خرداد ۰۶، ۱۳۹۱

جهانی اینچنین رسوا کجا شایسته رویاست


چه آغازی چه انجامی چه باید بود و باید شد
در این گرداب وحشت زا
در این گرداب وحشت زا

چه امیدی چه پیغامی کدامین قصه شیرین
برای کودک فردا
برای کودک فردا

زمین از غصه می میرد گل از باد زمستانی
شعور شعر ناپیدا در این مرداب انسانی
همه جا سایه ی وحشت همه جا چکمه قدرت
گلوی هر قناری را بریدند از سر نفرت
به جای رستن گلها به باغ سبز انسانی
شکفته بوته ی آتش
نشسته جغد ویرانی
نشسته جغد ویرانی

چه آغازی چه انجامی چه باید بود و باید شد
در این گرداب وحشت زا
در این گرداب وحشت زا

که می گوید که می گوید جهانی این چنین زیباست
جهانی این چنین رسوا کجا شایسته رویاست

چه آغازی چه انجامی چه امیدی چه پیغامی
سوالی مانده بر لب ها که می پرسم من از دنیا

به تکرار غم نیما کجای این شب تیره
بیاویزم بیاویزم قبای ژنده ی خود را
قبای ژنده ی خود را .

متن ترانه "به تکرار غم نیما" با صدای داریوش
شاعر : شهریار کهن زاد
» آهنگ ساز : عبدی یمینی
» تنظیم : رما کانیان
» خواننده : داریوش
» آلبوم : بچه های ایران
» آهنگ : به تکرار غم نیما


خرداد ۰۵، ۱۳۹۱

بئوولف, حماسه‌ای از اسکاندیناوی Beowulf


بئوولف نخستین حماسه شناخته شدهٔ غربی از نویسنده‌ای ناشناس است! تاریخ‌نگاران نگارش آنرا ۱۵۰۰ سال پیش برآورد کرده‌اند. این رزمنامه که از سده نوزدهم به این سو بنام بئوولف معروف شده است (و خدا میداند نام اصلی‌ آن چه بوده! از بس غربی‌های بی‌ ریشه تاریخ دزدی و ادبیات دزدی و تقلب کرده اند، هیچ چیزی سر جای خودش نیست) به داستان نبردهای پهلوانی بنام بئوولف می‌پردازد که بر هیولایی بنام گرندل و پس از آن مادر گرندل پیروز می‌شود. این حماسه بزبان انگلیسی در دست است و کتاب بزبان اصلی‌ آن پنهان شده است.


این نگاشته بن مایه والگوی بسیاری از حماسه‌های پس از خود شده‌است. نامورترین و امروزی‌ترین این نگاشته‌ها، کار سترگ «سه‌گانهٔ ارباب حلقه‌ها» است که نویسنده اصلی‌ آنهم مشخص نیست.

با اینکه این نگاشته بزبان انگلیسی است، اما بئوولف پهلوانی اسکاندیناویایی‌ تبار است. پیوستگی سه‌هزار بیت بئوولف نشان از آن دارد که همه نگاشته از آن یک نویسنده بوده‌است.

امراله ابجدیان در کتاب تاریخ ادبیات در مورد این حماسه می گوید: " اهمیت حماسه ی بئوولف در این است که تمام رسوم دنیای عصر قهرمانی بوسیله ی شاعر منعکس می شود. بیان ارزش های قهرمان، سخاوت شاهانه، وفاداری امیران، عطش کسب شهرت از راه شجاعت و بردباری، لاف و گزاف قبل و بعد از جنگ، افتخار به اصل و نسب و نظیر این ارزش ها همگی با ویژگی های حماسه هماهنگند. اگرچه شرح عجیب بئوولف با عجایب ادیسه متفاوت است و امتزاج عناصر ژرمنی آن را تا حدی تضعیف کرده، با این حال بئوولف قدیمی ترین حماسه به یک زبان تیوتونیک است که با بیان زمینه ی فرهنگی و اجتماعی عصر قهرمانی ملل ژرمان، بیانگر رسوم سنتی آن عصر است.



حماسه ی بئوولف در ۳۱۲۸ مصراع در قرن هشتم سروده شده و تنها نسخه ی موجود در قرن دهم نگاشته شده است. قهرمانان و صحنه های حماسه همگی اسکاندیناوی بوده و غیر از زبان هیچ چیز دیگرش انگلیسی نیست. حماسه شامل دو داستان مجزا از دلاوری های جوانی و پیری بئوولف است و شخصیت قهرمان داستان به این دو نیمه وحدت می بخشد."






