آنچه در زیر میآید، فهرستی از مغالطهها یا سفسطهها است که به سیاستمداران، وکلا، خبرنگاران، جاسوسان اینترنتی که در بحثهای دیگیتالی شرکت میکنند و امثال اینها آموزش داده میشود.
پسچهایسم (Whataboutism Or Whataboutery): اصطلاحی برای توصیف یک تکنیک تبلیغی مورد استفاده توسط اتحاد جماهیر شوروی در ارتباط با مسائل مربوط به جهان غرب در دوران جنگ سرد است. در زمان حکومت شوروی هنگامی که انتقادی به موضوعی وارد میشود پاسخ معمولاً «پس در... چه؟» بود که جای خالی با یک مسئله در غرب بیان میشود. این یکنوع مغالطه شناختهشده در دستگاه حاکم این کشور بود. این روش هماکنون هم توسط گروههای مختلفی مورد استفاده قرار میگیرد. طرز کار این روش بصورت چکیده اینست که گوینده درآن عامدانه و هدفمند تلاش میکند با توسل به رخدادهای دیگر (نظیر جنایات جنگی در سایر کشورها) و بهرهگیری از احساسات مخاطب، موضوع بحث و انتقاد اصلی را منحرف سازد.
تو هم چنینی (به لاتین: Tu quoque): یک مغالطه است که در آن ادعای یک شخص نادرست دانسته میشود به این دلیل که این ادعای انتقادی که او بیان کردهاست بر خودش نیز وارد است یا ادعای او با آنچه که وی پیشتر گفتهاست ناسازگاری دارد.
مغالطههای شکلی:
مغالطههای شکلی، به مغالطههایی گفته میشود که در شکل بحث، میتوان آنها را دید، و نیازی بفهمیدن محتوای بحث برای پیدا کردن این نوع مغالطهها نیست. تمامی مغالطههای شکلی، نوع مشخصی از مغالطههای ناپیرو هستند.
مغالطات ابهام:
-مغالطهٔ اشتراک لفظ: استفاده از واژههایی که دارای دو یا چند معنا هستند، بدون قرینهای که بر معنای مورد نظر، دلالت کند.
کژتابی یا ابهام ساختاری: بکارگیری جملهای که میتواند به دو یا چند گونه بیان و فهمیده شود.
-مغالطهٔ ابهام واژه: استفاده از واژههای مبهمی که قابلیت تفسیرهای گوناگون دارند.
-اهمال سور: عدم ذکر سورِ قضیه و تلقی آن بعنوان قضیهای کلی.
-تعریف دوری: تعریف دو شیء یا لفظ مبهم به یکدیگر، درحالیکه برای شناخت هریک نیازمند بشناخت دیگری باشیم.
مغالطات عدم دقت برای گمراهسازی:
-مغالطهٔ کُنه و وجه: معرفی یک صفت یا یک جنبهٔ خاص از یک پدیده بعنوان ذات و اساس آن.
-علت جعلی: معرفی امری که علت نیست یا بخش کوچکی از علت است بعنوان علت اصلی.
-بزرگنمایی: جلوه دادن جنبه یا جنبههای خاصی از یک واقعیت بصورت بزرگتر و مهمتر از آنچه هست.
-کوچکنمایی: جلوه دادن جنبه یا جنبههای خاصی از یک واقعیت بصورت کوچکتر و کماهمیتتر از آنچه هست.
-مغالطهٔ متوسط: مغالطهٔ آماری برای بیان اطلاعات خاص موردنظر.
نمودار گمراهکننده: استفاده از نمودارهای مغرضانه برای بیان اطلاعات آماری.
-تصویر گمراهکننده: استفادهٔ نادرست از اندازهٔ تصویری که بعنوان نشانهٔ دادههای آماری بکار میرود.
مغالطات نقل:
-دروغ: عدم مطابقت خبر با واقعیت.
-توریه: بیان سخنی که معنای آن بظاهر درست است، اما آنچه مخاطب از آن درک میکند نادرست و دروغ است.
-نقل قول ناقص: نقل گزینشیِ بخشی از سخنان دیگران بدون توجه به پیام اصلیِ او در مجموعهٔ سخنانش.
-تحریف: کاستن و افزودن محتوای یک متن.
-تفسیر به رأی یا تفسیر نادرست: تفسیر یک سخن مغایر با اغراض گوینده و موافق با اغراض شخص.
