بشنو از من دیگر اینجا جستجو را بی خیال
آنچه می جویی ، نمی یابی محالست این محال
بر درخت آرزو بیهوده می بندی دخیل
چوب خشک است این بسوزانش بکار آید ذغال
ای که می گویی شب هجران به پایان آمده است
خواب خوش دیدی، مبارک باد ایّام وصال
دیو بد طینت به میدان آمد اینک بی نقاب
کینه های کهنه دارد ، کار سخت است این جدال
مانده ای تنها تر از هر وقت دیگر بی سبب
چشم امّیدت بهر سو می دود باز این سوال
شهر کوران شد مگر اینجا نمی بیند کسی؟
سر بکار خود فرو بردن چرا باید روال
نسل آدم پیش ازین ها منقرض شد، سال هاست
این که باقی مانده کفتار است و گرگ است و شغال.