مهر ۰۸، ۱۴۰۳

کتاب عجایب



کتاب عجایب، یک نسخه خطی پارسی است که عمدتاً مربوط به اواخر امپراتوری صفوی است و احتمالاً در بغداد در زمان سلطنت جلایری سلطان احمد صفوی منتشر شده است. این نسخه خطی از متون نجومی و زمین شناسی توسط ابدوحسن اصفهانی گردآوری شده است و همچنین بخشی اختصاصی از تصاویر که تمام صفحه را تشکیل میدهد. و هر صفحه با عنوان «گفتاری درباره ...» در ادامه آمده است. کتاب شامل حکایات عامیانه، نشانه زودیاک، شاهان و غیره میباشد. و طبق معمول با لهچه عربی آلوده شده است.

شهریور ۲۷، ۱۴۰۳

بَت



در داستانی از بَت در کتاب گلیگ و دمنگ که در دوران امپراتوری ساسانی نوشته شده است، چنین آمده است: گویند که بَتی در آب، روشنایی ستاره میدید، و پنداشت که ماهی است. قصدی میکرد تا بگیرد و هیچ نمییافت. چون بارها بیازمود و حاصلی ندید، پس فروگذاشت. دیگر روز هرگاه که ماهی بدیدی گمان بردی که همان روشنایی است. پس قصدی نپیوستی. و ثمرات این تجربت آن بود که همه روز گرسنه بماندی. مانند داستان پیل که بهنگام کودکی پایش را با ریسمانی به درختی ببندند، و او هر چه تلاش کند، نتواند خود را آزاد نماید، نتیجه این میشود که پیل را بهنگام بزرگسالی و قدرتمندی با یک ریسمان نازک به درخت تازه کاشته شده ای، میبندند، و او از جایش تکان نمیخورد. این از اثرات تربیت کودک است که هر چه در کودکی در ذاتش بنشانند تا آخر عمر با او خواهد بود. و نسلهای پس از خود را هم با اثرات بیشتر آلوده خواهد کرد. و این همان تربیت استعماری است که در ۱۵۰ سال اخیر در دنیای تمدن باستان یعنی خاورمیانه، ابتدا توسط مذهب و سپس با کمک هالیوود و تل و ویژن صورت گرفته است. و از ثمرات آن این است که مردم دنیا اینهمه جنایاتی که توسط غربیها بر علیه بشر در تمامی دنیا صورت میپذیرد را، نه تنها و اصلا نمیبینند، بلکه عاشق غربیها هم هستند.

بَت شراب، کنایه از صراحی شراب باشد که بصورت مرغابی ساخته باشند.

بر کناره تشنه ٔ یک گوش ماهییم
طوفان گذشته از شط خم در گلوی بت.

خون بت، خون جام شراب و یا کنایه از شراب.

شهریور ۲۲، ۱۴۰۳

داستان پیر چنگی ۲



در این بخش از حکایت پیر چنگی، مولانا به پدیده مرگ و تناسخ و چگونگی و زمان آن میپردازد. در این قسمت ترجیح دادم که دو نوع تفسیر برای هر بیت بنویسم به امید اینکه رستگار شویم.
گفت پیغمبر که نغمه هایِ حق
اندر این ایّام می آرد سَبَق
تناسخ در این ایام بیش از دوران دیگر رخ میدهد.
معنای ظاهری: میفرماید، خداوند آوازها و نغمه ها، و یا عوامل خود را، پی در پی و در همه ایام، بر روی کره زمین و در بین آدمیان میفرستد. و پیر چنگی که دارای هنر لدنی بود و آوازهایش از دیگر نغمه ها جلوتر زده و در گوش جان مردم مینشست، یکی از این نغمه ها و یا آواتارها بود.
گوش و هُش دارید این اوقات را
در رُبایید این چنین آوات را(۱)
در این زمان که فساد و تبهکاری بیش از پیش روی میدهد، میبایستی حواستان جمع تر از همیشه باشد.
معنای ظاهری: هوش و حواستان را تیز دارید و وجود چنین آوات و یا بدل خدا (پیر چنگی) را در بین خودتان مغتنم شمارده و ایامی که در بین شماست را از دست ندهید که موهبت بزرگی است. پس او را طلبیده و از او استفاده کنید. آوات به معنی شکل فیزیکی خدا بر روی زمین است. و اعتقاد بر این است که خداوند گاه و بیگاه خود را در هیبت آدمی نشان میدهد. این آواتار ها بسیار باهوش و دانا و هنرمند و پرهیزگارند. از نظر مولانا حضرت مانی، منصور حلاج، بایزید بسطامی، لقمان حکیم، حکیم سنایی و عمرو لیث از جمله آواتارهای معروفند.
نغمه آمد مر شما را دید و رفت
هر که را میخواست جان بخشید و رفت
نغمه و یا حکم خدا و یا مرگ میآید، پرهیزگاران را به جان بزرگ پیوند میدهد و دیگران را در عدم و یا برزخ به انتظار می نشاند. مصرع دوم را میشود به دو ترتیب فهمید. یک که مرگ میآید و آنان را که پرهیزگارند را جان واقعی میبخشد، بدین ترتیب که آنان را به منبع نور میرساند. و یا اینکه مرگ میآید و هر که را میخواهد میبرد و جان دیگران را به آنان میبخشد.
معنای ظاهری: آواتارها همیشگی نیستند و مانند آدمیان زمان محدودی دارند، و میآیند و رسالتی که دارند را انجام میدهند و از میان شما میروند. آنها میتوانند بشما جان تازه ای ببخشند و شما را به راستی، رستگاری و آرامش برسانند. پس فرصت را از دست نداده و تا دیر نشده، نغمه های او را با دل و جان بشنوید.
نغمه دیگر رسید، آگاه باش
تا از این هم وانمانی، خواجه چاچ
در مرگ و یا تناسخ بعدی، دوباره نغمه و یا حکم خدا جاری میشود، آدمی باید دقت کند که از این حکم دیگر جا نماند و دوباره به برزخ برنگردد و منتظر تناسخ بعدی نباشد.
معنای ظاهری: گوش بزنگ باش تا اگر آواتاری رسید، این یکی را دیگر از دست ندهی، ای خواجه چاچ!!
نغمه ها و یا آوازها و یا آواتارهای جان نواز حق تعالی تمام شدنی نیستند، بلکه همواره او در میان آدمیان میچرخد و آنان را میسنجد و هنگامی که رسالتش پایان میپذیرد، رفته و دیگری از راه میرسد. پس آگاه باش اگر یکی از آواتار ها را یافتی، او را چسبیده و تا فرصت از دست نرفته، او را از دست ندهی. و پیر چنگی داستان هم، آواتار و یا نغمه ای دیگری از طرف خداست که اینک در بین ماست. خواجه چاچ که در همه جا آنرا خواجه تاش نوشته اند! چون قادر به تلفظ حرف چ نیستند، نام زمینداران بزرگ چاچکند(که آنرا هم تاشکند جا انداخته اند) پایتخت و بزرگ‌ترین شهر ازبکستان،(از استانهای سابق ایران بزرگ است که در زمان قاجارها، توسط پیمان نامه هایی که با دولت روس بسته شد، پس از هزاران سال از پیکر ایران جدا گشته و به دولت روسیه واگذار گشت و در دهه ۹۰ میلادی استقلال یافت.) میباشد. خواجه و یا آقا و یا خانهای چاچکند بخاطر داشتن املاک و ثروتهای بیشمار معروف بودند و از واژه خواجه چاچ که آنرا خواجه تاش نوشته اند، در ادبیات ایران بفور استفاده شده است.
جانِ آتش یافت زو آتش کشی
جان مُرده یافت در خود جُنبِشی
زمانی که مرگ جسمانی آدمی سر میرسد، آنهاییکه ارواح آتشین دارند بسوی آتش بزرگ و یا روح بزرگ و یا منبع نور و یا خدا کشیده شده و آنهایی که روح حقیری دارند به عدم و یا برزخ و یا اتاق انتظار فرستاده میشوند و منتظر نوبت تناسخشان میمانند.
معنای ظاهری: آن جانهایی که هم اکنون اسیر محبت خدا هستند و از دریای معرفت او کفی افیون خورده و مست میباشند، و یا بقول مولانا، جانهای آتشین دارند، از برخورد با آواتارها سراپا میسوزند و کشته عشق میشوند. و جانهای مُرده و پژمُرده و خدا نشناس، هم بر اثر برخورد با آواتار به جنبش و حرکت درآمده و زنده میشوند.
تازگی و جنبش طوبی است این
همچو جنبش های حیوان، نیست این
این تازه شدن و آغاز جدید، خواست و اراده خداست و ربطی به خواست آدمی ندارد.
معنای ظاهری: آواتارها از جنس خدا(طوبی) هستند و نه از جنس حیوان. یعنی بیشتر روحند تا جسم.
زنده کی داند که حال مرده چیست
چونکه حال مرده از زنده خفی است
آنکس که خدا را حس نکرده است، پس شنیدن و خواندن این مطالب و باور به آنها، برایش ممکن نیست و هیچ تاثیری در او ندارد. چراکه حال مردهگان از زندهگان پنهان است.
گر در افتد در زمین و آسمان
زَهره هاشان آب گردد در زمان
مرگ در هر جایی ظاهر شود، زهره همه را از ترس آب میکند.
معنای ظاهری:و آواتارها آنچنان قدرتمندند که اگر بجان زمین و یا آسمان افتند، زهره آنان را از ترس آب میکنند. یعنی خدا نکند که در جایی، در شهری، در کشوری به آواتار خدا ستم و ظلم و نامردمی روا شود. آن سرزمین بدون شک ویران شده و به جهنم تبدیل میگردد، چرا که خشم آواتار ها موجب آب شدن زَهرۀ همگان خواهد شد.(شاید شاه فقید ایران هم یکی از این آواتارها بود.)
خود ز بیمِ این دَمِ بی مُنتها
باز خوان فَأبَینَ أن یَحمِلنَها
برای مقابله با ترس از مرگ، بخدا پناه میبریم.
معنای ظاهری: بهمین دلیل نمیباید آنان را آزرد و یا خشمگین کرد. و در اینجا که متاسفانه بیت با لهچه عربی مخدوش گشته، میگوید برای درامان بودن از آن دم بی منتها، آن دمی که در درون آواتار ها، بزرگترین دم خداست، قرآن بخوانید!
(اشاره است به آیه ۷۲ سوره احزاب که می فرماید: « همانا ما آواتارها را بر آسمان و کوه ها عرضه داشتیم. آنها از داشتن آن سر زدند و حالت وجد آمیخته با بیم پیدا کردند. ولی انسان آن امانت را برداشت، چرا که او قدرت طلبی بی کله است»)
ورنه خود أشفَقنَ مِنها چون بُدی
گر نه از بیمش دلِ کُه خون شدی
پس خداوند رحیم، مرگ را بناگاه میفرستد و یا آدمی را برای رودر رو شدن با مرگ آماده میکند. چراکه ترس از مرگ بسیار عظیم است. تا جاییکه میتواند کوه را خرد کند.
معنای ظاهری: این بیت دستکاری شده هم میگوید، پس «هو» به کوه و آسمان رحم کرد و بار امانت را به آدمی سپرد. وگرنه دل کوه و آسمان از بیم حمل بار، خون میشد.
دوش، دیگر لَونِ این می داد دست
لقمۀ چندی درآمد، ره ببست
آدمی مدت زمان محدودی برای زیستن در دنیا دارد، به اندازه لقمه ای چند. وقتش که برسد، راه لقمه بسته میشود.
معنای ظاهری: لون بمعنی و چم نمک و خرما و بطور کلی کنایه از نیازمندیهای جسم آدمی است. و میگوید آدمی بخاطر یک لقمه، یک سیب، یک دانه گندم، یک خرما، و بطور کلی مظاهر دنیوی، از خدا بودن دست کشیده و جدا گشته و راه او بسته و آدم شده است. چون از روز ازل قرار این بود که آدمی درست مثل خدا باشد. ولی آدم بخاطر یک لون، جایگاه خود را از دست داد. و آواتارها درواقع یادآوری آنزمان به آدمی هستند.
بهر لقمه گشته لقمانی گرو
وقت لقمان است ای لقمه برو
آدمی اسیر و گرو رفته زندگی است ولی به وقت مرگ، از این اسارت بدر میآید. لقمان در مصرع اول کنایه از آدمی است و در مصرع دوم کنایه از مرگ.
معنای ظاهری: در اینجا واژه لقمان کنایه از آدمی است، چون لقمان مظهر حکمت و معرفت و دانش و خرد و دانایی و معنویت و پرهیزگاری است، و مولانا آدمی را یک لقمان مینامد که بخاطر نیازهای جسمانیش، بخاطر دنیا، و یا آن یک دانه سیب، گندم و یا خرما، از هیأت خدایی جدا شده و در کالبد انسان به گرو رفته است. و این آواتارها درواقع بجبران آن اشتباه ساخته شده اند.

