اردیبهشت ۱۳، ۱۳۹۱
ولیعهد قصاب انگلیس
Jack The Ripper آلبرت ولیعهد انگلیس معروف به جک قاتل
جک درنده (Jack the ripper) اسم مستعار قاتل قتلهای زنجیرهای و سریالی زنان فاحشه در یک محله شلوغ و فقیر نشین لندن به نام وایتچیل در اواخر قرن ۱۹ است. این قاتل که هیچ گاه شناخته و دستگیر نشد و همین مخفی ماندن و دستگیر نشدن این قاتل، شک و تئوری اینکه خاندان سلطنتی انگلیس در این قتلها دست داشتند، و عدهای این قاتل را ولیعهد وقت انگلیس( Prince Albert Victor) میدانستند، به شدت به یقین تبدیل کرده است. همچنین در محلی که اجساد این زنان پیدا میشد، باقیمانده چند خوشه انگور خورده شده پیدا شده است، که آن زمان یعنی اواخر قرن ۱۹، فقط خاندان سلطنتی میتوانستند، انگور در اختیار داشته باشند و افراد عادی جامعه قدرت خرید نداشته و اصلا در بازار انگور فروخته نمیشد. و حدس پلیس این بود که این زنان، با خوشهای انگور که از طرف مردی که در کالسکهٔ گرانبهای نشسته و به آنها پیشنهاد میداده است فریب خورده و به این مرد اعتماد میکردند که همین اعتماد منجر به قتل آنها میشده است.
اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۱
عاشقانه
غلام:
همیشه میخواستم عشق بورزم
اما وقت نداشتم
الفبایی نداشتم تا نامهای بنویسم
تلفنی نبود تا در آن زمزمه کنم
به هرحال،
شگفتترین قسمت ماجرا اینجاست
بچهها به دنیا میآیند
پسران، غلام غلامان
دختران، ماشینهای مولد بردگان
اگرچه میخواهم عشق بورزم
اگرچه میخواهم عشقم را نجوا کنم
بدون کلمه
چشم در چشم.
حیات چه ساده آغاز میشود.
کنیز:
ماشینها را من میسازم
همیشه
شکمم متورم است
وقتی که ماه کامل است
باردار ماشینیام
که اگر پسر باشد، غلام غلامان است
و اگر دختر، مولد کوچک بردگان خواهد بود
کرهاسبی نوزاد
میایستد و یورت میرود
نوزادهی آدمی اما
مدام دلواپس است
سیصد روز پیش از آنکه راه برود
سه هزار روز پیش از آنکه ماشین شود
شش هزار روز پیش از آنکه برده باشد
عشق؟
وقتگبر است
ولی شکمم چه زود بالا میآید.
همسرایان:
برده را
به گریه و خنده نیازی نیست
کار و کار
اندکی خواب و
حسادتی به پرندگان چارپایان حشرات
بازی و بازی
خوابی عمیق
عشقی عمیق
و هنوز ماشینی خلق نشدهاست
و هنوز آنها آبستن ماشینی نیستند.
مویه:
حتی بردهها هم پیر میشوند
به دور و برت نگاه کن
جهان پر است از بردههای پیر
گلف بازی میکنند و تنه میزنند و شنا میکنند
نومیدانه زیر گلاهگیسشان میدوند
میزان کلسترول، اندازهی قند خون
حتی لحظات مخموریشان بر نمودارها ترسیم میشود
شکمهاشان چنان زنان آبستن، آماس کرده و
چیزی در سرهاشان نمیجنبد
کامپیوترها آنها را هدایت میکنند و
کارخانههایشان از روباتها پر است
بیخستگی شغلهای تازه میسازند و
آموزشهای حرفهای و آغاز حرفهی بردگی
از تماشای دندانهای مصنوعی سر باز میزنیم
میبوسیم و عشق میورزیم
و نمیدانیم چقدر زندهایم
نمیدانیم تا کی زندهایم
آری،
راست گفتهاند
طبیعت، تقلید از هنر را وانهاده است.
عاشقانه - تامورا ریوایچی، شاعر بزرگ معاصر ژاپنی
همیشه میخواستم عشق بورزم
اما وقت نداشتم
الفبایی نداشتم تا نامهای بنویسم
تلفنی نبود تا در آن زمزمه کنم
به هرحال،
شگفتترین قسمت ماجرا اینجاست
بچهها به دنیا میآیند
پسران، غلام غلامان
دختران، ماشینهای مولد بردگان
اگرچه میخواهم عشق بورزم
اگرچه میخواهم عشقم را نجوا کنم
بدون کلمه
چشم در چشم.
حیات چه ساده آغاز میشود.
