اسفند ۱۱، ۱۳۹۳

غمخوار خویش باش غم روزگار چیست


خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست

پیوند عمر بسته به موییست هوش دار
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست

معنی آب زندگی و روضه ارم
جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست

مستور و مست هر دو چو از یک قبیله‌اند
ما دل به عشوه که دهیم اختیار چیست

راز درون پرده چه داند فلک خموش
ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست

سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیست
معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست

زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست
تا در میانه خواسته کردگار چیست.

شیرین سخن شیراز، حافظ



اسفند ۱۰، ۱۳۹۳

Eliza Cummings In 'Dark Show' By Damon Baker For MIXT(E) Magazine Spring/Summer 2015


نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد


نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد
گل از تو گلگون تر
امید از تو شیرین تر

نمی شود پاییز
فضای نمناک جنگلی اش
برگ های خسته ی زردش
غمگین تر از نگاه تو باشد

نمی شود،
می دانم،
نمی شود آوازی
که مرد روستایی و عاشق
با صدایی صاف
در اعماق دره می خواند
در شمال
رنگین تر از صدای تو باشد

نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد

و صدای شیهه ی اسبی تنها در ارتفاع کوه
و صدای عابر پیری که آب می خواهد
به عمق یک سلام تو باشد

شب هنگام
که خسته ایم از کار
که خسته ایم از روز
که خسته ایم از تکرار

نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد

نمی شود که تو باشی، به مهربانی مهتاب
در آن زمان که روح دردمند ولگردم
بستری می جوید
بالینی می خواهد
تا شاید دمی بیاساید
نمی شود که تو باشی به مهربانی مهتاب
و این روح دردمند ولگرد
باز هم کوله را زمین نگذارد
و سر را بر زانوی مهربانی تو

نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد

شکوفه از تو شاداب تر
پاییز از تو غمگین تر
نمی شود که تو باشی و شعر هم باشد
نمی شود که تو باشی ترانه هم باشد
نمی شود که تو باشی گلدان یاس هم باشد
نمی شود که تو باشی بلور هم باشد

نمی شود که شب هنگام
عطر نگاه تو باشد
"محبوبه های شب" هم باشند

نمی شود که تو باشی, من عاشق تو نباشم
نمی شود که تو باشی
درست همین طور که هستی

و من, هزار بار خوبتر از این باشم
و باز، هزار بار، عاشق تو نباشم

نمی شود... می دانم
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد.

نادر ابراهیمی

نوروز رستاخیز طبیعت است و میبایستی رستاخیز ایرانی‌‌ها نیز باشد.



نياز به تولدی دوباره ، پاک شدن از آلودگی‌ها و اشتباهات گذشته و شروع يک زندگی نو در وجود آدمیان بصورت اعتقاد به يک نقطه عطف خاص يعنی آفرينش متمرکز شده است. طبيعت پس از گذران دوره‌ای سرد و بی‌محصول ، با آغاز بهار زنده شده و در واقع آفريده می شود. انسان نيز بايد به عنوان يکی از آفریده‌های خداوند سعی کند همراه طبيعت به رستاخيز برسد. ماه فروردين را ماه فروهرها می نامند. در اين ماه به دليل رستاخيز ( نو شدن موقت دنيا ) پرده ميان زندگان و مردگان به کنار رفته و ارواح نيک درگذشتگان به ملاقات زندگان می شتابند. و نيز تميز کردن خانه‌ها و روشن کردن چراغ‌ها و شمع‌ها در زمان تحويل سال برای رضايت خاطر و هدايت فرورهاست.

نـوروز، جشن آغاز سال، امروزه در ايـــران و کشورهای ديــگر «جهان ايــرانی- ایران بزرگ » بــه عنـوان مهمترين جشن ســـال، اهميت خاصی دارد. هرچنـد کــه در طول تـاريخ ايــران، جشن هـای مهرگـان، سده، آبـانـگان، شب چله- يـــلدا، و جشن‌ها و مراسم ديــگر ملی، هميشه بـــا شکوه خاصی جشن گـــرفته مـی شدند ، امـــا جشن نوروز تنـــها نمونه ايـــن جشن‌های ملی است کـــه همواره اهميت خود را حفظ کــرده و در بــــرابــــر اقداماتی کــــه بـرای محدود کردن آن در تمام طول ۲۰۰ تا ۲۵۰ سال حکومت نوکران اجنبی موسوم به قاجار ها، و امروزه ادامه آن حکومت ۳۶ ساله بیگانه جمهوری اسلامی، صورت گرفته، هميشه ايستـــاده است.

