دی ۰۵، ۱۳۹۶
همرهی باید مرا مجنون صحرا گرد کو
وای از این افسرده گان فریاد اهل درد کو
ناله مستانه دلهای غم پرورد کو
ماه مهر آیین که میزد باده بارندان کجاست
باد مشکیندم که بوی عشق میآورد کو
در بیابان جنون سرگشته ام چون گردباد
همرهی باید مرا مجنون صحرا گرد کو
بعد مرگم می کشان گویند درمیخانه ها
آن سیه مستی که خمها را تهی میکرد کو
پبش امواج خوادث پایداری سهل نیست
مرد باید تا نیندیشد زطوفان مرد کو
دردمندان را دلی چون شمع میباید رهی
گر نِهای بیدرد اشک گرم و آه سرد کو؟
رهی معیری
برگ سبز برنامه شماره ۱۷۱ - محمودی خوانساری
کـاین بـاقی عـمر را بقا پیدا نیست
حکیم عالیقدر ایران زمین- خیام کبیر- که غربیها او را دانشمند دانشمندان و اعراب او را با لقب بحرالعلوم میشناسند, چراکه تمامی علوم امروزی نجوم, ریاضی (جبر , مثلثات, هندسه ) فیزیک و موسیقی که امروز نت هایش تدریس میشود, فلسفه و ادبیات و و و همه و همه از برکت وجود این مرد بزرگ است و البته ایرانی ها او را پیرمردی شراب خوار که همواره یک دستش بجام می و دست دیگرش بزلف یار است, میدانند! خیام کبیر میفرماید:
اکثر آدما زمان را یک خط صاف میدانند که از منهای بینهایت شروع شده و تا مثبت بینهایت ادامه دارد, بدون تغیر! تفاوت بین گذشته با حال و آینده یک توهم بیش نیست. دیروز, امروز و فردا به ترتیب رخ نمیدهد, بلکه بشکل دایره بیکدیگر بسته شده اند. همه چیز بهم وابسته است. آدمی سفر خود را از صفر شروع کرده, در نود درجه به اوج توانایی میرسد, در ۱۸۰ درجه یک بعدی است , در ۲۷۰ درجه زیر و بم روزگار و در ۳۶۰ درجه به اتمام و در عینحال به نقطه شروع میرسد.
در دایرهای که آمد و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست.
جانا منو تو نمونه پرگاریم
سر گرچه دو کرده ایم یک تن داریم
بر نقطه روانیم کنون دایره وار
تا آخر کار سر بهم باز آریم.
ای بیخبران شکل مجسم هیچ است
ایــن طـارَم نـُه سپـهر ارقـم هـیچ است
خـوش بـاش کـه در نشیمن این گیتی
وابسته یک دمیم و آنهم هیچ است
ایـــن کـهنه رباط را که عـالم نـــام اســت
و آرامـگـه ابـلــق صــبـح و شـــام اســت
بزمی است که وامانده صد جمشید است
گوری است که خوابگاه صد بـهـرام است
امــروز تــرا دسـترس فـردا نـیسـت
و اندیشه فردات, بجز سودا نیست
ضایع مکن ایندم ار دلت بیدارست
کـاین بـاقی عـمر را بقا پیدا نیست.
آدم هایی را که امروز میکشید روزی خودتان بودید و سرزمین های که امروز ویران میکنید روزی جایگاه خودتان خواهد بود.
هر دشت که روزی لاله زاری بوده است
از سـرخی خـون شـهریـاری بوده است
هـر شـاخـه بـنفشه کز زمین می روید
خالی است که بر رخ نگاری بوده است.
