Raquy and 10 Year Old Darbuka Prodigy Sercan
خرداد ۰۸، ۱۳۹۷
کهکشان تهی تنهایی
بکنار تپه شب رسید
با طنین روشن پایش
آینه فضا شکست
دستم را در تاریکی اندوهی بالا بردم
و کهکشان تهی تنهایی را نشان دادم
شهاب نگاهش مرده بود
غبار کاروانها را نشان دادم
و تابش بیراهه ها
و بیکران ریگستان سکوت را
و او
پیکره اش خاموشی بود
لالایی اندوهی بر ما وزید
تراوش سیاه نگاهش
با زمزمه سبز علفها آمیخت
و ناگاه
از آتش لبهایش جرقه لبخندی پرید
در ته چشمانش، تپه شب فرو ریخت
و من
در شکوه تماشا
فراموشی صدا بودم.
سهراب سپهری
خرداد ۰۷، ۱۳۹۷
من کجا، خاک فراموشی کجا
در شب تردید من، برگ نگاه
می روی با موج خاموشی کجا؟
ریشه ام از هوشیاری خورده آب
من کجا، خاک فراموشی کجا
دور بود از سبزه زار رنگها
زورق بستر فراز موج خواب
پرتویی آینه را لبریز کرد
طرح من آلوده شد با آفتاب
اندهی خم شد فراز شط نور
چشم من در آب میبیند مرا
سایه ترسی بره لغزید و رفت
جویباری خواب میبیند مرا
در نسیم لغزشی رفتم براه
راه، نقش پای من از یاد برد
سرگذشت من بلبها ره نیافت
ریگ باد آورده ای را باد برد.
سهراب سپهری
Nina Simone- Everything Must Change
ساخت کوره ذوب آهن از هیچ در آفریقا
مردمی که در غرب قاره شگفت انگیز و زیبای آفریقا زندگی میکنند با هوش سرشار و با بهرهگیری از آنچه که از نیاکان خردمندشان بجا مانده(۱) و با استفاده از مواد بسیار ابتدایی یافت شده در طبیعت محیط زیستشان، کوره ذوب آهن میسازند و توسط آن آهن را از سنگ جدا ساخته و با آهن جدا گشته، وسائل و ابزار آهنی مورد نیاز خود را تهیه مینمایند. همینکار را غربیها با قتل و غارت و دزدی مواد و انرژی زیرزمینی و معدنی مانند نفت و گاز و آهن و طلا و مس و اورانیوم و و و از ایران بزرگ، انجام میدهند که علاوه بر آلودهگی آب، هوا و خاک کره زمین، معنویت و انسانیت و فرهنگ را در جوامع بشری از بین برده و تنها مادیات را هدف بدنیا آمدن و گذران روزگار آدمی قرار میدهد.
خرداد ۰۶، ۱۳۹۷
سایه اش را بپایم ریخت
در نهفته ترین باغها
دستم میوه چید
و اینک
شاخه نزدیک
از سر انگشتم پروا مکن
بیتابی انگشتانم شور ربایش نیست
عطش آشنایی است
درخشش میوه درخشانتر
وسوسه چیدن
در فراموشی دستم پوسید
دورترین آب
ریزش خود را براهم فشاند
پنهانترین سنگ
سایه اش را بپایم ریخت
و من
شاخه نزدیک
از آب گذشتم
از سایه بدر رفتم
رفتم ، غرورم را بر ستیغ عقاب- آشیان
شکستم
و اینک در خمیدگی فروتنی
بپای تو مانده ام
خم شو، شاخه نزدیک.
سهراب سپهری
خرداد ۰۴، ۱۳۹۷
خرداد ۰۳، ۱۳۹۷
پرده روشن بود، او تاریک خواند
می تراوید آفتاب از بوته ها
دیدمش در دشتهای نم زده
مست اندوه تماشا، یار باد
مویش افشان، گونه اش شبنم زده
لاله ای دیدیم لبخندی بدشت
پرتویی در آب روشن ریخته
او صدا را در شیار باد ریخت
جلوه اش با بوی خنک آمیخته
رود تابان بود و او موج صدا
خیره شد چشمان ما در رود وهم
پرده روشن بود، او تاریک خواند
طرحها در دست دارد دود وهم
چشم من بر پیکرش افتاد، گفت
آفت پژمردگی نزدیک او
دشت دریای تپش، آهنگ ، نور
سایه میزد خنده تاریک او.
سهراب سپهری
اشتراک در:
پستها (Atom)