شهریور ۱۲، ۱۳۹۷
شهریور ۰۷، ۱۳۹۷
گر جان ز شیدایی بلب آری
گفتم که بعد از آنهمه محنت
آن عشق و آن دنیای محبت
آن سر بزانو بردن و زاری
آن عشق و آن دلداری و یاری
تو مرا تنها نگذاری
تو مرا تنها نگذاری
گفتم پس از آن بیخبرها
آن گریهها، دیوانه گریها
گر جان ز شیدایی بلب آری
جز من بیاری دل نسپاری
تو مرا تنها نگذاری
تو مرا تنها نگذاری
تا دلم مست و مدهوش تو شد
گلشن عشقم آغوش تو شد
گفتم که به یاری
تو مرا تنها نگذاری
تو مرا تنها نگذاری
هر زمان بردی نام دگران
چون مرا دیدی از غم نگران
گفتی که بجز من بجهان دلداده نداری
تو مرا تنها نگذاری
گمان ندارم مرا بدرد و غم جدایی بسپاری
ز غم بمیرم اگرکه تنها و بیپناهم بگذاری
مرو که ترسم خدانکرده، دگر نیایی به بر من
ندانی آندم، که بیتو هستم، دلم چه آرد بسر من
تا دلم مست و مدهوش تو شد
گلشن عشقم آغوش تو شد
گفتم که به یاری
تو مرا تنها نگذاری
تو مرا تنها نگذاری
هر زمان بردی نام دگران
چون مرا دیدی از غم نگران
گفتی که بجز من بجهان دلداده نداری
تو مرا تنها نگذاری
تو مرا تنها نگذاری.
مرا تنها نگذاری
ترانه سرا :بیژن ترقی
آهنگ: شادروان پرویز یاحقی
در دستگاه سه گاه
خواننده: حمیرا
تنها نگذاری - آلبوم ۴۰ آهنگ طلایی - حمیرا
به خون پدر جویم از کوه کین
اگر در مقامی بودم که میتوانستم به دوست عزیزی سفارش و نصیحتی کنم، به او میگفتم که کودکانش را مانند بزغاله بیخبر از همه جا بار آورد. و اجازه دهد که آنها کودکی شاد و پر نشاط و بیخبر از همه جا را داشته باشند. اگر در مقامی بودم که میتوانستم در راس کشور تصمیمی بگیرم، منشوری را به دروازه شهرها میآویختم که در پی آن "دانستن" جرم محسوب گشته و هیچ کس اجازه "دانایی" نداشته و همه در سبزه زارها بیخبر از همه جا بکار و زندگی پرداخته و مشغول ارضای غرایز خود باشند. اگر قدرتی داشتم غرب را از صفحه روزگار محو میکردم تا دیگر کسی شبانه به خانه بیخبران نریخته و کودکانشان را کشتار نکرده و مالشان را چپاول نکرده و آنها را گریان در ویرانههایشان بجا نگذارد. اگر میدانستم که زمین قلمرو ابلیسِ زشت خو و اهریمن پیشه است، هیچگاه پا بر روی زمین نمیگذاشتم و در همان دنیایی که موجودیت یافته بودم، میماندم. اگر میدانستم که حوا به خدا خیانت میکند، او را هیچگاه از دنده چپ آدم نمیساختم.
و آدمی یا باید میدانست و یا نمیدانست، یک چیز مسخره و پشم در وسط بودن، چیزی جز رنج در بر ندارد.
آلات و ادوات موسیقی از سراسر دنیا
deep chill out strange musical amazing guy plays extremely rare instrument cant stop listening
صد پرتو من در آب
اینجاست، آیید
پنجره بگشایید
ای من و دگر من ها
صد پرتو من در آب
مهتاب تابنده نگر
بر لرزش برگ
اندیشه من، جاده مرگ
آنجا نیلوفرهاست
به بهشت، بخدا درهاست
اینجا ایوان
خاموشی هوش، پرواز روان
در باغ زمان تنها نشدیم
ای سنگ و نگاه
ای وهم و درخت
آیا نشدیم؟
من صخره – منم
تو شاخه – تویی
این بام گلی، آری
این بام گلی، خاکست
و من و پندار
و چه بود این لکه رنگ، این دود سبک ؟
پروانه گذشت؟
افسانه دمید؟
نی، این لکه رنگ
این دود سبک، پروانه نبود
من بودم وتو
افسانه نبود
ما بود و شما.
