آن میتواند عشق باشد یا دوست داشتن، یا مهر و عطوفت، یا ترکیبی از اینها و در هر حال، حتی دو تن که سخت و بیحساب عاشق همند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند. اگر چنین حالتی پیش بیاید،- که البته نمیاید- باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق و یکی کافی است.
عشق، از خودخواهیها و خودپرستیها گذشتن است اما، این سخن بمعنای تبدیل شدن بدیگری نیست . من از عشق زمینی حرف میزنم که ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.
عزیز من!
اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد .
بگذر فرق داشته باشیم بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.
بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم.
بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید .
تو نباید سایه کمرنگ من باشی. من نباید سایه کمرنگ تو باشم.
این سخنی است که من در باب دوستی هم گفته ام. بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چیز که مورد اختلاف ماست، بحث کنیم ،اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه مطلقا واحدی برساند. بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل .
چه خاصیت که من، با همه تفردم، نباشم و تو باشی، یا بعکس، تو با همه تفردت نباشی و همه من باشم.
اینجا سخن از رابطه عارف با خدای عارف درمیان نیست. سخن از ذره ذره واقعیتها و حقیقتهای عینی و جاری زندگیست.
من کامو را بر ساتر ترجیح میدهم، صادقی را بر ساعدی. باخ را بر بتهون ترجیح میدهم، عود را به جملگی سازها، کوه را بدریا، دالی را به پیکاسو، شاملو را حتی به نیما.
تو اما ساعدی را دوست تر داری و بالزاک را. پیانو و سنتور را به عود ترجیح میدهی. نه دالی را طالبی نه پیکاسو را. ونگوگ را به هردو ترجیح میدهی. شاملو را دوست داری ولی نه بقدر سهراب سپهری. دریا را دوست داری ولی نه دریایی که باید حسرت زده به آن نگریست.
بیا در باره همه اینها بگفتگو بنشینیم. بیا بحث کنیم.
بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم. بیا کلنجار برویم .
اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم. و این غلبه منجر به آن شود که تو نیز چون من بیاندیشی یا بعکس.
مختصری نزدیک شدن بهتر از غرق شدن است. تفاهم، بهتر از تسلیم شدن است.
تا زمانی که تو ساعدی را ترجیح میدهی و سهراب را، درست تا آن زمان، ساعدی و سهراب، مرا به تفکر و شناخت، به زنده بودن و حرکت کردن وادار میکند. اگر تو، همه من شوی، من و تو سهراب را کشته ایم و ساعدی را و بسیاری را ....
عزیز من!
بیا حتی اختلافهای اساسی و اصولی زندگیمان را، در بسیاری زمینهها، تا آنجا که حس میکنیم دوگانگی شور و حال و زندگی میبخشد نه پژمردگی و افسردگی و مرگ، حفظ کنیم.
من و تو ، تو و من، حق داریم در برابر هم قدعلم کنیم و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم. بیآنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم .
گمان میکنم این جمله آخرین حقوقیست که در جهان کنونی برای انسانها باقی مانده است. این حق که در خانه خود، در اتاق خود و در خلوت خود، درباب بسیاری از مسائل، منجمله سیاست و آرمانهای سیاسی، اختلاف نظر داشته باشند.
عزیز من!
دو نیمه، زمانی براستی یکی میشوند، و از دو "تنها"، یک "جمع کامل" میسازند که بتوانند کمبودهای هم را جبران کنند. نه آنکه منِ مطلقِ هم شوند.
چیزی برهم مضاف نکنند و مسائل خاص و تازه یی پیش نکشند.
پس بانو!
بیا تصمیم بگیریم که هرگز منِ هم نشویم.
بیا تصمیم بگیریم که حرکات مان، رفتارمان، حرف زدنمان و سلیقه مان کاملا یکی نشود. و فرصت بدهیم که خرده اختلافها و حتی اختلافهای اساسیمان، باقی بمانند.
و هرگز اختلاف نظر را وسیله تهاجم قرار ندهیم.
عزیز من! بیا متفاوت باشیم.
چهل نامه کوتاه به همسرم - نادر ابراهيمی
اشتراک در:
پستها (Atom)