دی ۲۱، ۱۳۹۶
این قافله عمر عجب میگذرد
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد.
خیام
آلات و ادوات موسیقی از سراسر دنیا
Serpent & Ophicleide - Dies Irae (extract) - Berlioz Symphonie Fantastique
سیاه ترین ماران میرقصند
میان سنگ و آفتاب پژمردگی افسانه شد
و درخت نقش در ابدیت ریخت
انگشتانم برنده ترین خار را مینوازند
ولبانم به پرتو شوکران لبخند میزنند
این تو بودی که هر وزشی
هدیه ای ناشناس بدامنت میریخت
و اینک هرهدیه ابدیتی است
این تو بودی که طرح عطش را
برسنگ نهفته ترین چشمه کشیدی
واینک چشمه
نزدیک نقشش
در خود میشکند
گفتی نهال از طوفان میهراسد
و اینک ببالید
نورسته ترین نهالان
که تهاجم برباد رفت
و سیاه ترین ماران میرقصند
و برهنه شوید
زیباترین پیکرها
که گزیدن نوازش شد.
سهراب سپهری
دی ۲۰، ۱۳۹۶
بازی با امواج موسیقی چایکوفسکی ... Mark Robbins
Marbles, Magnets, and Music (Synchronized)
Line Rider - Mountain King
وطن یعنی درخت ریشه در خاک
وطن یعنی چه، یعنی دشت صحرا؟
وطن یعنی چه، یعنی رود دریـــــــا؟
وطن یعنی چه، یعنی باغ، بیشـــــه؟
وطن یعنی چه، یعنی کشت، ریشــه؟
وطن یعنی چه، یعنی شهر، خانه؟
وطن یعنی چه، یعنی آب، دانــــه؟
وطن یعنی چه، یعنی کار، پیشـــــه؟
وطن یعنی چه، یعنی سنگ، تیشه؟
وطن یعنی همه آب و همه خاک
وطن یعنی همه عشق و همه پاک
بگاه شیرخواری گاهواره
بروز و درد پیری، عین چاره
وطن یعنی پدر، مادر، نیاکان
بخون و خاک بستن عهد و پیمان
وطن یعنی هویت، اصل، ریشه
سرآغاز و سرانجام همیشه
وطن یعنی محبت، مهربانی
نثار هرکه دانی و ندانی
وطن یعنی نگاه هموطن دوست
هرآنجایی که دانی هموطن اوست
وطن یعنی قرار بیقراری
پرستاری، کمک، بیمارداری
وطن یعنی هوای کوچه یار
درآن کو دل شکستنهای بسیار
نگاهی زیرچشمی، عاشقانه
بکوچه آمدن باهر بهانه
وطن یعنی غم همسایه خوردن
وطن یعنی دل همسایه بردن
وطن یعنی زلال چشمه پاک
وطن یعنی درخت ریشه در خاک
ستیغ و صخره و دریا و هامون
ارس، زاینده رود، اروند، کارون
دنا، الوند، کرکس، تاق بستان
هزار و قافلانکوه و پلنگان
وطن یعنی بلندای دماوند
شکیبا، دل در آتش، پای دربند
وطن یعنی شکوه اشترانکوه
به دریای گهر استاده نستوه
وطن یعنی سهند صخره پیکر
ستیغ سینه در سنگ تمندر
وطن یعنی وطن استان به استان
خراسان، سیستان، سمنان، لرستان
کویر لوت، کرمان، یزد، ساری
سپاهان، هگمتانه، بختیاری
طبس، بوشهر، کردستان، مریوان
دو آذربایجان، ایلام، گیلان
سنندج، فارس، خوزستان و تهران
بلوچستان و هرمزگان و زنجان
وطن یعنی سرای آذری با پارس
وطن یعنی خلیج تا ابد پارس
بهشتی چشم را گسترده در پیش
ابوموسی و مینو، هرمز و کیش
وطن یعنی همه سازندگیها
رهایی از تمام بندگیها
Vatanam - وطنم با صدای استاد سالار عقیلی - تبریز در مه
دی ۱۹، ۱۳۹۶
گره تاریکی میگشاید
لبها میلرزند، شب میتپد، جنگل نفس میکشد
پروای چه داری؟
مرا در شب بازوانت سفر ده
انگشتان شبانه ات را میفشارم
و باد شقایق دوردست را پرپر میکند
بسقف جنگل مینگری
ستارگان، درخیسی چشمانت میدوند
بیشک چشمان تو ناتمام است
و نمناکی جنگل نارساست
دستانت را میگشایی
گره تاریکی، میگشاید
لبخند میزنی، رشته رمز میلرزد
مینگری، رسایی چهره ات حیران میکند
بیا با جاده پیوستگی برویم
خزندگان درخوابند
دروازه ابدیت بازست
آفتابی شویم
چشمان را بسپاریم که مهتاب آِنایی فرود آمد
لبان را گم کنیم که صدا نابهنگام است
درخواب درختان نوشیده شویم
که شکوه روییدن درما میگذرد
باد میشکند
شب راکد میماند
جنگل از تپش میافتد
جوشش اشکِ همآهنگی را میشنویم
و شیره گیاهان بسوی ابدیت میرود.