شهریور ۱۳، ۱۴۰۳

داستان پیر چنگی ۱



مولانا در حکایت پیر چنگی، ضمن ادامه بحث علم لدنی و یا دانشی که آدمی بر اثر تکرار و تناسخ بدست میآورد، در بخشی که در زیر میآید، به موضوع خدا_آدم و آدم_خدا پرداخته و آنرا شرح میدهد. و در این رابطه از پیر چنگ نوازی سخن بمیان میآورد که آنچنان استادانه چنگ مینواخت که مرده را زنده میکرد. و مولانا اعتقاد دارد که این استعداد و قدرت شگفت انگیز پیر چنگی، ناشی از آموزشهای معمولی که نزد اساتید فن، بطور معمول فرا گرفته میشوند نیست، بلکه از درون او و از دانش لدنی او نشأت گرفته است. و داستان پیر چنگی عجیب داستانی است و فراز های گوناگونی را داراست. حکایت آدم_خدایی است که به نشاط میآورد و میگریاند. حکایت خدایی است که دچار فراموشی گشته و بر روی زمین سرگردان است. و چرا موسیقی آجر اصلی حکایت است؟ چون صنعت موسیقی را فرزانه گان و خدا وشان، پدید آورده اند و معمولیها از ایشان فرا گرفته اند و این صنعت در واقع میراث فرزانه گان و خدایان هزاران سال پیش نیاکان آریایی ایرانیان است، که به مردم دنیا هدیه داده اند. چون موسیقی صدای خداست که با آدمیان سخن میگوید، و خداشناسان واقعی با موسیقی، در معابد و پرستشگاهها، با او به نیایش میپردازند.
مطلب دیگر اینکه، مثنوی را که میخوانی، انگار قرآن را میخوانی! تا حد تعجب، جملات شبیه بهم دارند.
در بیان این شنو یک داستان
تا بدانی اعتقاد راستان
برای اینکه معنای اعتقاد راستین، معنای خدای واقعی، را بدانی، حکایت پیر چنگی را برایت تعریف میکنم.
شنیدم که در عهد نوشین قباد
بود پیر چنگی با فر و پاد
حکایت آن چنگ نواز مهار و محبوب دوران قباد، شاهنشاه ساسانی را شنیده ام که آنچنان استاد و توانا به نواختن چنگ بود که هر نوا و آهنگی از سازش بگوش میرسید.
بلبل از آواز او بیخود شدی
یک طرب ز آواز خوبش سد شدی
چنگ نواز بارگاه شاهنشاه ساسانی، نوشین قباد، آنچنان زیبا مینواخت و می خواند که بلبل از شنیدن آواز او، از خود بیخود و مدهوش میشد. و صدای دلپذیر نغمه او آنچنان مسرت بخش بود، تو گویی هر شنونده با شنیدن یک نوا، سد(صد ) نوا میشنود.
مجلس عیش و سرور آراستی
وز نوای او، قیامت خاستی
چنگ نواز داستان با تردستی و مهارتی که در نواختن ساز داشت، مجالس جشن و پایکوبی و عیش و نوش دربار را رونق خاص بخشیده و از نوای سازش آنچنان شور و شعفی در بین حضار ایجاد میگشت، تو گویی قیامت بپا شده است.
همچو سُرناپیل، کآوازش به فن
مُردهگان را جان برآرد در بدن
آواز چنگ نواز قباد، مانند نوای سرناپیل، مردهگان را نیز برقصیدن وا میداشت. سرناپیل همان واژه اسرافیل است که در بین مردم کوچه و بازار ایران بعمد و یا به اشتباه جا انداخته شده است.(۱) و برایش داستانها ساخته اند. سرنا اولین ساز ساخت بشر در تاریخ است که ایرانیان آنرا ساخته اند. و هنگام نوروز به وقت سال تحویل و همچنین جشنهای ملی ایرانیان، نواخته میشود. در افسانه ها آمده است که نوای سرناپیل، ناقوس و یا زنگ خداوندان است. و در افسانه های مذهبی اعتقاد بر این است که خداوند توسط فرشته گانش دو بار در سرناپیل مینوازد. یکبار زمانی که روح از بدن آدمی جدا گشته و آدمی میمیرد. و بار دوم زمانی است که روح به کالبد دیگری منتقل میگردد و تناسخ بوجود میآید. ( در آیه ۲۰ سوره ق قرآن آمده: وَنُفِخَ فِي الصُّورِ ۚ ذَٰلِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ، و در آن روز که آنرا وعده داده است، در سرنا و یا صور دمیده میشود( و مرگت اعلام میگردد.) «فی صور» یعنی در سرنا و یا صور که در اصل سور است. ولی بعلت اینکه اقوام بربر بدنبال ساخت زبان و پیشینه، همه چیز را در پارسی بهم ریختند، در اینجا هم سور، با ص نوشته شده است. )
دلیل نامگذاری این ساز به سرناپیل، اینست که این ساز ظاهری شبیه خرطوم پیل دارد و صدایش هم مانند زمانی که پیل در خرطومش میدمد، رسا و بلند است. و عجیب اینجاست که پیلها به این ساز علاقمندند. و بهمین دلیل برای بحرکت درآوردن پیلها، از ساز سرنا استفاده میشود. بویژه در جنگها که پیل با شنیدن صدای سرنا، تاخت میزند. به سرنا، شیپور هم گفته میشود.
با رَسایل بود سُرناپیل را
کز سماعش پَر برُستی پیل را
میفرماید، سرناپیل آنچنان خوش نوا و رسا است که پیل ها با شنیدن آن پر و بال درآورده و به سماع میپردازند. رسایل دراینجا به معنی و چم خوش آهنگ است.
ساز سرناپیل روزی ناله را
جان دهد پوسیدۀ صد ساله را
ساز سرناپیل اگر با مهارت نواخته شود، مردهگانی که صد ساله در گور خوابیده و پوسیده شده اند را هم به رقص درخواهد آورد.
اولیا را در درون آواز هاست
طالبان را ز آن حیاتِ بی بهاست
در درون پارسایان و پرهیزگاران و مردمان خدا هم سرناپیلی وجود دارد که مانع از بخواب رفتن آنان شده و با نوای خود آنها را با آهنگی که دیگران توانا به شنیدنش نیستند، برقص و سماع میآورد. و مشوق آنانی است که طالب چنین زندگی ارزشمندی هستند.
نشنود آوازها را گوشِ حَس
کز ستم ها گوشِ حس باشد حَبَس
نغمه های دلنشینی که عاشقان راستی در درون خود میشنوند با گوش جسمانی شنیدنی نیست. چراکه گوش آدمی، با پلیدیهایی که انجام میدهد،( حتی در پندار خود) بر روی پیغام سروش بسته میگردد. و یا بقول حافظ شیرازی، گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش. حٓبٓس یعنی بسته و حبس شده.
نشنود ساز پری را آدمی
کاو بود ز اسرار پریان جمی
سرزمین و یا ملک جم مهد پریان و پریزادهگان و پری وشان، و پاکان روزگار، از روز ازل بوده که نوا و آهنگ دلنشین آنان را تنها پاکان و پاسداران سه نیک میشنیدند. و این یکی از هزار و یک راز این سرزمین اجایب یعنی سرزمین پارسها و یا ملک جم بود و هست. میگوید، آواز پری را هر آدم معمولی، توانا به شنیدنش نیست.
گرچه هم آواز او زین آللم است
نغمه دل برتر از هر دو دَم است
با اینحال نوا و نغمه پریان هم به دلنشینی آنچه پارسایان در درونشان میشنوند، نیست. و نغمه دل از این دو دم، برتر است.
که پَریّ و آدمی زندانی اند
هر دو در زندان این نادانی اند
چرا نغمه دل از دم آدمی و پری بالاتر است؟ چون نوایی که از آدمی و پری برمیخیزد از درون زندان و کالبدی است که این دو در آن زندانیند. و این کالبد و تن، نیازمندیهای خود را دارد که موجب بیراهی و گمراهی و نادانی این دو میشود. در حالیکه نغمه دل و یا جان از آن دم الهی است که نور است و آزاد و بی نیاز.
کار ایشانست زآن سوی پری
گرددت روشن چو جویی رهبری
کار پرهیزگاران فراتر از حتی پریان است. و مستقیم با خدا در ارتباط است.