از دل زاغه‌های شرم تاریخ برمی‌خیزم


گیرم که نامی از من نباشد در تاریخی که تو می‌نویسی
گیرم که خصمانه نام مرا پنهان کنی در پس دروغهای شاخدارت
گیرم که زیر پا لگدکوبم کنی
باز اما، مثل خاک، من برمیخیزم
جسارت من ترا میآزارد؟


چرا زانوی غم در بغل می‌گیری
وقتی می‌بینی سرفراز راه میروم
انگار در اتاق نشمین خانه‌ام گنج یافته‌ام
درست مثل ماه درست مثل خورشید
باهمان قطعیتی که جزر و مد رخ می‌دهد
درست مثل امید که قد می‌کشد 
باز برمی‌خیزم

دلت می‌خواست ببینی نشسته و شکسته‌ام؟
سر خم کرده، چشم بزمین دوخته‌ام؟
شانه‌هایم افتاده مثل اشک
خسته ام دیگر از فریادهای سرزنده‌‌ام؟
سرافرازی من سرافکندگی توست؟


سخت است که ببینی
می‌‌خندم انگار در حیاط پشتی خانه‌ام
معدن طلا کشف کرده‌‌ام


گیرم کلمات خود را بسوی من شلیک کنی
گیرم با نگاهت بر من زخم زنی
گیرم با نفرت خود جانم بگیری
اما باز، مثل هوا، من بر می‌خیزم


زیبایی من مایهٔ اندوه توست؟
انگشت بدهان می‌مانی
وقتی می‌بینی می‌رقصم و انگار
بین رانهایم الماس دارم



از دل زاغه‌های شرم تاریخ برمی‌خیزم
از میان گذشته‌هایی که ریشه در رنج دارند
برمی‌خیزم
من اقیانوس سیاهم، پهناور و خروشان
جاری و عاصی، موجم من
پشت سر می‌گذارم شبهای هراس را
برمی‌خیزم
پیش می روم به سوی سپیده که آزاد است و رها
برمی‌خیزم
در دست دارم موهبتی که به ارث برده‌ام از اجدادم
من امید و رویای بردگانم
برمی خیزم
برمی‌خیزم
برمی‌خیزم.


باز بر می‌خیزم -مایا آنجلو





خرداد ۰۴، ۱۳۹۱

پند گیر و کاربند و گوش دار

یکی‌ از خدمتکاران عمرو لیث، حکمران سیستان، بدلیلی‌ از دربار او فرار کرده بود، خدمتکاران دیگر را فرستادند و او را باز آوردند. وزیر با او دشمنی داشت و به عمرو لیث گفت که او را بکشد تا درس عبرتی برای دیگران شود، تا دیگر کسی‌ از خدمت حکمران فرار نکند.
خدمتکار در پیش عمرو، بخاک افتاد و بگفت: هر حکمی که بدهی‌، حق داری که تو خداوندی و از دستور خدا نمیتوان سر پیچی‌ کرد.

هر چه رود بر سرم چون تو پسندی رواست
بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست

اما چون نان و نمک ترا خورده‌ام ، نمیخواهم خون من گردن تو افتد و روز قیامت دامنت را بگیرد. پس اجازه بده اول این وزیر را بکشم و آنگاه بقصاص خون او دستور بده مرا بکشند تا بحق کشته باشی‌.

ملک خندید و به وزیر گفت، نظرت چیه؟

وزیر گفت: ای خداوند جهان بخاطر خدا از این دریده چشم، بگذر و او را صدقه سر گور پدرت آزاد کن، تا مرا به بلایی دچار نکند.

گناه از من است که پند حکما و بزرگان را فراموش کرده ام، که میگویند وقتی‌ بجنگ سنگ انداز میروی، سر خودت را شکستی، و وقتی‌ بطرف دشمن تیر انداختی، بدان که هدف تیرش قرار گرفتی‌.

چو کردی با کلوخ انداز پیکار
سر خود را بنادانی شکستی
چو تیر انداختی بروی دشمن
چنین دان کاندر آماجش نشستی

گلستان سعدی باب اول در سیرت پادشاهان
حکایت شمارهٔ ۲۳

دخالت‌های بیجا و حماقت بار آخوند و نوکران بی‌سواد و جاهلش در امور دیگر کشور‌ها و نتایج مصیبت باری که اعمال بدون خرد آنان برای ایران و ایرانی‌ در برداشته ، نمونه‌ای زنده در جهت اثبات این گفته و این حکایت گلستان است.






