خرداد ۱۰، ۱۳۹۱

روسیه سال ۱۹۷۹ از نگاه ولدیمیر سکلأو عکاس روسی


این عکسها مربوط به ۳۴ سال پیش روسیه است. مقایسه وضعیت اجتماعی سال ۱۹۷۹ میلادی، برابر با ۱۳۵۷ شمسی‌، یعنی‌ ۳۴ سال پیش ایران با ۳۴ سال پیش روسیه جالب و فکر برانگیزه ، همچنین دیدن اینکه کشور همسایه شمالی ما ظرف این ۳۴ سال به کجا رسیده و ما در کجا قرار داریم!

عکسهای که این عکاس روسی از اجتماع و زندگی‌ روزانه آن زمان مردم روسیه گرفته، تاریخ گویای ایست که حقیقت را بیشتر و بهتر از هر نوشتاری به آیندگان نشان میدهد. کاری که عکاسان ایرانی‌ میبایستی بیشتر به آن بپردازند.
این مجموعه شامل ۹۴ عکس از زندگی‌ روزانه مردم روسیه است.







که خاک کیان ملک موران شده .... لگد مال سم ستوران شده.... فردوسی

چندی‌ پیش در یکی‌ از سایت‌های ایرانی‌ اخوندی که همهٔ موجودیت و افتخار زندگیش در حفظ کردن حرفهای اعراب و دین ساختگی اسلام در ۳۰۰ سال پیش دور میزند، در حد رقت آور و با استدلال‌های آخوندی در مقام دفاع از دین تحمیلی اعراب به ایرانی‌‌ها برآمده بود. اعرابی که از زور گرما و گرسنگی و تشنگی، مانند شتر همواره کف در دهان داشتند و هنگام حرف زدن این کف را به صورت همدیگر میپاشیدند و همهٔ فعالیت زندگی‌ و تراوشات مغزی و هنرشان از این گوشه به آن گوشه خزیدن و یا چمباته زدن بود، و اگر ایران نبود نسلشان تا بکنون منقرض شده بود.



اخوندی که در نقش روانپزشک ظاهر میشود، جامعه ایرانی‌‌های خارج از کشور را شناسی‌ می‌کند و همه اینها را میخواهد در یک مقاله به اثبات برساند، نهایتا در چشم عاقلا ترحم انگیز میشود. بهرحال یکی‌ از این دست آخوندها مقاله‌ا‌ی نوشته و در آن در نقش یک روانشناس و یک جامعه شناس توأما ظاهر شده و در مورد به اصطلاح خارج نشینان، اظهار فضلی کرده می‌نویسد:

اکثر ایرانی‌‌هایی‌ که از کشورشون مهاجرت کرده‌اند، مبتلا به بی‌دینی شده و اعتقاد بدین و مذهب در آنها کم رنگ و یا بکلی بی‌رنگ مینماید و در عوض ملی‌ گرایی در آنها رشد کرده و وطن دوست شده‌اند، و دلیل آن را هم آخوند روانشناس ما، جا نیفتادن ایرانی‌‌های خارج از کشور در اجتماع کشور‌هایی‌ است که در آنها زندگی‌ میکنند میداند!!!


البته من بجز چند سطر اول مقاله، وقت و انرژی بیشتری خرج آن نکردم، چرا که از همان چند سطر اول عمق بی‌ محتوایی و کلیشه‌ای بودن مقاله بوضوح تو ذوق خواننده میزد. ولی‌ بجبران زمانی‌ که برای خواندن همان چند خط، هدر دادم، چند خطی‌ در این رابطه مینویسم.

اولا بیان اینکه اکثر ایرانی‌‌های مهاجر، نسبت به مذهب نظری دگرگون یافته‌اند، چیزی در حد غیب گویی، آن هم از نوع با چشمِ بسته آن است، چیزی که عیان باشد حاجتی به بیان ندارد، و این آخوند پیزوری با بیان واضحات دفتری را چون دل‌ خویش سیاه کرده است.

ولی‌ اگر مانند این آخوند مقاله نویس، قرار به کیلویی و کلیشه ای، سخن گفتن و نوشتن باشد، میتوان در جواب، ادعا کرد که هیچ عاقلی در دنیا پیدا نمی‌شه که از جماعتی گریخته از دین، و خانه و کاشانه از دست داده به خاطر دین و آواره شده به سبب دین، این انتظار را داشته باشد که هنوز مذهبی‌ باشند، مگر اینکه به اقلیم عقل و خرد راهی‌ نیافته باشند.



