تیر ۲۱، ۱۳۹۱

به رقص آ


آمد بهار جان‌ها
ای شاخ تر به رقص آ
چون یوسف اندرآمد
مصر و شکر به رقص آ

ای شاه عشق پرور
مانند شیر مادر
ای شیرجوش دررو
جان پدر به رقص آ

چوگان زلف دیدی
چون گوی دررسیدی
از پا و سر بریدی
بی‌پا و سر به رقص آ

تیغی به دست خونی
آمد مرا که چونی
گفتم بیا که خیر است
گفتا نه شر به رقص آ

از عشق تاجداران
در چرخ او چو باران
آن جا قبا چه باشد
ای خوش کمر به رقص آ

ای مست هست گشته بر تو فنا نبشته
رقعه فنا رسیده بهر سفر به رقص آ
در دست جام باده آمد بتم پیاده
گر نیستی تو ماده زان شاه نر به رقص آ

پایان جنگ آمد آواز چنگ آمد
یوسف ز چاه آمد ای بی‌هنر به رقص آ

تا چند وعده باشد وین سر به سجده باشد
هجرم ببرده باشد دنگ و اثر به رقص آ

کی باشد آن زمانی گوید مرا فلانی
کای بی‌خبر فنا شو ای باخبر به رقص آ

طاووس ما درآید وان رنگ‌ها برآید
با مرغ جان سراید بی‌بال و پر به رقص آ

کور و کران عالم دید از مسیح مرهم
گفته مسیح مریم کای کور و کر به رقص آ

مخدوم شمس دین است تبریز رشک چین است
اندر بهار حسنش شاخ و شجر به رقص آ

حکیم علیقدر ایران زمین، محمد بلخی ملقب به مولوی‌ جلالدین


بعضی‌‌ها وقتی‌ میایند شادمانی می‌آورند، بعضی‌‌ها وقتی‌ میروند.


سیاستمداران و پوشک بچه در یک چیز مشترکند، هر دو میبایستی مرتب عوض شوند، به همان دلیلی‌ که همه میدانیم.
نمیدونم چرا این دو جمله بالا منو یاد احمدی نژاد می‌اندازه!

تیر ۲۰، ۱۳۹۱

سفر به دوره دنیا با تصویر ۴۰







تهران

فارس ستمکار شووینیست، تبریز زیباترین شهر ایران است



فارس ستمکار شووینیست در ایران همهٔ منابع را به خودش اختصاص داده است و به خلق‌های ایران بخصوص آذریها ستم می‌کند
كلانشهر تبریز طی تحقیق و ارزیابی انجام شده توسط سازمان ملل متحد به عنوان بهترین شهر برای زندگی در ایران شناخته شده است. به گزارش سایت آذری ها به نقل از "رنکو پدیا" و مجله اینترنتی UN تبریز پیش از شهرهای تهران،اصفهان، شیراز ، قم ، ارومیه ، مشهد در صدر بهترین شهرهای ایران قرار گرفته است.
بعد از تبریز، شهر ارومیه و سپس تهران قرار دارد.

معیار های در نظر گرفته شده برای ارزیابی شهرهای ایران در این رتبه بندی عبارتند از:ساختمانهای مدرن و زیبای فراوان،خطوط هواپیمایی پیشرفته، طبیعت زیبا و بكر، غذا های لذیذ، مساجد زیبا، ابنیه های تاریخی و..... در نظر گرفته شده اند. همچنین سازمان بهداشت جهانی تبریز را به عنوان بهداشتی ترین شهر ایران معرفی کرده است. تبریز در جذب سرمایه های داخلی و خارجی تبریز رتبه ی اول را به خود اختصاص داده است، بنا به گزارش دبیرخانه کارگروه تخصصی سرمایه‌گذاری کلان‌شهرها، شهرداری تبریز توانسته است با جذب 3635 میلیارد تومان سرمایه‌گذاری غیردولتی در پروژه‌های عمرانی و خدماتی شهری در میان هشت کلان شهر کشور، گامی اساسی در اجرای اصل 44 بردارد.



کسب 7 مدال طلای کشتی آزاد در اسپانیا

تمام کشتی گیران ازاد ایران طلا گرفتند!