عمرو لیث صفاری دومین فرمانروای سلسله صفاری بود که در شرق و جنوب ایران حکومت می‌کرد (۸۷۹-۹۰۱ میلادی - از سال ۲۶۵ تا ۲۸۹ هجری، بر سیستان حکومت داشت)
او برادر کوچک یعقوب لیث بود و پا بپای برادر بزرگترش جنگید و بعدها در سال ۸۷۵ میلادی از طرف یعقوب فرماندار هرات شد . پس از مرگ یعقوب در استان فارس عمرو جانشین برادرش و پادشاه صفاریان شد . در سال ۹۰۱ میلادی نبردی میان او و امپراتوری سامانیان که بر کلّ جهان فرمانروایی می‌کردند درگرفت. در این نبرد عمرو لیث از اسماعیل سامانی شکست خورد و اسیر شد. امیر اسماعیل وی را به بغداد فرستاد . عمرو لیث پس از مدتی در تبعید در سال ۹۰۲ میلادی کشته شد.

خرداد ۰۳، ۱۳۹۱

آدم و حوا ..... Adam and Eve


آدم بجرم خوردن گندم با حوا، شد رانده از بهشت .... اما چه غم؟ ..... حوا خودش بهشت است.
...........

حس می‌‌کنم یه تجربه ام، دقیقا حس یه تجربه را دارم. غیر ممکنه کسی‌ به اندازهٔ من احساس کنه یه تجربه ‌ست، یواش یواش داره باورم می‌شه این چیزیه که من هستم، یه تجربه، فقط یه تجربه و نه چیز دیگه.

............

نباید کارای قشنگ و با شکوه هنری را هول هولکی سرهم کرد. این دنیای نوساز و بزرگ قشنگترین اثر هنریه، که با وجود عجله‌ای که وقت ساختنش کردن به شکل حیرت آوری کامله، بعضی‌ جاها زیادی ستاره وجود داره در صورتی‌ که جاهایی دیگه به اندازهٔ کافی‌ ستاره نیست، اما حتما این مشکل هم برطرف میشه.

خاطرات آدم و حوا، مارک تواین





سومو - Sumo - 相撲

سومو ( 相撲) کشتی ژاپنی است که سابقه هزاران ساله دارد و در آن وزن، اندازه و قدرت کشتی‌گیر حرف اول را میزند. اگرچه سرعت و ناگهانی بودن یورش نیز مفید است. هدف مبارزین یا کشتی‌ گیران این است که حریف خود را از رینگ (که به قطر ۴ متر و ۶۰ سانتی‌متر است) بیرون انداخته یا او را وادار کنند تا یکی از اعضای بدن خود (به‌جز کف پا) را بر زمین گذارد.
در ژاپن کشتی‌ گیران سومو بسیار محبوبند و محبوبیتی در حد برد پیت برای امریکای‌ها دارند.











و آستانه پرازعشق میشود


به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
بجویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند

به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصلهای خشک گذر میکردند
به دسته‌های کلاغان
که عطر مزرعه‌های شبانه را
برای من به هدیه میآوردند

بمادرم که در آینه زندگی میکرد
و شکل پیری من بود
و بزمین که شهوت تکرار من
درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت
سلامی دوباره خواهم داد







میآیم میآیم میآیم
با گیسویم
ادامه بوهای زیر خاک
با چشمهایم
تجربه‌های غلیظ تاریکی
با بوته‌ها که چیده ام
از بیشه‌های آنسوی دیوار






میآیم میآیم میآیم
و آستانه پراز عشق میشود
و من درآستانه به آنها که دوست میدارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده
سلامی دوباره خواهم داد…..

شعر "به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد" از فروغ فرخزاد


خرداد ۰۲، ۱۳۹۱

طفلان مسلم در انگلیس و یا کودکان اخراجی انگلستان .....Chid migrants

در دنیا و در طول تاریخ بشر، دولت انگلستان تنها دولتی است که این افتخار را نسیب خودش کرده که کودکان ملتش را از کشور اخراج کرده و آنان را به کشور‌های دیگر بفرستد.

سالهای بعد از جنگ جهانی‌ دوم که انگلستان در فقر و مریضی دست و پا میزد، یعنی‌ دههٔ ۵۰، ۶۰ و ۷۰، میلادی دولت فخیمهٔ انگلیس، شروع به فرستادن و یا اخراج بچه‌های خیابانی و سرِ راهی‌ که تعدادشان به بیش از ۱۳۰ هزار نفر می‌رسید ( آمار غیر رسمی‌ می‌گوید که این تعداد تا ۵۰۰ هزار کودک میباشد )، به کشور‌های کانادا، نیوزلند و استرالیا کرد و آنان را در پرورشگاه‌های آن کشورها جای داد. این کودکان که در سنین بین ۳ سالگی تا ۱۴ سال بودند، مجبور به تحمل سفر سخت و طولانی مدت، و سپس زندگی‌ بسیار وحشتناک و سخت در کشور‌های نامبرده شدند.