سهراب سپهری
elaheh baz amad
شهریور ۰۲، ۱۳۹۷
ای حد پریدن
سرچشمه رویش هایی
دریایی، پایان تماشایی
تو تراویدی
باغ جهان تر شد، دیگر شد
صبحی سر زد، مرغی پر زد
یک شاخه شکست
خاموشی هست
خوابم بر بود
خوابی دیدم
تابش آبی در خواب
لرزش برگی در آب
اینسو تاریکی مرگ
آنسو زیبایی برگ
اینها چه
آنها چیست
انبوه زمانها چیست؟
این میشکفد، ترس تماشا دارد
آن میگذرد، وحشت دریا دارد
پرتو محرابی، می تابی
من هیچم
پیچک خوابی بر نرده اندوه تو می پیچم
تاریکی پروازی، رویای بی آغازی، بی موجی، بیرنگی
دریای هم آهنگی.
سهراب سپهری
Homayra - Rahe Jodaee | حمیرا - راه جدایی
قضیه برعکس ثابت میشود
نمیدانند که آدمی برای رسیدن به معرفت میبایستی مانند دیگر آدمیان و بروشهای گوناگون بزیید. برای فهمیدن زندگی میبایستی همه گونه تجربه کرد، برای فهمیدن سیری میبایستی گرسنه بود برای فهمیدن جوانی میبایستی پیر بود، برای فهمیدن سرما میبایستی زیر آفتاب رفت. برای فهمیدن آدم نیز میبایستی مانند آدمیان زندگی کرد. میبایستی فقیر بود، ثروتمند بود، گمنام بود، شهیر بود، گوشه نشینی کرد، در جمع درخشید، میبایستی مست بود، هوشیار بود، سفر کرد، زندانی بود، باید حماقت کرد، دانا بود و و و. بقول مولانا آدمی با خواندن کتب و تجربیات دیگران، مانند همان اشخاص پیل ندیدهای است که بدون اجازه پیل بان، شبانه وارد پیلخانه شدند، و چون از ترس افشا شدن، چراغ نیفروخته بودند (خود تجربه نکرده بودند) با کشیدن دست بر اندام پیل (با خواندن کتب دیگران) سعی در فهمیدن شکل پیل داشتند و نتیجه اینکه هرکدام به برداشتی متفاوت و نادرست از شکل پیل رسیدند. پس از آن این جمع بیتجربه ولی مغرور، کشیدن دست بر اندام پیل را تجربه انگاشته و خود را برآنچه ادعا داشتند، محق دانسته و بر سر این دانسته خود، بجان هم افتاده و تا پای مرگ برای اثبات عقیده و نظر خود جنگیدند. و شما که پیل را میشناسی، وقتی تعصب و اصرار هر کدام را در شناخت و دانستن شکل پیل میبینی، هم خنده ات میگیرد، هم بحیرت فرو میروی و هم متاسف میشوی. و این درست اتفاقی است که برای اندک آدمیانی که شاهدان هستی اند، افتاده و میافتد. و آدمیان دیگری هم هستند(۱) مانند دانشمندان، حکما، بزرگواران و فیلسوفان ایرانی، از جمله فردوسی، خیام، سعدی، حافظ، مولانا، بایزید، حلاج، عطار، نظامی، ناصر خسرو و هزاران هزار دیگر که تلاش بی ثمر میکنند تا با نوشتن داستان و شعر و مثنوی و قصیده و سفرنامه و مثال و نمونه، به دیگران بفهمانند و آنان را ملتفت سازند. و البته هم که موفق بودند و تا ۲۰۰ سال پیش آدمیان در بهشت زمینی - و با وجود تمام ویژگیهای مثبت و منفی انسانی و دیوهای درونی، کم و بیش با صلح و صفا و با احترام به موجودیت یکدیگر، طبیعت و کره زمین در کنار هم میزیستند. ولی متاسفانه ۲۰۰ سال است که نسل بربرها و احمقها با آدمیان قاطی گشته و مانند علف هرز رشد کرده و هستی موجودات روی کره زمین و انسان و انسانیت و بشر را بنابودی کشانده است.(۲) و در نتیجه امروزه حتی گفتگو در مورد "انسانیت" هم تاحد زیادی شوخی و جک مینماید.
