بهمن ۱۴، ۱۳۹۶
بهمن ۱۳، ۱۳۹۶
لبریز موج زمزمه در بستر سپید
در دور دست
قویی پریده بیگاه از خواب
شوید غبار نیل ز بال و پر سپید
لبهای جویبار
لبریز موج زمزمه در بستر سپید
درهم دویده سایه و روشن
لغزان میان خرمن دوده
شبتاب میفروزد در آذر سپید
همپای رقص نازک نیزار
مرداب میگشاید چشم تر سپید
خطی ز نور روی سیاهیست
گویی برآبنوس درخشد رز سپید
دیوار سایهها شده ویران
دست نگاه در افق دور
کاخی بلند ساخته با مرمر سپید.
سهراب سپهری
توصیف لحظهای از مرداب در سپیده دم.
دیگ به دیگ میگه
یکی از هزاران انگی که به برخی از ایرانیان مخالف دستگاه جهل و جنون و جنایت حکومت جمهوری ابلیس اسلامی، زده شده، دادن نسبت "بیخدایی و یا شیطان پرستی" به آنهاست. من نمیدانم این ادعا تاچه حد درست و یا نادرست است. و راستش نمیخواهم که بدانم، چرا که به اعتقاد من، اصولا دین و آیین و چگونگی جهان بینی آدما نه تنها ربطی بمن و ما و دیگران ندارد، بلکه بعنوان یک داشته و حق اولیه و پایهای، برای هرآدمی میبایستی از طرف دیگران محترم شمرده شود. آدمی میتواند سنگ پرست باشد، میتواند ٔبت پرست، طبیعت پرست و حتی خود پرست باشد- انتخاب اوست- و تا زمانی که برای قبولاندن اعتقادات خود بدیگران فشار نیاورده و تلاش مذبوحانه نمیکند، آزاد است. و در ضمن فکر نمیکنم تمامی این پرستش ها، بیشتر از الله پرستی، مرده پرستی و یا امامزاده پرستی شرم آور باشد.و یا آویزان شدن به قبر کسی،که از یکطرف در واقعی بودن داستانشان بشدت تردید وجود دارد چرا که هیچ اثری از آثارشان درمیان نیست،
(مثلا: آثار باستانی ۱۰ هزار ساله زندگی ایرانیان که در شهر سوخته بدست آمده، نشان میدهد که مردمی عادی در این منطقه فیلم میساختند و مغز جراحی میکردند و چشم مصنوعی میساختند و موسیقی مینواختند و و و--- ولی قدرت خدا از پیغمبرش و فرزندانش و نوادهگانش که در ۱۰۰۰ سال پیش میزیستند، حتی یک تیکه پارچه بدست نیامده است! پیدا کنید احمقها را- هرچند بعد از خواندن این مطلب احتمالا فردا، اعراب سعودی که با پول نفت خلیج پارس از خزیدن نجات پیدا کردهاند، با پرداخت مبالغی هنگفت به سازمانهای اطلاعاتی غربی، یهو از گوشهای از یونان یک پیراهن از زیر خاک بیرون میکشند که معلوم میکند که مال محمد بوده و احتمالأ خدیجه با دستهای کوچک خود آنرا وصله کرده است! )
و یا اگر بپذیریم که وجود داشته اند، احتمالأ گروهی از داعش بدتر و یا در بهترین حالت داعش گونه زمانی بسیار کوتاه در عرصه جامعه بشری رخ داده و پس از جنایات " مو به تن سیخ کن" و ایجاد جنگ و جنایت و کشتار و سر بریدن ها، و با شمشیر سر شکافتنها و با سم بخورد شکم پرستان دادنها و بخاطر یک وجب زمین، پهلویِ زن حامله را شکستن تا جایی که سقط جنین نموده و درحالیکه شوهر بیغیرت پهلوانش از ترس جان در پستو خود را پنهان نموده بوده و بخاطر مال و زن، پشت گلوی نوزاد پنهان شدن تا تیر به تو نخورد و و و - سالها پیش مرده و عاقبت به شر شده اند،
و نام حسن و حسین و نقی و تقی و یه مشت اره و اوره و شمسی کوره را بجای نام شریف خداوند آوردن و از آنها مدد جستن، و برای ایزد یکتا، شریک قائل شدن و از آنها طلب یاری کردن- گناهی کمتر از پرستش ابلیس داشته باشد- که بگمان من - رزیلانتر و پلید تر است، چرا که حداقل شیطان فرشتهای از فرشتگان خداوند بود که اتفاقا بخاطر عشق بخدا و یکتاپرستی حاضر نشد در مقابل موجود دیگری بجز خدا سر تعظیم فرود آورد،
( همین که در قرآن مقام انسان را در حد خدا بالا برده تا جایی که فرشتگان میبایستی در مقابلش خم شوند خودش کفر است!)
