آبان ۲۵، ۱۳۹۳
بزرگترین معدن طلا با ارزشی بیش از ٣١٥ بیلیون دلار در ایران افتتاح شد, تبریک به غربی ها , اعراب و ترک ها !
با کشف بزرگترین معدن طلا, بلافاصله غربی ها کارخانه استخراج و پالایش طلا را در کنار این معدن ساختند, تا هر چه زودتر تمام طلای این معدن را به بیرون از ایران منتقل کنند.
به گزارش آسوشیتدپرس، یک فلسطینی کثیف به عنوان معاون آخوند شیاد حسن رئیس جمهور احمق ها در مراسم افتتاحیه شرکت داشته و از کارخانه بازدید کرده است.
انتظار می رود که وجود این کارخانه میزان طلای تهیه شده در ایران را ده ها برابر کرده و تا سقف٧ تا ١٠ تن در سال برساند. و البته این به ایرانی ها هیچ ربطی ندارد و درآمد و پول ان راهی کشور های غربی, فلسطین , لبنان, سوریه, عراق و ترکیه میشود , ایرانی ها همین مواظب باشند, به ناموسشان گیر ندهند , روی زنهاشان اسید نپاچند , جوان هاشون را سوار وانت نکرده و تو سرشون نزنند و تحقیر نکنند, به خاطر دیدن یک مسابقه ورزشی مسخره دنیا نشوند, به هر بهانه ی نخبگان و مردانشان را اعدام نکنند, آب را به رویشان نبندند و آبرویشان را در دنیا نبرند, پول ملیشان از پول فقیر ترین کشور های آفریقای بی ارزشتر نکنند و هویت و فرهنگ و تاریخشان را حراج نکرده و به اسم غربی ها و ترک ها و اسلام نزنند. و در دنیا مانند فلسطینی های ٣٥ سال پیش آواره نشوند.
نفت و گاز و اورانیم و طلا و مس و آهن و دیگر منابع طبیعی که در ایران است پیش کش دیگران و آنها متعلق به همه مردم دنیا است بجز ایرانی! ایرانی ها محکوم به فنا هستند و ملتی که دچار حماقت آخوند است, بیشتر از این هم لیاقت زیستن ندارد.
بانگی بزن امشب
قلم در دست من میلرزد از تاب سخن امشب
سر اندیشه پردازی نمی آید زمن امشب
مرا دیوانه باید گفت ،با این گریه سنگین
بحالم شمع میخندد ،بحال سوختن امشب
ردایم عشق وكفشم صبر و راهم بی سرانجامی
ندانم چون بیارامم درون پیرهن امشب
چنان بریان شدم ، بر آتش آشفته بختیها
كه هردم همچو نی دارم ، نوایی دلشكن امشب
غم از من گریه از من، ناله آوارگی از من
تو هم ای مرغ شب بیدار شو ، بانگی بزن امشب
هوا تاریكتر از شب ز آه بینوایان شد
افق رنگین كمان بندد ز اشك مرد وزن امشب
رحیم معینی کرمانشاهی
آبان ۲۴، ۱۳۹۳
سایبان از بید مجنون
مهربانی را بیاموزیم
فرصت آیینه ها در پشت در مانده است
روشنی را می شود در خانه مهمان کرد
می شود در عصر آهن
آشناتر شد
سایبان از بید مجنون٬
روشنی از عشق
می شود جشنی فراهم کرد
می شود در معنی یک گل شناور شد
مهربانی را بیاموزیم
موسم نیلوفران در پشت در مانده است
موسم نیلوفران٬یعنی که باران هست
یعنی یک نفر آبی است
موسم نیلوفران یعنی
یک نفر می آید از آن سوی دلتنگی
می شود برخاست در باران
دست در دست نجیب مهربانی
می شود در کوچه های شهر جاری شد
می شود با فرصت آیینه ها آمیخت
با نگاهی
با نفس های نگاهی
می شود سرشار از رازی بهاری شد.
محمدرضا عبدالملکیان
با اینهمه چگونه گریزم به شهر نور
ذهنم هنوز محفظه ی دود یاد هاست
فکرم هنوز پنجره رو بباد هاست
ذوقم هنوز وسمه کش چشم نقش هاست
مغزم هنوز صومعه اعتقاد هاست
دستم هنوز شانه کش موی معرفت
پایم هنوز راهی شهر و دادهاست
رنگم هنوز رنگ شراب امید هاست
خونم هنوز خون رگ اعتماد هاست
گوشم هنوز بر نفس پاک طینتان
چشمم هنوز بر کرم خوش نهاد هاست
شعرم هنوز زیر خم لفظها اسیر
هوشم هنوز در قفس انجماد هاست
عشقم هنوز بندی قانون سنگها
عقلم هنوز پشت در اجتهاد هاست
قلبم هنوز ضربه زن لحظه های عمر
نبظم هنوز منتظر رویدادهاست
با اینهمه چگونه گریزم به شهر نور
زین زندگی که سوخته اعتیاد هاست
مهرم بخویش و غیر و خصومت بمن بسی است
دل پاکی است و حاصل پاکی عناد هاست.
رحیم معینی کرمانشاهی
اشتراک در:
پستها (Atom)