با تبریک به تمام مردم قهرمان ایران زمین


در پایان رقابت‌های بین‌المللی کشتی آزاد جایزه بزرگ مادرید که از روز گذشته در اسپانیا آغاز شده بود، تیم ایران در تمام اوزان صاحب مدال طلا شد…




در پایان رقابت‌های بین‌المللی کشتی آزاد جایزه بزرگ مادرید، تیم ایران صاحب هفت مدال طلا شد.

تیم ملی کشتی آزاد کشورمان که در مسابقات جایزه بزرگ اسپانیا در شهر مادرید شرکت کرده بود با کسب ۷ مدال طلا در این رقابت‌ها به کار خود پایان داد.

به گزارش روابط عمومی فدراسیون کشتی، پیروزی کمیل قاسمی برابر الکسی شیماروف، قهرمان سال ۲۰۱۱ جهان از بلاروس، دانیل لیگتی، نفر اول رقابت‌های گزینشی المپیک در اروپا و فاتح چاکراوغلو، قهرمان اروپا، برتری صادق گودرزی مقابل روبرتی، نفر پنجم جهان از ونزوئلا و برنده دنیس چارگوش و گابور هاتوش، دارنده مدال برنز جهان و کشتی‌گیر المپیکی مجارستان، پیروزی حسن رحیمی مقابل گنادی تولبیا، دارنده مدال نقره جهان، و پیروزی احسان لشکری مقابل دیاز، قهرمان رقابت‌های گزینشی المپیک در چین از ونزوئلا و مراد گایداروف بلاروس، نفر سوم المپیک ۲۰۰۸ پکن از جمله نتایج آزادکاران کشورمان در این مسابقات بود.






ايران قهرمان كشتي آزاد نوجوانان آسيا شد

زنده باد مردم قهرمان ایران



تيم كشتي آزاد نوجوانان ايران با كسب يك مدال طلا، چهار نقره و سه برنز به مقام قهرماني آسيا دست يافت.

به گزارش ايسنا و به نقل از روابط عمومي فدراسيون كشتي، تيم كشتي آزاد نوجوانان كشورمان با يك مدال طلا، چهار نقره و سه برنز و كسب 78 امتيازعنوان قهرماني مسابقات آسيايي قرقيزستان را از آن خود كرد و تيم‌هاي قزاقستان،‌ هند و قرقيزستان به ترتيب با كسب 76، 72 و 68 امتياز به ترتيب دوم تا چهارم شدند.



بر اين اساس و در روز دوم رقابت‌هاي كشتي آزاد قهرماني نوجوانان آسيا كه در شهر بيشكك قرقيزستان برگزار شد تيم ايران توسط علي اصغر اكبري در وزن 100 كيلوگرم صاحب مدال طلا، سمير ياوري و حسين روزبه در اوزان 58 و 63 كيلوگرم مدال نقره و علي موجرلو و حسين شهبازي در اوزان 76 و 85 كيلوگرم صاحب مدال برنز شدند. در روز نخست اين مسابقات نيز تيم ايران توسط خيراله قهرماني و علي محمدزاده در اوزان 42 و 50 كيلوگرم صاحب مدال نقره و امين خدابخش در وزن 46 كيلوگرم صاحب مدال برنز شده بود.

آنها که خمینی را می‌شناختند, آنها که خمینی را نمی‌شناختند

کشیدن بار «مسئولیت» دشوار است؛ سخت دشوار است. همان بهتر که همه‌ی «تقصیر»ها را گردن «شاه» بیاندازیم و او را «مسئول» همه‌ی ناکامیها و بدبختیهایی وانمود کنیم که بر سر ایران و ایرانی و منطقه و جهان آورده‌ایم؛ تا از خلیدن تیغ تیز بیشرمیها بر وجدان ناداشته‌مان ناراحت نشویم. بهترین کار همین است. شاه مذهبی بود. شاه به آخوندها بال و پر داد. اگر شاه خمینی را کشته بود، ما این گرفتاری را نداشتیم. اگر شاه مسجد نساخته بود، ما این همه بدبخت نبودیم. اگر شاه رساله‌ی خمینی [1] را ممنوع نکرده بود...اگر شاه ...اگر شاه...
جالب است؛ نه؟