خاصيت فــرا مليتی و فــرا دينی نوروز يکی از دلايــل اصلی ايـــن استقامت و همگانی بــودن آن در بيـن مردمــان مختلف است. در روز ابتــدای فروردين ، کــه بنــــام پـــاک و بــرکت دهنده اهـورامزدا ( خدای پــاک ) مزين شده است ، خورشيد وارد برج فروردین شده و جهــان از نــو آفــريده می شود. ايــرانيــان قديم بــــرای استقبال از سبزی بهـاران ۲۵ روز مـانــده بــه فروردين بــر ۱۲ ستون سنگی به نشانه ۱۲ ماه سال سبـــزه می کـــاشتند. ششمين روز فروردين که بنا به دیدگاه‌های بسياری از محققان و موبدان زرتشتی ، سال روز تولد زرتشت است ، به نوروز بزرگ معروف است.

هر چيزی را جويدن و گواريدن، طبع بی‌ گزند خوكانه است......! هميشه «آری گفتن» كار خر است و آن كس كه جانِ خران دارد.


هم‌میهن .... ز کوی یار میاید نسیم باد نوروزی


میریم که داشته باشیم نوروزی دیگر را و شاید این بار اهورا مزدای ایران در لحظه تحویل سال نو، به دعای یک پاکدل که آرزوی رهایی ایران از چنگ شغالان و گرگان و وحشی‌های بربر را دارد توجه نموده و دستی‌ از آستین برون آید و همت و غیرت ایرانی‌ را به او برگردانده و کاری بکند.

ساعت تحویل سال به وقت ایران: بامداد روز شنبه اول فروردین، ساعت ۰۲:۱۵:۱۱ صبح - شنبه ۱ فروردین ۱۳۹۴





این آتش پنهان شده را باز ببیند




نفرین ابد بر تو که آن ساقی چشمت
دردی کش خمخانه تزویر و ریا بود

پرورده مریم هم اگر چشم تو میدید
عیسی دگر میشد وغافل زخدا بود

نفرین ابد بر تو که از پیکر عمرم
نیمی که روان داشت جدا کردی و رفتی

نفرین ابد بر تو که این شمع سحر را
در رهگذر باد رها کردی و رفتی

نفرین به ستایشگرت از روز ازل باد
کاین گونه تو را غره به زیبایی خود کرد

پوشیده ز خاک آینه حسن تو گردد
کاین گونه تو را مست ز شیدایی خود کرد

این بود وفاداری و این بود محبت؟
ایکاش نخستین سخنت رنگ هوس داشت

ای کاش که آن محفل دل ساده فریبت
بر سر در خود مهر و نشانی ز قفس داشت

دیوانه برو ورنه چنان سخت ببوسم
لبهای تو می ریخته را کز سخن افتی

دیوانه برو ورنه چنان سخت خروشم
تا گریه کنان آیی و در پای من افتی

دیوانه برو تا نزدم چنگ به گیسوت
صورتگر تو زحمت بسیار کشیده

تا نقش تو را با همه نیرنگ به صد رنگ
چون صورت بی‌روح به دیوار کشیده

تنها بگذارم که در این سینه دل من
یک چند لب از شکوه بیهوده ببندد

بگذار که این شاعر دلخسته هم از رنج
یک لحظه بیاساید و یکبار بخندد

ساکت بنشین تا بگشایم گره از روی
در چهره من خستگی از دور هویداست

آسوده گذارم که در این موج سرشکم
گیسوی بهم ریخته بر دوش تو پیداست

من عاشق احساس پر از آتش خویشم
خاکستر سردی چو تو با من ننشیند

باید تو ز من دور شوی تا که جهانی
این آتش پنهان شده را باز ببیند.

رحیم معینی کرمانشاهی




اسفند ۰۹، ۱۳۹۳

Julia Frauche, Manon Leloup & Marie Piovesan In 'Obscurs Objects du Désir' For Madame Figaro March 2015


گرمابه در ایران و گرمابه در ترکیه



گاهی‌ یک خبر، مقاله، عکس و یا حتی کاریکاتور آنچنان مسخره و احمقانه است که آدمی‌ همزمان هم به خنده می‌افتد و هم حال تهوع بهش دست میدهد.