مرداد ۳۰، ۱۳۹۷
بپیچاند از خون من کردگار
خون آدمی یکی از شگفتیهای طبیعت است. اگر خون کامل و سالم باشد، آدمی از نظر جسمی و روحی فردی توانا و تندرست است. و برعکس وقتی خون کامل و سالم نباشد آدمی دچار بیماریهای گوناگون جسمانی و بیماریهای عصبی میگردد. خون آدمی هم از مشخصات ویژه برخوردار است و هم رفتار ویژه. مثلا از مشخصات خون این است که دارای مواد معدنی و آنزیمهای مختلف است. و از نظر رفتاری هم مثلا
وقتی که خون به سردی میگراید، استخوان بندی بدن تحت تاثیر واقع شده و درد در نواحی کمر و زانوها حس میشود. همچنین سیستم عصبی آدمی هم تحت شعاع قرار گرفته و آدمی بطور طبیعی دچار بی حسی و لختی میگردد. در این حالت معمولا خون رقیق است. و زمانی که خون به گرمی میگراید، سیستم عصبی آدمی بشدت تحریک میگردد ، و بینایی آدمی کم میشود. قوای جنسی افزایش یافته، کبد ملتهب میشود. و به پوست و چشمها آسیب وارد میگردد.
این مطلب در مورد کسانی که در ناحیه ایران بزرگ (از مرزهای چین گرفته تا بالکان در طول و در عرض از مسکو گرفته تا تمامی شمال آفریقا) زندگی میکنند صادق است. چرا که این مردم از نظر خونی بسیار قوی تر از دیگر مردمان میباشند. خون این دسته از مردم بطور طبیعی اجزای کامل خون را داراست. اما برخی مردمان، بویژ آنانی که در شمال اروپا زندگی میکنند دارای خون نچندان کاملی هستند. معمولاً مواد معدنی نظیر آهن و ید و برخی دیگر از عناصر معدنی در خون این افراد کمتر از مردم ایران بزرگ است. در نتیجه این مردم هم از نظر جسمانی و هم از نظر روانی دچار مضیقه و مشقتند. به همین دلیل بسیار آسیب پذیرند.
خوراکیها و نوشیدنیها عوامل و فاکتورهای اساسی برای داشتن خون سالم و کامل میباشند. خوردن گوشت(از هر نوع) خون را مسموم و غلیظ کرده و نیروی کاذبی را در بدن تولید میکند که در نهایت(سنین کهن سالی) برای آدمی بسیار مضر است و موجب رنج او میگردد. خوردن مشربات الکلی به میزان نامناسب و مصرف داروهای شیمیایی و مواد مخدر تاثیرات مستقیم بر روی سلامت خون دارند.
(هرکسی میبایستی ظرفیت دریافت مواد را از طرف بدن خود بشناسد و بیش از توانایی آن مواد خارجی را وارد بدن خویش نکند، برخی ظرفیت نوشیدن یک لیتر مشروب حاوی الکل را درطی روز دارند، درحالیکه برخی حتی بوی آنرا هم نمیتوانند تحمل کنند. در مورد داروها و مخدرات هم همین واقعیت برقرار است.)
ویتامین سی باعث رقیق شدن خون میشود. درحالیکه ویتامینهای "ا" و خانواده "بی" موجب غلظت خون میگردند. معمولا آدمهایی که خون رقیقی دارند، خونسرد نامیده شده و آدمیان با غلظت خون بالا برای خود اصغر ترقهای میباشند.
خون همچنین تحت تاثیر ترس، غم، عشق، محبت، شادی، نگرانی و دیگر حالات روحی آدمی است. و بیماریها و سلامت جسمانی هم بروی خون تاثیرات بسزایی دارند. اما از تمامی این مطالب فیزیکی گذشته خون آدمی دارای مخازن اطلاعاتی و تاریخی گسترده است. خون آدمی تمامی تاریخچه موجودیت بشر از زمان خلقت تا امروز را در خود پنهان دارد. از طریق خون آدمی میتوان بمطالب بسیاری پی برد. و این واقعیت که وقتی خونی آلوده میگردد، تنها برای خود شخص مضر نیست، بلکه خطر عظیمی برای تمامی آنچه که در اطرافش جریان دارد میباشد، چرا که اگر چنین خونی در زمین قرار گیرد، یک جریان هولناک را در طبیعت اطراف خود راه میندازد که مهار آن تقریبا ناممکن است. متاسفانه این جریان هولناک بسرزمینهای ما هم رخنه کرده و روزبروز هم بر وسعتش افزوده میگردد.