اما این جواب همانطوری که نوشتم، کلی‌ گویی و کلیشه ایست. حقیقت این است که لامذهب شدن اکثر ایرانی‌‌های مهاجر بدلایل گوناگون و پیچیده صورت گرفته است که از آنجمله میتوان بچند مورد زیر اشاره کرد:

- بیرون آمدن از زیر فشار و تبلیغات مذهبی‌ و رها شدن اندیشه از زیر منگنهٔ گناه و ترس از یک سؤ

- از سو‌ی دیگر دیدن مردمی که هیچ گونه اعتقادات مذهبی‌، بخصوص از نوع اسلامی آن را ندارند ولی‌ بسیار خوشحالتر و خوشبخت تر و موفقتر و از همه مهمتر انسانیتر، بزندگی‌ ادامه میدهند تا مردمی که معتقد به دو جین عرب مفلوکند، که تا همین ۳۳ سال پیش، هشت‌شان گروی نه شان بوده و اکثرا هم یا کشته شدن یا تو سرشان زده شده و یا در فقر و فلاکت مردند، و همین مقایسه ذهنیت تقدّس گرایانه آنان را نسبت به اجساد این اعراب، بکلی‌ پاک کرده، و یا به قول این آخوند مقاله نویس، کم رنگ و یا بی‌رنگ کرده و در نتیجه بهتر میتوانند مطالب حماقتبار مذهبی‌ که بمرور زمان، به آنها تلقین و تحمیل شده است را ببینند و به نادرستی آنها پی‌ ببرند.

و یا بزبان ساده‌تر اکثر به اصطلاح خارج نشین‌ها دریافته اند که خدا هم به این مردم که نه مرده پرستند و نه دخیل بندِ حرفه ای بت پرست، توجه و لطف و محبت بیشتری دارد تا آنان که مردگان و مقبرهایشان را بجای خدا نیایش میکنند!

مردمی که بهشان یاد داده‌اند، بجای نیایش و سپاس زیبایها، و لذت بردن از نعمت‌هایی‌ که خدا در اختیارشان نهاده، و انکار زشتیها و پلیدی ها، مرتبا بدنبال مرگ و مرده بدوند و مرگ را که یک پدیدهٔ طبیعی و خواست خداوند میباشد، را محور زندگی‌ زنده گان قرار داده، و حماقت بار و ابلهانه تو سر و کله خویش بکوبند
و مرتبا عزادار باشند و اشک بریزند، چرا که خدا مرگ فردی را قرن‌ها پیش به او داده. تو گویی میبایستی خداوند، بین آن دسته از اعراب دوران جاهلیت و دیگر مردم فرق میگذاشته و به آنان عمر جاودان میداده و چون اینچنین نشده میبایستی تا قرن‌ها بعد از آن هم ایرانی‌ تو سرو کلهٔ خود بکوبد. ای ننگ بر حماقت.

خداوند بسیار رحمان و رحیم است که بر اینچنین مردم آنچنان خشم نمی‌گیرد که بر قوم لوط گرفت و آنان را از صف روزگار بر نمیدارد و بهمین زجری که میکشند، بسنده کرده و ظالمینی را بر آنها گمارده است تا هم مالشان را ببرند هم جانشان را بگیرند و هم با آنها بازی کنند و هر زمان اراده میکنند با عوض کردن نام یک گوشهٔ از کشورشان زجر کششان کنند و بریش و گیسشان بخندند، و از طرفی‌ هم با نوشن چنین مقالاتی به شعورشان توهین کنند.

دلیل دیگر مذهب گریزی مردم گریخته از توحش آخوند، یا به قول آخوند ها، خارج نشین ها، دسترسی‌ خارج نشین‌ها بمنابع خبری مختلف و بسیاری است که فریب و چند چهرهگی عاملین مذهب یعنی‌ آخوند‌ها را بر آنها نمایان کرده است. آگاهی‌ و اطلاعات، دلیل محکم دیگریست که فرد را از خرافات و اعتقاد به انجمنهای مذهبی‌ افراطی ابلهانه نظیر شیعه برحذر میدارد.