تا این امامهای جانی، مفت خور، دزد، پلید و آدمکش که میهن ما را ویران کردند، هم میهنان ما را کشتند، سوزاندند، به ذلّت بردند، و هنوز نکبت وجودشان از سرزمین نجیب ما پاک نشده و از قدم نامبارک و شومشان این مملکت صد سال است که در آتش و حماقت میسوزد و مردمانش کشته میشوند و در انحراف و عقب ماندگی، رنج میکشند.
تو گویی، کسی که نشان غلامی و عبودیّت این دأعشیان امام را بدوش میکشد، و شبانه روز بشرک و بت پرستی و مرده پرستی مشغول است میتواند بدیگری ایراد شیطان پرستی بگیرد.
یوسف و زلیخا, باز نشر
تابلو یوسف و زلیخا کار نقاشان ایرانی |
در سراسر دیوانهای شعری و ادبیات عاشقانه ما از تمثیلها و تصاویر لیلی و مجنون و یوسف و زلیخا مشحون است. این داستانها که از افسانههای کهن ایران باستان سرچشمه میگیرند، بعدها برای دیگر اقوام و ملت ها، بشکل دین و آیین و مذهب درآمده و کتب افسانهای پارسها که قصه شب کودکان ایرانی بوده، بشکل دین و خدا و پیغمبر و پرستش، نخست برای دیگر اقوام بربر که در حاشیه مرزهای ایران در جل و جهالت زیسته و بسیار بدوی و بیفرهنگ بودند، بشکل دین درآمده و پس از فروپاشی امپراتوری پارس ها، همین افسانهها را بشکل دین بخورد بازماندگان پارسها دادند. و آنچه که کپی کرده بودند بعنوان اصل! و اصل آنرا که قدمتی بیش از کپی دارد، بعنوان کپی معرفی کرده و هنوز هم با قیافهای حق بجانب و با بی اعتنا به تمامی مدارک باستانی، کتب خطی و داستانهایی که حکمای ایرانی آنها را برشته تحریر درآورده اند، معرفی میکنند.
داستان یوسف و زلیخا که ادعا میشود قصه یهودیان است و این قصه به نقل از تورات در قرآن و انجیل هم نقل شده است ، قصه مرد بنام یوسف است که برادران نامادریش بنابر عقدههای که داشتند یوسف را طبق روایت تورات به تجار اسماعیلیان به بیست پاره ء نقره فروختند.
آن تجار یوسف را خریده به مصر می برند،(در قرآن ادعا شده که برادرن او را به چاه انداختند(چرا که محبوب پدر بوده است و ایشان به او حسادت میورزیدند. و کاروانی که بعدها از سرِ چاه میگذشته، یوسف را پیدا کرده و او را از چاه بیرون کشیده و با خود به مصر میبرد.) در مصر شخصی بنام بوتیمار که خواجه و سردار افواج فرعون بود او را از اسماعیلیان خریده و بحیث غلام در خانه خویش می گمارد. در خانه بوتیمار است که باری بگفته قرآن و انجیل و تورات ، زن اربابش-زلیخا- از او تقاضای همخوابگی مینماید. دراین تقاضا بنابر روایت تورات هیچگونه نشانه از عشق و محبت نیست( قرآن زلیخا را عاشق یوسف معرفی میکند)، بعید نیست که خواهش زلیخا بفرض اگرصحیح باشد، دراثر ضرورت و نیازمندیهای جنسی ناشی از بیمیلیها ویا کمبودهای مردانگی شوهرش بوده باشد. زیرا یکی از علتهای به کژراه رفتنها- فقر (کمبود) است .