شاه مذهبی بود، اما نه همسرش و نه دخترانش را مجبور به پوشیدن حجاب اجباری نمی‌کرد. شاه مذهبی بود، اما در دوران او و پدرش هیچکس در ایران سنگسار نشد. محمد رضا شاه مذهبی بود، اما در دوران او و پدرش زنان با مردان و همه‌ی ایرانیان با هم [با هر باور و اندیشه و قومیت و جنسیتی] در برابر قانون برابر بودند. شاه مذهبی بود، اما دریا و اسکی و استخر می‌رفت. شاه مذهبی بود، اما منعی در نوشیدن شراب نداشت. شاه مذهبی بود، اما چند همسری و صیغه در ایران ممنوع بودند. شاه مذهبی بود، اما پیرامونیانش هر کدام دین و باور خودشان را داشتند. شاه مذهبی بود، اما زنان و مردان برای رسیدن به هر قله‌ای که اراده داشتند، امکان برابر داشتند. شاه مذهبی بود، اما هیچ زنی نیاز به کسب محضری «اجازه‌ی سفر» از همسر آقابالاسرش را نداشت. شاه مذهبی بود، اما هیچگونه جداسازی جنسی در ایران در کار نبود. شاه... شاه... شاه...



اما آنانی که خمینی را «خوب» می‌شناختند، ایران و ایرانیان را تقدیمش کردند، تا به خیال خامشان در این «ایران فروشی» کلاهی از نمد خمینی بدوزند که نشد. همان نمد، طناب دارشان شد. خمینی همگیشان را یا به «دریوزگی» و «حیات خفیف خائنانه» [به گفته‌ی مهدی بازگان] کشاند، یا سربه نیستشان کرد. آوارگی هم نوعی «سر به نیست شدن» است؛ می‌دانستید؟

شاه مسجد نمی‌ساخت. بازاریان برای دهن کجی به نظام و برای «تحبیب» دل آخوندها «مسجد» می‌ساختند. در همین اروپا هم دولتها نمی‌توانند در قرن بیست و یکم از ساختن مسجد توسط سلفیها جلوگیری کنند. قانون چنین اجازه‌ای به دولتها نمی‌دهد؛ هرچند که مردم محل روزهای طولانی پلاکارد دست بگیرند و از اشاعه‌ی اسلامیسم و تروریسم اسلامی در محله‌شان اظهار ناخشنودی کنند.




شاه خمینی را نکشت. شاه هیچکس را نکشت. کشور قانون و دادگستری داشت. کشور قوه‌ی قضائیه داشت. همه چیز مثل حالا «خرتوخر» نبود.

پس از سخنرانی خمینی در روز عاشورا [پانزدهم خرداد 1342] برعلیه آزادی زنان و دادن حق انتخاب شدن و انتخاب کردن به زنان، پس از نامه‌نگاریهای طولانی [2] با شاه برای کوتاه آمدن از دادن حق رای به زنان و برداشتن بند سوگند به قرآن و جایگزین کردن سوگند به کتاب آسمانی در قوانین کشور، خمینی را شور حسینی گرفت و رفت بالای منبر و هرچه را که شایسته‌ی خودش و دیدگاهش و پیروانش بود، بافت و مردم را و «روشنفکران و پیشتازان کشور» را به شورش واداشت.




شب خمینی را دستگیر کردند و می‌توانستند او را بر اساس قانون اعدام کنند [به جرم ایجاد بلوا و شورش در کشور] اما حسینعلی منتظری [3] با این که خمینی مرجع تقلید نبود و اصلا رساله هم نداشت، نزد چند تن از این آیت العظماهای آن دوران رفت و با التماس و تمنا از آنان خواست که برای جلوگیری از اعدام خمینی، او را مرجع تقلید معرفی کنند. خمینی سه ماه در زندان ماند و... بعد از ماجراهایی به ترکیه و بعد هم به عراق برده شد.