نویسنده مقاله، آگاهانه و یا بیشتر از روی حماقت سعی‌ در متقاعد کردن مخاطبین داخل ایران با این مطلب دارد که اگر ایرانی‌‌های مهاجر لامذهب شده‌اند، به این دلیل نیست که مذهب ایرادی دارد، بلکه دلیلش این است که در خارج آنها را ببازی نگرفته‌اند، غافل از این که حرف و استدلال‌های باسمه‌ای و بی‌ محتوایی از این دست، دیگر راهی‌ بجایی‌ باز نمیکند و در ایران و بر اثر اعمالی که آخوندها و نوکرانشان بنام خدا و مذهب انجام داده‌اند، و به دلیل تماس مستقیم و بی‌ واسطهٔ مردم با مذهب، در ضمیر ناخودآگاه هر ایرانی‌، انزجار از مذهب، آرام آرام، آنچنان قوّتی می‌گیرد که در اولین فرصت، تمامی این سالها مذهبی‌ بودن را بالا خواهند آورد و آنرا برای همیشه تف خواهند کرد.

جشنواره بزرگ فرهنگ پارس در هند


بعنوان یک ایرانی‌ و به سهم خودم، از کسانی‌ که در تهیه این کار زیبا تلاش کردند، از صمیم قلب سپاس دارم.
این مجموعه زیبا بکمک ۳۰۰ هنرمند از سراسر هندوستان و ظرف مدت ۲ ماه، برای جشنواره بزرگ پارس ساخته شده است. در این جشنواره، فرهنگ ، معماری، غذاها، نوشیدنی‌ها ، سرود و موسیقی و رقص‌های سنتی پارس (ایران) معرفی و نمایش داده می شود. طراح این فستیوال جیمی میستری هندی می باشد.




خرداد ۰۹، ۱۳۹۱

یار با نامحرمان چون بندی است


همزبانی خویشی و پیوندی است
یار با نامحرمان چون بندی است

ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان

پس زبان محرمی خود دیگرست
همدلی از همزبانی بهترست

غیرنطق و غیر ایما و سجل
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل

قیمت این خاک بواجب شناس , خاک سپاسی بکن ای ناسپاس


در ویدئو کلیپ زیر، شاهد فیلم کوتاهی هستیم که بوسیلهٔ یک فعّال آزادی از تظاهرات نژادپرستانه و ضّد سیاه پوستان مهاجر ، که در روز چهارشنبه گذشته در تلاویو از طرف عده‌ای از مردم اسرائیل برگزار شد، گرفته شده است.

این تظاهرات ابتدا با سخنرانیهایی بر علیه سیاه پوستان پناهنده شروع و در انتها به خشونت کشیده می‌ شود و اسرائیلی‌ها به خودرو حامل پناهندگان سودانی حمله کرده و مغازه‌ای را تخریب میکنند. گفته میشود که این تظاهرات در اعتراض به موجی از دزدی و تجاوز که ظاهراً به پناهندگان سودانی نسبت داده میشود، شکل گرفته شده است.

۱۷ تن‌ در جریان این تظاهرات از طرف پلیس بازداشت شده اند.




تفاوت کار ما مردم ایران با مردم اسرائیل در اینجاست که، دولت اشغالگر و نژاد پرست جمهوری اسلامی، به افغانی‌هایی‌ که به ایران پناهنده شده‌اند سخت می‌گیرد و آنان را آزار میدهد، و مردم ایران با وجودی که موج عظیمی‌ از تجاوزات ، دزدی و قتل و قاچاق را از طرف این پناهندگان دیده اند ولی‌ همچنان تحمل کرده، و بر ضّد دولت فاشیست جمهوری اسلامی هم اقدام و به حمایت از این پناهندگان برمیخیزند.

ولی‌ درعوض برعلیه این مردم شریف تبلیغات راه انداخته و انگ نژاد پرستی‌ به این ملت تحت ظلم و زندانی میزنند. و سئوالی که اینجا مطرح می‌شه اینستکه، آیا کار مردم اسرائیل درست است که از کشورشان و مردمشان در مقابل هرگونه جنایت ( حتی دزدی یک حوله از فروشگاه) ایستاده و از آنان حمایت میکنند و کاملا بی‌خیال این هستند که آنان را نژاد پرست بخوانند ( شاید حتی به این نژاد پرستی‌ هم افتخار بکنند) یا ما ایرانی‌ها که همه چیز را نسنجیده انجام میدهیم، و حامی‌ متجاوزین به مملکتمان بهرشکل آن هستیم، تا جای که بعد از قرنها همین متجاوزین وقتی‌ جا گیر پا گیر میشوند، یا حاکم و سلطان میشوند و یا در صدد تجزیه کشورمان برمیایند.

خرداد ۰۸، ۱۳۹۱

یاران جدید و صحبت دیرین , شبکه‌های اجتماعی در دهه ۵۰ یا ۶۰


اگردر دهه ۵۰ یا ۶۰ میلادی فیسبوک، تویتر، اسکایپ و یوتیوب وجود داشت، تبلیغ آنها چگونه بود؟ شرکت تبلیغاتی برزیلی مما سائو پائولو ( Moma Sao Paulo) با چهار پوستر زیبا به این سئوال جواب داده است.