شهریور ۰۷، ۱۴۰۳

نتیجه حکایت بازرگان و طوطی



اینهمه گفتیم لیک اندر بسیچ
بی عنایاتِ خدا هیچیم هیچ
معنای ظاهری این بیت این است که آدمی هرچقدر هم که ادعا کند و خود را دلاور بداند و به کمالات و جمال خود ببالد، باز بدون لطف و کرم و کمک خدا، هیچ است، هیچ. این گفته با عقاید مولانا که به انسان محوری اعتقاد دارد و گذشته و حال و آینده آدمی را نتیجه مستقیم پندار و گفتار و کردار اومیداند، کمی تا قسمتی زاویه دارد.
بی عنایات حق و خاصان حق
گر مَلَک باشد سیاهستش ورق
بدون الطاف و کمک های خدا، و بندگان خاص او، مثلا کشیش و آخوند ها! حتی فرشته گان هم کارنامه ای سیاه دارند!! این ابیات از مولانا نیست
ای خدا، ای فضل تو حاجت روا
با تو یاد هیچ کس نبود روا
خدایا، ای که فضل تو حاجات را روا می کند و آدمی را به آرزوهایش میرساند، بجز یاد تو، به یاد دیگری بودن روا و شایسته نیست. این ابیات دقیقا از افکار خدا نشناسان تراوش شده است، و نه مولانا، چراکه خدا هیچ دخالتی در زندگی مادی و زمینی آدمی ندارد. آدمی با یاد خدا توانا به مقابله با ناکامیها میشود و قدرت روحی مییابد. ولی اینکه خدا بخواهد عاشق را به معشوق برساند و یا یکجا گنجی را به در خانه آرزومند برساند، و یا حاجاتی از ایندست، را برآورده کند، از تفکرات ذلیل و مریض نشأت میگیرد و کاملا اشتباه و گمراهی مطلق است. اینرا یاد بگیریم که تمامی آنچه که مربوط به کالبد و دنیای مادی آدمی است، کاملا در اختیار و توانایی اوست و خدا در این ضیافت شرکت نکرده و نمیکند. مثلا اگر آدمی برود و گوشه ای نشسته و منتظر روزی که خدا مقرر کرده بنشیند، از گرسنگی خواهد مرد. ولی اگر همین آدم در راه تهیه روزی، به دیگری ستم کند، دچار قوانین تناسخ خداوند خواهد شد. همین مثال را به تمامی مطالب و پرسشهای دیگر بسط دهیم، مشگل اکثر مردم با خدا حل خواهد شد.
این قدر ارشاد تو بخشیده ای
تا بدین بس عیب ما پوشیده ای
خدایا، با اندرز ها و پندها و ارشاد و راهنمایی های تو، آدمی توانا به خودسازی و برطرف کردن معایبش میشود.
قطره ای دانش که بخشیدی ز پیش
متصل گردان به دریاهای خویش
آن ذره ارزشمند آگاهی را که از وجود نورانی و عزیزت به آدمی بخشیدی، به دریای نور خود پیوند ده. و علم لدنی و یا آنچه در نتیجه تناسخ در درون ما انباشته شده است را بر ما آشکار کن.
قطره علم است اندر جان من
وارهانش از هوا وز خاک تن
خداوندا آن قطره دانشی که در درون من قرار دادی را از گمراهی و بیراهی و سو تفاهم برحذر دار.
پیش از آن کین خاکها خَسفَش کند
پیش از آن کین بادها کَسفَش کند
خسف و کسف از واژگان کیهانشناسی پارسی است. خسف از خسوف و یا ماه گرفتگی و کسف از کسوف و یا خورشید گرفتگی میآید. و حضرت مانی روبروی خورشید و ماه می ایستاد و با یزدان پاک گفتگو میکرد. و در اینجا با کنایه به این مطلب، مولانا از خدا میخواهد که آن ذره را از خواسته ها و نیازمندیهای تن آدمی درامان داشته و بخاطر این نیازمندیها، آدمی روح خود را نفروشد و در درون دچار خاموشی و گرفتگی ماه و خورشیدش نشود.
پیش از آنکه خاکها(نیازمندیهای تن) آن قطره دانش را از میان ببرند و پیش از آنکه بادها(افکار گمراه)محوش نمایند.
گر چه چون نَسفَش کند تو قادری
کِش از ایشان واستانی واخری
هرچند اگر این اتفاق برای آدمی افتد و او بخاطر چند دلار بیشتر، روح خود را بفروشد، با اینحال تو با تناسخ آنرا دوباره برمیگردانی.
قطره ای کو در هوا شد یا بریخت
از خزینۀ قدرتِ تو کی گریخت؟
آن قطره که در درون آدمی ریختی فنا ناپذیر است و اگر در زمان مرگ در هوا بماند یابر زمین بریزد، باز هم تو قادر به بازگردان آن هستی. یعنی اگر آدمی آنرا بخاطر هوا و هوس های افراطی از دست دهد، در تناسخ بعدی دوباره صاحب آن خواهد شد.
قطره ای که در هوا محو شد و یا به خاک ریخت، کی از گنج خانه قدرت تو می گریزد؟
گر درآید در عدم یا صد عدم
چون بخوانیش او کُند از سَر، قدم
اگر آن قطره، و یا آن ذره ای که در وجود آدمی است، با مرگ جسمانی در عدم جای گیرد، حتی اگر در عدم رفتن او صد بار رخ دهد، باز بنابر خواست تو، از سر شروع خواهد کرد و به تناسخ ادامه خواهد داد.
صد هزاران ضد، ضد را می کُشد
بازشان حکمِ تو بیرون می کَشَد
یعنی اینجوری است که، همه آنچه که در دنیا و مافیا وجود دارد، دارای ضد و ناهمتا است، بجز پروردگار. و این اضداد هستند که موجب از بین رفتن یکدگر میشوند. پس بطور طبیعی روزانه، صدها هزار پدیدۀ ضد، اضداد خود را می کُشند. و باز به حکم پروردگار دوباره خلق میشوند. و معنای خلق شدن، در باره آدمی، یعنی همان تناسخ. چراکه معنا و چم خلق یعنی آنچه که محو شده را دوباره به عرصه وجود آوردند. و خلق کردن با آفریدن فرق دارد. آفریدن یعنی چیزی را که وجود نداشته و لنگه اش نیست، بوجود آوری که این مختص و ویژه پروردگار و یزدان یکتا است. و البته هنرمندان هم آفریدگاران آثار هنری خود هستند. ولی خلق کردن، یعنی یک پدیده ای که وجود داشته و اینک نیست را دوباره بوجود آوردند که در مورد آدمیان، وقتی سخن از خلق آدمی توسط خداوند میشود،‌ بویژه در قرآن، یعنی همان تناسخ.( خلقِ مدام و تجدّد امثال)
از عدمها سویِ هستی هر زمان
هست یارب کاروان در کاروان
و این خلق کردن در گیتی، دم بدم، لحظه به لحظه و زنجیر وار و پی در پی است.