خمینی از سال 1324 برای «روشنفکران و سیاسی کاران» شناخته شده بود؛ از همان زمانی که برای احمد کسروی قبای «بی‌سروپایی» می‌دوخت و «هل من ناصر» می‌طلبید که «مسلمانی نیست تا حساب این تبریزی بی‌سر و پا را برسد؟»

«هان، ای روحانیون اسلامی، ای علمای ربانی، ای دانشمندان دیندار، ای گویندگان آئین دوست، ای شرافتمندان وطنخواه، ای وطن خواهان با ناموس... اگر مجال را از دست بدهید و قیام برای خدا نكنید و مراسم را عودت ندهید، فرداست كه «مشتی هرزه گرد شهوتران» بر شما چیره شوند...همه دیدید كتابهای «یك نفر تبریزی بیسروپا» [4] را كه تمام آئین شماها را دستخوش ناسزا كرد و در مركز تشیع به امام صادق و امام غایب روحی له الفداء آن همه جسارتها كرد و هیچ كلمه از شماها صادر نشد... این چه ضعف و بیچارگی است كه شماها را فرا گرفته؟» [5]




از همان سال 42 نهضت آزادی، جبهه‌ی ملی، حزب توده، و طیفهای جوانتر اینان «سازمانهای مجاهدین و فدائیان خلق» و کنفدراسیون جهانی دانشجویان و تحصیلکردگان، سرکوب بلوای پانزده خرداد 1342 را بسته شدن راه «مبارزات قانونی» و روی آوردن جوانان به تروریسم [و البته حمایت از تروریسم] معرفی کردند. هیچکدامشان هم نگفتند ملایی که برعلیه زنان و حق انتخاب شدن و انتخاب کردنشان شورش کرده است، در کجای دستگاه مختصات «مبارزات انقلابی» جای دارد که اینان همگی دنبالش راه افتادند و همچنان هم آن بلوا را سرفصل «مبارزات آزادیخواهانه» ارزیابی می‌کنند؟




خمینی را همه می‌شناختند؛ همه‌ی آنانی که در حسرت قدرت بودند، می‌شناختند؛ آنانی که ایران ستیز و زن ستیز بودند، خمینی را «خوب» می‌شناختند؛ اما ردای طیلسان موسی [6] و شفای عیسا و عبای محمد را برایش دوختند و مردم را فریفتند. همه می‌دانستند که خمینی «سکس با نوزاد شیرخوار» را اصل اسلامی می‌داند؛ می‌دانستند که خمینی «سنگسار» را اصل قانونی اسلام می‌داند؛ و همه می‌دانستند که او در صدد برپا کردن حکومت اسلامی بر مبنای «اصل ولایت مطلقه‌ی فقیه» در ایران است [سالها پیش از این رساله‌ی حکومت اسلامی/ولایت فقیهش منتشر شده بود] و با این همه جارو کشان [به گفته‌ی مهدی بازرگان] به پیشوازش شتافتند، تا ایران را ویران سازند و زنان ایران را به بند بکشند!

راستی می‌دانید که «جمهوری اسلامی خواهان» [توده‌ای‌ها و ملی/مذهبی‌ها و شیعیان ] پس از آن همه خرابکاری و کثافتکاری، همچنان دارند «شاه» را سرنگون می‌کنند؟

نادره افشاری

تیر ۱۹، ۱۳۹۱

دوستیِ ترکیه خطرناکتر از دشمنی اوست.


در دنیا مثلی‌ است که می‌گوید، به ترک جماعت نمی‌شه اعتماد کرد. مردم دنیا ترک‌ها را آدمهایی میشناسند که هیچ گونه اخلاق و ضوابط انسانی‌ در وجودشان و در راوبط اجتماعی آنها با دیگران دیده نمی‌شود. از نظر ترک ها، رحم و انصاف، بزرگی‌ و مردانگی، مروت و مرام، نام شهر‌هایی‌ در سیبری است که هنوز پای هیچ آدمیزادی به آنجا نرسیده است.
تا قبل از اینکه فرانسوی‌ها بر اساس سیاست‌های آن زمان یعنی‌ قرن ۱۹، هویت ترکی‌ را علم کنند، حتی اگر به خود عثمانی‌ها میگفتی‌ ترک، با خنجر بهت حمله میکردند، یعنی‌ تا اوایل قرن ۲۰، ترک بودن یک نوع ننگ محسوب میشد. امروزه هم دنیا به این نتیجه رسیده که روی دوستی‌ ترکها نمیتواند حساب کند، و در عوض هر جا ترکیه با کشوری دشمنی کند، آن کشور در امان خواهد بود. این یک حرف مغرضانه نیست، این یک حقیقت اجتماعی در مورد ترک هاست. و احتیاجی نیست که به تاریخ بروید و برای اثبات این حرف از آنجا شواهد و مدارک بیاورید، همین که روزنامه خوان باشید و اخبار و تحولات دنیا را پیگیری کنید، این حرف برایتان ثابت شده است.