کنیز:
ماشینها را من میسازم
همیشه
شکمم متورم است
وقتی که ماه کامل است
باردار ماشینیام
که اگر پسر باشد، غلام غلامان است
و اگر دختر، مولد کوچک بردگان خواهد بود
کرهاسبی نوزاد
میایستد و یورت میرود
نوزادهی آدمی اما
مدام دلواپس است
سیصد روز پیش از آنکه راه برود
سه هزار روز پیش از آنکه ماشین شود
شش هزار روز پیش از آنکه برده باشد
عشق؟
وقتگبر است
ولی شکمم چه زود بالا میآید.
همسرایان:
برده را
به گریه و خنده نیازی نیست
کار و کار
اندکی خواب و
حسادتی به پرندگان چارپایان حشرات
بازی و بازی
خوابی عمیق
عشقی عمیق
و هنوز ماشینی خلق نشدهاست
و هنوز آنها آبستن ماشینی نیستند.
مویه:
حتی بردهها هم پیر میشوند
به دور و برت نگاه کن
جهان پر است از بردههای پیر
گلف بازی میکنند و تنه میزنند و شنا میکنند
نومیدانه زیر گلاهگیسشان میدوند
میزان کلسترول، اندازهی قند خون
حتی لحظات مخموریشان بر نمودارها ترسیم میشود
شکمهاشان چنان زنان آبستن، آماس کرده و
چیزی در سرهاشان نمیجنبد
کامپیوترها آنها را هدایت میکنند و
کارخانههایشان از روباتها پر است
بیخستگی شغلهای تازه میسازند و
آموزشهای حرفهای و آغاز حرفهی بردگی
از تماشای دندانهای مصنوعی سر باز میزنیم
میبوسیم و عشق میورزیم
و نمیدانیم چقدر زندهایم
نمیدانیم تا کی زندهایم
آری،
راست گفتهاند
طبیعت، تقلید از هنر را وانهاده است.
عاشقانه - تامورا ریوایچی، شاعر بزرگ معاصر ژاپنی
تامورا ریوایچی، شاعر بزرگ معاصر ژاپنی در سال ۱۹۲۳ به دنيا آمد. در خانوادهای سنتی پرورش يافت. در سال ۱۹۴۱ به دانشکدهی ادبيات دانشگاه میجی وارد شد. در سال ۱۹۴۳ وارد ارتش شد. طی جنگ جهانی دوم بسياری از دوستانش کشتهشدند. شعر او بر شعر مدرن ژاپن تاثير فروان داشتهاست. ريوایچی از مهمترين شاعران پس از جنگ ژاپن محسوب میشود.
میوه غریب ...... Strange Fruit
برگها و ریشههایشان خونی است
پیکرهای سیاه در نسیم جنوبی تاب میخورند
میوه غریب از درختان سپیدار آویخته است
چشمانداز روستائی جنوب سرفراز
چشم بیرون زده و دهان کج شده
عطر شیرین ماگنولیای تازه
بعد بوی تند گوشت سوخته
کلاغان منقارش میزنند
بارانش میشوید و باد میمکد
آفتاب میگنداند و درخت میریزد
محصول غریب و تلخی است این میوه.
Nina Simone: Strange Fruit
میوه غریب نام آهنگی است که نخست با صدای بیلی هالیدی بشهرت رسید. این آهنگ انتقادی از لینچ کردن سیاهان است که در زمانی که آهنگ عرضه شد در جنوب آمریکا معمول بود.
شعر موثر آن را ایبل مروپل با نام مستعار «لوئیس آلن» نوشت و اگر چه از قول بیلی هالیدی گفته شد که او مدعی ساختن آهنگ آن است ولی گفته میشود که یا پارکر هال یا خود ایبل مروپل آن را ساخته است.
نخستین ضبط این آهنگ از بیلی هالیدی در ۱۹۳۹ است ولی پیشتر او آن را در باشگاههای جاز نیویورک میخواند.
اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۱
دو دورو دود دود دود ...... ایران
بهداد سلیمی و سجاد انوشیروانی، دو دلاور مرد دسته فوق سنگین وزنه برداری ایران، حماسهای دیگر آفریدند و با کسب مدالهای طلا و نقره دسته ۱۰۵+ کیلوگرم مسابقات وزنه برداری قهرمانی آسیا، قهرمانی تیم ملی وزنه برداری کشورمان در کره جنوبی را تضمین کردند.
در شرایطی که رقابت نزدیک تیم ملی وزنه برداری ایران و کره جنوبی برای مقام قهرمانی آسیا، به آخرین حرکت دوضرب وزنه بردار کرهای رسیده بود، سانگ گان جون وزنه ۲۵۰ کیلویی را انداخت و تیم ملی وزنه برداری کشورمان با امتیاز برتری نسبت به کره جنوبی و با امتیاز ۵۰۱، پس از ۹ سال قهرمان آسیا شد.