دی ۰۴، ۱۳۹۶
كه میداند چه میدیده ست آن غمگین
اگرچه حالیا دیریست كان بی كاروان كولی
ازین دشت غبار آلود كوچیده ست
و طرف دامن ازاین خاك دامنگیر برچیده ست
هنوز ازخویش پرسم گاه
آه
چه میدیده ست آن غمناك روی جاده نمناك
زنی گم كرده بویی آشنا و آزار دلخواهی
سگی ناگاه دیگربار
وزیده برتنش گمگشته عهدی مهربان بااو
چنانچون پاره یا پیرار
سیه روزی خزیده در حصاری سرخ
اسیری از عبث بیزار و سیر ازعمر
بتلخی باخته دار و ندار زندگی را در قماری سرخ
و شاید هم درختی ریخته هر روز همچون سایه در زیرش
هزاران قطره خون برخاك روی جاده نمناك
چه نجوا داشته با خویش
پیامی دیگر از تاریكخون دلمرده سودا ده كافكا
همه خشم و همه نفرین، همه درد و همه دشنام
درود دیگری برهوش جاوید قرون و حیرت عصبانی اعصار
ابر رند همه آفاق، مست راستین خیام
تقوی دیگری برعهد و هنجار عرب، یا باز
تفی دیگر بریش عرش و برآین این ایام
چه نقشی میزده ست آن خوب
بمهر و مردمی یا خشم یا نفرت
بشوق و شور یا حسرت
دگر برخاك یاافلاك روی جاده نمناك
دگر ره مانده تنها باغمش در پیش آیینه
مگر آن نازنین عیاروش لوطی
شكایت میكند زآن عشق نافرجام دیرینه
وز او پنهان بخاطر میسپارد گفته اش طوطی
كدامین شهسوار باستان میتاخته چالاك
فكنده صید برفتراك روی جاده نمناك
هزاران سایه جنبد باغ را چون باد برخیزد
گهی چونان گهی چونین
كه میداند چه میدیده ست آن غمگین؟
دگر دیریست كزاین منزل ناپاك كوچیده ست
وطرف دامن ازاین خاك برچیده ست
ولی من نیك میدانم
چو نقش روز روشن برجبین غیب میخوانم
كه او هرنقش میبسته ست، یاهر جلوه میدیده ست
نمیدیده ست چون خود پاك روی جاده نمناك.
مهدی اخوان ثالث
گلهای رنگارنگ برنامه شماره ۵۱۲ ب - پوران ، محمودی خوانساری و گلپا
دی ۰۳، ۱۳۹۶
که غافلند زگنجینهٔ که من دارم
زکینه دور بود سینهٔ که من دارم
غبار نیست بر آیینهٔ که من دارم
زچشم پرگهرم اختران عجب دارند
که غافلند زگنجینهٔ که من دارم
بهجر و وصل مرا تاب آرمیدن نیست
یکیست شنبه و آدینهٔ که من دارم
سیاهی از رخ شب میرود ولی از دل
نمیرود غم دیرینهٔ که من دارم
تو اهل درد نه ای ورنه آتشی جانسوز
زبانه میکشد از سینهٔ که من دارم
رهی زچشمه خورشید تابناکترست
بروشنی دل بی کینهٔ که من دارم.
رهی معیری
برگ سبز برنامه شماره ۱۱۶ - محمودی خوانساری
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند
دو قرن حکومت مجانین بردنیا
کاری کرده که آدما
دچار بودن و درگیر بودن را دوست دارند
دوست دارند در قفسهای پیدا و نامری باشند
دوست دارند احساس اسارت کنند
شکسته و تحقیر شده
چون آزادی بیشتر از بردهگی ترسناک است
و فراموش کرده اند که این زندگی نیست
تنها زنده بودن است
مثل تو خواب راه رفتن است
تلویزیون تماشا کردن, آشغال خوردن, اسیر جامعه مجازی بودن
و البته و بتازگی نگران هوایی که به ریه های خود میفرستند
کار کردن برای اینکه کس دیگری باشند
و خواستنی که ساحلی ندارد
و هیچکسی برای رهایی کاری نمیکند
و هیچکسی حتی تلاش برای نجات هم نمیکند
شاید دستی از غیب برون آمد
و یا شاید عیسی دمی احیای این جمع کرد
درغیر اینصورت
نوح ظهور خواهد کرد.
کاری از مایک دایل ..... Mike Doyle
مایک دایل (Mike Doyle) هنرمند، نویسنده و کارگردان Lego است و مجموعه ای دیگر از شاهکارهای LEGO را درآخرین کتاب خود بنام "لگو زیبا" (Beautiful Lego) بدید همگان قرار داده است. وی دراین کتاب به بررسی شگفتیهای طبیعی پرداخته و برای اینکار ازبیش از ۳۵۰۰ قطعه Lego استفاده کرده است. برخلاف کتاب پیشین دایل که مجموعه ای از مجسمه های علمی -تخیلی و وحشتناک و غم انگیز بود، این کتاب آثار هنرمندان چند دهه را که از صحنه های طبیعی الهام گرفته شده- از حیوانات و گیاهان و غیره - بنمایش میگذارد.
اشتراک در:
پستها (Atom)