اردیبهشت ۲۸، ۱۳۹۷
اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۷
نیلوفر بهمه زندگیم پیچیده بود
از مرز خوابم میگذشتم
سایه تاریک یک نیلوفر
روی همه این ویرانه فروافتاده بود
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را بسرزمین خواب من آورد؟
در پس درهای شیشه ای رویاها
در مرداب بی ته آینه ها
هرجا که من گوشه ای از خودم را مرده دیدم
یک نیلوفر روییده بود
گویی او لحظه لحظه در تهی من میریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه لحظه میمردم
بام ایوان فرو ریخت
و ساقه نیلوفر بر گرد همه ستونها یپیچد
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را بسرزمین خواب من آورد؟
نیلوفر رویید
ساقه اش از ته خواب شفافم سرکشید
من در رویا بودم
سیلاب بیداری رسید
چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم
نیلوفر بهمه زندگیم پیچیده بود
در رگهایش
من بودم که میدویدم
هستی اش در من ریشه داشت
همه من بود
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را بسرزمین خواب من آورد؟
سهراب سپهری
جنایات غرب
کسانی که جنایات غرب وحشی را ندید گرفته و یا فراموش و یا مشمول مرور زمان کنند، روزگار تلخی را منتظر خواهند بود
اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۷
گوگوش و مارتیک دو هنرمند بینظیر ایران
GOOGOOSH IN HOLLYWOOD BOWL MAY 12 2018 (REFIGH) Duet with Martik
انتظاری گمشده
نوری به زمین فرود آمد
دو جاپا بر شنهای بیابان دیدم
ازکجا آمده بود؟
بکجا میرفت؟
تنها دو جاپا دیده میشد
شاید خطایی پا بزمین نهاده بود
ناگهان جاپاها براه افتادند
روشنی همراهشان میخزید
جاپاها گم شدند
خود را از روبرو تماشا کردم
گودالی از مرگ پر شده بود
و من در مرده خود براه افتادم
صدای پایم را از راه دوری می شنیدم
شاید از بیابانی میگذشتم
انتظاری گمشده با من بود
ناگهان نوری در مرده ام فرود آمد
و من در اضطرابی زنده شدم
دو جاپا هستیم را پر کرد
ازکجا آمده بود؟
بکجا میرفت؟
تنها دو جاپا دیده میشد
شاید خطایی پا بزمین نهاده بود.
سهراب سپهری
اردیبهشت ۲۵، ۱۳۹۷
اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۷
در خوابی دیگر لغزیدم
پس از لحظه های دراز
بر درخت خاکستری پنجره ام برگی رویید
و نسیم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاند
و هنوز من
ریشه های تنم را در شنهای رویاها فرو نبرده بودم
که براه افتادم
پس از لحظه های دراز
سایه دستی روی وجودم افتاد
ولرزش انگشتانش بیدارم کرد
و هنوز من
پرتو تنهای خودم را
در ورطه تاریک درونم نیفکنده بودم
که براه افتادم
پس از لحظه های دراز
پرتو گرمی در مرداب یخ زده ساعت افتاد
و لنگری آمد و رفتش را در روحم ریخت
و هنوز من
در مرداب فراموشی نلغزیده بودم
که براه افتادم
پس از لحظه های دراز
یک لحظه گذشت
برگی از درخت خاکستری پنجره ام فرو افتاد
دستی سایه اش را از روی وجودم برچید
و لنگری در مرداب ساعت یخ بست
و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم
که در خوابی دیگر لغزیدم.
سهراب سپهری
اردیبهشت ۱۵، ۱۳۹۷
اشتراک در:
پستها (Atom)