یعنی پروردگار هر لحظه کاروان موجودات را از نهانگاه و آلم عدم و نیستی، گروه گروه به عرصۀ هستی خلق میکند و آنان را دوباره بوجود میآورد.
خاصه هر شب جمله افکار و عقول
نیست گردد غرق در بحرِ نُغول
و تناسخ درست مثل این است که آدمی شبانگاهان بخواب میرود و افکارش غرق در دریایی ژرف میگردد.
باز هنگام سحر لاهوتیان
سر زنند از بَحر سَر چون ماهیان
دو باره به گاهِ سحر و بامداد، آن افکار ( آن مردهگان) بیدار شده و مانند ماهیان که از دریا، سر به بیرون میآورند، در کالبدی دیگر و در سری دیگر ظاهر میشوند.
در خزان آن صد هزاران شاخ و برگ
در هزیمت رفته در دریایِ مرگ
تناسخ را میتوان اینطور هم مقایسه کرد که، هنگامی که خزان سر میرسد، هزاران شاخه و برگ رو به نیستی و هزیمت رفته و به دریای مرگ گام می نهند.
زاغ پوشیده سیه چون نوحه گر
در گلستان نوحه کرده بر خضر(۲)
و کلاغان سیاه پوش در گلستانهای برهنه از شاخ و برگها، در عزای گیاهان سبز غاغار کرده و نوحه سرایی میکنند. کنایه از وقتی که آدمی میمیرد و مردم سیاه پوشیده و آخوندها نوحه سرایی میکنند. خضر (با تلفظ خزر) در اینجا بمعنای الیاس و یا سبز است. و کنایه از معجزات حضرت تالیا و یا الیاس و یا خضر است که بر روی هر زمین خشکی که می‌نشست، زمین سبز و خرم می‌گشت و دلیل نامش، الیاس و یا خضر(سبز) نیز همین است. از نظر ایرانیان باستان، آسمان نیلی و کبود و دریا سبز رنگ بوده است. نام اصلی خضر «تالیا پور ملکان پور عامر بن أرفخشید پور سام پور زرتشت» است. حضرت تالیا و یا الیاس و یا خضر هر سه نام یک فرد است، (الیاس را الیای هم نوشته اند) جحودان او را پیغمبر خود نامیده و او را ارمیا میخوانند. نام دریا و یا دریاچه خزر (خضر) نیز از همین جا میآید که چون آبی به رنگ سبز گونه دارد. و ایندو را، برای گمراهی ایرانیان و مخدوش کردن اصل و فرع، بر طبق معمول همیشه گی، با اختلاف نوشتند و خواندند. الیاس و یا خضر را نام پادشاه بحر خزر(خضر) که در شمال ایران واقع است، میدانند. الیاس ابر انسانی است که گفته اند حیات ابدی دارد و در دریاهای ایران باشد و درماندگان را یاری میدهد. گویند: اهورامزدا او را عمر دراز داد تا پایان دنیا، تا در دریاها، بندگان خدا را راحت و رهایی برساند.
باز فرمان آید از سالارِ دِه
مر عدم را کانچه خوردی باز دِه
ولی با آمدن فصل بهار، پروردگار و یا سالار ده، به زمین فرمان میدهد، که آن شاخ و برگ و گل و گیاهی را که در پاییز در خود فرو برده و خورده است را پس دهد.
آنچه خوردی واده، ای خاک سیاه
از نبات و دارو و برگ و گیاه
پروردگار به زمین فرمان میدهد و میگوید ای خاک سیاه، آنچه خوردی را بالا بیار.
در جای جای قرآن، هرجا که فرصتی یافت شده، به تناسخ گوش زد شده است. از جمله در آیه ۵۷ از سوره نخل( اعراف) می فرماید: « تر و تازگی زمین رحمت پروردگارت است که توسط فرستادن باد و ابرهای باران زا، زمین مرده را زنده میسازد. تا روزی آدمیان از میوه های درختان و زمین تامین گردد. هو همچنان مُردگان را دوباره خلق میکند تا سرنوشت و عاقبت آنان از نو تازه گردد تا به جاودانگی برسند. و اینها گواه و شاهدان خدا، و یادآوری بر استواری پیمان اوست.»(۱)
ای برادر عقل یک دَم با خود آر

مرداد ۳۱، ۱۴۰۳

داستان بازرگان و طوطی۷



به هرچ از راه او مانی، چه کفر آن حرف و چه ایمان
به هرچ از دوست دور افتی، چه زشت آن نقش و چه زیبا
حکیم سنایی می گوید: فرقی بین کفر و ایمان و یا انکار راستی و پرهیزگاری نیست، فرقی بین زشتی و زیبایی نیست. اگر نتیجه هر دو اینها یکی باشد و موجب دوری تو از دوست و یا حق تعالی شود.
جمله عالَم زان غیور آمدکه حق
بُرد در غیرت برین عالَم سَبَق
غیرت در اینجا بمعنی و چم افتخار و شرف و بزرگی است و میگوید، زمین و هرچه در اوست، بدین سبب شگفت انگیز و شریف است که آفریدهگارش در شرف و عشق و اعجاب، هزاران بار از همه موجودات دیگر بالاتر نشسته و گوی سبقت را از همگان ربوده است.
هر که مِحرابِ نمازش گشت عَین
سویِ ایمان رفتنش می دان تو شَین
عین در اینجا بمعنی و چم، دیده و چشم را دارد که اگر آنرا بسط دهیم میتوان گفت در اینجا معنی ظاهر بینی و وابستگی های دنیوی، و یا هرچه که چشم میبیند، مانند مال و فرزند و غیره را دارد. (۱) و میفرماید، هر کسی که غلام و برده تعلقات و سرسپرده مال است و بسوی آنها نماز میگذارد، دم زدن اینچنین آدمی از خداشناسی بیشرمی و غیر قابل قبول است. شین بمعنی و چم، شرم آور و فضیح میباشد.
هر که شد مَر شاه را او چامه دار
هست خُسران، بهرِ شاهش اِتّجار
معنای ظاهری بیت این است که میگوید، هر که با خدا باشد، در هنگام معامله برای شاهان، به ضرر آنها معامله میکند. چراکه در بازار و در حساب سود و زیان یک معامله، حرف اول را همیشه «حرف دروغ» میزند و خداشناس از دروغ بدور است. و درنتیجه اگر واسطه شاه یک خدا شناس باشد، معامله کردن به ضرر صاحب مال و یا شاه تمام میشود. شاه در مصرع اول کنایه از حق تعالی است و شاه در مصرع دو کنایه از شاهان و امپراتوران پارسی میباشد. اَتِجار = تجارت و بازرگانی ، داد و ستد کردن. و من اصلا مطمئن نیستم واژه اتجار در مصرع دوم واژه اصلی باشد و بجای واژه اصلی بکار برده نشده باشد.

