دی ۲۱، ۱۳۹۶

دریچه قفس بیتاب است



دریچه باز قفس بر تازگی باغها سحرانگیزست
اما بال از جنبش رسته است
وسوسه چمنها بیهوده است
میان پرنده و پرواز فراموشی بال و پر است
در چشم پرنده
قطره بینایی است
ساقه به بالا میرود 

میوه فرو می افتد 
دگرگونی غمناک است
نور آلودگی است 

نوسان آلودگی است 
رفتن آلودگی
پرنده در خواب بال و پرش تنها مانده است
چشمانش پرتو میوه ها را میراند
سرودش بر زیر وبم شاخه ها پیشی گرفته است
سرشاری اش قفس را میلرزاند
نسیم هوا را میشکند 

دریچه قفس بیتاب است.

سهراب سپهری


از او نام ضحاک چون خاک شد، جهان از بدِ او همه پاک شد



وظیفه ایشون فقط دزدی از بیت‌المال مردم و خیانت به ایران است و بس!



خورشید را ریشه کن دیدم




شاهنامه خوانی ؛ شهرام ناظری سیاوش نظری و پژهام اخواص

برای جوانان میهن که در بی‌گناهی مطلق قربانی بارگاه اهریمن میگردند


امشب همه غمهای عالم را خبر کن
بشنین و بامن گریه سر کن
گریه سر کن
ای میهن، ای انبوه اندوهان دیرین
ای چون دل من، ای خموش گریه آگین
سر درگریبان، در پس زانو نشسته
ابرو گره افکنده، چشم از درد بسته
در پرده های اشک پنهان، کرده بالین
ای میهن، ای داد
از آشیانت بوی خون میآورد باد
بر بال سرخ‌ کشکرک پیغام شومیست
آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد؟

ای میهن،
ای شب بی ستاره
خورشید تاریک
اشک سیاه کهکشان‌های گسسته
آینه دیرینه زنگار بسته
دیدی چراغی را که در چشمت شکستند؟

ای میهن،
ای غم چنگ هزار آوای بارانهای ماتم
در سایه افکند کدامین ناربن ریخت
خون از گلوی مرغ عاشق؟
مرغی که میخواند
مرغی که با آوازش از کنج قفس پرواز میکرد
مرغی که میخواست
پرواز باشد

ای میهن، ای حیف
همسایه شب‌های تلخ نامرادی
در آستان سبز فروردین، دریغا
آن غنچه‌های سرخ را برباد دادی
ای میهن، ای پیوسته پاییز
ای آتش خیس
ای سرخ و زرد، ای شعله سرد
ای در گلوی آب و مه فریاد خورشید
تا کی ستم بر مرد خواهی کرد نامرد؟
ای میهن، ای در خود نشسته
پیچیده با خاموشی سبز
خوابیده با رویای رنگین بهار نغمه پرداز
زین پیله، کی آن نازنین پروانه خواهد کرد پرواز؟

ای میهن، ای همراز جوانان سر بدار
هم عهد سرهای بریده
پر کرده دامن
از میوه های کال چیده
کی می نشیند درد شیرین رسیدن
در شیر پستان‌های سبزت؟

ای میهن،
ای خشم
ای شعله ور چون آذرخش پیرهن چاک
بامن بگو از سرگذشت آن سپیدار
آن سهمگین پیکر، که با فریاد تندر
چون پاره ای از آسمان، افتاد برخاک

ای میهن،
ای پیر بالنده ای افتاده، آزاد زمین‌گیر
خون میچکد اینجا هنوز از زخم دیرین تبرها
ای میهن اینجا سینه من چون تو زخمیست
اینجا، دمادم دارکوبی بر درخت پیر میکوبد
دمادم.