زنده باد دلیر مردان و زنان ایران زمین، که اگر آزاد بودند در دنیا رقیب نداشتند.
اینهم یکی دیگر از چهرههای افتخار آفرین که با رقصی به زیبای خیال، بی همتا در این میدان جلو دار است. به کوری چشم دشمنان، همینجوری داره قهرمان و هنرمند از در و دیوار ایران میریزه.
در شرایطی که رقابت نزدیک تیم ملی وزنه برداری ایران و کره جنوبی برای مقام قهرمانی آسیا، به آخرین حرکت دوضرب وزنه بردار کرهای رسیده بود، سانگ گان جون وزنه ۲۵۰ کیلویی را انداخت و تیم ملی وزنه برداری کشورمان با امتیاز برتری نسبت به کره جنوبی و با امتیاز ۵۰۱، پس از ۹ سال قهرمان آسیا شد.
زنده باد دلیر مردان و زنان ایران زمین، که اگر آزاد بودند در دنیا رقیب نداشتند.
اینهم یکی دیگر از چهرههای افتخار آفرین که با رقصی به زیبای خیال، بی همتا در این میدان جلو دار است. به کوری چشم دشمنان، همینجوری داره قهرمان و هنرمند از در و دیوار ایران میریزه.
چگونگی قتل کسروی و آزاد شدن قاتلین او.
احمد کسروی در کاخ دادگستری تهران توسط فدائیان اسلام به اتهام الحاد و ارتداد، با ضربات متعدد چاقو توسط افرادگروه نواب صفوی به قتل رسید.
پس از ترورناموفق اول کسروی توسط نواب صفوی در ۲۳ اردیبهشت ۱۳۲۴ و مخفی شدن اعضاء فدائیان اسلام، در این حال سید حسین امامی مخفیانه به محافل کسروی راه یافت و در آنجا او شاهد بود که کسروی به فعالیتهای ضد شیعی خود ادامه میدهد.
نواب صفوی طوماری تنظیم کرد و خواستار محاکمه کسروی به جرم توهین به مقدسات اسلامی شد. اما از آنجا که فداییان اسلام به حکومت پهلوی اعتقادی نداشتند، تصمیم گرفتند او را در همان جلسات دادرسی ترور کنند.
در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ سید علیمحمد امامی و سید حسین امامی به همراه نه نفر دیگر از فداییان اسلام کسروی را در کاخ دادگستری ترور کرده و او را به همراه منشیاش حدادپور به قتل رساندند. قاتلین وی دستگیر شدند ولی با اعتراض روحانیون مقیم تهران دولت مجبور به آزادی آنها شد.
مرتضی رسولی پور از قول احمد شهاب، عضو فدائیان اسلام آوردهاست:
« در جلسهای که در منزل کسروی تشکیل شده بود و عدهای از جمله چند نفر از امرای ارتش هم حضور داشتند، نواب هم شرکت کرد. در آنجا ایرادات خود را به کسروی گفت ولی او را از جلسه بیرون کردند. وقتی که نواب از بحث با کسروی نتیجه نگرفت چندی بعد در آب سردار با چاقو به کسروی حمله کرد و از ناحیة کتف او را مجروح کرد. کسروی روانه بیمارستان شد و به دستور سرتیپ صفاری رئیس شهربانی وقت نواب دستگیر و روانة زندان گردید.
اما کسروی از نواب شکایت نکرد و نواب هم از زندان آزاد شد. بار دیگر نواب خطاب به کسروی گفت: «کاری کن که زود بمیری و گرنه زحمت ما را زیاد خواهی کرد.» به این ترتیب نواب از تصمیم خود منصرف نشد و برای تهیة اسلحه سراغ ابراهیم دریانی رفت و گفت سیصد تومان پول دارم و برای یک کار شرعی که درنظر دارم این مقدار کافی نیست شما کمک کنید تا اسلحه تهیه کنم. دریانی به او پاسخ داد که در حال حاضر وضعیت خوبی ندارم و ورشکسته شدهام. نواب پس از شنیدن این سخنان پول خود را در حجرة دریانی گذاشت و بیرون رفت. بالاخره بعد از چند روز دریانی پول کافی برای اسلحه را تهیه و به نواب داد. در این زمان کسروی از بیمارستان مرخص شده بود و ما هم فتوای آیت الله بروجردی و فتوای آیت الله صدر (پدر امام موسی صدر) در مورد مهدورالدم بودن کسروی را که جمعآوری کرده بودیم به در و دیوار چسباندیم و از روی کلیشه فتوای این ۲ مرجع را منتشر کردیم.
