دی ۲۸، ۱۳۹۶
تا جاودان به تارک تو افتخارهاست
ای سرزمین من
هرجا که میروم
مهر تو درغبار سپید ستارهها
در بیکران سرخ افقهای دوردست
یا بر ستیغ شامخ آن قلههای سخت
میخواندم بخویش...
با عشقت ای بلند
دربزم دلگشا و فروزان لالهها
یا درنگاه مست غزالان تیزپا
درجام سبز ودلکش هربیشۀ بلوط
با بوسههای باد بلبهای خشک لوت
از خویش میروم...
کم کم بهار میرسد و دشتهای سبز
در موج سرخ و گرم شقایق شناورند
آه ای بهشت روشن پندارهای من
بردیلمان و تالش و آن هگمتان پیر
بر قلۀ سهند و بر آذرفشان او
بر خاوران و توس برآن زابل دلیر
برآن خلیج ماندنی و جاودان پارس
بر سیستان و رستم و زال نژادهاش
بردودمان کورش داد آفرین قسم
هرجا که میروم
گویی هنوز هم
آواز سم اسب سواران تیز تک
در کوره راههای خاطره تکرار میشوند
درهر طلوع روشن خورشید خاوران
بینم که بهر سرفرازی این خاک زرنشان
بنشسته بر سمند
سبک تاز افتخار
یعقوب قهرمان
آندم که دیدگان من از لابلای ابر
تا سربلند قلۀ البرز میدود
آن دیو پا به بند مرا میدهد نوید
ازبس کنام شرزه پلنگان جنگجوی
آرد مرا به یاد از آرش دلیر
آن گرد شیرزاد
کاو جان کمانه کرد پی خصم بدنهاد
ای خانۀ امید من ای خاک پرگهر
هرگز گمان مدار که درقلب کوچکم
تنها نشان زشوکت این یادگارهاست
تا دل درون سینه بمهر تو میتپد
ای بس امید تازه بفصل بهارهاست
بنوشته برجبین زمان با غرور و عشق
تا جاودان به تارک تو افتخارهاست.
تهران بهمن ماه هزار و سیصد و هفتاد و هشت
هما ارژنگی
مازیار... وطن عزيزترينم vatan Maziar
دی ۲۶، ۱۳۹۶
آلات و ادوات موسیقی از سراسر دنیا
Prueba de una botella silbato de agua -replica de original- en un río
20140813 vitancio 1
شاهنامه وطن است
شاهنامه سخن است
سخن بیمرگی
شاهنامه روح است
بتن بیمرگی
شاهنامه وطن است
وطن بیمرگی
آری، آری، شاهنامه وطن است
وطنی کز منو تو
نتوانند بشمشیر و به تزویر
ربودن
شاهنامه خرد است
خردی که بجهان آموزد
هنر از اجل جهل
نمردن
شاهنامه ادب است
ادبی کز ثمر سبز درختش
جاودان بهره بگیریم
شاهنامه نفس است
نفسی کز من و تو گر بربایند
بمیریم
بمیریم
بمیریم.
گلرخسار صفی اِوا
چکامه سرای تردست تاجیکستان
شاهنامه خوانی به سبک بختیاری
چون روزی وعمر بیش وکم نتوان کرد
چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد
دل را بکم و بیش دژم نتوان کرد
کار منو تو چنانکه رای منو تست
از موم بدست خویش هم نتوان کرد.
خیام
نقاشی درّه
سكوت، بند گسسته است
كنار دره، درختِ شكوه پیكرِ بیدی
درآسمان شفق رنگ
عبور ابر سپیدی
نسیم در رگ هر برگ میدود خاموش
نشسته در پسِ هر صخره وحشتی بكمین
كشیده از پسِ یك سنگ سوسماری سر
ز خوفِ درهِ خاموش
نهفته جنبشِ پیكر
براه مینگرد
سرد خشك تلخ غمین
چو مار روی تن كوه میخزد راهی
براه رهگذری
خیال دره و تنهایی
دوانده در رگ او ترس
كشیده چشم بهرگوشه نقش چشمهِ وهم
زهر شكافِ تن كوه
خزیده بیرون، ماری
بخشم از پسِ هرسنگ
كشیده خنجرِ خاری
غروب پر زده از كوه
بچشم گم شده تصویر راه و راهگذر
غمی بزرگ پراز وهم
بصخره، سار نشسته است
درون دره تاریك
سكوت بند گسسته است.
سهراب سپهری
دی ۲۵، ۱۳۹۶
به یاد جاودان مرد تاریخ ایران، محمد رضا شاه پهلوی، که ۳۹ سال پیش در چنین روزهایی با دلی آغشته بخون از میهن رخت بربست
تو فردا از ایران میروی و با خود فردای ایران را میبری، باشد که عبرت بشریت گردد.