مرداد ۲۹، ۱۴۰۳

بارون ویکتور روزن Rosen Baron Victor Romanovich



عاشقان ایران کم نبوده و نیستند، و از سراسر دنیا، فرهیخته ترین و آگاهنرین و دانشمند ترین مردمان، شیفته ترین عاشقان ایرانند. از جمله زنده یاد بارون ویکتور روزن، دانشمند ایران شناس روسی است که کتب باستان ایران را از پارسی و پهلوی به روسی ترجمه کرده است، وی همچنین مترجم مجموعه ٔ علمی نسخ خطی پارسی است که اینک در کتابخانه دانشگاه پیتزربورگ (لنین گراد) قرار دارد. و ترجمه های پارسی خدای نامگ، گلیک و دمنگ، هزار و یک شب، و و و … از زبان مادر یعنی پارسی به بزبان روسی 1895 م . از آثار مشهور ترجمه اوست. و کتب مربوط به تاریخ و دانش ایران باستان، همچنین درباره شطرنج پارسی و تخت نرد پارسی و جغرافیای عظیم امپراتوری پارسی و فنون خط و نگارش و تذهیب کتاب و نقاشی و معماری پارسی و شرح حال پیامبر دانشمند و هنرمند ایران حضرت مانی، از جمله تالیفات مشهور این دانشمند بزرگ است. رجوع به ایران در زمان ساسانیان شود.

بارون ویکتور رومانویچ‌ روزن (Rosen Baron Victor Romanovich ) متولد 1849 در جمهوری استونی. وی در زادگاهش زبان پارسی و آلمانی را فرا گرفت و سپس از دانشگاه پیتزربورگ در رشته زبان‌ پارسی فارغ‌التحصیل شد .از سال 1870در دانشگاه لایپزیک آلمان زیر نظر "هاینریش لبرشت فلایشر /Fleisher" به مطالعه وتحقیق در باره تاریخ، فرهنگ و زبان پارسی پرداخت ودر 1872به اخذ درجه دکتری نائل آمد‌. سپس به پیترزبورگ باز‌گشت وبه تدریس زبان پارسی در دانشگاه آنجا‌ اشتغال ورزید ودر سال 1879 به عضویت آکادمی سلطنتی علوم سن پیترزبورگ برگزیده شد. وی درسال 1885 استاد ورئیس بخش شرق‌شناسی‌ انجمن سلطنتی باستان شناسی ایران گردید و درسال 1886نخستین نشریه مطالعات شرقی انجمن شرق شناسی را به زبان روسی منتشر ساخت. از 1893تا 1902 استاد دانشکده زبان‌ پارسی در دانشگاه سن پیترزبورگ بود و سرانجام در 23ژانویه 1908 در پیترزبورگ در گذشت. یکی دیگر از اقدامات ویکتور روزن این ایران شناس بزرگ، این بوده که اهتمام خاصی در جمع‌آوری نسخ خطی آثار مربوط به پیامبر راستین ایران، حضرت مانی داشته واین کتابها که از نظر تاریخی ارزش بسیاری دارند فعلا در آکادمی علوم‌ دانشگاه سن‌پیترزبورگ روسیه نگهداری می‌شوند.

‌ در باره ویکتور روزن نوشته اند که این دانشمند ایران شناس و عاشق ایران، اولین شخصیت مهم از دانشمندان بزرگ روسی است که در باره‌ آیین حضرت مانی بررسی عمیقی کرده است .ایشان درزمانی که مشغول فهرست‌نگاری کتب خطی پارسی موسسه زبان‌ پارسی وزارت خارجه روسیه درسال‌های1876تا 1886 بودند برای نخستین با‌ر این آئین را مورد توجه قرارداد‌. در اینجا چهار نسخه خطی وجود داشت دونسخه مربوط به آئین حضرت مانی ودونسخه مربوط به آئین زرتشت‌ ودر این بررسی تنها میرزا کاظم‌بگ از روسیه وکنت گوبینو از فرانسه پیش از او به مسئله مشابهی با آن‌ پرداخته بودند. ویکتور روزن توانست توضیحات کامل‌تری نسبت به این کتاب‌ها ودیگر نسخ خطی خودش‌ در فهرست خود بیافزاید‌.

واما مدارک‌ منتشر نشده روزن که بعد از مرگ او باقی مانده ودر شعبه مطالعات زبان و تاریخ و فرهنگ پارسی انیستیتوی مطالعات خاوری آکادمی علوم روسیه موجود بوده بطور خلاصه این‌هاست‌ که از گزارش اشخاص‌ مذکور در زیر‌ فراهم شده بودند 1- نامه پروفسور اولدنبورگ (Oldenbourg)به روزن درخصوص آیین مانوی 2-‌ گزارش‌ ولادی میر ا‌یوانویچ ایگناتیف‌. یکی از شاگردان روزن در دانشگاه و دیپلومات روسی که در تهران و عشق آباد وبخارا ‌کار کرده بود .3- گزارش‌ یو‌باتی یوشکوف(Yu Batyushkov)متخصص زبان پارسی و دیپلومات روسی که از سال 1893تا 1899 در تهران مشغول انجام وظیفه بوده است 4- سباستیان ووآرو یک زرتشتی تبعه‌ فرانسه که مجموعا یازده مدرک ونسخ خطی است باین شرح 1- مکاتبات تومانسکی به روزن مورخ 1892تا1899 . 2-مکاتبات ادوارد براون با روزن حاوی 73 نامه از تاریخ 1889تا1902. 3- نامه‌های ایگناتیف به روزن شامل سه نامه .4-گزارش‌های باتیوشکوف به روزن سه گزارش .5-نامه سبستیان ووآرو فرانسوی درباره جامعه زرتشتیان فرانسه در آن دوران .6- مکاتبه ابراهیم جورج‌ خیرالله که با معرفی‌ ادوارد براون با روزن آشنا شده بود‌.7- گزارش‌های رسمی دیپلومات‌های روسی در ایران‌ از 1855تا 1879. 8- گزارش سر‌کنسول روسیه در آدرنه درباره اقامت مانوییان در آدرنه و وقایعی که خودش‌ شاهد بوده است .9- نسخ خطی کتب ورسالات پنج جلد. الف لوح سامسون ‌.ب - فصلی از کتاب "نامهای خدایان باستان ایران" نوشته سید علی محمد باب .ج- ادعیه‌. د- لوح جواد سه‌ صفحه به زبان پارسی‌. ه‌- تاریخ حاجی محمدرضا اصفهانی‌ که در عشق‌آباد بدست مخالفین آیین مانی، توسط جحودان،کشته شده بود.

.10-دونامه بزبان پارسی که بدستان یهودیان افتاده بود، در باره وضعیت مانوییان .11-نامه میرزا ابوالفضل گلپایگانی به روزن درباره "عبدالبها"پسر بزرگ بهاالله‌ .این مدارک هم بوسیله "یولی یونسیان" وهم به وسیله ادوارد براون با شرح وتوصیف‌ منتشر شده‌اند‌.(6) هوشنگ اتحاد در شرح حال بارتولد ایران شناس معروف روسی در‌باره روزن عبارتی دارد که باهم می‌خوانیم. ایشان نوشته‌اند که راهنمای واقعی بار تولد، ویکتور رمانوویچ روزن دانشمند ایران‌شناس بود‌. با اینکه اسلاف روزن فرانسوی بودند او میهن‌پرست روسی پرشوری بود که به آینده درخشان ایران و روسیه‌ ایمان داشت وبا‌ عشق وحرارتی سرشار به تعلیم ایران شناسان جوان می‌پرداخت‌. او مردی بود هنر‌مند، مستعد وجدی که ایران شناسان جوان ومبتدی را به سوی خود جذب می‌کرد.

نگاهی به آثار مهم بارون ویکتور روزن‌:1- گزیده دیوان بزرگترین شاعر وعارف ایرانی‌ مولانا جلال‌الدین محمد بلخی (ترجمه وشرح)چاپ 1838. 2-تاریخ ایران باستان (ویرایش باهمکاری‌)چاپ 1879-1901. 3- فهرست‌های الفبایی نسخ خطی پارسی، کتابخانه سلطنتی دانشگاه پتروگراد (با همکاری‌) چاپ دانشگاه پتروگراد 1886. 4- نسخ خطی پارسی انستیتوی زبان‌های باستان پارسی چاپ آکادمی ‌سلطنتی علوم سن پیترز‌بورگ .5- اطلس امپراتوری ایران تا قرن 18 در‌باره ملاحظات سفری علمی به جغرافیایی عظیم امپراتوری ایران و سرزمین‌های سواحل جنوبی دریای خزر درسالهای 1860-1861.(مقدمه‌)چاپ 1895 پیترزبورگ‌.6- کتب متعدد پیرامون کتاب پارسی "خدای نامه" چاپ 1921 پیترزبورگ‌.7-‌سفرنامه سعدی شیرازی به سرزمین اسلاو ها که امروزه آنرا جعل کرده و بنام سفر ابن‌فضلان معرفی میکنند (مقدمه‌)1903 .8- فهرست ‌فنون نگارش و خط و تذهیب پارسی از باستان تا زمان او که اینک در آکادمی پیترزبورگ در چها‌ر جلد 1877-1891موجود است. برگرفته از مقاله ای در اینترنت.