مثلا تا چند سال پیش، اسرائیل روابطی‌ بسیار دوستانه با ترکیه داشت و بقدری صمیمی‌ بودند که اگر سر و ته نخست وزیر وقت اسرائیل را میزدی در ترکیه بود. تا اینکه دولت اسرائیل فلسطینیها را در محاصره اقتصادی قرار داده و اجازه نمی‌داد مواد خوراکی و درمانی به فلسطینی‌های ساکن نوار غزه برسد. در همین زمان دولت ترکیه یک کشتی رو از مواد خوراکی پر کرده ( مواد خوراکی از قبیل برگه‌ خشک زردآلو و آلوچه و لواشک و از این دست مواد خوراکی) روانهٔ‌ نوار غزه کرد، و وقتی‌ کماندو‌های اسرائیلی به کشتی که پرچم ترکیه بر روی آن نصب بود اخطار دادند، و با نادیده گرفتن اخطار‌شان روانه این کشتی‌ شدند، ترکها با چوب و چماق به جون کماندو‌های اسراییلی افتاده و تعدادی را زخمی کردند، و اسراییلیها هم که از کشتن باکی ندارند، ترکها را به مسلسل بستند و تعداد ۹ نفر از آنها را کشتند و تعداد زیادی را زخمی کردند. به ناگاه جنگ مغلوبه شد و دولت ترکیه اسرائیل را تهدید کرد که ناوگان دریایش ( منظورشان از ناوگان دریایی چند فروند کشتی قرن ۱۹ و باز مانده از دوران عثمانی هاست)را برای جنگ با اسرائیل خواهد فرستاد و یک سری حرفها و تهدید‌های تو خالی‌ و مسخره که فقط باعث این شد که روابطش با اسرائیل تیره شود. و وقتی‌ اسرائیلی‌ها متقابلاً دندان نشان دادند، ترکها به گوشه‌ای خزیده و شروع به لیسیدن زخم‌هایشان کردند و یادشان رفت که قرار بود ناوگان جنگی خود را برای گرفتن انتقام آن ۹ نفر ترک کشته شده بفرستند.

مثال دیگر، روابط بسیار دوستانه سوریه و ترکیه تا چند ماه پیش بود، بطوری که بشار اسد و اردغان با هم دیزی دو نفره میخوردند و رو درخت همدیگر یادگاری کنده بودند. این دوستی‌ تا آنجایی بود که وقتی‌ بهار عربی‌ به سوریه رسید و مردم به هوای آن خواستند تکانی بخورند و بگیر و ببند شد، تعدادی از اهالی سوریه از ترس به ترکیه پناهنده شدند و اردغان برای اینکه دوستیش را به بشار اسد ثابت کند، شبانه ریختند و به زنهای سوری در کمپ‌های پناهندگی در ترکیه تجاوز کردند، که البته خبرش بلافاصله از روی آنتن‌های خبری پاک شد. این دوستی‌ آنچنان محکم به نظر می‌رسید که بشار اسد بیچاره خواب اینکه ترکیه خنجر را تا دسته از پشت به قلب او فرو کند را نیز نمیدید. تا اینکه سوریه یک هواپیمای جاسوسی را که به خاکش تجاوز کرده بود را سرنگون کرد و تازه معلوم شد که این هواپیما مال کشور دوست و همسایه ترکیه بوده و ترکها تمامی‌ مرز‌های خاکی و هواییشان را در اختیار دشمنان سوریه قرار داده و از آنجا به شورشیان کمک‌های اساسی‌ میرسانند. دوباره جنگ مغلوبه شد، اردغان سخنرانی‌ها کرد و تهدید کرد که سوریه را به خاطر کشتن خلبان‌های ترکی‌ مجازات خواهد کرد. و به همین خاطر دست به دامن ناتو شده و جنجالی در رسانه‌ها آفرید، و وقتی‌ بشر اسد با چند تا هلیکوپتر جلوی پای لشگر ترکیه را به رگبار بست، ترک‌ها دوباره دم را لای پا گذاشته و به گوشه‌ای خزیدند و حنجره چرکینشان بسته شد.


