Life Accordion To Trump
فروردین ۱۵، ۱۳۹۷
فروردین ۱۴، ۱۳۹۷
بما بوز که گرفتاریم
درختِ معجزه، خشکیده است
و کیمیای زمان، آتش نبوت را
بَدَل بخون و طلا کرده است
و رنگ خون و طلا، بوی کشتزاران را
ز یادِ بدبده های ترانه خوان، برده است
و آفتاب، مسیحای روشنایی نیست
و ابرها، همه آبستن زمستانند
و جویها، همه در سیرِ بیتفاوت خویش
به رودخانهِ بیآفتاب میریزند
و کوچهها، همه در رفتن مداومشان
به ناامیدی بن بستها یقین دارند
پرندهها دیگر از گوشت نیستند
پرندهها همه از وحشتند و از پولاد
و فضله هاشان که از آفت است و از آتش
اگر بشهر فرو ریزد
دهان به قهقههِ مرگ میگشاید شهر
و در فضایش، چتری سیاه میروید
و مادرانش، فرزند کور میزایند
و دخترانش، گیسو بخاک میریزند
و عابرانش، در نور تند میسوزند
و پوستهاشان، از دوش اسکلتهاشان
فراختر ز شنلها بزیر میافتد
و نقش سایهِ آنان بسنگ میماند
اگر بدشت فرود آید
جنین گندم دربطن خاک میگندد
و تخم میوه بدل میشود به دانهِ زهذ
و گل بیاد نمیآورد که سبزه کجاست
اگر در آب فروافتد
نژاد ماهی، راهی بخاک میجوید
فروردین ۱۳، ۱۳۹۷
فروردین ۱۲، ۱۳۹۷
نوروز است و همین شوخیها و سر بسر گذاردنها
خانمــی با همســــــرش گفــت اینچنیـــــن :
کای وجــــــودت مــــایه فخـــــر زمیــــــن !
ای که هستـــی همســـری بس ایــــده آل !
خواهشــــی دارم .. مکُــــن قال و مقـــــال !
هفــــت سیـــــن تازه ای خواهــــــم ز تـــــو
غیـــــــر خرج عیـــــد و ... غیــــر از رختِ نو
"سین" یک ، سیّاره ای ، نامــــش پـــــراید
تا برانـــــــــم مثـــــــل بـــــرق و مثــــــل باد
"سین" دوم ، سینــــه ریـــــزی پُر نگیـــــــن
تا پَــــرَد هــــوش از سر عمّـــــه شهیــــن !
"سین" سوم ، یک سفـــــر سوی فـــــرنگ
دیـــــــــدن نادیــــــــده هـــــــای رنـگ رنـگ
"سین" چارم ، ساعتی شیـــــک و قشنگ
تا که گویـــــم هست سوغـــات فرنــــــگ !
"سین" پنجـم ، سمــــع دستـــورات مــن !
تا ببالــــــم مـــــن به خــود ، در انجمــــن !
آنگه ، آن بانـــــو ، کمـــــــی اندیشــــه کرد
رندی و دوز و کلَـــــــــک را پیشــــــــه کرد !
گفــــــت با ناز و کرشمـــــه ، آن عیـــــال !!
من دو "سین" کم دارم ، ای نیکـو خصال !
گفت شویش : من کنــــــــــون یاری کنم
با عیال خویـــــــــش ، همکـــــاری کنم !!
"سین" ششم ، سنگ قبـــری بهر من !
تا ز من عبـــــــرت بگیرد مـــــــــرد و زن !
"سین" هفتم ، سوره ی الحمد خوان ...
بعد مرگــــــم ، بَهر شــــوی بی زبان !!!
طرب افزای بهار آمد و نوروز رسید
جشن و نوروز دلیلند بشادی بهار
لاله رخسارا، خیز و می خوشبوی بیار
طرب افزای بهار آمد و نوروز رسید
باز باید شد بر راه طرب پیش بهار
مطرب از رامش چون زهره نباید پرداخت
ساقی از گردش چون چشم نشاید بیکار
شب و روز از می و شادی و سماع دلبر
نبود خوب تهی دست و دل و گوش و کنار
خاصه نوروز مرا گفت که اندر سفرست
این پیام از من در مجلس صاحب بگزار
که بهار آمد و از بهر عروسان چمن
با خود آورد بسی مرسله و تاج و سوار
همچو ملک از سر کلک تو جهان از پی او
هر زمان بینی آراسته تر کرده شعار
گاه در جلوه بگردند عروسان چمن
گاه در پرده بخندند بتان گلزار
دامن برقع هر لاله براندازد باد
گوشۀ هودج هر غنچه فرو گیرد خار
اشتراک در:
پستها (Atom)