مرداد ۲۳، ۱۴۰۳

سوره ق از قرآن در باره تناسخ


معنی قرآن ز قرآن پرس و بس
وز کسی کاتش زده است اندر قفس. مولوی
سوره ق (خوانده می‌شود: قاف) سوره ۵۰ از قرآن است، ۴۵ آیت دارد. محتوای این سوره بیشتر پیرامون مسئله تناسخ، چگونگی لحظه مرگ، و سرنوشت آدمی پس از مرگ است.
ترجمه سوره ق از آدم برفی:
۱- ق ۚ وَالْقُرْآنِ الْمَجِيد، « ق و بهم پیوستن با شکوه خورشید و ماه»
حرف «ق» حرف بیست‌وچهارم در الفبای ۳۲ حرفی پارسی است. این حرف در لهچه عربی، حرف بیست‌ویکم و در لهچه عبری نوزدهمین حرف از حروف الفبای عبری (کوف ק) است. حرف ق مانند دیگر حروف، به تنهایی بی معنا و چم است. و اینکه چرا این سوره «ق» نامیده شده و چرا حرف «ق» به تنهایی در ابتدای آیت اول این سوره نشسته، معلوم نیست. برخی مفسران پارسی زبان، در اینباره ابتکار بخرج داده و آنرا مخفف واژه «قیامت» قرار داده و به روز قیامت ربط میدهند که این در تردید است. برخی مفسران هم حرف ق را مخفف کلمه «قسم» قرار داده و بکار برده و معنی آیه را نوشته اند، قسم به قرآن مجید! که این هم جای شک بسیار دارد. و درحالیکه بقول خود قرآن: «اتخََّذُواْ أَیْمَانهَُمْ جُنَّةً فَصَدُّواْ عَن سَبِیلِ الله. سوگندها میخورند تا مردم را گمراه کنند.»
و ما مجبوریم در نبود اصل پارسی قرآن، از روی ترجمه مسخره و ناقص قرآن و لهچه عربی، آنرا بفهمیم.
۱- ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ، در آیت اول این سوره، پس از حرف ق، دو واژه پارسی قرآن و مجید، را داریم که حروف اضافه ال، به آنها افزوده شده تا عرب زبان، قادر به تلفظ این دو واژه گردد. چون اعراب بخاطر ناقص بودن زبان گفتاری، توانا به تلفظ واژگانی که با حروف ساکن شروع میشوند نیستند و میبایستی یکی دو دنباله از حروف اضافه به پس و پیش واژهگان افزوده شود تا عرب زبان بتواند زبانش را به تلفظ بچرخاند. مثلا یک عرب زبان توانا به تلفظ مجید نیست و میبایستی حتما از حروف اضافه ال استفاده کرده و المجید بگوید.
واژه «قرآن» یک اصطلاح کیهان شناسی و یا نجوم پارسی است و بمعنی و چم، اجتماع خورشید و ماه است.(۱)
واژه «مجید» درقران چهار بار درآیات، هود۷۳، ق ۱، بروج ۱۵، بروج ۲۱ آمده است. و در دو مورد در کنار نام الله قرار گرفته است و در دو مورد دیگر در کنار قرآن نوشته شده است. (۲) و بمعنی و چم بزرگ و با شکوه است.
درنتیجه ترجمه آیت اول میشود:« ق و بهم پیوستن با شکوه خورشید و ماه»
۲- بیخبران نادان از این بهم پیوستگی شگفت زده شده و با تعجب میگویند، چگونه چنین چیزی امکان میپذیرد.
۳- بیخبران نادان میگویند، ما مرده بودیم، و خاک گشته بودیم، بازگشت دوباره ما، امکان پذیر نیست.
۴- و این جای تعجب نیست که او بر هر چه در زمین فرو میرود و هر چه از آن برمیآید، آگاهی دارد. و من این حقایق را در لوح محفوظ(کتاب خرد جاودان هوشنگ شاه) که کتابی مشتمل بر همه حقایق عالم است، گفته ام.
۵- بیخبران نادان حقیقت را انکار کرده و نپذیرفتند و هر بار و در هر تناسخ، روزگار برایشان سخت تر گشت.
۶- آیا به آسمان بالای سرشان ننگریستند که چگونه او آنرا ساخته و با ستارگان آراسته و آنچنان نظم دقیقی را بر آن استوار ساخته است که مو لای درزش نمیرود؟
۷- و آیا زمین زیر پایشان را نمیبینند که چگونه آنرا استوار گسترانیده و دریاها و کوهها را در آن قرار داده و انواع زیبای های خوشایند را در آن برقرار نموده است؟
۸- اینها به تنهایی خود شاهدان و یادآوری کننده گان عظمت توانایی او، برای هر آدم با بصیرت است که در ضمن منکر حقیقت هم نیست.
۹- او که زمین را با برکت و پروار دوست دارد و با باران و آفتاب به زمین برکت داده و دانه ها را میرویاند و زمین را تبدیل به بهشت میکند. (و یا بقول سعدی شیرین سخن، ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند، تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری، همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار، شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری)
۱۰- و درختان خرما را بر زمین نشاند تا برای آدمی براحتی و بدون زحمت بهترین خوراک باشند.
۱۱- او با آفتاب و باران، زمین مرده را زنده میسازد، تا خلق بدانند که آنها نیز پس از مرگ، سر از خاک بیرون خواهند کرد.
۱۵- آیا او نسبت به خلقت اول ناتوان بوده است؟ یا از خلقت جدید شما درمانده است.
۱۶- هو انسان را آفریده و بارها او را خلق خواهد کرد. چراکه او روح انسان را میشناسد و میداند روح او چه میخواهد. و او از رگ گردن به انسان نزدیکتر است.
۱۷- مانند دو بخش گیرنده های اعصاب سمت راست و سمت چپ آدمی در درون او ناظر است.
۱۸- ناظر سخن نمیگوید ولی ناظر همیشگی است.
۱۹- و در زمانی که رخوت مرگ ترا فرا میگیرد، ناظر از تو جدا میگردد و این همان هشدار است که بتو داده شده است.
۲۰- و در آن روز که آنرا نمیخواهی، در شیپور مرگ دمیده میشود و مرگت اعلام میگردد.
۲۱- سپس ناظر تو با هر نفس، یک راهنما شده و تک تک اعمال ترا شهادت میدهد. سائق یعنی راننده و یا شخصی که از پس راند نابینا را، چنانکه قائد از پیش کشد نابینا را.
۲۲- تو درحالیکه در غفلت و گیجی کامل هستی، خود را بدون پوشش میبینی، و صورت واقعی تو در جلو چشمت ظاهر میگردد.
۲۳- و ناظرت بتو میگوید: این تویی.
۲۴- و از اینجا هر منکر حقیقت و راستی که به انجام خباثت اصرار داشته است، به زندگی جهنمی پرتاب میشود.
۲۵- و متجاوز و مروج پلیدی و مبارز با نیکی و مشکوک در راستی
۲۶- که بجز هو معبود دیگری را خدمت کرده است، دچار زشتی اعمال خود میگردد. و در عذاب سخت قرار میگیرد.
۲۷- ناظر تو میگوید: پروردگارا من در گمراهی های او شرکت نداشته و او را بسوی تباهی نبرده ام، ولی او در گمراهی بسیار بود. در اینجا از واژه قرین و یا قرینه استفاده شده است که بمعنی و چم، زوج است. و در اینجا، هم آدمی و هم آن دم الهی را قرین هم آورده است. واژه قرین و قرینه (پادین و پادینه) یک واژه پارسی است که وارد دیگر زبانها و بویژه زبانهای اروپایی شده است. در زبان آمریکایی برای این واژه چندین خانواده داریم اما در زبانهای دیگر و در لهچه عربی نداریم. در زبان آمریکایی Correspondence و correlate هر دو آوای کُری دارند و در واژه نخست صدای ن هم با کمی جدایی به گوش میرسد کُرییسپُن یا کُرین اینا یک ریشه هستند و در آمریکایی هم به معنی و یا چم، جفت و همسان آمده است و نشان میدهد که این واژه پارسی بوده به زبان های اروپایی(که قادر به تلفظ حرف ق نیستند و بهمین جهت به ک تبدیل گشته است) و لهچه های عربی و تورگی و و و … رفته، سپس دگردیسی یافته و دستکاری شده و دوباره به زبان مادر یعنی پارسی برگشته است.
۲۸- آنگاه او میگوید: گناه را بگردن یکدیگر نیاندازید، چراکه هر دو از راه و چاه که پیش از این بشما گفته و نشان داده شده بود، خبر داشتید.
۲۹- و اینک باید بدانید که کلام من تغییر نمی کند و آنچه پیش از این بعنوان اندرز بشما گفته شده عوض شدنی نیست، چراکه من بر مخلوقاتم ستم نمی کنم و بین آنان فرق نمیگذارم.
۳۰- آنروزی که بشما از روزهای جهنمی که نتیجه اعمال پلید است گفته شد و شما فریاد کشیده و هل من مزید( چیز بیشتری هم داری؟) سر دادید.
۳۱- و عجیب نیست که روزهای خوب از صالحان فاصله گرفتند. واژه «زلفت» که در این آیه آمده ( و عرب برای توانایی به تلقظ این واژه پارسی، آنرا بشکل أُزْلِفَتِ درآورده است) به معنی و چم فاصله و درجه و منزلت و نزدیکی، است.
۳۲- این همان چیزی است که در مورد اعمال نیک و بدتان که در خود حفظ کردید، به شما پیش از این گفته شده است.
۳۳- پس هر کسی که در درون خود از انجام به پلیدی ترسید و با دلی پاک بسوی او برود،
۳۴- در روز مرگ با آرامش به او میپیوندد.
۳۵- و به آنچه حتی تصورش هم برایش دور است، خواهد رسید.
۳۶- تا چند قرن دیگر باید اینها را بشما گفت؟ آنها که از شما قویتر بودند، برای رهایی از مجازات اعمال خود، زمینها را میکندند تا خود را پنهان کنند.
۳۷- درواقع این سوره یک یادآوری کوچک است برای آنکسی که هنوز قلبی برای حس کردن و گوشی برای شنیدن و خردی برای تعقل برایش باقی مانده و هنوز زنده است.
۳۸- هو آسمانها و زمین و آنچه را که میان آنهاست را با صبوری، در شش مدت(حرکت) آفرید.
۳۹- پس مانند او صبور باش، و برای فراموش کردن(نشنیدن) آنچه میشنوی( چه از خارج گوش، چه در داخل گوش) به او روی آور. در هنگام طلوع خورشید، و پیش از غروب خورشید، روبروی خورشید بایست و با او سخن بگو.(همانکاری که حضرت مانی میکرد)
۴۰- و شبها پس از ظاهر شدن ماه و پیش از ناپدید شدن ماه با خدا سخن بگو.
واژه ادبار سجود، در این آیت، یعنی طلوع و غروب ماه در شب. و از اصطلاحات نجوم پارسی است.
۴۱- و بگوش باش، روزی که فکرش را هم نمیکنی، سخنی در گوش تو در حد نجوا، ترا فرا خواهد خواند.
۴۲- روزی که بانگ حق را خواهی شنید، و آن روز، روز حرکت و سرنوشت است.
۴۳- روزی که یا به او میپیوندی و یا دوباره برمیگردی.
۴۴- روزی که از زمین جدا گشته و به گرد او خواهی شتافت.
۴۵- و ظالمان را پشت سر خواهی گذاشت تا به تناسخ ادامه دهند. ناباوران را به قرآن رجوع بده.