و یاهم شاید برعکس ادعای تورات و قرآن زلیخا بیگناه بوده باشد. که باید هم چنین باشد، زیرا اگر قصور از زلیخا میبود بدون تردید شوهرش او را مطابق دستور شریعت یهودیان و مسیحیان سنگسار میکرد.
گفتنی است که سنگسار نمودن زانی و زانیه شیوه ء عمل شریعت یهودیان و مسیحیان است که بعدها الله در زمان عیسی این فرمان خویش را منسوخ میسازد، اما دوباره مثل اینکه پیشمان شده باشد در زمان محمد انرا نافذ میگرداند! (عیسی بکسانی که میخواستند زن فاحشهای را سنگسار کنند گفت: اولین سنگ را کسی بزند که خودش زنا نکرده باشد. و چون کسی سنگی نزد، مشخص شد همگی زانی هستند. و به جبر، چون حکم شود که مست گیرند، در شهر هرآنچه هست گیرند، حکم سنگسار تعلیق شد، هرچند تا اواسط قرن ۲۰ هنوز در انگلیس و فرانسه و آمریکا این حکم کم و بیش از طرف متعصبین مسیحیت اجرا میشد و چه بسا امروزه هم اجرا میشود.)
ولی ملاحظه میگردد که بوتیمار -شوهر زلیخا- یوسف را مجرم دانسته- بزندان میاندازد.
تابلو یوسف و زلیخا کار نقاشان ایرانی |
در زندان این یوسف جوان مشغول تعبیر نمودن خوابهای زندانیان میگردد، تا آنکه کارش رونق میگیرد وسرانجام پای تعبیر خواب فرعون به آن بارگاه راه میابد و زانو میزند. در اثر فراستی که دارد کارش بجای میرسد که فرعون به او میگوید: « بدانکه ترا برتمامی زمین مصر گماشتم و فرعون انگشتر خود را از دست خویش بیرون کرده، آنرا بردست یوسف گذاشت، و او را به کتان نازک آراسته کرد، و طوقی زرین برگردنش انداخت، و آسنات، دختر پوتی پار، کاهن اون را بدو بزنی داد»
بدینگونه یوسف دراثر رحمت ولطف فرعون بمقام ومنزلت میرسد، همین مقام وقدرت است که چاپلوسان وجیره خواران خوان کرم را وامیدارد که برای بدست آوردن جاه ومقام بیشتر سعی نمایند تا شانههای ارباب خویش را از بارگناه سبکدوش سازند و دامن زلیخا را آلوده گناه گردانند!
زیرا در ادیان سامی زن همیشه محکوم بوده قتل و رسوایی زن شگفتی ندارد و آن را صفت ذاتی زن میشمارند! در ادیان سامی زنان دستیاران اهریمنند و کشتن آنان یک نوع مبارزه با ابلیس میبوده است.(زنان غربی جدا دستیاران ابلیس اند!) و بجز ابزاری برای برآوردن نیازهای جنسی مردان، مادر شدن هیچ نقش دیگری در زندگی نداشتند.(بر عکس زنان پارسی که کشور ادارهٔ میکردند.) در یهودیت و مسیحیت زنی که سخن میگفت بجرم جادوگری سوزانده شده و اگر رویش باز بود او را بعنوان فاحشه سنگسار میکردند.
چنانچه که در قرآن با استفاده از همین ترفند یهودان بمحکوم نمودن زنان پرداخته شده است و زن را مکار و حیله گر میداند و میگوید:
« فلمار اقمیصه قد من دبر قال انه من کید کن ان کید کن عظیم» ( ترجمه: وچون دید پیراهنش دریده شده( حقیقت را دریافت و) گفت این از مکر شما ( زنان) است که مکرتان عظیم است!)
گذشته از آنکه بنابرآنچه در تورات ملاحظه میشود، یوسف هرگز پیغمبر نیست بلکه برعکس تاآخر عمر خدمتگذار فرعون بوده است، و پس از آنکه بدربار فرعون مقام پیدا مینماید، دیگر از زلیخا خبری نیست.
و زلیخا هم خبر یوسف را که بقول قرآن نویسان- عاشقش شده بود نمیگیرد، و یادی ازاو در زندان نمیکند!