ه. ا. سایه 



>
سرو آزاد- مشکاتیان، ناظری و گروه عارف

در دامن این بحر فروزان گوهری نیست, چون موج به امید که آغوش گشاییم؟


این قافله عمر عجب میگذرد


این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد.
خیام















آلات و ادوات موسیقی از سراسر دنیا

Serpent & Ophicleide - Dies Irae (extract) - Berlioz Symphonie Fantastique

سیاه ترین ماران میرقصند



میان سنگ و آفتاب پژمردگی افسانه شد
و درخت نقش در ابدیت ریخت

انگشتانم برنده ترین خار را مینوازند
ولبانم به پرتو شوکران لبخند میزنند

این تو بودی که هر وزشی 

هدیه ای ناشناس بدامنت میریخت
و اینک هرهدیه ابدیتی است
این تو بودی که طرح عطش را 

برسنگ نهفته ترین چشمه کشیدی
واینک چشمه

نزدیک نقشش 
در خود می‌شکند

گفتی نهال از طوفان میهراسد
و اینک ببالید
نورسته ترین نهالان
که تهاجم برباد رفت

و سیاه ترین ماران میرقصند
و برهنه شوید
زیباترین پیکرها
که گزیدن نوازش شد.

سهراب سپهری


دی ۲۰، ۱۳۹۶

مصر سال ۱۹۵۳


Taheya Karioka (1953)

مینیاتور‌های ایرانی‌ همه جا


بازی با امواج موسیقی چایکوفسکی ... Mark Robbins

Marbles, Magnets, and Music (Synchronized)

Line Rider - Mountain King

وطن یعنی درخت ریشه در خاک


وطن یعنی چه، یعنی دشت صحرا؟
وطن یعنی چه، یعنی رود دریـــــــا؟
وطن یعنی چه، یعنی باغ، بیشـــــه؟
وطن یعنی چه، یعنی کشت، ریشــه؟
وطن یعنی چه، یعنی شهر، خانه؟
وطن یعنی چه، یعنی آب، دانــــه؟
وطن یعنی چه، یعنی کار، پیشـــــه؟
وطن یعنی چه، یعنی سنگ، تیشه؟
وطن یعنی همه آب و همه خاک
وطن یعنی همه عشق و همه پاک
بگاه شیرخواری گاهواره
بروز و درد پیری، عین چاره
وطن یعنی پدر، مادر، نیاکان
بخون و خاک بستن عهد و پیمان
وطن یعنی هویت، اصل، ریشه
سرآغاز و سرانجام همیشه
وطن یعنی محبت، مهربانی
نثار هرکه دانی و ندانی
وطن یعنی نگاه هموطن دوست
هرآنجایی که دانی هموطن اوست
وطن یعنی قرار بیقراری
پرستاری، کمک، بیمارداری
وطن یعنی هوای کوچه یار
درآن کو دل شکستنهای بسیار
نگاهی زیرچشمی، عاشقانه
بکوچه آمدن باهر بهانه
وطن یعنی غم همسایه خوردن
وطن یعنی دل همسایه بردن
وطن یعنی زلال چشمه پاک
وطن یعنی درخت ریشه در خاک
ستیغ و صخره و دریا و هامون
ارس، زاینده رود، اروند، کارون
دنا، الوند، کرکس، تاق بستان
هزار و قافلانکوه و پلنگان
وطن یعنی بلندای دماوند
شکیبا، دل در آتش، پای دربند
وطن یعنی شکوه اشترانکوه
به دریای گهر استاده نستوه
وطن یعنی سهند صخره پیکر
ستیغ سینه در سنگ تمندر

وطن یعنی وطن استان به استان
خراسان، سیستان، سمنان، لرستان
کویر لوت، کرمان، یزد، ساری
سپاهان، هگمتانه، بختیاری
طبس، بوشهر، کردستان، مریوان
دو آذربایجان، ایلام، گیلان
سنندج، فارس، خوزستان و تهران
بلوچستان و هرمزگان و زنجان
وطن یعنی سرای آذری با پارس
وطن یعنی خلیج تا ابد پارس
بهشتی چشم را گسترده در پیش
ابوموسی و مینو، هرمز و کیش
وطن یعنی همه سازندگیها
رهایی از تمام بندگیها



Vatanam - وطنم با صدای استاد سالار عقیلی - تبریز در مه‌


برای کسی‌ که روحی‌ تشنه دارد هیچ لذت مادی جوابگو نیست


این عقل که در ره سعادت پوید


این عقل که در ره سعادت پوید
روزی صدبار خود ترا میگوید
دریاب تو این یکدم وقتت که نهٔ
آن تره که بدروند و دیگر روید.

