آبان ۱۷، ۱۳۹۳
جای پای دوست را ، در كوره راهی دیده ایم
ما وقار كوه را گاهی بكاهی دیده ایم
ماورا آنچه می بینید ، گاهی دیده ایم
سالك روشن دلیم ، از گم شدن تشویش نیست
جای پای دوست را ، در كوره راهی دیده ایم
عاشق بی پا و سر شو ، چونانكه بسیار از فلك
كجرویها در بساط كج كلاهی دیده ایم
ای كواكب خیره چشمی بس ، كه در گردان سپهر
چون شما ما هم ، گذشت ماه و سالی دیده ایم
رنگ و رو ای گل دلیل لطف باطن نیست نیست
این كرامت را گهی هم در گیاهی ، دیده ایم
ای بدست آورده قدرت ، كار خلق آسان مگیر
عالمی در خون كشیدن ، ز اشتباهی دیده ایم
از نوای بینوایان ، اینقدر غافل مباش
بارها تاثیر صد آتش ، به آهی دیده ایم.
رحیم معینی کرمانشاهی
آبان ۱۶، ۱۳۹۳
آشیانه به ویرانه ای بریم
برخیز تا پناه به میخانه ای بریم
دست ز عمر شسته به پیمانه ای بریم
مستانه گر که بر سر ما جام بشکنند
خوش تر که رنج صحبت فرزانه ای بریم
از چرخ شکوه ،قصه ی بیهوده گفتن است
دیوانگی است شکوه ای به دیوانه ای بریم
آن سان شدم ملول که گر وجه می رسد
این پنج روزه خانه به میخانه ای بریم
آنجا هم ار نشد که شوم ،همتم کجاست
چون جغد، آشیانه به ویرانه ای بریم .
عماد خراسانی
جهان به طاعت و دینداریش نمی ارزد
مدار چرخ، به کجداریش نمی ارزد
دو روز عمر،به این خواریش نمی ارزد
سیاحت چمن عشق،بهر طایر دل
به خستگی و گرفتاریش نمی ارزد
ز بامداد وصالم مگو،که شام فراق
به آه و اشک و به بیداریش نمی ارزد
دلی ز خویش مرنجان که گر شوی سلمان
جهان به طاعت و دینداریش نمی ارزد
نوازش دل رنجیده ام مکن ای عشق
که خشم یار به دلداریش نمی ارزد
کنار بستر بیمار عشق،منشینید
که محتضر به پرستاریش نمی ارزد
به نقش ظاهر این زندگی،چه می کوشید
بنا شکسته،به گلکاریش نمی ارزد
بگو به یوسف کنعان،عزیز مصر شدن
به کوری پدر و زاریش نمی ارزد
در این زمانه مجویید از کسی یاری
که خود به منت آن یاریش نمی ارزد.
رحیم معینی کرمانشاهی
اشتراک در:
پستها (Atom)