آیتالله کاشانی هم مخالف کسروی بود اما آن زمان در لبنان به حالت تبعید بود. بعد از این به قدری فشار علیه کسروی زیاد شد که دولت مجبور شد او را محاکمه کند.
اطلاع پیدا کردیم که میخواهند کسروی را به اتهام نشر کتب ضاله فقط به سه ماه زندان محکوم کنند در حالی که نواب و ما دنبال اعدام انقلابی کسروی بودیم. به این ترتیب در جریان محاکمه کسروی به دادگاه رفتیم و از افراد بازاری تعدادی را به همراه بردیم. رئیس کلانتری بازار «خوانساری» بود که با ما همکاری زیادی کرد و آن روز به کسانی که فقط ریش داشتند اجازة ورود به دادگاه را داد. در روز دوم یا سوم محاکمة کسروی شخصی به نام «جواد مظفری» به دادگاه آمد و با هفت تیر «کسروی» و منشی او، «حدادپور» را زد. یکی دیگر از افراد ما به نام شیخ مهدی شریعتمدار به دستور نواب با اتومبیل جلو دادگستری به حالت انتظار ایستاده بود. او مظفری را سوار ماشین کرد و به لاهیجان برد. از این ماجرا نه شاه، نه دولت و نه مردم هیچ کدام کمترین اطلاعی نداشتند... کار حسین امامی این بود که بعد از قتل کسروی به داخل اتاق دادگاه رفت و با چاقو شکم کسروی را پاره کرد.
دادستان که ترسیده بود خود را زیر میز مخفی و در همان حال غش کرد. امامی وقتی که از دادگاه بیرون آمد در حالی که کارد خونآلودی در دست داشت فریاد الله اکبر سر داد و به شهربانی رفت و گفت: من کسروی را کشتم. همان کسی که قرآن میسوزاند! در شهربانی ابتدا او را به خیال اینکه به سرش زده بیرون میکنند. بعد که از بیمارستان سینا خبر دادند کسروی و منشی او را اینجا آوردهاند حسین امامی را دستگیر کردند. بنابر این مجبور شدیم کاری کنیم تا امامی از زندان آزاد شود این بود که از دادگستری به مسجد آیت الله بهبهانی رفتیم. نکتة مهم این بود که کسروی تیر خورده بود و شهربانی میدانست که او به این جهت کشته شده اما چگونه و چرا دست امامی چاقوی خونآلود بود! بنابر این تقریباً از عوامل دستگاه هم تعداد محدودی میدانستند که قاتل اصلی امامی نیست. به هر حال به مسجد که رسیدیم آیت الله بهبهانی آنجا بود. به ایشان گفتیم حسین امامی کاری را کرد که جدش هم اگر بود همین کار را میکرد. تصمیم گرفتیم به نخستوزیری در میدان ارک برویم و آزادی امامی را خواستار شویم.
آقای فیض که مترجم نهجالبلاغه بود جلو افتاد، شمسالدین ابهری امام جماعت مسجد امام حسین (ع) و علمای دیگر هم با ما همراه شدند. در میدان ارک آقای ابهری سخنرانی کرد و گفت طبق فتوای علما کسروی مهدورالدم است، بنابر این باید قاتل آزاد شود. قوامالسلطنه نخستوزیر بود و مظفر فیروز هم معاون او. فیروز جلو بالکن آمد و گفت: «آقا [نخستوزیر] میهمان خارجی دارند.» فیضالاسلام هم جواب داد: تو نمیتوانی کاری انجام دهی، به قوامالسلطنه بگوئید بیاید، غلط کرده که میهمان خارجی دارد. قوام تا این حرف را شنید خودش آمد. فیضالاسلام خطاب به قوام گفت: مراجع نوشتهاند حسین امامی باید آزاد شود. این دست ملت رشید ایران بود که از آستین حسین امامی بیرون آمده و شخص کثیفی را کشتهاست. قوام کارتی از جیب خود بیرون آورد و برای رئیس شهربانی مطلبی نوشت و به ما داد تا به او برسانیم. با همان جمعیت در حالی که سرود: انا فتحنا لک فتحاً مبینا میخواندیم به سمت زندان شهربانی رفته و امامی را از زندان بیرون آوردیم.