-مغالطهٔ تأکید لفظی: تکیه و تأکید بر برخی از الفاظ یک قضیه و استنباط معانیای که موردنظر گوینده نیست.
خانه دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که بلب داشت
بتاریکی شبها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده بدرخت
کوچه باغیست که از خواب خدا سبزترست
و درآن عشق به اندازه پرهای صداقت آبیست
میروی تا ته آن کوچه
که از پشت بلوغ سر بدر میآرد
پس بسمت گل تنهایی میپیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین میمانی
و ترا ترسی شفاف فرا میگیرد
کودکی میبینی
رفته از کاج بلندی بالا
جوجه برمیدارد از لانه نور
و از او میپرسی
خانه دوست کجاست؟
چکامه " نشانی "، کتاب حجم سبز ، ۱۳۴۶
سهراب سپهری
رفته بودم لب حوض
تا ببینم شاید
عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود
ماهیان میگفتند:
هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب
دم پاشویه نشست
و عقاب خورشید
آمد او را بهوا برد که برد
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولی آن نور درشت
عکس آن میخک قرمز در آب
که هروقت باد میآمد
دل او
پشت چینهای تغافل میزد
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی
همت کن
و بگو
ماهیان حوضشان بی آب است
باد میرفت بسروقت چنار
من بسروقت خدا میرفتم.
چکامه " پیغام ماهی ها "، کتاب حجم سبز ، ۱۳۴۶
سهراب سپهری
در روزگاران کهن، پیری درویش صفتِ بینیاز مکتبِ آزاد بال با خانواده خود در چادری مندرس میزیست. پیشه کهن سال داستان ما، هیزم فروشی بود که از بیابان بیصاحب جمع میگشت. و از مال دنیا بزی باوفا داشت که هرچه گیرش میآمد، میخورد و در عوض ممر خوراک و پوشاک خانواده پیر بود. از شیرش کره و پنیر و ماست میزدند و میخوردند و از پشمش میبافتند و میپوشیدند و زیرانداز تهیه میکردند. هرگاه هم که بزمچهای نصیب بز میگشت، در بازار بفروش رفته و پولش قند و چای خانواده میگشت. پیر بمناسبت خصلتهای شایسته انسانی که داشت محبوب همه کس از آشنا و غریب بود. و برای شکایت از روزگار سخت، جایگاهی در نزد خویش متصور نبود. روزگار بدین ترتیب میگذشت تا اینکه روزی دوست و آشنا دور پیر را گرفته و گفتند:
- خبر بد، خبر بد ..... یکی از خویشانت را از دست دادی و خبر بدتر اینکه، او برایت شنزآر و زمین کلوخ آکندهای را به ارث گذاشته که مالیات سالیانه آن میبایستی به خزانه ملت پرداخت شود !!!
پیر گفت:
- خبر بد، خبر خوب، کسی چه میداند؟
خلاصه داروغه پیر را فراخواند و دفتریها بنچاقِ زمین را بنام پیر زدند و خزانه داران، فلان روزِ سال آینده را برای پرداخت مالیات زمین قرار گذاشته و پیر را راهی نمودند.
از فردای آنروز، پیر بهمراه خانواده خود، شروع بجمع نمودن سنگهای درشت زمین کرده و چون تعداد سنگها بسیار گشت، از آنها با کمک پسرش کلبهای سنگی ساخت. سپس شروع بجمع آوری سنگهای ریزتر کرده و از آنها راه رویی شنی در مقابل کلبه ساخت تا در وقت باران و برف، پایشان در ٔگل و لجن فرو نرود. سپس در زمینی که اینک مناسب کشت گشته بود، جو کاشت. سر سال جوها را فروخته، مالیات را که پرداخت هیچ، یک اسب ابلق زیبا هم برای خود تهیه نمود. کمی پس از خرید اسب، روزی اسب از چراگاه کوچکی که پیر، دور تا دور آنرا طناب کشیده بود، فرار کرد. همسایهها جمع شده و گفتند:
- خبر بد، خبر بد، اسبی که با این زحمت تهیه نموده بودی، از دست دادی!!
پیر گفت:
- خبر بد، خبر خوب، کسی چه میداند؟
چند روز پس از این، اسب با یک گله اسب وحشی بازگشت.
همسایهها جمع گشته و گفتند:
- خبر خوب، خبر خوب، تعداد اسبهایت به ۳۰ راس رسید!!!
