چندی است تند، می گذریم از کنار هم
ظاهر خموش و سرد و نهان بیقرار هم
رخسار خود بسیلی می سرخ کرده ایم
چون لاله ایم هردو بدل داغدار هم
او را غرور حسن و مرا طبع سربلند
دیری است واگذاشته در انتظار هم
چشم منو تو راز نهان فاش میکند
تا کی نهان کنیم غم آشکار هم
ای کاش آن کسان که بهشت آرزو کنند
عاشق شوند و با مه خود گفتگو کنند.
عماد خراسانی
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا
نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا
ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان
برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا
اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه
چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا
رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا
ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا
برخیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا
تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان ساقیا.
مولوی
فصل
در بیان مذهب تناسخ- بدانكه اهل تناسخ مذهب حكما دارند
اما در چند مسئله بعضی از اصول و بعضی در فروغ با حكما اختلاف كردند
تا بدین سبب نام ایشان از اینها جدا گشت.
فصل
بدانكه مذهب تناسخ اصول و فروع بسیار دارد
و تا كسی تمام اصول و فروع چیزیرا ضبط نكند
آن چیز را چنانكه میباید نداند
و تمام اصول و فروع آن مذهب را این مختصر تحمل نتواند كرد. ( در این مختصر نمیگنجد)
پس آنچه قاعده و قانون این مذهب است بطریق اختصار بیاوریم كه عاقل را اینمقدار پسندیده (بسنده) آید.
بدانكه قواعد و قانون این مذهب شش چیز است
پس هر كه خواهد كه اینمذهب را بداند باید كه شش چیز را بداند
و هر كه خواهد كه در این مذهب بكمال رسد باید كه این شش را بداند
و سه چیز را از این شش چیز حاصل كند
و ملك خود گرداند
چنانكه بیش بر نگرد
و از این شش چیز سه عملیست و سه علمی
و آنچه عملی است بمجرد علم تمام نشود.
۱- اول معرفت «نسخ» است
۲- دوم «مسخ» است
۳- سوم حاصل كردن علوم حقیقتست
۴- چهارم حاصل كردن اخلاق نیك است
۵- پنجم حاصل كردن تجرد و انقطاع است
از دنیا و لذات و شهوات بدنی.
۶- ششم حاصل كردن رغبت و اشتیاق است بآخرت
و با دراك حقایق و لذات روحانی.
فصل
۱- در بیان نسخ و مسخ
بدانكه نسخ عبارت از آنست كه چیزی صورتی رها كند
و صورتی دیگر مانند صورت اول یا بهتر از صورت اول بگیرد
و مسخ عبارت از آنست كه چیزی صورتی رها كند
و صورتی دیگر فرود( کمتر ) صورت اول بگیرد
چون اینمقدمات معلوم كردی
اكنون بدان كه از نفس جزوی
از عالم علوی
از راه افق بواسطه نور ثوابت و سیارات
بطلب كمال بمراتب و تدریج باین عالم سفلی میآید تا بخاك میرسد
و خاك اسفل السافلین وی است
و باز از خاك بمراتب و تدریج بر میآید تا بعالم علوی رسد
و بنفس كلی پیوندد و نفس كلی اعلی علیین وی است
از جهت آنكه نفس كل و عقل كل در جوار پروردگار است كه علت اول و فعال مطلق است.
چنین میدانم كه تمام فهم نكردی روشنتر بگویم.
فصل
بدانكه نفس جزوی بالا و پائینی ( اوجی و حضیضی) دارد.
اوج وی فلك نهم است كه فلك افلاك باشد
و محیط عالمست
و حضیض او خاك است كه مركز عالم است
و نزولی و عروجی دارد
و نزول وی آمدن وی است بخاك
تنزل الملئكه و الروح
و عروج او بازگشت است از این منزل بفلك الافلاك
و مدت آمدن و رفتن از هزار سال كمتر نیست
و از پنجاه هزار سال زیاده نیست
سخن دراز كشید و از مقصود دور افتادیم
غرض از اینجمله آن بود كه تا بیان نسخ و مسخ كنیم.
زیر پای هر درخت، یک تبر گذاشتیم
هرچه بیشتر شدند، بیشتر گذاشتیم
تا نیفتد از قلم، هیچیک در این میان
روی ساقههایشان، ضربدر گذاشتیم
از برای احتیاط، احتیاطِ بیشتر
بین هر چهار سرو، یک نفر گذاشتیم
جابهجا گماردیم، چشمهای تیز را
تا تلاش سرو را بیثمر گذاشتیم
کارِمان تمام شد، باغ قتلعام شد
صاحبانِ باغ را، پشتِ در گذاشتیم
سوختیم و ریختیم، عاقبت گریختیم
باغِ گُر گرفته را، شعلهور گذاشتیم
روزِ اوّلِ بهار، سفرهیی گشوده شد
جایِ هفتسینمان، هفت سر گذاشتیم
در بیان شاعری، حرف اعتراض بود
هی نگو چرا نگفت، ما مگر گذاشتیم؟
این سؤال دختر کوچکم «بنفشه» بود
چندمین بهار را پشت سر گذاشتیم؟
محمد سلمانی