ماریانه فون ویلمر ...... Marianne von Willemer

دیوان غربی ـ شرقی گوته نه‌ تنها برای آلمانها، بلکه برای ایرانیها نیز اثری با اهمیت است. گوته این اثر را در سال ۱۸۱۵ تحت تأثیر ادب فارسی می‌نویسد و به‌ویژه حافظ را بسیار می‌ستاید و آرزو دارد که شاگرد حافظ بوده و در جهان معنوی با حافظ جامی شراب بنوشد. در دیوان غربی شرقی یوهان ولفگانگ فون گوته اما قلم دیگری نیز نقش دارد. اشعاری زیبا سروده‌ی ماریانه فون ویلمر که به دیوان بُعد و ژرفای تازه‌ای می‌بخشد و اشعار عاشقانه‌ی دیوان را به گفت‌وگویی میان دو عاشق تبدیل می‌سازد.



ماریانه فون ویلمر (۲۰ نوامبر ۱۷۸۴ تا ۶ دسامبر ۱۸۶۰ در فرانکفورت)، سراینده‌ برخی از اشعار دیوان غربی شرقی گوته؛ اشعاری که از زیباترین گفتگوهای عاشقانه‌ی ادبیات جهان به شمار می‌آیند.


مادر ماریانه هنرپیشه‌ی تئاتر بود و ماریانه هم همانند مادر از نوجوانی بازیگری می‌کرد. از آنجا که بانکدار ثروتمند یوهان یاکوب فن ویلمر، ماریانه‌ی ۱۴ ساله را با بازیگری زیبایش بسیار می‌پسندد، او را از مادرش می‌خرد و آینده‌ی مادر را تأمین می‌کند. ماریانه ابتدا فرزندخوانده‌ی بانکدار و سپس معشوقه و همسر می‌شود. در سفری طولانی که گوته به گربرموله دارد و مهمان خانواده‌ی ویلمر می‌شود، علاقه و عاطفه‌ای شورانگیز میان او و ماریانه ایجاد می‌گردد. عشق استعداد شاعرانه‌ی ماریانه‌ی جوان را شکوفا می‌کند و از هنرپیشه و رقصنده، شاعر می‌سازد. تأثیر ادب شرق بر گوته‌ی ۶۵ ساله در کنار عشق او به ماریانه فون ویلمر ۳۰ ساله به دیوان ابعادی تازه می‌بخشد، تا جایی که در زلیخانامه گوته خودش را حاتم می‌نامد و ماریانه را زلیخا و دو عاشق در زلیخانامه با یکدیگر به سخن می‌نشینند.

گوته در دیوان نام حاتم را بر خود می‌گذارد و بر معشوقه‌اش ماریانه نام زلیخا. و زیباترین سروده‌های این بخش از جمله "باد غرب" و "باد شرق" سروده‌ی ماریانه است:


"...و تو ای باد، به راهت ادامه ده
از برای یاران و همه غم‌زدگان
آنجا که دیوارهای بلند بسوزند و از میان روند
عزیز خود را باز خواهم یافت..."


اما تنها سال‌ها پس از مرگ گوته و ماریانه بر جهانیان آشکار می‌گردد که شاعره‌ای نیز در سروده‌های دیوان نقش داشته است.






ترس‌های کودکی


شعله چراغ موشی كوچك روی طاقچه اتاق می رقصید، سایه‌ها روی دیوارها بالاو پایین می رفتند. پاهای یخ كرده دخترك آروم، آروم زیر كرسی گرم می شد.

