دی ۲۶، ۱۳۹۶

کاری از هنرمند اهل پرو، سسیلیا پردس ... Cecilia Paredes


کسی باشد ازبخت پیروز وشاد, که باشد همیشه دلش پر زداد


چون روزی وعمر بیش وکم نتوان کرد



چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد
دل را بکم و بیش دژم نتوان کرد
کار منو تو چنانکه رای منو تست
از موم بدست خویش هم نتوان کرد.
خیام























آلات و ادوات موسیقی از سراسر دنیا

Simon Winsé - Lolo Mouth Bow

نقاشی درّه


سكوت، بند گسسته است‌
كنار دره‌، درختِ شكوه پیكرِ بیدی
درآسمان شفق رنگ
عبور ابر سپیدی


نسیم در رگ هر برگ میدود خاموش‌
نشسته در پسِ هر صخره وحشتی بكمین‌
كشیده از پسِ یك سنگ سوسماری سر
ز خوفِ درهِ خاموش
نهفته جنبشِ پیكر
براه مینگرد
سرد خشك تلخ‌ غمین‌


چو مار روی تن كوه میخزد راهی
براه‌ رهگذری
خیال دره و تنهایی
دوانده در رگ او ترس‌
كشیده چشم بهرگوشه نقش چشمهِ وهم‌


زهر شكافِ تن كوه
خزیده بیرون، ماری
بخشم از پسِ هرسنگ
كشیده خنجرِ خاری‌
غروب پر زده از كوه‌
بچشم گم شده تصویر راه و راهگذر
غمی بزرگ پراز وهم
بصخره، سار نشسته است‌


درون دره تاریك
سكوت بند گسسته است‌.

سهراب سپهری


دی ۲۵، ۱۳۹۶

استتار، کاری از هنرمند پرو سسیلیا پردس Cecilia Paredes


آمریکا دوباره خواجه ..... Make america Gay Again


پس از یکسال رهبری آمریکا توسط ترامپ و با توجه به پسآر و نتایج این رهبری، آمریکایی‌ها بتازگی به این نتیجه رسیدند که بجای رساندن آمریکا به شکوه و جلال پیشین - که هیچگاه وجود نداشته- آمریکا را بدوران همجنسگرایی همه‌گیر پیشین برسانند!

ایران را ویران ساختند با وجود تمامی زیبایی‌هایی‌ که هنوز در آن سرزمین وجود دارد


به یاد جاودان مرد تاریخ ایران، محمد رضا شاه پهلوی، که ۳۹ سال پیش در چنین روز‌هایی‌ با دلی آغشته بخون از میهن رخت بربست

طلایه دار
تو فردا از ایران میروی و با خود فردای ایران را میبری، باشد که عبرت بشریت گردد.

بده ساقی آن می که خواب آورد



بیار ساقی آن بادهٔ بی‌خودی
بمن ده که سیر آیم از بخردی
که‌این بخردی بند و دام منست
وز او تلخ چون‌زهر، کام‌ منست
بمن ده که از خود فرامش کنم
به یکباره بند گران بشکنم
نگویم که ایران سرای منست
هم‌ این مرز فرخنده‌ جای‌ منست
بمن ده که از رنج سیرم کنی
به بیگانه‌خویی دلیرم کنی
ندانم که دشمن بخاک منست
به تاراج ناموس پاک منست
وگر در من این می ندارد اثر
به بیگانه ده تا ببندد نظر
دریغا که بیگانه را مهر نیست
برافتاده آن کآورد مهر، کیست‌؟
جهان‌ سربسر جای‌ زورست‌ وبس
مکافات بی‌زور، گورست و بس
چو عاجز بگرید براحوال خویش
بخندند زورآورانش بریش
مکن گریه چون خورده‌ای نیشتر
که از گریه دردت شود بیشتر
مهل تا خوری از بداندیش نیش
چو خوردی‌ بکن‌ چارهٔ‌ درد خویش
بده ساقی آن بادهٔ خسروی
که مغز کهن زان پذیرد نوی
شرابی کز او کاوهٔ شیرمرد
بنوشید و شد قهرمان نبرد
شرابی که از او خشایارشاه
بنوشید و شد برجهان پادشاه
شرابی که دارای اعظم از او
بنوشید و شد نیم عالم از او
شرابی که او را هم‌آورد نیست
شرابی که جز درخور مرد نیست
شرابی که گر مرده زان نوشدا
ز دو دیده‌اش خون برون جوشدا
شرابی کزان پشه‌، شیری کند
وزآن مور لاغر، دلیری کند
شرابی که در سر نیارد دوار
شرابی که هرگز ندارد خمار
به ایرانیان ده که یاری کنند
درین بزمگه میگساری کنند
بیا مطرب آن چنگ را سازکن
بقول دری نغمه آغاز کن
بزبر و بم انباز کن ای پری
در آهنگ سغدی نوای دری
تو آشوب شهری و ماه منی
بزن «‌شهر آشوب‌» اگر می‌زنی
درافکن بهسر شور و بیداد کن
بسوز و گداز این غزل یاد کن