در زندان غوغای عجیبی بود، مردم گاو و شتر میکشتند. احساس میکردیم که شهر در دست ماست. بعد هم به محل کتابخانة کسروی مقابل بانک ملی رفتیم و کتابخانة او را زیر و رو کردیم سپس من و حکمت الله عظیمی که هنوز حیات دارند کتابهای کسروی را بیرون ریخته و همه را آتش زدیم. البته کتابهایی که خوب بود برای بچهها آوردیم. به این ترتیب قضیة کسروی خاتمه پیدا کرد. »
ابتدا قصد داشتند وی را در گورستان ظهیرالدوله دفن کنند ولی با توجه به اینکه این گورستان متعلق به صوفیهاست، یاران کسروی مخالفت میکنند، سپس تصمیم میگیرند جنازه وی را در گورستان امامزاده قاسم (شمیرانات) شمیران دفن نمایند. متولی گورستان مخالفتی نمیکند ولی توصیه میکند که دفن در خارج از محوطه عمومی گورستان صورت گیرد. سرانجام جنازه خون آلود کسروی و حدادپور در نزدیکی امامزاده و کنار چشمه آبک بدون غسل و کفن دفن شد. در آن روز شخصی در مورد غسل و کفن سوال میکند و یکی از حاضران پاسخ داد که شهید به این چیزها نیاز ندارد.
پس از ترورناموفق اول کسروی توسط نواب صفوی در ۲۳ اردیبهشت ۱۳۲۴ و مخفی شدن اعضاء فدائیان اسلام، در این حال سید حسین امامی مخفیانه به محافل کسروی راه یافت و در آنجا او شاهد بود که کسروی به فعالیتهای ضد شیعی خود ادامه میدهد.
نواب صفوی طوماری تنظیم کرد و خواستار محاکمه کسروی به جرم توهین به مقدسات اسلامی شد. اما از آنجا که فداییان اسلام به حکومت پهلوی اعتقادی نداشتند، تصمیم گرفتند او را در همان جلسات دادرسی ترور کنند.
در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ سید علیمحمد امامی و سید حسین امامی به همراه نه نفر دیگر از فداییان اسلام کسروی را در کاخ دادگستری ترور کرده و او را به همراه منشیاش حدادپور به قتل رساندند. قاتلین وی دستگیر شدند ولی با اعتراض روحانیون مقیم تهران دولت مجبور به آزادی آنها شد.
مرتضی رسولی پور از قول احمد شهاب، عضو فدائیان اسلام آوردهاست:
« در جلسهای که در منزل کسروی تشکیل شده بود و عدهای از جمله چند نفر از امرای ارتش هم حضور داشتند، نواب هم شرکت کرد. در آنجا ایرادات خود را به کسروی گفت ولی او را از جلسه بیرون کردند. وقتی که نواب از بحث با کسروی نتیجه نگرفت چندی بعد در آب سردار با چاقو به کسروی حمله کرد و از ناحیة کتف او را مجروح کرد. کسروی روانه بیمارستان شد و به دستور سرتیپ صفاری رئیس شهربانی وقت نواب دستگیر و روانة زندان گردید.
اما کسروی از نواب شکایت نکرد و نواب هم از زندان آزاد شد. بار دیگر نواب خطاب به کسروی گفت: «کاری کن که زود بمیری و گرنه زحمت ما را زیاد خواهی کرد.» به این ترتیب نواب از تصمیم خود منصرف نشد و برای تهیة اسلحه سراغ ابراهیم دریانی رفت و گفت سیصد تومان پول دارم و برای یک کار شرعی که درنظر دارم این مقدار کافی نیست شما کمک کنید تا اسلحه تهیه کنم. دریانی به او پاسخ داد که در حال حاضر وضعیت خوبی ندارم و ورشکسته شدهام. نواب پس از شنیدن این سخنان پول خود را در حجرة دریانی گذاشت و بیرون رفت. بالاخره بعد از چند روز دریانی پول کافی برای اسلحه را تهیه و به نواب داد. در این زمان کسروی از بیمارستان مرخص شده بود و ما هم فتوای آیت الله بروجردی و فتوای آیت الله صدر (پدر امام موسی صدر) در مورد مهدورالدم بودن کسروی را که جمعآوری کرده بودیم به در و دیوار چسباندیم و از روی کلیشه فتوای این ۲ مرجع را منتشر کردیم.
آیتالله کاشانی هم مخالف کسروی بود اما آن زمان در لبنان به حالت تبعید بود. بعد از این به قدری فشار علیه کسروی زیاد شد که دولت مجبور شد او را محاکمه کند.