این عکس مربوط به روزهایی است که اسد و اردوغان گل می گفتند و گل می شنیدند.

مثال دیگر ایران عزیز ماست، که این داستان دوست بازی با ترکیه و رساندن میلیارد‌ها دلار نفتی‌ به این کشور بی‌ ارزش، و کمک‌های بی‌ دریغ مادی و معنوی به ترکیه ۳۳ سال در دستور کار آخوند‌های ابله بود و در عوض آنها نفرت از ایران و ایرانی‌ را در بین ایرانیها پراکنده کردند و سعی‌ در جدا سازی بخشی از کشور ما داشتند، و وقتی‌ آخوندها با تو سری اردغان را راهی‌ کشورش کردند، و تحویلش نگرفتند، تهدید‌ها کرد، خلیج پارس را نامی‌ دیگر خواند، به پان ترک‌های نوکرش دستور داد به طور مرتب و سیستماتیک اخبار جعلی و دروغین منتشر کنند و از بدبختی مالی‌ ایرانی‌‌ها و فساد اخلاقی‌ جامعه ایران داد سخن گفته و آنها را به این ترتیب تحقیر کنند، به پان ترکها دستور دادند که با طرفداری ظاهری از شاهزاده رضا پهلوی، مردم را به شورش دعوت کنند تا بلکه در ایران هم بگیر و ببندی شد و در شلوغی‌های بوجود آمده اینها هم از فرصت و شلوغی سواستفاده کرده و اسلحه‌ها را راهی‌ شهر‌های آذربایجان کرده و از این رهگذر بتوانند به مقاصد شومشان برسند و هزار پلیدی دیگر. و امروز وقتی‌ دوباره از همه جا رانده و مانده شدند، برای اینکه دوباره زیر بال و پر آخوند‌ها بروند، شروع به فحاشی به مردم آزادی خواه ایران و شاهزاده ایران کرده‌اند.

به قول مسلمان‌ها ترکها قبیله‌ای ترسو و بزدل از ماجوج‌ها هستند که بر روی زمین فساد میکنند و دوستی‌ یشان بیش از دشمنیشان خطرناک است.




خدا با ماست ۳

در زمان جنگ جهانی‌ دوم، بعد از اشغال ایران توسط دو دولت انگلیس و روسیه و تبعید شاه ایران، رضا شاه کبیر، که پیش از آن، اعلام بی‌طرفی ایران در جنگ را کرده بود و بر طبق قوانین بین الملل میبایستی از آتش جنگ دور بماند ( رضا شاه کبیر هم مانند پسرش محمد رضا شاه، چقدر در مورد قانون بین‌الملل خوش بین بودند و تصور میکردند واقعا در دنیا قانونی وجود دارد که بتواند در جهت احقاق حق مردم بیگناه کشورها در مقابل بشر ستیزان و جهان گیران غربی، به آن توسل جست، دیگر خبر نداشتند که آنچه که به عنوان قانون بین الملل ازش نام برده میشود، خیابانی یک طرفه است و فقط در جهت حفظ منافع غربیها مورد استفاده دارد و در جایی‌ که باید به کشور‌های دیگر بپردازد، آنچنان لنگ میزند که خرِ دجال میزند)، دولت انگلیس برای توجیه این کار پلیدش و همچنین برای بوجود آوردن جوی که بتوان در آن ایران را به دو بخش ایران جنوبی و ایران شمالی‌ تقسیم کرد، از طریق نوکران و دست نشاندگانش که بیشتر آخوند‌ها و عده‌ای خائن به وطن بودند ( هنوز هم هستند)، شروع کردند به رضا شاه انگ‌هایی‌ زدند که در عین حال که بسیار مسخره بود ولی‌ دروغ آنقدر بزرگ بود که بر اساس یک اصل ساده روانشناسی‌ باورش را برای مردم راحت‌تر میکرد.