پیر گفت:
- خبر خوب، خبر بد، کسی چه میداند؟
کمی بعد، پسر پیر که مشغول رام کردن یکی از اسبهای وحشی بود، از اسب فرو افتاد.
همسایهها جمع گشته و گفتند:
-خبر بد، خبر بد، پایِ پسرت شکست.
پیر گفت:
- خبر بد، خبر خوب، کسی چه میداند؟
پسرِ پیر داستان ما زمین گیر بود که نقارههای داروغه جار زدند که: آی ی ی ی مردم بدانید و آگاه باشید که وحشیهای که در حاشیه شهر آباد ما میپلکند، به شهر حمله کرده و در نتیجه همه جوانان بایستی پا برکاب گشته و درمقابل وحشیها و بربرها از سرزمین مادری و خانواده خود دفاع کنند.
همسایهها دوباره خبر خوب، خبر خوب کردند که پسرت به جنگ نرفته و در نتیجه کشته نمیشود و دوباره پیر همان جواب همیشگی را داد. اینبار یکی از همسایهها که بیش از دیگران فضول بود، از پیر پرسید، این چه معنی دارد که هرگاه ما با خبری بد یا خوب میاییم تو آنرا تکرار میکنی؟
پیر گفت:
روزگارست اینکه گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخِ بازیگـر از این بازیچـههـا بسیـار دارد
آدمی گه راه خودرا مینهـد سوی بساتین
گاه سوی دوزخ این جان عزیزش خار دارد
گاه در باغ جنان میشد روان در کوی دلبر
گه ز مهجوری عنان جان خویش تیمار دارد
عاشق و معشوق را حائل نباشد در دو عالم
جان خودرا آدمی چون این حجاب درکار دارد
هست یکتا جلوه معشوق در چشمان عاشق
آدمی در بوستان یک دلبر و دلدار دارد
راه ما قانع شدن باشد به انوار خدایی
کز تجلیهای او جانها نشان از یار دارد
در طریق عشق هرکس راه خود دارد ولیکن
در طریقت راه ما صد جلوه دشوار دارد.....
قائممقام فراهانی
ماه بالای سر آبادیست
اهل آبادی درخواب
روی این مهتابی
خشت غربت را میبویم
باغ همسایه چراغش روشن
من چراغم خاموش
ماه تابیده به بشقاب خیار
به لب کوزه آب
غوکها میخوانند
مرغ حق هم گاهی
کوه نزدیک منست
پشت افراها، سنجدها
و بیابان پیداست
سنگها پیدا نیست
گلچه ها پیدا نیست
سایه هایی از دور
مثل تنهایی آب
مثل آواز خدا پیداست
نیمه شب باید باشد
دب آکبر آنست
دو وجب بالاتر از بام
آسمان آبی نیست
روز آبی بود
یاد من باشد فردا
بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم
یاد من باشد فردا لب سلخ
طرحی از بزها بردارم
طرحی از جاروها
سایه هاشان در آب
یاد من باشد
هرچه پروانه که میافتد در آب
زود از آب درآرم
یاد من باشد
کاری نکنم که بقانون زمین بربخورد
یاد من باشد فردا لب جوی
حوله ام را هم با چوبه بشویم
یاد من باشد تنها هستم
ماه بالای سر تنهاییست.
چکامه " غربت "، کتاب حجم سبز ، ۱۳۴۶
سهراب سپهری
سرزمینهایمان را گرفتند، آزادی، تاریخ و هویت و داراییهایمان را گرفتند، جانمان را هم خرد خرد گرفته و میگیرند. و ما متمدن و باهوش و آنها احمق و وحشی و بربر!!
چگونه؟ در گذشته با مریضی هایشان! با طاعون و جذام و تیفوس و وبا و و و. هرکجا رفتند، در اسپانیا، در ایران، در روسیه و دیگر نقاط امپراتوری پارسها به کمک اجساد مبتلایان به بیماریهایشان، مردم آن سرزمینها را، در گروههای میلیونی، قتلعام کردند. و آخرین شاهکارشان، دادن مریضیهای خود به سرخپوستان شمال قاره آمریکا و گرفتن سرزمینهای آنان بدین ترتیب بود. هنوز هم با دادن میکربها و ویروسهای گوناگون، به ملتهای آفریقایی تبار و جنوب آمریکا و دیگر جاها، اهداف خود را پیش میبرند. و امروزه علاوه بر بیماریهای جسمانی، با مریضیهای روحی و روانیشان مردم جهان را مبتلا و نابود میسازند. و هر کجا پا میگذارند، توحش، بیرحمی، دزدی، زنا زادگی، همجنسگرایی و دشمنی با طبیعت، قتل و غارت را با خود به ارمغان برده و ملتها را دچار ابلیس منشی میکنند.