اطلاع پیدا کردیم که میخواهند کسروی را به اتهام نشر کتب ضاله فقط به سه ماه زندان محکوم کنند در حالی که نواب و ما دنبال اعدام انقلابی کسروی بودیم. به این ترتیب در جریان محاکمه کسروی به دادگاه رفتیم و از افراد بازاری تعدادی را به همراه بردیم. رئیس کلانتری بازار «خوانساری» بود که با ما همکاری زیادی کرد و آن روز به کسانی که فقط ریش داشتند اجازة ورود به دادگاه را داد. در روز دوم یا سوم محاکمة کسروی شخصی به نام «جواد مظفری» به دادگاه آمد و با هفت تیر «کسروی» و منشی او، «حدادپور» را زد. یکی دیگر از افراد ما به نام شیخ مهدی شریعتمدار به دستور نواب با اتومبیل جلو دادگستری به حالت انتظار ایستاده بود. او مظفری را سوار ماشین کرد و به لاهیجان برد. از این ماجرا نه شاه، نه دولت و نه مردم هیچ کدام کمترین اطلاعی نداشتند... کار حسین امامی این بود که بعد از قتل کسروی به داخل اتاق دادگاه رفت و با چاقو شکم کسروی را پاره کرد.
دادستان که ترسیده بود خود را زیر میز مخفی و در همان حال غش کرد. امامی وقتی که از دادگاه بیرون آمد در حالی که کارد خونآلودی در دست داشت فریاد الله اکبر سر داد و به شهربانی رفت و گفت: من کسروی را کشتم. همان کسی که قرآن میسوزاند! در شهربانی ابتدا او را به خیال اینکه به سرش زده بیرون میکنند. بعد که از بیمارستان سینا خبر دادند کسروی و منشی او را اینجا آوردهاند حسین امامی را دستگیر کردند. بنابر این مجبور شدیم کاری کنیم تا امامی از زندان آزاد شود این بود که از دادگستری به مسجد آیت الله بهبهانی رفتیم. نکتة مهم این بود که کسروی تیر خورده بود و شهربانی میدانست که او به این جهت کشته شده اما چگونه و چرا دست امامی چاقوی خونآلود بود! بنابر این تقریباً از عوامل دستگاه هم تعداد محدودی میدانستند که قاتل اصلی امامی نیست. به هر حال به مسجد که رسیدیم آیت الله بهبهانی آنجا بود. به ایشان گفتیم حسین امامی کاری را کرد که جدش هم اگر بود همین کار را میکرد. تصمیم گرفتیم به نخستوزیری در میدان ارک برویم و آزادی امامی را خواستار شویم.
آقای فیض که مترجم نهجالبلاغه بود جلو افتاد، شمسالدین ابهری امام جماعت مسجد امام حسین (ع) و علمای دیگر هم با ما همراه شدند. در میدان ارک آقای ابهری سخنرانی کرد و گفت طبق فتوای علما کسروی مهدورالدم است، بنابر این باید قاتل آزاد شود. قوامالسلطنه نخستوزیر بود و مظفر فیروز هم معاون او. فیروز جلو بالکن آمد و گفت: «آقا [نخستوزیر] میهمان خارجی دارند.» فیضالاسلام هم جواب داد: تو نمیتوانی کاری انجام دهی، به قوامالسلطنه بگوئید بیاید، غلط کرده که میهمان خارجی دارد. قوام تا این حرف را شنید خودش آمد. فیضالاسلام خطاب به قوام گفت: مراجع نوشتهاند حسین امامی باید آزاد شود. این دست ملت رشید ایران بود که از آستین حسین امامی بیرون آمده و شخص کثیفی را کشتهاست. قوام کارتی از جیب خود بیرون آورد و برای رئیس شهربانی مطلبی نوشت و به ما داد تا به او برسانیم. با همان جمعیت در حالی که سرود: انا فتحنا لک فتحاً مبینا میخواندیم به سمت زندان شهربانی رفته و امامی را از زندان بیرون آوردیم.
در زندان غوغای عجیبی بود، مردم گاو و شتر میکشتند. احساس میکردیم که شهر در دست ماست. بعد هم به محل کتابخانة کسروی مقابل بانک ملی رفتیم و کتابخانة او را زیر و رو کردیم سپس من و حکمت الله عظیمی که هنوز حیات دارند کتابهای کسروی را بیرون ریخته و همه را آتش زدیم. البته کتابهایی که خوب بود برای بچهها آوردیم. به این ترتیب قضیة کسروی خاتمه پیدا کرد. »
ابتدا قصد داشتند وی را در گورستان ظهیرالدوله دفن کنند ولی با توجه به اینکه این گورستان متعلق به صوفیهاست، یاران کسروی مخالفت میکنند، سپس تصمیم میگیرند جنازه وی را در گورستان امامزاده قاسم (شمیرانات) شمیران دفن نمایند. متولی گورستان مخالفتی نمیکند ولی توصیه میکند که دفن در خارج از محوطه عمومی گورستان صورت گیرد. سرانجام جنازه خون آلود کسروی و حدادپور در نزدیکی امامزاده و کنار چشمه آبک بدون غسل و کفن دفن شد. در آن روز شخصی در مورد غسل و کفن سوال میکند و یکی از حاضران پاسخ داد که شهید به این چیزها نیاز ندارد.