(فرانسویهای جنایتکار وحشی، در لباس انساندوستی و آدم، در دهه ۶۰ خورشیدی پس از فتنه سال ۱۳۵۷، با همدستی نوکران دست نشانده خود، آخوند ابلیس و نوکران ترک و عرب، مقادیر زیادی خون آلوده به بیماری ایدز و دیگر بیماریها را به ایران وارد کرده و به بدن بیماران ایرانی تزریق کردند. ژاپنیها دههای زیادی است که به دنبال شبیه سازی خون ایرانیها برای مردم خود میباشند. غربیها از هر فرصتی برای مخلوط کردن نسل خود با خون ایرانیها سؤاستفاده میکنند. و و و پلیدیهای دیگر که از بس اینجا تکرار کردم دیگر دل خودم هم بهم میخورد.)
آلات و ادوات موسیقی از سراسر دنیا
Coyote & Crow- "My Favorite Color" NYC Street Musicians BANJO BASS, BASS BANJO, BANJOBASS
بزمی بود، برچیدند
بر آبی چین افتاد
سیبی بزمین افتاد
گامی ماند
زنجره خواند
همهمه ای خندید
بزمی بود، برچیدند
خوابی از چشمی بالا رفت
این رهرو تنها رفت
بی ما رفت
رشته گسست
من پیچم، من تابم
کوزه شکست
من آبم
این سنگ، پیوندش با من کو؟
آن زنبور، پروازش تا من کو؟
نقشی پیدا آینه کجا؟
این لبخند، لبها کو؟
موج آمد، دریا کو؟
می بویم، بو آمد
از هرسو، های آمد، هو آمد
من رفتم، او آمد، او آمد.
سهراب سپهری
مرداد ۲۹، ۱۳۹۷
دراین عصر و دنیایی که ابلیس غالبست، حدیث چون و چرا، راهی بسوی دیوانگیست
فارغ از زمان و جدا از مکان، درعهد و در دیار غریبان، نگاهی بحال خویش کرده و مروری بر عمر رفته بنما و از خود بپرس:
بحقیقت آیا دراین چندین سال، بقدر چند ساعت زندگی کردهای؟ اگرنه، پس دراین چندین و چند سال چه کردهای؟ آیا جز این بوده که بندگی دیوهای درون کرده و در راه رضای آنان، خدای خود را قربانی نمودهای؟
یکباره درعالم خیال در محکمهای بنشین که هم قاضی و هم متهم تو باشی. پرسش از تو باشد و جواب از تو. با خویش بگوی:
تو از زندگی چه میدانی؟ چه معرفت و چه نورانیتی کسب کردهای؟ در چنته چه اندوختهای؟ بکدام منظور دراین وادی پا نهادهای؟ امروز در کدام مقامی و ترا با دیگران چه تفاوت است؟ چه فرق است میان تو و مولانا که هر دو سالک یک طریقتید! اما جای تو در ناسوت و قعر سفلی ست و جای او در لاهوت و عرش اعلی؟!
دادستانی باش که بیوقفه میپرسد، دادستانی که بدنبال پاسخ پرسشها نیست چرا که همه را میداند. او تنها مأمورست و معذور که میپرسد و پایانی بر این استنطاق نیست!
روزها و هفتهها دراین محکمه، در زیر بار پرسشهای بیجواب، گرفتهحال بنشین و با قبضی که بر تو مستولی میشود، بمان و تنها مونس و همدم را کتاب مثنوی و یاد مولوی بگیر. سپس خواهی دید که میل به تنهایی چنان است که دل از خلق تماماً و با اشتیاق خواهی برید و به انزوا خرسند خواهی بود. پس از چندی چنان دلتنگ خواهی شد که تحمل خویش نیز بر تو گران آمده تنها راه حل را راه صحرا در پیش گرفتن خواهی دید. طوفانی از پرسشهای بیجواب روانت را به تلاطم واداشته و میلی و حالتی غریب در اندرونت چون آتشی سوزان- دلت را بریان خواهد کرد. از خویش بغایت خسته شده و برای اولین بار گریه امانت را خواهد برید. تا سر بر سنگی نهاده و بخوابی جانکاه درخواهی شد.
با بت زنده کسی چون گشت یار
مرده را چون درکشد اندر کنار.
اقتباس از مقاله درویشی چیست.
اشتراک در:
پستها (Atom)