یکی‌ از اتهاماتی که به رضا شاه زده شد، کشتن مخالفان سیاسی‌ش در زندان‌ها بود. و اینگونه تبلیغ میشد که چون این مخالفان سیاسی وزنه‌های محکم و قوی در جامعه هستند و طرفداران زیادی دارند، نمی‌شد آنها را به همین راحتی‌ کشت در نتیجه میبایستی آنها را با خوراندن سم و آمپول هوا و دیگر روش‌های پلید از میان برد.

در این رابطه عده‌ای دستگیر و محاکمه شدند. وکالت و دفاع از عده‌ای از آنان از جمله دو تن به نام‌های سرپاس مختاری و احمد احمدی به احمد کسروی سپرده شد. سرپاس مختاری که رئیس شهربانی رضا شاه بود، به قتل ۴ تن از رجال سیاسی در زندان به نام‌های مدرس، تیمور تاش، شیخ خزعل و شاهزاده فیروز متهم شد. کسروی در کتاب دفاعیات خویش که مجموعه‌ای از مقالاتی است که وی در رابطه با دادگاه و محاکمه این افراد نوشته شده است، در مورد قتل این ۴ تن توضیح میدهد.

برای اینکه بتوان یک کارِ تحقیقی کرد و همچنین از نظر دیگران در این رابطه استفاده برد ( احتمال این مورد بسیار اندک حساب میشود)، و تفکر در این مبحث و فراهم آوردن فضا برای طرح سئوال در این زمینه، من این بحث رو به چندین قسمت و در پست‌های جداگانه در اینجا قرار میدهم.

مختاری رئیس شهربانی رضا شاه، به قتل ۴ تن، مدرس، تیمور تاش، شیخ خزعل و شاهزاده فیروز متهم میشود. در مورد این ۴ تن، یک به یک نوشته و تحقیق می‌کنیم.

۱- شیخ خزعل که بود ، و چگونه مرد؟




شیخ خزعل

کسروی برای ایجاد دادگستری به خوزستان فرستاده میشود، در زمانی‌ که شیخ خزعل در آنجا یعنی‌ خوزستان دارای قدرت و مکنت بوده و افراد زیادی در اطرافش تفنگ به دست از او و اهدافِ ضّد ایرانی او دفاع و حمایت میکردند. کسی‌ که دارای مال و ارتش مخصوص به خود بود.

شاد روان کسروی، در شماره‌های روزنامهٔ پرچم، به طور مفصل در باره‌ این شیخ ستمکار می‌نویسد، که در یک فرصت مناسب به آن هم خواهم پرداخت، همینقدر که در مورد شیخ خزعل باید دانست که کسروی می‌نویسد: شیخ خزعل به حکم دولت ایران در خوزستان حکومت می‌کرده و به انگیزهٔ ناتوانی‌ و ناپایداری دولت‌ها که به آنجا نمیپرداختند ( دوران قاجار)، او رفته رفته قدرت بدست آورده، می‌‌کوشید خوزستان را از ایران جدا سازد و در خوزستان کسان بسیاری از عرب و عجم کشته و خود یگانه مالک آنجا گردیده، و خاندان‌های بسیاری را نابود ساخته و مردم را لخت کرده و برای خود دارایی بسیاری اندوخته بود و سپس هم کوس استقلال میکوفت و به دولت دخالتی ( اجازه دخالت) در کار خوزستان نمی‌داد و در زمان سروزیری شاه گذشته آشکاره نافرمانی نموده و سپاه گرد آورده و با دولت جنگ کرد و شکست خورد. چنین کسی‌ را نیکنام گردانیدن، معنی ندارد.