تنقلات خوشمزه‌ای روی كرسی توی یك سینی بزرگ به دخترك چشمك می زدند. دونه دونه تخمه، پسته و بادام بو داده را برمی داشت ودرحالیكه بماجراهای شنیدینی و جالب پدربزرگ گوش میداد میخورد. رعد وبرق و وزش باد با شدت تمام درچوبی اتاق را تكان می داد. با هر تكان در، دل دخترك هری تو می ریخت. پدر بزرگ با هیجان و آب وتاب داستان ملاقاتش با یك جن را كنار جوی آب تعریف می كرد. از سیلی كه سالها قبل باعث ویرانی ده شده بود صحبت میكرد سیلی كه همه چیز را با خودش برده بود.
دانه‌های باران به شیشه‌های كوچك ورنگی در چوبی اتاق می خورد. دخترك از شنیدن قصه‌ها وسرگذشت پدربزرگ به هیجان آمده بود. خیلی ترسیده بود، ولی دم بر نمی آورد. چون اگر بچه‌ها چیزی از ترسش می فهمیدند او را مسخره می كردند. خاله ودایی با بچه‌هاشون وارد اتاق شدند. هر بار كه در خانه را می زدند به نوبت یكی از بچه‌ها برای باز كردن در بیرون میرفت. اتاق حسابی گرم شده بود. استكان‌های چای توی سینی دور می چرخید وهر كس كه میل به خوردن چای داشت یك استكان چای تازه دم وخوشرنگ را برمیداشت. ولی بچه‌ها اجازه نداشتند شبها چای بخورند. او هم اجازه نداشت چای بخورد. سینی چای از جلوی او رد شد عطر چای مشامش را نوازش داد.كم كم چشمان دخترك گرم می شد. لشكر خواب حمله ور شده بود . به زور چشمانش را باز نگه می داشت ولی نمی توانست مقاومت كند هر بار كه چشمانش را باز می كرد ، حس می كرد كه لحظاتی خواب بوده چون شنیدن قسمتی از سرگذشت را از دست داده بود.

ناگهان صدای كوبه درخانه در فضای خانه پیچید.......

بچه‌ها با شیطنت به او نگاه كردند.
نوبت او بود. با اكراه وترس كرسی گرم را ترك كرد. دانه‌های درشت باران به سروصورتش می خورد. دالان دراز وباریك را به دو طی كرد. در باز كرد . یك آدم بزرگ،خیلی بزرگ !!! با بدنی پر از آب پشت در بود . او سیل بود . آمده بود تا همه چیز را خراب كند، همه چیز را با خودش ببرد!
در یك چشم بهم زدن دالان پر از آب شد، حیاط خانه،زمین و آسمان پر از آب شد. در آب دست و پا می زد ونومیدانه كمك می خواست.............
ناگهان چشمانش را باز كرد. صبح شده بود. خبری از بزرگترها نبود. اطراف كرسی بچه‌ها خواب بودند.
خدایا..... نه..... دوباره......چه مصیبتی!!!
حوضچه كوچكی توی رختخوابش و همان داستان همیشگی، شماتت بزرگترها و نیشخند بچه ها.

داستان ترس‌های کودکی
نویسنده: معصومه محمد میرزایئ


خرداد ۰۷، ۱۳۹۱

هی گناه! خوش باش و هر سال شکوفه‌ کن


تمامی گناهانت را می‌آمرزم
نمی‌توانم اما، دو گناه از آن انبوه را ببخشايم:
شعری که نجوا می‌کنی با خود و
بوسه‌ی پرسروصدايت را
هی گناه! خوش باش، و هر سال شکوفه‌ کن.
نصيحت مادرم را اما از ياد نبر:
عزيزکم ! بوسه، مال گوش نيست
فرشته‌ی من! آواز، مال چشم نيست.

بوسه - سوفيا پارنو


نامه‌هايت، هرچه سردتر
سکوت ميانشان، هرچه درازتر
و اين انتظار، هرچه دشوارتر
شکنجه‌ی عشقم افزون‌تر.
خود را هرچه بيشتر در رنج‌ها می‌غلتانم
‌اگرچه سر انديشه و رنجم نيست
هر بار می‌خواهم فراموش کنم و باز به خاطر می‌آورم
معجزه‌ی لبخندت را.
خيالت پيش چشمانم برمی‌خيزد و
نوازش‌هايت را بيدار می‌کند
چيزی در درونم رم می‌کند و
تازيانه‌ات بالا می‌رود.


شکنجه‌ی عشق - سوفيا پارنو



تمام آن چه که اخيرا اتفاق افتاده از قبل اتفاق افتاده بود. ....احمدی نژاد


بحمدالله ملت ایران هسته ­ی شده ... نانو شده ... سلول بنیادی شده ... فضایی شده ... جام جهانی شده... المپیک شده.... برای چه می­خواهید رشد ملت را زیر سوال ببرید؟
احمدی نژاد

میگويند پول هائی که احمدی نژاد در آمريکای لاتين خرج کرده باعث پيشرفت اسلام شده است!



خرداد ۰۶، ۱۳۹۱

سبو بشکسته دل بشکسته جامِ باده بشکسته


سبو بشکسته دل بشکسته جامِ باده بشکسته
خدایا در سرای ما چه بشکن بشکن است امشب!

خدا عشق را بشما هديه نداد تا آن را در قلب خويش نگه داريد، عشقی كه ابراز نشود، عشق نيست.