شماها میتونین به هف زبون اختلاط کنین
Langston Hughes
آزادی به شکرکی میماند
که روی شیرینی، بی دنگ و فنگیِ
که مالِ یه بابای دیگهس
قرار دارد
و تا وقتی ندانی
چگونه میتوان این شیرینی را پخت
همیشه همین بساطِ که هست
آزادی - لنگستن هیوز
لنگستون هیوز نامیترین شاعر سیاهپوست آمریکاییست با اعتباری جهانی. به سال ۱۹۰۲ در چاپلین (ایالت میسوری) به دنیا آمد و به سال ۱۹۶۷ در هارلم (محلهی سیاهپوستان نیویورک) به خاطره پیوست. در شرح حال خود نوشته است: « تا دوازده سالهگی نزد مادربزرگم بودم زیرا مادر و پدرم یکدیگر را ترک گفته بودند. پس از مرگ مادربزرگ با مادرم به ایلینویز رفتم و در دبیرستانی به تحصیل پرداختم.
که روی شیرینی، بی دنگ و فنگیِ
که مالِ یه بابای دیگهس
قرار دارد
و تا وقتی ندانی
چگونه میتوان این شیرینی را پخت
همیشه همین بساطِ که هست
آزادی - لنگستن هیوز
لنگستون هیوز نامیترین شاعر سیاهپوست آمریکاییست با اعتباری جهانی. به سال ۱۹۰۲ در چاپلین (ایالت میسوری) به دنیا آمد و به سال ۱۹۶۷ در هارلم (محلهی سیاهپوستان نیویورک) به خاطره پیوست. در شرح حال خود نوشته است: « تا دوازده سالهگی نزد مادربزرگم بودم زیرا مادر و پدرم یکدیگر را ترک گفته بودند. پس از مرگ مادربزرگ با مادرم به ایلینویز رفتم و در دبیرستانی به تحصیل پرداختم.
اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۱
بازی صفر صفر به نفع آمریکا است
هر چند برای من رفتار دو گانه غربیها و بخصوص آمریکاییها تازگی ندارد و عجیب هم نیست، ولی اعتقاد دارم این بار دیگه خیلی احمقانه آشکار و واضح سیاست خودشان را در رابطه با آتش افروزی در خاور میانه به نمایش گذاشتند، و تصمیمشان را برای نگاه داشتن جو متشنج در خاور میانه به روشنی روز نشان دادند.
سالها بود که غربیها به ظاهر نشان میدادند که برای حل و فصل مشکلات با جمهوری روضه خوانهای اشغالگر ایران به مذاکره و راههای دیپلماتیک اعتقاد دارند. و با این ترفند خاک در چشم ناباوران می پاچیدند و آنهایی را که سرشان در زیر برف حماقت منجمد شده و به هیچ وجهی حاضر نیستند به این انجماد خاتمه بدهند، راضی نگاه میداشتند،
ولی درست زمانی که جمهوری جاهلان، بالاخره به این امر رضایت داد، ابتدا یک عرب بی سر و پای بازی خورده را جلو انداخته و سپس در پشت سرش لشگر پیاده کرده و به آخوندها دندان نشان میدهند.
و این پیام را میرسانند که برای ما درست کردن دردِ سر برای ایران مثل آب خوردن میماند و فقط کافی است از یک همسایه احمق دیگر بخواهیم جان خودش را برای ما فدا کند، تا ایران دوباره سالها درگیرِ ادب کردن این همسایه ابله باشد.
این همسایههای احمقِ نوکر صفت ما که ابلهانه فکر میکنند غربیها دوست آنها هستند، ندیدند غربیها با شاه ایران که ۳۷ سال دوست آنها بود چه کردند؟ ندیدند با صدام حسین که شاگرد خودشان بود و ۸ سال برای شکوفایی کارخانههای اسلحه سازیشان بهترین جوانهای ایران و عراق را به کشتن داد، تا آنها بهتر بخورند و بهتر لذت ببرند، چه کردند؟ ندیدند با قذافی که چهار زانو در برابرشان به خاک افتاد، و هر چه گفتند به دیده منّت پذیرفت، چه کردند؟ ندیدند با ژاپن که بی آزارترین کشور دنیاست و حتی بمباران اتمی این کشور به دست آمریکا را تائید میکند و این کار را نه تنها یکی از عوامل صلح بلکه برای پایان دادن به جنگ جهانی دوم حتی ضروری میداند، چه کردند؟ این احمقها فکر میکنند، تافته جدا بافته هستند و غربیها عاشق چشمون تنگ و ابروهای پاچه بزیشان هستند که تا حد ویرانی و به خاک و خون کشیدن منطقه حاضر به نوکری و جان فشانی برای آنها میباشند؟
مردم میگن، ایجاد این جو تشنج آن هم درست قبل از مذاکرات بغداد، به ظاهر چند هدف را دنبال میکند، یا اینکه روضه خوانهای جمهوری، جا بزنند و با یک راه پیمایی با شرکت اراذل و اوباش و وابستگان خاله خان باجیشان، یک نمایش مسخره دیگر بر پا کنند و مذاکره بی مذاکره، و بگیر و ببند همچنان ادامه یابد تا ز هر سؤ که شود کشته به سود غربیها باشد.