خیام








آلات و ادوات موسیقی از سراسر دنیا

Espacio Ronda - DELGADO, CARAZO - Natus est

دی ۱۹، ۱۳۹۶

گره تاریکی میگشاید


لبها میلرزند، شب میتپد، جنگل نفس میکشد
پروای چه داری؟

مرا در شب بازوانت سفر ده
انگشتان شبانه ات را میفشارم
و باد شقایق دوردست را پرپر میکند
بسقف جنگل مینگری
ستارگان، درخیسی چشمانت میدوند
بیشک چشمان تو ناتمام است
و نمناکی جنگل نارساست
دستانت را میگشایی
گره تاریکی، میگشاید
لبخند میزنی، رشته رمز میلرزد
مینگری، رسایی چهره ات حیران میکند

بیا با جاده پیوستگی برویم
خزندگان درخوابند
دروازه ابدیت بازست
آفتابی شویم
چشمان را بسپاریم که مهتاب آِنایی فرود آمد
لبان را گم کنیم که صدا نابهنگام است
درخواب درختان نوشیده شویم
که شکوه روییدن درما میگذرد
باد میشکند
شب راکد میماند
جنگل از تپش میافتد
جوشش اشکِ همآهنگی را میشنویم
و شیره گیاهان بسوی ابدیت میرود.

سهراب سپهری



مصر سال ۱۹۴۲


Beba Ibrahim (1942) ببا إبراهيم

زیبایی‌های طبیعت پایانی ندارد، خدا بیش از هر صفتی، زیباست



مراقب و محافظ ایران باشیم


بر طبق شاهنامه و فردوسی‌ کبیر آنچه که باعث نابودی اهریمن و پلیدی و پلشتی میگردد، عشق است و بس. عشق به مهر و خدا، عشق به یکدگر، عشق به انسانیت، عشق به طبیعت، عشق به ایران. قدر ایران را بدانیم و اینرا بدانیم که بدون ایران، ما ارواحی سرگردانیم.

ایران عزیز من



ای میهن سبز مهر
ای شه‌رگ نبض شعر
ای دور بجان نزدیک
ای نور دل و دیده
در هر ورق سنگت
شعری است اهورایی
از هر وجب خاکت
یک نابغه روییده
ایران عزیز من
ای جان عزیز من
کارون تو انشا کرد،
قانون سعادت را
جمشید تو بینا کرد،
کاخ فر ملت را
منصور تو بالا کرد،
قدر سر بی‌ مرگی
خیام تو افشا کرد
اسرار دانش را
ایران عزیز من،
ای جان عزیز من
تیر نظر آرش،
در سینه نهان دارم
«شهنامه»‌ی عالم‌ساز،
از فضل کیان دارم
برقصد کمان‌بازان،
بر رغم کمان‌سازان
چون ماه نو تهران،
ابروی کمان دارم
ایران عزیز من،
ای جان عزیز من
با عشق خدادادت،
پیمان وفا باقی است
از دخت «صفی» بهرت،
پیکی ز صفا باقی است
از میر بخارایی، (امیر سامانی)
ناداریِ دارایی
از پیر سمرقندی،(حکیم رودکی)
پیغام سخا باقی است
ایران عزیز من،
ای جان عزیز من
ما را بدل تنگت،
ای یار بهم آور
صد بار تو را میرم،
یکبار بهم آور
بر گلشن گلخندت،
بر فرق دماوندت،
گلخار نمی‌زیبد،
گلنار بهم‌آور،
ایران عزیز من،
ای جان عزیز من
پیوند نیاکانی،
پیوند دل و جانی،
پرورده شیرِ شعر،
پروده عرفانی،
ای عشق فلک پیچم،
بهر تو اگر هیچم،
بهر من ناقابل،
جایزه یزدانم
ایران عزیز من،
ای جان عزیز من.

گلرخسار صفی اِوا
شاعره زبردست تاجیکستان که تا زمان جنگ جهانی‌ اول مانند تمامی خاور میانه و یا ایران بزرگ در آغوش سرزمین مادری ایران بود.



همانطوری که در نقشه میتوان دید تمامی آسیا و آفریقا تا جنگ جهانی‌ اول و تا سال ۱۹۱۴ امپراتوری پارس ( Persian Empire) نامیده می‌شده است.
Sattar ..... Asheghaye Iran