مگر میشود برای توجیه کشتار بیرحمانه، سبعانه و گروهی مسلمانان جهان در هرکجا که دستشان برسد، مسیحیان جهان را اینجا و آنجا، بکشند؟
بله میشود. چرا که از هر طرف کشته شود بسود آن یکیست!
برای هر واژهای یک تعریف ساده وجود دارد و بس. بقول سهراب آب را گل نکنیم، همه چیز را درهم و پیچیده و نارسا نسازیم که فهمیدنش محتاج ذن باشد. همانکاری که با کتب با ارزش و گرانبهای دانشمندان و متفکران ایرانی کردند تا این ملت بحال و احوال امروز دچار گردد و درنتیجه عقبماندهترین قشر بیابانی و بربر بر سرش حکومت کنند. پیش از اینکه دوباره بصحرای کربلا بزنم، برگردیم به واژه ها.
برای هر واژه، فقط و فقط یک تعریف ساده وجود دارد. مثلا اگر از یک میلیارد مردم بپرسید که زیبائی را چگونه تعریف میکنند، شاید بدون اغراق بیشتر نزدیک بهمه آنها، زیبائی را بقسمی تعریف کنند که خود هیچ باوری به آن ندارند. شاید برخی برای زیبائی بدنبال مثالها بگردند. مثلا بگویند گلها زیبا هستند. طبیعت زیباست. عشق، محبت، مادر زیباست و الا آخر.
ولی من میتوانم ثابت کنم که یک دماغ بیش از حد گنده، زیباست. چرا که از نظر من زیبائی یعنی "بوجود آوردن یک احساس خوب". و هر پدیدهای که بتواند در آدمی یک احساس خوب برانگیزد، به آن پدیده، زیبا میگویند. بهمین دلیل از نظر یک کودک، مادری که صورتش بر اثر جذام متلاشی شده، زیباست، چون در او یک احساس خوب بوجود میاورد. اکثر آدما وقتی یک دماغ بیش از حد چاق را میبینند، پیش خود میگویند: عجب دماغی! و بلافاصله لبخند میزنند. و این لبخند نتیجه هرچه باشد، نمایانگر یک احساس خوب است.
در نتیجه زیبائی یعنی برانگیختن یک احساس خوب در آدمی.
و یا واژه "آدم خوب". به چه کسی صفت خوب تعلق میگیرد؟ "آدم خوب" هم تعریف سادهای دارد و بهرکسی که آزارش بموجودات دیگر نرسد، آدم خوب میگویند. آدمی که نه به قلمی نه به قدمی و نه با سخنی نه نگاهی و نه ترفندی دیگری را نمیازارد. و اگر بهر دلیلی، مثلا بگوید، اینها دشمنان من هستند، و یا اینها ظالمانند ، و یا اینها بمن بدی کردند، و یا چون از کودکی بمن ظلم شده، و یا دلایل دیگری از ایندست، بکسی آزار رساند، دیگر جز آدمِ خوب بحساب شمرده نمیشود. این دلایل و دیگر بهانهها را تنها میتوان در دادگاه عدل الهی برای "بد بودن و بدی کردن"، ارائه داد و مثلا درخواست مجازات سبکتری کرد. ولی هیچگاه، هیچ دلیلی نمیتواند، فعل بدی را پاسخ گوید و یا تبرئه و یا تائید کند.
و آنچه که متاسفانه بما برمیگردد، و در برگشت آن هیچ تردیدی وجود ندارد، محصول پندار بد، گفتار بد و کردار بد ماست.
نالم ز دل چو نای، من اندر حصار نای
پستی گرفت همّت من زین بلند جای
آرد هوای نای مرا ناله های زار
جز ناله های زار چه آرد هوای نای
گردون بدرد و رنج مرا کشته بود اگر
پیوند عمر من نشدی نظم جانفزای
نی نی ز حصن نای بیفزود جاه من
داند جهان که مادر ملکست حصن نای
من چون ملوک سر زفلک برگذاشته
زی زهره برده دست و به مه برنهاده پای
از طبع، گاه پاچم دُرهای قیمتی
وز دیده، گه خرامم در باغ دلگشای