کسروی می‌نویسد: شیخ خزعل، مردی در سن بالای ۸۰ سال، مبتلا به مرض سفلیس حاد که او را فلج کرده بوده و یک روز پیش از مرگش، باد سرخ آورده بوده و به این سبب به صورتش زالو انداخته اند، با این حال شب قبل از مرگ هم قدری کنیاک خورده، صبح بستگانش او را مرده در رختخواب پیدا میکنند و شیون سر میدهند که او سکته کرده و به قول کسروی به چنین کسی‌ مرگ نزدیکتر از هر چیزی بوده، ولی‌ آخوندها بخاطر دشمنی با رضا شاه، می‌گویند شیخ خزعل را عوامل رضا شاه کشتند.( خنده داره که مردم ایران تا چه حد بچه فرض میشوند که میتوان با چنین دروغ‌هایی‌ آنها را بازی داد.) کسروی می‌نویسد: به حکایت پرونده قضیه این بوده که چون شیخ خزعل مرده برخی‌ گفتگویی در بین مردم بوده، کسانی‌ بحدس چنین گفته‌اند که او را کشته اند. در آنروز‌ها این عادت مردم بود که هر کس از تحت نظر‌ها میمرد، می‌گفتند: " خیر، کشته اند". ایرانی‌‌ها از اینگونه استنباط‌ها لذت میبرند و این شیوهٔ ایشانست که در هر پیشامدی گمان و پندار بکار میبرند.

همان روز‌ها من نیز شنیدم یکی‌ با من گفتگو میکرد و گفت: شیخ خزعل را هم کشته اند ها! گفتم: از کجا تو می‌گویی؟ گفت: خوب آدم می‌‌فهمد دیگر". دانسته شد از روی خیال می‌گوید.




کسروی که خود در جریان مستقیم شیخ خزعل بوده می‌نویسد: " داستان شیخ خزعل را شرح خواهم داد. این مرد به دولت نافرمانی نمود و جنگ کرد و سپس شکست یافت و بی‌ هیچ شرطی تسلیم شد. اگر رضا شاه میخواست او را بکشد، همانروز‌ها میکشت، و یا سپس که دوباره به کارهایی برخاست و در کشتی دستگیر گردید که به تهران آوردند، در آن زمان میکشت. آنروز‌هایی‌ که هنوز در خوزستان نفوذ شیخ و کسان او کارگر بود و اندک بیمی از رهگذر او میرفت او را میکشت. در جایی‌ که در آن هنگام‌ها شیخ را نکشته و با بردباری با وی رفتار کرده بود چه علت داشت که در این هنگام که شیخ به یک باره از نفوذ افتاده و در خوزستان کمترین زمینه‌ای برای فعالیّت کسان او باز نماند و خود دچار چندین بیماری شده و زمینگیر و افلیج گردیده و تا دم مرگ جز چند گامی‌ نمانده بود او را بکشد و بیهوده خود را بدنام گرداند؟ آخر یک موجبی میخواهد."

احمد کسروی، دفاعیات

سفر به دوره دنیا با تصویر ۳۹







هر جامه که عیار بپوشد کفنست آن

در وصف نیاید که چه شیرین دهنست آن
اینست که دور از لب و دندان منست آن
عارض نتوان گفت که قرص قمرست این
بالا نتوان خواند که سرو چمنست آن
در سرو رسیدست ولیکن به حقیقت
از سرو گذشتست که سیمین بدنست آن
هرگز نبود جسم بدین حسن و لطافت
گویی همه روحست که در پیرهنست آن






خالست بر آن صفحه سیمین بناگوش
یا نقطه‌ای از غالیه بر یاسمنست آن
فی الجمله قیامت تویی امروز در آفاق
در چشم تو پیداست که باب فتنست آن
گفتم که دل از چنبر زلفت برهانم
ترسم نرهانم که شکن بر شکنست آن
هر کس که به جان آرزوی وصل تو دارد
دشوار برآید که محقر ثمنست آن
گر خسته دلی نعره زند بر سر کویی
عیبش نتوان گفت که بی خویشتنست آن
نزدیک من آنست که هر جرم و خطایی
کز صاحب وجه حسن آید حسنست آن
سعدی سر سودای تو دارد نه سر خویش
هر جامه که عیار بپوشد کفنست آن

سعدی کبیر، حکیم عالیقدر ایران