مرداد ۱۷، ۱۴۰۳

داستان بازرگان و طوطی ۶



طوطکی کآید ز وی آواز او
پیش از آغاز وجود، آغاز او
خداوند به آدمی اینرا یاآوری میکند که، پیش از اینکه اصلا آدمی وجود داشته باشد، آن ذره، آن جان، آن طوطی و یا فر ایزدی موجود بوده و هستی داشته است. و آن ذره و فر و یا طوطی است که تمامی دانشها و معارف و دانستنیها در وجودش نهفته است.
اندرون توست آن طوطی نهان
عکسِ او را دیده تو بر این و آن
آن ذره در وجود توست، خدا در وجود توست، و تو گمان میکنی که یک چیزی سوای تو و در آسمانهای دور دست و دست نیافتنی است. و فکر میکنی که تنها آدمیان ویژه و انتخاب شده صاحب آن دم و یا ذره الهی هستند. درحالیکه از گیاه و حیوان و انسان، همگی نشان از وجود او دارند.
همچنین یک داستانی در مبحث روانشناسی آدمی است که از خود شیفتگی و یا نارسیسیسم حکایت دارد. میگوید، (۱) نارسی عکس خود را در آب دید و عاشق خود شد، این داستان شرح حال آدمی در تمامی موارد روحی اوست. بدین ترتیب که آدمی نخست منافع و مطلوبیت چیزی را مطابق با سوابق ذهنی خود سنجیده، سپس یک کپی از تصورات ذهنی خود را بر روی آنها می افکند. از مطابقت و تجانس این دو، تصویری منعکس میگردد که علاقه و عشق را برایش بوجود می آورد. یعنی هر کسی هر چیزی را دوست دارد بدان سبب است که تصویر خود( علایق، سلیقه و پسند خود) را در آن می بیند. پس می توان گفت که هرجا آدمی عکس و یا تصویر خود را در آنجا ببیند، علاقه و عشق و مهر در او بوجود میآید. چراکه آدمی درواقع عاشق خود است و خود را دوست دارد، و هرآنچه میپسندد و آنرا مطلوب مییابد، در راستای تمایلات و تملکات خویش است. عکس این مطلب هم صادق است، آنجا که هیچ نقطه مشترکی نمیابد، دشمنی و نفرت آغاز میگردد.
می برد شادیت را تو شاد از او
می پذیری ظلم را تو داد از او
این نارسیسیسم و یا خودشیفتگی که در نهاد همگی آدمیان وجود دارد، موجب گمراهی او در اکثر مواقع میشود. مثلا شادی را از او میستاند ولی او همچنان به این خودشیفتگی ادامه میدهد. موجب عقبماندهگی و تحت ستم بودن میشود ولی آدمی همچنان برای ادامه این خودشیفتگی، برای اینکه به او آسیبی نرسد، تن به هر ستمی میدهد و آنرا تبرئه میکند. و چرا مولانا درب چنین بحثی را باز میکند؟ چون به اعتقاد او جمشید شاه بخاطر اینکه در اواخر عمر به خودشیقتگی و نارسیسیم دچار گشت، همه چیز را از دست داد.
ای که جان از بَهرِ تن می سوختی
سوختی جان را و تن افروختی
ای کسی که بخاطر وجود و هستی خود، از جان(خدا)غافل مانده و آنرا میسوزانی، بدان و آگاه باش که طلا میدهی و مس میخری.