فرستادن این کودکان به خارج از انگلستان در واقع به چند دلیل انجام شد. در وهلهٔ اول فقر بیش از حد انگلستان بود که حتی با کمک‌های آمریکا موسوم به طرح مارشال "Marshall Plan" که بودجه آن از نفت ایران تامین میشد، نیز نتوانسته بود، انگلستان را بر روی پا نگاه دارد. فقر، هوای آلوده به دود ناشی‌ از سوخت ذغال سنگ که لندن را به کثیفترین شهر دنیا تبدیل کرده بود، هوای همیشه بارانی و تاریک انگلستان که امکان کشاورزی در این کشور را بسیار محدود کرده بود، ( امروز از طریق پروژه موسوم به طرح هارپ، کشور انگلستان دارای آب و هوای معتدل و بسیار درخشانی شده است.) به اضافهٔ بیماری ناشناخته‌ای که درختان این کشور را می‌خورد و خسارات ناشی‌ از جنگ جهانی‌ دوم، یکی‌ از دلایلی بود که دولت مردان انگلستان را به این کار غیر انسانی‌ و شرم آور وادار کرد.

دلیل دیگر کوچکی خاک انگلستان با جمعیتی در حال انفجار بود. انگلستان نزدیک به ۷۵ میلیون جمعیت دارد که مجبور به جا دادن آنها در مساحتی به اندازهٔ یکی‌ از استانهای بزرگ ایران است.

انگلستان قرن هاست که در حال دست و پنجه نرم کردن با معضلی به نام کمبود جا میباشد. و تجاوز به دیگر سرزمینها و کشتن و بیرون راندن بومیان این سرزمینها نیز در راستای حل این معضل انجام گرفته است.




البته دولت انگلس دلیل این کار را، ارزان بودن نگهداری این بچه‌ها در کشورهای دیگر بجز انگلیس معرفی می‌کند که با توجه به فقر این کشور در آن زمان قابل درک میباشد.

در سال ۲۰۱۰ نخست وزیر انگلیس، گوردن براون، از این بچه‌ها به خاطر اخراجشان از کشور مادری، عذرخواهی کرد.





در همین رابطه فیلمی ساخته شده است که لینک دانلود آن را برای علاقمندان، در زیر آپلود می‌کنم.

اندوه آمریکا کشت ما را

ویدئو کلیپ زیر، نمونه و مشتی از خروار خروار، خشونت افسار گسیختهٔ پلیس وحشی آمریکا بر ضد شهروندان امریکای است.




خرداد ۰۱، ۱۳۹۱

پشت بر دیوار زندان روی بر بام فلک .... چون فلک شد پرشکوفه نرگس بینای من ..... پرونوس مومه


پرونوس مومه ( Prunus mume) یا آلوی چینی یا زردآلوی ژاپنی یک درخت برگریز و یکی از گونه‌های زیرسردهٔ Prunus متعلق به سردهٔ پرونوس است. شکوفه‌های این درخت از زمان‌های قدیم از موضوعات مورد توجهٔ نقاشان شرق آسیا بوده‌است. این درخت به هر دو گروه درختان آلو و زردآلو تعلق دارد.



يک گل

دريک لحظه طلائی
دانه ای را در زمين کاشتم
گلی از زمين رست
مردم گفتند : علف هرز است

اين ور و آن ور رفتند
در زير آلاچيق باغ
گلايه و غرغر کردند
لعنت به من و گل من فرستادند

آن گل بزرگ شد
تاجی از نور بر سر گذارد
اما دزدان آن سوی ديوار
شبانگاهان دانه را از گل بردند

همه جا ،دور و نزديک آن را کاشتند
در هر شهر و تپه
تا آنکه تمام مردم فرياد زدند
شکوه گل را ببيند

حال داستان مرا بخوانيد
شايد که با خواندنش ، به همه جا برود
اکنون خيلی ها می توانند گلی بکارند
آنها که دانه ای از گل دارند

بعضي از آنها واقعا زيبايند
بعضي ها در واقع نازيبا
و اکنون باز مردمان همچنان
آنان را علف هرز می نامند.

شعر از آلفرد تنيسون