سی و چند سال پیش شاه رفت…!
به طرف میدان مجسمه میرفتی و مردم رو میدیدی که شادمانه شیرینی و شکلات پخش میکنن و چند تا بچه داد میزدن شاه فراری شده سوار گاری شده…!
یه شیرین عقل دیگهای هم داد میزد مَمَد دِماغ دَر رَفت…! مَمَد دِماغ دَر رَفت…!
مردم جلوی ماشینها رو میگرفتن و تا راننده رو پیاده نمیکردن که برقصه نمیذاشتن بره…!
بیچارهها نمیدونستن که این آخرین رقص عمرشونه…!
عکس شاه رو از روی اسکناسها رو درآورده بودن و با خوشحالی به هم نشون میدادن و نمیدونستن عکس شاه که از اون اسکناسها جدا شد دیگه روز به روز ارزشش پایین میاد تا حد تکهای کاغذ…! هر دلار هفت تومان بود…! و هر تومان کلی ریال با ارزش…!
یک عکس بزرگ از شاه رو در محل خانه آیت الله شیرازی نصب کرده بودن که یک جفت شاخ داشت و از دندانهای دراکولاییاش خون میچکید…! خون جوانان وطن بود به اصطلاح…!
و سالها گذشت از اون روز…. و سالها گذشت…!
دیگه مردم از شاه بعنوان مَمَد دِماغ یاد نمیکنن و کسی نمیگه شاه فراری شده سوار گاری شده…! بلکه آه میکشن و میگن خدا بیامرزدش…! نور به قبرش بباره ایشالله…!
دیگه رقصیدن جُرم شد…!
پولها بیارزش شد…!
دلار افسار برید…!
نفت که سر سفره نیامد که بماند نان هم پرکشید…برکت هم رفت…!
نه آب و برقی مجانی شد و نه اتوبوسی…!
ارزان شدن پیشکش ….کمر شکست این قبضهای لعنتی….!
معنویاتمان هم بر باد رفت…!
سر در گریبونیم ما خود کردههای بیتدبیر…در پی لقمهای نان که روزی قوت مسکینان بود...
ظریفی میگفت: مردمی را دیدم که به طمع مفتخواری به گوه خوری افتاد و تا زمانی که شاه این ملت رو نبخشه، روز به روز بر رنج و ذلّت این ملت افزوده میشه.