مرداد ۰۴، ۱۴۰۳

داستان بازرگان و طوطی ۵



داستان بازرگان و طوطی(با+زر+گان) بیش از دیگر حکایات مثنوی، مورد تجاوز و تحریف اغیار و بیگانگان گشته است، بطوری که گوئی، داستان اولیه و اصلی به داستان دیگری دگردیسی یافته است. و من فکر کردم چرا در مورد این داستان تا این اندازه حساسیت بخرج داده شده، و منظور مولانا را تا این حد دگرگون کرده اند. و نتیجه تفکراتم، مرا به داستان جمشید شاه و شاهین معروفش و «فر ایزدی» برد، که در شرح حالش آمده است که «فر ایزدی» او بشکل شاهینی از وجود او پر کشیده و جدا میشود. و آنچه باعث جدائی این شاهین از جمشید شاه میشود، سخن بیجا و کفر آمیز اوست و ناسپاسی و نابخردی که او با زبان و سخن بیجای خود نشان میدهد. جمشید شاه پس از هوشنگ شاه یکی از بزرگترین پادشاهان باستان ایران است که داستانش در اکثر کتب باستان ایران و شاهنامه فردوسی آمده است. و تمامی شواهد بر این حکایت دارد که او از پادشاهان نیمه خدای ایران، معروف به «کی» و یا سلسله کیان ها بوده است. و بزرگان ایران مانند فرید عطار و مولانا و دیگر بزرگان و دانشمندان ایران، این داستان را ده ها بار نوشته اند، و شرح حال و چگونگی عاقبت و سرگذشت جمشید شاه و شاهینش را به اشکال گوناگون بیان کرده اند. مثلا پور علی سینا در قصیده «اهداف، واقعگرایانه» خود، از نفس ناطقه انسانی و یا فر جمشید شاه، با نام «کبوتر پرانده شده» یاد می کند. (این قصیده پور سینا، معرب و ترجمه شده و نام عبری،عربی آن جایگزین نام پارسی اش گشته و اصل پارسی آن پنهان و ترجمه عربی آن به جوان ایرانی تحت نام قصیده عینیه معرفی شده است). سرگذشت از دست رفتن فر ایزدی از جمشید شاه در سه نوبت صورت میگیرد و هر بار بصورت شاهینی (طوطی، کبوتری)از وی میگریزد. پس از این سه نوبت که دوازده هزار سال طول میکشد، تاریکی و تباهی و ضحاک بر دنیا حاکم گشته و همه دنیا از بین میرود.( همان تغییرات آب و هوايی زمین که در هر دوازده هزار سال رخ داده و موجب نابودی کره زمین و بوجود آمدن توفان زرتشت میشود.) در مثنوی، مولانا برای نشان دادن قدرت زبان در تخریب آدمی، از این داستان باستانی ایران سود جسته و در ضمن با این داستان از حال و هوای روحی جمشید شاه، بهنگامی که فر ایزدی از او میگریزد، سخن گفته و چگونگی آنرا شرح میدهد. («جم»بمعنی کیهان و «شید» بمعنی و چم نور)
چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد
پس بلرزید، اوفتاد و گشت سرد
همینکه طوطی از زبان بازرگان چگونگی داستان طوطیان هندوستان را شنید،‌ بناگهان او هم لرزید و افتاد و بدنش سرد شد.
خواجه چون دیدش فتاده اینچنین
برجهید و زد کُلَه را بر زمین
بازرگان وقتی دید که آن طوطی بحال مرگ افتاده است، از جایش برجَست و از شدت اندوه، کلاهش را بر زمین کوفت. ضرب مثل « کلاه بر زمین کوفتن » از رسمی در گذشته ملت ایران میآید و مردمان به گاهِ غم و مصیبت و بدبیاری کلاه بر زمین کوبیده و بدین ترتیب خشم و نارضایتی خود را نشان میدادند. و ضرب مثل « کلاه به هوا انداختن » علامت شادی و خرسندی مردمان،«کلاه از سر برداشتن» نشان احترام و «کلاه بر سر گذاشتن» نشان پایان سخن و خداحافظی بوده است. و البته امروزه تمامی این فرهنگ و رسوم ایرانی دگرگون شده و با معانی کاملا متفاوت جا افتاده است.
چون بدین رنگ و بدین حالش بدید
خواجه برجست و گریبان را درید
هنگامی که بازرگان طوطی خود را بر زمین فتاده و با آن رنگ و حال دید، از شدت غم و اندوه برجَست و پیراهن اش را پاره کرده و گریه و زاری نمود.
گفت، ای طوطی خوب و خوش نوا
این چه بودت اینچنین گشتی چرا
بازرگان میگریست و‌میگفت، ای طوطی عزیز و خوش نوای من، چه بر سرت آمد؟ چرا به این روز افتادی؟
ای دریغا مرغ خوش آواز من
ای دریغا همدم و همراز من
آه و وای و دردا و حیف و افسوس که مرغِ خوش آوازم را از دست دادم . و ای دریغ و افسوس بر آن همدم و همرازم.
ای دریغا مرغ خوش اَلحان من
راحِ روح و روضه رضوان من
ای آه و وای و دردا و حیف و افسوس بر آن طوطی خوش آوازم. ای دریغ بر آن مایه شادی روح و روان و باغ بهشت من.
«راحِ روح» نام لحنی است از سی لحن باربد، موسیقی دان بزرگ دوران امپراتوری ساسانی. و بمعنی شراب روح و هر چه که روح را به نشاط آورد، هم میباشد. خوش الحان یعنی فهمیده، دارای نت ها و لحن های خوش، خوش آواز.
گر که «کی» را اینچنین مرغی بُدی
کی دگر درگیر آن مرغان شدی
اگر که «کی» و یا جمشید شاه پرنده خوش آواز خود را حفظ کرده بود، ( فر ایزدیش را حفظ کرده بود) هیچگاه دچار پرندهگانی نمیشد که او را کشتند. در باره سرگذشت مربوط به پایان جمشید شاه گفته شده است که ضحاک توسط جادو، پرندهگانی را بسراغ جمشید شاه میفرستد و آن پرندهگان به جمشید شاه و لشکر پیل او حمله کرده و آنها را شکست میدهند و جمشید شاه در زمین ناپدید میگردد. در نسخ تحریف شده کتب باستان ایران نوشته شده است که، ضحاک با شمشیر خود، جمشید شاه را به دو نیم میکند که کاملا اشتباه است، چراکه جمشید شاه بسیار توانا و قوی بود و کشتن او با جدال مردانه و روبرو امکان پذیر نبود و تنها طبیعت میتوانست او را از بین ببرد. داستان کشته شدن جمشید شاه توسط پرندهگان، در قرآن طبق معمول تحریف شده ! و در سوره پیل با نام داستان اصحاب فیل (جمشید شاه و سپاه پیلهای او) آمده است، که، ابرهه با سپاه پیلهای خود از دیار خود به قصد تخریب کعبه حرکت کردند، و الله با فرستادن مرغ های ابابیل به آنها حمله کرد (الله به جنگ یک انسان میرود! در این داستان الله تا حد انسان پایین کشیده شده و حقیر میشود.) و آن مرغان با باریدن کلوخ‌هاى سنگى بر سر آنان هلاکشان کردند، و به صورت گوشت جویده‌شان درآوردند. در اینجا مولانا ضمن اشاره به کشته شدن جمشید شاه توسط پرندهگان، میگوید، اگر پرنده و یا فر ایزدی جمشید شاه از او جدا نشده بود، او دچار حمله پرندهگان نمیشد.
ای دریغا مرغ که ارزان یافتم

تیر ۲۹، ۱۴۰۳

داستان بازرگان و طوطی ۴



در این بخش از داستان، مولانا همچنان به پدیده «سخن» میپردازد و برای نمونه از بزرگترین سخنور تاریخ ایران، یعنی حضرت مانی سخن میگوید. و شرح کوتاهی از زندگی حضرت مانی بیان کرده و او را بعنوان سخنرانی که با گفتارش سیلی گشته و توفان زرتشت(عبری آن توفان نوح است)ای بوجود آورده که تمامی دنیا را دربر گرفته است معرفی میکند. و میفرماید، دانش حیرت آور و سخنوری و سخنان جادویی او و شگفتیهای علمی که میآفرید، به دلیل پرهیزگاریش بوده که لطف خدا را برایش بهمراه داشته است.
در جمال نوربخش او اسیری گشته اند
آنچنان حیران که در هر دو جهان دارد نفور
مولانا همچنین حافط شیرازی را که لقب اجل به او داده اند (لقب سعدی شیراز هم شیخ اجل میباشد)نقال و یا بازگو کننده افکار و سخنان حضرت مانی معرفی میکند. و با توجه به اینکه حضرت حافظ شیرازی در ابتدای جنگهای چلیپی میزیسته است.(از آنجا که خود میگوید، در زلفِ چون کمندش ای دل مپیچ کانجا، سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت)(۱) این گمان را بوجود میآورد که ابتدا حافظ شیرازی بوده و بعد از او مولانا.
این بخش از داستان مانند تمامی بخشهای مثنوی و دیگر آثار ادبی ایران، در هرجا که سخن از مانی و دیگر بزرگان تاریخ ایران شده است، تغییر یافته و بطور ناجوانمردانه، خبیثانه و جنایتکارانه و بسیار احمقانه و مسخره با کلمات ناخوشایند بی معنی و ساختگی (زبان و واژه گان من درآوردی عبری_عربی) دستخوش دستبرد و تحریف گشته و کلمات ناموزون و اسامی جعلی جایگزین واژگان زیبای پارسی گشته، و این جنایت ادبی حال ناخوشایندی را به آدمی میدهد. یا در آب است یا در آتش،‌ ماهی!
در این بخش از داستان، واژه «ناقص» کنایه از آدم خدا نشناس و جاهل و واژه «کامل»کنایه از آدم پرهیزگار است.
کرد بازرگان تجارت را تمام
باز آمد سوی منزل شادکام
پس از اینکه بازرگان کارش در هندوستان به پایان رسید، شاد و شادکام به خانه بازگشت.
هر خدم را او بیاورد ارمغان
هر حشم را او ببخشیدش نشان
بازرگان سوغاتی و ره آوردهای هندوستان را بین اهل خانه تقسیم کرد.
گفت طوطی ارمغان من کجاست
آنچه گفت وآنچه دیده، بازخواست
طوطی به بازرگان گفت، پس ارمغان من کو ؟ هر چه دیدی و هر چه شنیدی برایم تعریف کن.
گفت، نی من خود پشیمانم از آن
دست خود خایان و انگشتان گَزان
بازرگان به طوطی گفت، نه من از گفته خود و آن پیغامی که به طوطیان هندوستان رساندم، بسیار پشیمانم و از این پشیمانی انگشت ندامت به دندان می گزم و دست روی دست میزنم.(دست خایان)
که چرا پبغام خامی از گِزاف
بُردم از بی دانشی و هم ز لاف
از این پشیمانم که از روی حماقت و نادانی پیامبر، پیامی نابخردانه گشتم.
گفت ای خواجه پشیمانی ز چیست
چیست آن کاین خشم و غم را مقتضی است
طوطی از بازرگان پرسید، دلیل پشیمانی و خشم و غم ناشی از آن پشیمانی چیست؟ چه چیزی ترا تا این حد ناراحت کرده است؟
گفت، گفتم آن شکایت هایِ تو
با گروهی طوطیان، همتای تو
بازرگان در پاسخ گفت که پیام و درد دل طوطی را به همنوع هایش یعنی طوطیان هندوستان رسانده است.
آن یکی طوطی ز دردت، بوی برد
زَهره اش بدرید و لرزید و بمرد
آن طوطیان با شنیدن پیام تو، یکی یکی از درخت برزمین افتاده و مردند. تو گویی تو را احساس کرد و زهره هایشان از غم ترکید و لرزید و بر زمین افتاده و سقط شدند.