سهراب سپهری
ایران عزیز من
ای میهن سبز مهر
ای شهرگ نبض شعر
ای دور بجان نزدیک
ای نور دل و دیده
در هر ورق سنگت
شعری است اهورایی
از هر وجب خاکت
یک نابغه روییده
ایران عزیز من
ای جان عزیز من
کارون تو انشا کرد،
قانون سعادت را
جمشید تو بینا کرد،
کاخ فر ملت را
منصور تو بالا کرد،
قدر سر بی مرگی
خیام تو افشا کرد
اسرار دانش را
ایران عزیز من،
ای جان عزیز من
تیر نظر آرش،
در سینه نهان دارم
«شهنامه»ی عالمساز،
از فضل کیان دارم
برقصد کمانبازان،
بر رغم کمانسازان
چون ماه نو تهران،
ابروی کمان دارم
ایران عزیز من،
ای جان عزیز من
با عشق خدادادت،
پیمان وفا باقی است
از دخت «صفی» بهرت،
پیکی ز صفا باقی است
از میر بخارایی، (امیر سامانی)
ناداریِ دارایی
از پیر سمرقندی،(حکیم رودکی)
پیغام سخا باقی است
ایران عزیز من،
ای جان عزیز من
ما را بدل تنگت،
ای یار بهم آور
صد بار تو را میرم،
یکبار بهم آور
بر گلشن گلخندت،
بر فرق دماوندت،
گلخار نمیزیبد،
گلنار بهمآور،
ایران عزیز من،
ای جان عزیز من
پیوند نیاکانی،
پیوند دل و جانی،
پرورده شیرِ شعر،
پروده عرفانی،
ای عشق فلک پیچم،
بهر تو اگر هیچم،
بهر من ناقابل،
جایزه یزدانم
ایران عزیز من،
ای جان عزیز من.
گلرخسار صفی اِوا
شاعره زبردست تاجیکستان که تا زمان جنگ جهانی اول مانند تمامی خاور میانه و یا ایران بزرگ در آغوش سرزمین مادری ایران بود.
همانطوری که در نقشه میتوان دید تمامی آسیا و آفریقا تا جنگ جهانی اول و تا سال ۱۹۱۴ امپراتوری پارس ( Persian Empire) نامیده میشده است. |
Sattar ..... Asheghaye Iran
دی ۱۸، ۱۳۹۶
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی
بحباب نگران لب یک رود قسم
و بکوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم میگذرد
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
بتن لحظه خود
جامه اندوه مپوشان هرگز
زندگى موسیقى گنجشک هاست
زندگى باغ تماشاى خداست
زندگى یعنى همین پرواز ها، صبح ها، لبخند ها، آواز ها
زندگی ذره کاهیست که کوهش کردیم
زندگی نام نیکویی است که خارش کردیم
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار
زندگی نیست بجز دیدن یار
زندگی نیست بجز عشق بجز حرف محبت بکسی
ورنه هرخار و خسی، زندگی کرده بسی
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد
دو سه تا کوچه و پس کوچه و اندازه یک عمر بیابان دارد
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم.
سهراب سپهری
اشتراک در:
پستها (Atom)