بده ساقی آن می که خواب آورد
بیار ساقی آن بادهٔ بیخودی
بمن ده که سیر آیم از بخردی
کهاین بخردی بند و دام منست
وز او تلخ چونزهر، کام منست
بمن ده که از خود فرامش کنم
به یکباره بند گران بشکنم
نگویم که ایران سرای منست
هم این مرز فرخنده جای منست
بمن ده که از رنج سیرم کنی
به بیگانهخویی دلیرم کنی
ندانم که دشمن بخاک منست
به تاراج ناموس پاک منست
وگر در من این می ندارد اثر
به بیگانه ده تا ببندد نظر
دریغا که بیگانه را مهر نیست
برافتاده آن کآورد مهر، کیست؟
جهان سربسر جای زورست وبس
مکافات بیزور، گورست و بس
چو عاجز بگرید براحوال خویش
بخندند زورآورانش بریش
مکن گریه چون خوردهای نیشتر
که از گریه دردت شود بیشتر
مهل تا خوری از بداندیش نیش
چو خوردی بکن چارهٔ درد خویش
بده ساقی آن بادهٔ خسروی
که مغز کهن زان پذیرد نوی
شرابی کز او کاوهٔ شیرمرد
بنوشید و شد قهرمان نبرد
شرابی که از او خشایارشاه
بنوشید و شد برجهان پادشاه
شرابی که دارای اعظم از او
بنوشید و شد نیم عالم از او
شرابی که او را همآورد نیست
شرابی که جز درخور مرد نیست
شرابی که گر مرده زان نوشدا
ز دو دیدهاش خون برون جوشدا
شرابی کزان پشه، شیری کند
وزآن مور لاغر، دلیری کند
شرابی که در سر نیارد دوار
شرابی که هرگز ندارد خمار
به ایرانیان ده که یاری کنند
درین بزمگه میگساری کنند
بیا مطرب آن چنگ را سازکن
بقول دری نغمه آغاز کن
بزبر و بم انباز کن ای پری
در آهنگ سغدی نوای دری
تو آشوب شهری و ماه منی
بزن «شهر آشوب» اگر میزنی
درافکن بهسر شور و بیداد کن
بسوز و گداز این غزل یاد کن
خوشا مرز آباد ایران زمین
خوش آن شهریاران با آفرین
خوش آن کاخهای نوآراسته
خوش آن سروقدان نوخاسته
خوش آن جویباران بفصل بهار
خوش آن لالهها رسته از جویبار
خوش آن شهر اصطخر مینو نشان
خوشآنشیرمردان و گردنکشان
خوشا اکباتان و خوشا شهر شوش
خوش آنبلخ فرخنده جای سروش
خوشا هیرگانی و خوشا هری
خوشا دامغان، کشور صد دری
خوشا دشت البرز و شهر بزرگ
خوشآن مرز و آن مرزبان سترگ
خوشا دشتخوارزم و گرگان خوشا
خوشا آن دلیران گردن کشا
خوشا خاک تبریز مشکین نفس
خوشا ساحل سبز رود ارس
خوشا رود جیحون ، خوشا هیرمند
خوشا آن نشابور و کوه بلند
خوش آن روزگار همایون ما
خوش آن بخت پیروز میمون ما
کنون رفته آن تیر از شست ما
نمانده است جز باد در دست ما
کجا رفت هوشنگ و کو زردهشت
کجا رفت جمشید فرخسرشت
کجا رفت آن کاویانی درفش
کجا رفت آن تیغهای بنفش
کجا رفت آن کاوهٔ نامدار
کجا شد فریدون والاتبار
کجا شد «هکامن» کجا شد مدی
کجا رفت آن فره ایزدی
کجا رفت آن کورش دادگر
کجا رفت کمبوجی نامور
کجا رفت آن داریوش دلیر
کجا رفت دارای بن اردشیر
دلیران ایران کجا رفتهاند
که آرایش ملک بنهفتهاند
بزرگان که در زیر خاک اندراند
بیایند و برخاک ما بگذرند
بپرسند از ایدر که ایران کجاست
همان مرز و بوم دلیران کجاست
ببینند کاین جای مانده تهی
ز اورنگ و دیهیم شاهنشهی
نه گوی ونه چوگاننه میدان نه اسب
نه استخر پیدا نه آذرگشسب....
ملک الشعرای بهار
آذرآبادگان من - با آوای گرم داریوش
برچرخ فلک هیچ کسی چیر نشد
برچرخ فلک هیچ کسی چیر نشد
وز خوردن آدمی زمین سیر نشد
مغرور بدانی که نخوردهست ترا
تعجیل مکن هم بخورد دیر نشد.
خیام
دی ۲۴، ۱۳۹۶
آثار یک نقاش ایرانی دوران صفوی که امروزه بنام یک انگلیسی زده اند
تمامی آثار نقاشی که تاریخ آنها به پیش از قرن ۲۰ برمیگردد اگر امضای نقاش ایتالیایی، اسپانیایی و یا آلمانی نداشته باشند تماماً کار نقاشان ایرانی است، بویژه آنهایی که بنام انگلیس و فرانسه زده شدهاند. چند سال دیگر آثار نقاشی سهراب سپهری را که پس از فتنه ۵۷ تماماً از ایران جمع کردند بنام یک انگلیسی و یا یک فرانسوی و شاید امریکایی بخورد جامعه جهانی خواهند داد.
اشتراک در:
پستها (Atom)