آبان ۰۶، ۱۳۹۱
جان من این روشی نیست که نیکو باشد
خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست ترا
التفاتی به اسیران بلا نیست ترا
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا
با اسیر غم خود رحم چرا نیست ترا
فارغ از عاشق غمناک نمیباید بود
جان من اینهمه بی باک نمییابد بود
همچو گل چند به روی همه خندان باشی
همره غیر به گلگشت گلستان باشی
هر زمان با دگری دست و گریبان باشی
زان بیندیش که از کرده پشیمان باشی
جمع ما جمع نباشد تو پریشان باشی
یاد حیرانی ما آری و حیران باشی
ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد
به جفا سازد و صد جور برای تو کشد
شب به کاشانهٔ اغیار نمیباید بود
غیر را شمع شب تار نمیباید بود
همه جا با همه کس یار نمیباید بود
یار اغیار دلآزار نمیباید بود
تشنهٔ خون من زار نمیباید بود
تا به این مرتبه خونخوار نمیباید بود
من اگر کشته شوم باعث بدنامی تست
موجب شهرت بی باکی و خودکامی تست
دیگری جز تو مرا اینهمه آزار نکرد
جز تو کس در نظر خلق مرا خوارنکرد
آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد
هیچ سنگین دل بیدادگر این کار نکرد
این ستمها دگری با من بیمار نکرد
هیچکس اینهمه آزار من زار نکرد
گر ز آزردن من هست غرض مردن من
مردم ، آزار مکش از پی آزردن من
آبان ۰۵، ۱۳۹۱
بسیار سر که در سر مهر و وفا رود
عیبی نباشد از تو که بر ما جفا رود
مجنون از آستانه لیلی کجا رود
گر من فدای جان تو گردم دریغ نیست
بسیار سر که در سر مهر و وفا رود
ور من گدای کوی تو باشم غریب نیست
قارون اگر به خیل تو آید گدا رود
مجروح تیر عشق اگرش تیغ بر قفاست
چون میرود ز پیش تو چشم از قفا رود
حیف آیدم که پای همی بر زمین نهی
کاین پای لایقست که بر چشم ما رود
در هیچ موقفم سر گفت و شنید نیست
الا در آن مقام که ذکر شما رود
مجنون از آستانه لیلی کجا رود
گر من فدای جان تو گردم دریغ نیست
بسیار سر که در سر مهر و وفا رود
ور من گدای کوی تو باشم غریب نیست
قارون اگر به خیل تو آید گدا رود
مجروح تیر عشق اگرش تیغ بر قفاست
چون میرود ز پیش تو چشم از قفا رود
حیف آیدم که پای همی بر زمین نهی
کاین پای لایقست که بر چشم ما رود
در هیچ موقفم سر گفت و شنید نیست
الا در آن مقام که ذکر شما رود
ای هوشیار اگر به سر مست بگذری
عیبش مکن که بر سر مردم قضا رود
ما چون نشانه پای به گل در بماندهایم
خصم آن حریف نیست که تیرش خطا رود
ای آشنای کوی محبت صبور باش
بیداد نیکوان همه بر آشنا رود
سعدی به در نمیکنی از سر هوای دوست
در پات لازمست که خار جفا رود
استاد سخن جهان، سعدی کبیر
شیعه ایران، کیش ساخت انگلیس و یا جذامی که ایران را از عهد صفوی به این طرف از درون خورده!
کیش شیعی، این کیش با خرد ناسازگار است، با دانشها ناسازگار است، با تاریخ ناسازگار است، با خود اسلام ناسازگار است، با زندگانی ناساگار است، پس از همه اینها با خود مشروطه( با زندگانی دموکراسی) که ما با خونریزی و فداکاری بدست آوردیم ناسازگار است.
مشروطه يا سررشته داري توده معنايش آنست كه توده مردم كشور را خاك خود دانند و كوشش بآبادی و آزادی آنرا از بزرگترين باياهای خود شناسند، بقانونها پاس گزارند، مجلس نمايندگان و دولت را ارجمند دارند، پول دادن و جانباختن در راه توده را مايه سرفرازي هر كسی شمارند.
اين معني مشروطه است. اين كجا و كيش شيعی كجاست؟! كيش شيعي می گويد: خدا جهان را بپاس چهارده معصوم آفريده. ما بندگان ايشانيم، بايد آنها را دوست داريم، نامهاشان فراموش نكنيم،
بروي گورهاشان گنبد و بارگان افرازيم، از راههاي دوري بزيارت رويم، همه چيز را فراموش ساخته جز در انديشه آنها نباشيم...
من نمی خواهم سخن را تا زمينه روانشناسي كشانم. ولي مي بايد بگويم كه كيش شيعي كه يك بنيادگزاری سياسي بسيار استادان هاي مي بوده، پندارهای آن مغز پيروان را چندان پر می گرداند كه جاي بازي بهيچ چيز ديگر نمي گزارد، و او را از زمان خود بيرون برده بهزار و سيصد سال پيش مي كشاند. يك شيعی كه در اينزمانست و در ميان ماست اگر نيك بجوييم در هزار و سيصد سال پيش است، در مدينه است، در كربلاست، در كوفه است، در شام است. آنچه دربرابر چشمش دفيله می دهد كشاكشهای خلافت و داستان كربلا و جنگهای سليمان بن صرد و مختار ثقفيست.
راست گفته شده كه اينان مردگان هزار و سيصد ساله اند كه سر از گور درآورده به ميان مردم درآمده اند. راست گفته شده كه اينان بجهان جز از ديده شيعيگری (از ديده تولي و تبري) نمي نگرند.
شما اگر پيش يك شيعي سخن از پيشامدهاي اينزمان برانيد (مثلا از اين جنگ و از نتيجه هاي آن گفتگو كنيد)، لذتي نخواهد برد. ولي اگر بازگرديد و سخن از جنگ خيبر و كشته شدن مرحب جهودي و مانند آن برانيد خواهيد ديد چهره اش شگفت و يا يك لذتي به گفتگو درآمد.
کسروی-دولت به ما پاسخ دهد.
آبان ۰۴، ۱۳۹۱
خدا در نگاه گرسنگان قرصی نان است .
اگر کودک تازه به مدرسه رفته دارید، برای او دیکتههای خلاق بگویید.
نور از لیوان گذشت و آب را روشن کرد.
نام ِ شخصیتهای این سرزمین را در دیکته برای بچهها بگویید.
رودکی شاعری عاشق بود
بچه درک دارد. درک او را با تصویرها و ایماژها و احساسها بالا ببرید.
جای ِکودک به پروانه نگاه کرد، بگویید
پروانه به کودک نگاه کرد.
نمیدانم اینها چیست ولی رویش فکر کنید. شاید ارزش داشته باشد .
ایمیل رسیده
نور از لیوان گذشت و آب را روشن کرد.
نام ِ شخصیتهای این سرزمین را در دیکته برای بچهها بگویید.
رودکی شاعری عاشق بود
بچه درک دارد. درک او را با تصویرها و ایماژها و احساسها بالا ببرید.
جای ِکودک به پروانه نگاه کرد، بگویید
پروانه به کودک نگاه کرد.
نمیدانم اینها چیست ولی رویش فکر کنید. شاید ارزش داشته باشد .
ایمیل رسیده
اشتراک در:
پستها (Atom)