یا هدف از این کار، این است که آخوندها در مذاکره، با سری افتاده در پایین میز نشسته و از جبهه ضعیف وارد شده و غربیها سوار بر کار باشند.
و یا طبق معمولِ سنوات و سناریوهای گذشته، این هم نمایش دیگریست و در آن بازیگران آخوندها هستند و کارگردان نمایش، غربی ها، درست بمانند آنچه که همیشه رخ داده و رخ میدهد.
سالها بود که غربیها به ظاهر نشان میدادند که برای حل و فصل مشکلات با جمهوری روضه خوانهای اشغالگر ایران به مذاکره و راههای دیپلماتیک اعتقاد دارند. و با این ترفند خاک در چشم ناباوران می پاچیدند و آنهایی را که سرشان در زیر برف حماقت منجمد شده و به هیچ وجهی حاضر نیستند به این انجماد خاتمه بدهند، راضی نگاه میداشتند،
ولی درست زمانی که جمهوری جاهلان، بالاخره به این امر رضایت داد، ابتدا یک عرب بی سر و پای بازی خورده را جلو انداخته و سپس در پشت سرش لشگر پیاده کرده و به آخوندها دندان نشان میدهند.
و این پیام را میرسانند که برای ما درست کردن دردِ سر برای ایران مثل آب خوردن میماند و فقط کافی است از یک همسایه احمق دیگر بخواهیم جان خودش را برای ما فدا کند، تا ایران دوباره سالها درگیرِ ادب کردن این همسایه ابله باشد.
این همسایههای احمقِ نوکر صفت ما که ابلهانه فکر میکنند غربیها دوست آنها هستند، ندیدند غربیها با شاه ایران که ۳۷ سال دوست آنها بود چه کردند؟ ندیدند با صدام حسین که شاگرد خودشان بود و ۸ سال برای شکوفایی کارخانههای اسلحه سازیشان بهترین جوانهای ایران و عراق را به کشتن داد، تا آنها بهتر بخورند و بهتر لذت ببرند، چه کردند؟ ندیدند با قذافی که چهار زانو در برابرشان به خاک افتاد، و هر چه گفتند به دیده منّت پذیرفت، چه کردند؟ ندیدند با ژاپن که بی آزارترین کشور دنیاست و حتی بمباران اتمی این کشور به دست آمریکا را تائید میکند و این کار را نه تنها یکی از عوامل صلح بلکه برای پایان دادن به جنگ جهانی دوم حتی ضروری میداند، چه کردند؟ این احمقها فکر میکنند، تافته جدا بافته هستند و غربیها عاشق چشمون تنگ و ابروهای پاچه بزیشان هستند که تا حد ویرانی و به خاک و خون کشیدن منطقه حاضر به نوکری و جان فشانی برای آنها میباشند؟
مردم میگن، ایجاد این جو تشنج آن هم درست قبل از مذاکرات بغداد، به ظاهر چند هدف را دنبال میکند، یا اینکه روضه خوانهای جمهوری، جا بزنند و با یک راه پیمایی با شرکت اراذل و اوباش و وابستگان خاله خان باجیشان، یک نمایش مسخره دیگر بر پا کنند و مذاکره بی مذاکره، و بگیر و ببند همچنان ادامه یابد تا ز هر سؤ که شود کشته به سود غربیها باشد.
یا هدف از این کار، این است که آخوندها در مذاکره، با سری افتاده در پایین میز نشسته و از جبهه ضعیف وارد شده و غربیها سوار بر کار باشند.
و یا طبق معمولِ سنوات و سناریوهای گذشته، این هم نمایش دیگریست و در آن بازیگران آخوندها هستند و کارگردان نمایش، غربی ها، درست بمانند آنچه که همیشه رخ داده و رخ میدهد.
اشتراک در:
پستها (Atom)