خوشا مرز آباد ایران‌ زمین
خوش آن شهریاران با آفرین
خوش آن کاخ‌های نوآراسته
خوش آن سروقدان نوخاسته
خوش آن جویباران بفصل بهار
خوش آن لاله‌ها رسته از جویبار
خوش آن‌ شهر اصطخر مینو نشان
خوش‌آن‌شیرمردان و گردنکشان
خوشا اکباتان‌ و خوشا شهر شوش
خوش آن‌بلخ فرخنده جای سروش
خوشا هیرگانی و خوشا هری
خوشا دامغان‌، کشور صد دری
خوشا دشت البرز و شهر بزرگ
خوش‌آن مرز و آن مرزبان سترگ
خوشا دشت‌خوارزم‌ و گرگان خوشا
خوشا آن دلیران گردن کشا
خوشا خاک تبریز مشکین‌ نفس
خوشا ساحل سبز رود ارس
خوشا رود جیحون ، خوشا هیرمند
خوشا آن نشابور و کوه بلند
خوش آن روزگار همایون ما
خوش آن بخت پیروز میمون ما
کنون رفته آن تیر از شست ما
نمانده است جز باد در دست ما
کجا رفت‌ هوشنگ‌ و کو زردهشت
کجا رفت جمشید فرخ‌سرشت
کجا رفت آن کاویانی درفش
کجا رفت آن تیغ‌های بنفش
کجا رفت آن کاوهٔ نامدار
کجا شد فریدون والاتبار
کجا شد «‌هکامن» کجا شد مدی
کجا رفت آن فره ایزدی
کجا رفت آن کورش دادگر
کجا رفت کمبوجی نامور
کجا رفت آن داریوش دلیر
کجا رفت دارای بن اردشیر
دلیران ایران کجا رفته‌اند
که آرایش ملک بنهفته‌اند
بزرگان که در زیر خاک اندراند
بیایند و برخاک ما بگذرند
بپرسند از ایدر که ایران کجاست
همان مرز و بوم دلیران کجاست
ببینند کاین‌ جای مانده تهی
ز اورنگ و دیهیم شاهنشهی
نه گوی ونه چوگان‌نه میدان نه ‌اسب
نه استخر پیدا نه آذرگشسب....

ملک الشعرای بهار


آذرآبادگان من - با آوای گرم داریوش


ما ز شعر رودکی بوئیده‌ایم, ما همه از آب رودک خورده‌ایم


برچرخ فلک هیچ کسی چیر نشد



برچرخ فلک هیچ کسی چیر نشد
وز خوردن آدمی زمین سیر نشد
مغرور بدانی که نخورده‌ست ترا
تعجیل مکن هم بخورد دیر نشد.
خیام

















دی ۲۴، ۱۳۹۶

مصر در سال ۱۹۵۸


Naima Akef (1958) نعيمة عاكف

آثار یک نقاش ایرانی‌ دوران صفوی که امروزه بنام یک انگلیسی‌ زده اند


تمامی آثار نقاشی که تاریخ آنها به پیش از قرن ۲۰ برمیگردد اگر امضای نقاش ایتالیایی، اسپانیایی و یا آلمانی نداشته باشند تماماً کار نقاشان ایرانی‌ است، بویژه آنهایی که بنام انگلیس و فرانسه زده شده‌اند. چند سال دیگر آثار نقاشی سهراب سپهری را که پس از فتنه ۵۷ تماماً از ایران جمع کردند بنام یک انگلیسی‌ و یا یک فرانسوی و شاید امریکایی بخورد جامعه جهانی‌ خواهند داد.


رنج یک اخطار است که مغز به صاحبش میدهد


هفت شانس .. Seven Chances


هفت شانس یک فیلم صامت در سبک کمدی رمانتیک به کارگردانی باستر کیتون است که در سال ۱۹۴۵ منتشر شد. از بازیگران آن می‌توان به باستر کیتون، جین آرتور و کنستانس تلمج اشاره کرد. برخی‌ از صحنه‌های فیلم واقعا بامزه است.


Buster Keaton - « Seven Chances »

Buster Keaton- Seven Chances (1945)

آلات و ادوات موسیقی از سراسر دنیا

عتیق الکوزی در بستر بیماری همچنان برای ملت افغان میخواند

هرگز به دل‌انگیـــــزیِ ایران کهن نیست




این خانه قشنگ است ولی خانۀ من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست
آن دختـــــــــرِ چشم‌آبیِ گیسوی‌طلایی
طناز و سیه‌چشــم، چو معشوقۀ من نیست
آن کشور نو، آن وطــــنِ دانش و صنعت
هرگز به دل‌انگیـــــزیِ ایران کهن نیست
در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی است که در کَلگری و نیس و پکن نیست
در دامنِ بحر خزر و ساحــــل گیلان
موجی است که در ساحل دریای عدن نیست
در پیکر گل‌های دلاویــــز شمیران
عطری است که در نافۀ آهوی خُتن نیست
آواره‌ام و خسته و سرگشته و حیران
هرجا که رَوَم، هیچ کجا خانۀ من نیست
آوارگی و خانه‌بدوشی چه بلاییست
دردیست که همتاش دراین دیر کهن نیست
من بهرکه خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست
هرکس که زَنَد طعنه به ایرانی و ایران
بی‌شبهه که مغزش بسر و روح بتن نیست
پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران
لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست
هرچند که سرسبز بُوَد دامنۀ آلپ
چون دامن البرز پراز چین و شکن نیست
این کوه بلند است، ولی نیست دماوند
این رود چه زیباست، ولی رود تجن نیست
این شهر عظیم است، ولی شهرِ غریب است
این خانه قشنگ است، ولی خانۀ من نیست.

خسرو فرشیدوَرد




آهنگ "ایران" شاهکاری از "شاهکار بینش پژوه"

در بیخبری, چه دیو چه پری


تا زهره و مه در آسمان گشت پدید



تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر زمی ناب کسی هیچ ندید
من درعجبم زمیفروشان کایشان
به زآنچه فروشند چه خواهند خرید.

خیام