یکی‌ از این گونه مطالب مسخره ترکی‌ احمقانه، مطلبی با عنوان گرمابه در ترکیه و گرمابه در ایران و پز دادن ترک‌ها در ضمن نشان دادن این تفاوت و مقایسه این دو عکس با هم است.

چندین سال است که ترکِ تازه به دوران رسیده، این دو عکس را هراز چندی در اینترنت گذاشته و زیرش با افتخار می‌نویسد، گرمابه در ایران و گرمابه در ترکیه! و با خریّت تصور می‌کند دارد ایرانیها را کوچک می‌کند، دیگر خبر ندارد که این کار نشان دهنده حماقت ترکی‌، اثبات دزدی از فرهنگ ایرانی‌ ها، و دلیلی‌ از هزاران دلیل اثبات نوکر منشی ترک هاست.

در عکس مربوط به گرمابه در ایران، دلاکی دیده میشود که در گرمابه‌ای که از آثار نیاکان ایرانی‌ اوست مشغول مشت و مال یک هم میهن خود است و این کار یک امر معمول در ایران از ۲۰ هزار سال پیش به این طرف است، و ایرانی‌‌ها به عنوان اولین ملتی که به نظافت سر و تن‌ خود اهمیت داده و گرمابه ساخته‌اند در تاریخ ثبت میباشند و گرمابه های معروف ایرانی‌ در تمامی دنیا زبان زد و مشهور است. و همچنین مشهور است که در گرمابه‌های ایرانی‌ که بیشتر شبیه کاخ بوده، علاوه بر شستن سر و تن‌، به مشت و مال که امروزه به نام ماساژ شناخته میشود می‌پرداختند، و این عکس به عنوان یک گوشه‌ کوچک از آنچه که از نیاکان ما به ما رسیده محسوب میشود.




در عکس گرمابه در ترکیه، یک دلاّک ترک را نشان میدهد که در یک گرمابه که با تقلید از گرمابه‌های ایرانی‌ ساخته شده است مشغول نوکری یک ‌خارجی‌ است!( اگر ترک باشد میبایستی از آن زنهای مخصوص سفر به امارت باشد، چرا که در هیچ کجای دنیا حتی اروپا اجازه داده نمیشود که مرد‌ها به قسمتی‌ که زنها خود را میشویند وارد شده و مشغول شستن آنها شوند، مگر جاهایی که مخصوص ماساژ است و در این حالت دیگر اسمش گرمابه نیست) این که ترک‌ها همیشه به نوکر بودن افتخار میکنند به جای خود، نکته‌ای که مسخره بودن این عکس را نشان میدهد، این است که ترک دلاّک به ظاهر یک مرد است و مشغول ماساژ یک زن ‌خارجی‌ است. و از آنجا که خلق را تقیدشان بر باد داد، این ترک نمیداند که در گرمابه‌ها ، تنها این خواجگان بودند که اجازه داشتند در آنجا به زنها سرویس داده و خدمت کنند، و اینکه کجای این کار باعث افتخار است که یک ترک خاجه مشغول مشت و مال و نوکری یک زن خارجی‌ است و در یک گرمابه تقلیدی و یک کار کپی شده از ایرانی‌‌ها این کار را می‌کند ... باید از آی‌کیو ترکی‌ پرسید!

آخرین همسفر من


گل ناز پرپر من ، آخرین همسفر من
جای لب های قشنگت ، مونده روی دفتر من

ای که شعر تلخ اشکات ، قصه ی غربت من بود
عینهو نفس کشیدن ، دیدنت عادت من بود

تو یه حرف تازه بودی واسه من ، 

قصه ی دو نیمه و یکی شدن
تو به عشق یه معنی تازه دادی ، 

طپش یه قلب و گرمای دو تن

میون دفتر شعرام ، به تن سفید هر برگ
با همون خط قشنگت ، تو نوشتی "یا تو یا مرگ"

ای رفیق نیمه راهم ، می دونم که تو نمردی
ولی وقتی رفتی انگار ، پیش چشمام جون سپردی

گل ناز پرپرم ، ای همدرد . . . . به نبودنت باید عادت کرد !

اردلان سرفراز



افتادگی يا گردن نهادن و خشنود بودن و يا هرچه می‌‌خواهيد نامش را بگذاريد، نشانه ی سستی و درماندگی است و نتیجه اش تو سری خوری