اینجاست که باید پرسید، که قرآن نویسان، سوز وگداز عشق زلیخا را از کدام منبع دریافت نموده اند، و این آقا یوسف وخانم زلیخا چه حماسه عشقی آفریده اند که عاشقانه هایی پر سوز و گداز در هیئت آنها مطرح گردیده است؟
بهمن ۱۱، ۱۳۹۶
دارد با شهرهای گمشده پیوند
دیر زمانیست روی شاخه این بید
مرغی بنشسته کو برنگ معماست
نیست همآهنگ او صدایی، رنگی
چون من دراین دیار تنهای تنهاست
گرچه درونش همیشه پر زهیاهوست
مانده براین پرده لیک صورت خاموش
روزی اگر بشکند سکوت پراز حرف
بام و در این سرای میرود از هوش
راه فرو بسته گرچه مرغ به آوا
قالب خاموش او صدایی گویاست
میگذرد لحظهها بچشمش بیدار
پیکر او لیک سایه–روشن رؤیاست
رسته زبالا وپست بال و پر او
زندگی دور مانده موج سرابی
سایهاش افسرده بر درازی دیوار
پرده دیوار و سایه پرده خوابی
خیره نگاهش بطرح خیالی
آنچه درآن چشمهاست نقش هوس نیست
دارد خاموشیش چون بامن پیوند
چشم نهانش براه صحبت کس نیست
ره بدورن میبرد حکایت این مرغ
آنچه نیاید بدل، خیال فریب است
دارد با شهرهای گمشده پیوند
مرغ معما در این دیار غریب است.
سهراب سپهری
پروژه -دو بی او ا تی س - 2BOATS
دو اروپایی بنامهای کلودیوس شولزه و مسیج مارکوویچ، با همکاری یکدگر دو شناور را ساختند وسفری را از هامبورگ تا آمستردام آغاز نمودند و نام این سفر را پروژه [2BOATS] گذاردند. هدف از اینکار گرفتن عکس از این مسیر و ترتیب نمایشگاه عکسهای گرفته شده در تابستان ۲۰۱۸ (در هامبورگ در تاریخ ۷ ژوئن ۲۰۱۸ آغاز میشود) میباشد. یکی از شنآورها محل کار واستادیو ایندو و دیگری محل زندگی آنها درطول این سفر میباشد.
مثل یک کرم ساده و پیچیده
برخی معتقدند که کرم ها پیشرفته ترین حیوانات روی زمینند. چرا که تمامی اعمالی که دیگر حیوانات (از آدمی گرفته تا دیگران) برای زنده ماندن انجام میدهند( اعمالی مانند نفس کشیدن-خوردن-حرکت کردن و و و ) و ده ها ارگان داخی و خارجی را برای این اهداف بکار میبرند و صد ها کیلو کالری انرژی را مصرف میکنند - کرم ها بسادگی انجام میدهند. تفاوتی مانند کامپیوتر های دهه ۶۰ میلادی با کامپیوترهایی که امروزه وجود دارند.
بهمن ۱۰، ۱۳۹۶
نگاهی در تماشا سوخت
روشن است آتش درون شب
وز پسِ دودش
طرحی از ويرانههای دور
گر بگوش آيد صدایی خشك
استخوان مرده میلغزد درون گور
دير گاهی ماند اجاقم سرد
و چراغم بی نصيب از نور
خواب، دربان را براهی برد
بیصدا آمد کسی ازدر
درسیاهی آتشی افروخت
بیخبر اما
كه نگاهی در تماشا سوخت
گرچه میدانم كه چشمی راه دارد بافسون شب
ليك میبينم ز روزنهای خوابی خوش
آتشی روشن درون شب.
سهراب سپهری
بهمن ۰۹، ۱۳۹۶
چشم اگر پیش رود، میبیند
آفتاب است و بیابان چه فراخ
نیست درآن نه گیاه و نه درخت
غیر آوای غرابان، دیگر
بسته هربانگی از این وادی رخت
در پس پردهای از گرد و غبار
نقطهای لرزد ازدور سیاه
چشم اگر پیش رود، میبیند
آدمی هست که میپوید راه
تنش ازخستگی افتاده زکار
برسر و رویش بنشسته غبار
شده از تشنگیاش خشک گلو
پای عریانش مجروح زخار
هرقدم پیش رود پای افق
چشم او بیند دریایی آب
اندکی راه چو میپیماید
میکند فکر که میبیند خواب.
سهراب سپهری
اشتراک در:
پستها (Atom)