غافلي را شنيدم كه خانه ي رعيت خراب كردي تا خزانه سلطان آباد كند ، بي خبر از قول حكيمان كه گفته اند هر كه خداي را عز و جل بيازارد تا دل خلقي به دست آرد خداوند تعالي همان خلق را بر او گمارد تا دمار از روزگارش برآرد.
(شنیدم که وزیری پلید و ستمکار و خود شیرین، برای رضایت خاطر حاکم و پر کردن خزانهٔ او، مردم بیچاره را غارت میکرد و در این راه به آنان ستمها روا مینمود، غافل از اینکه با ستم به خلق، خدا را از خود ناراضی میکند و هر که خدا را برای رضایت شخصی از خود ناراضی کند، خدا همان شخص را میگمارد تا دمار از روزگار خود شیرین درآرد. )
آتش سوزان نكند با سپند
آنچه كند دود دل دردمند
( نالهای که از دل دردمندی برخیزد، تیزتر از آتشی است که اسپند را میسوزاند، و به همین سبب، روزگار ستمکار از اسپندی که بر آتش است، تیره تر است. رنجی که ظالم خواهد کشید، از جلز و ولزی که اسپند بر روی آتش میکند، بیشتر است)
سرجمله( شاه ) حيوانات گويند كه شيرست و اذل ( ذلیل، خوار) جانوران خر و باتفاق( با این حال) :
خر بار بر به كه شير مردم در.
(خری که بار میبرد به شیری که مردم را میدرد و آزار میدهد، شرف دارد)
مسكين خر اگر چه بى تميز است (اگر چه عقل و هوش و ادراک و دریافت و فراست و بصیرت ندارد)
چون بار همى برد عزيز است
گاوان و خران بار بردار
به ز آدميان مردم آزار
باز آمديم به حكايت وزير غافل.
ملك را ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد. در شكنجه كشيد و به انواع عقوبت بكشت.
(وقتی بی اخلاقی و خباثت و پلیدی وزیر با دلیل و مدرک به حاکم ثابت شد، دستور داد با انواع شکنجه طاقت فرسا او را بکشند. )
حاصل نشود رضاى سلطان
تا خاطر بندگان نجويى
خواهى كه خداى بر تو بخشد
با خلق خداى كن نكويى
آورده اند كه يكي از ستم ديدگان بر سر او بگذشت و در حال تباه او تامل كرد و گفت:
(گویند وقتی که جان وزیر را با شکنجه میگرفتند، یکی از کسانی که وزیر به او ستم و ظلم کرده بود، از آنجا میگذشت و حال زار وزیر را دید و گفت: )
نه هر كه قوت بازوى منصبى دارد
به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف
توان به حلق فرو برد استخوان درشت
ولى شكم بدرد چون بگيرد اندر ناف
(شاید برای مدتی، با ظلم بتوان حکومت کرد و به مردم ستم کرد، شاید بشود استخوان درشتی را قورت داد، ولی همان استخوان، باعث دریده شدن معده و روده میشود، و تازه اگر از آنجا هم رد شود، در انتهای روده و هنگام پس دادن، دمار از استخوان خورده درمیاورد.)
نماند ستمكار بد روزگار
بماند بر او لعنت پايدار
( نه روزگار برای ستمکار پایدار است و هم اینکه ستمکار تنها کسی است که حتی وقتی بمیرد تا ابد، مردم او را لعن و نفرین میکنند و خانواده ی محترمش نیز از این اظهار لطف بی نسیب نخواهند ماند)
گلستان سعدی
شاید این حکایت، گویاترین شرح حال کسانی باشد که برای خود شیرینی، در مقابل خمینی، مردم را گروه گروه به کشتن دادند و ایران رو نابود کردند. دیدیم و شنیدیم که این خودشیرینهای پلیدِ به اصطلاح یاران امام خود آماج گلوله و اعدام انقلابی گشتند و یا سیبیلها را تراشیده با لباس عمه ی محترم خویش به خارج گریختند.
اگر فقط همین یک حکایت از گلستان سعدی را خوانده بودند، و به آنچه که این حکیم عالیقدر ایران گفته، باور میداشتند و به آن عمل میکردند، شاید امروز هم خود، هم خانواده آنها، و هم مردم ایران تا این حد رنج نمیکشیدند و در ضمن کشور هم نابود نشده و به دست دشمنان ایران نمیافتاد که با آرم فروهر هم که نمودار ایرانی و باعث افتخار بشریت است، ستیز کنند و در جهت نابودی آن با تمام قوا بکوشند. ننگ بر حماقت و نادانی.
(شنیدم که وزیری پلید و ستمکار و خود شیرین، برای رضایت خاطر حاکم و پر کردن خزانهٔ او، مردم بیچاره را غارت میکرد و در این راه به آنان ستمها روا مینمود، غافل از اینکه با ستم به خلق، خدا را از خود ناراضی میکند و هر که خدا را برای رضایت شخصی از خود ناراضی کند، خدا همان شخص را میگمارد تا دمار از روزگار خود شیرین درآرد. )
آتش سوزان نكند با سپند
آنچه كند دود دل دردمند
( نالهای که از دل دردمندی برخیزد، تیزتر از آتشی است که اسپند را میسوزاند، و به همین سبب، روزگار ستمکار از اسپندی که بر آتش است، تیره تر است. رنجی که ظالم خواهد کشید، از جلز و ولزی که اسپند بر روی آتش میکند، بیشتر است)
سرجمله( شاه ) حيوانات گويند كه شيرست و اذل ( ذلیل، خوار) جانوران خر و باتفاق( با این حال) :
خر بار بر به كه شير مردم در.
(خری که بار میبرد به شیری که مردم را میدرد و آزار میدهد، شرف دارد)
مسكين خر اگر چه بى تميز است (اگر چه عقل و هوش و ادراک و دریافت و فراست و بصیرت ندارد)
چون بار همى برد عزيز است
گاوان و خران بار بردار
به ز آدميان مردم آزار
باز آمديم به حكايت وزير غافل.
ملك را ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد. در شكنجه كشيد و به انواع عقوبت بكشت.
(وقتی بی اخلاقی و خباثت و پلیدی وزیر با دلیل و مدرک به حاکم ثابت شد، دستور داد با انواع شکنجه طاقت فرسا او را بکشند. )
حاصل نشود رضاى سلطان
تا خاطر بندگان نجويى
خواهى كه خداى بر تو بخشد
با خلق خداى كن نكويى
آورده اند كه يكي از ستم ديدگان بر سر او بگذشت و در حال تباه او تامل كرد و گفت:
(گویند وقتی که جان وزیر را با شکنجه میگرفتند، یکی از کسانی که وزیر به او ستم و ظلم کرده بود، از آنجا میگذشت و حال زار وزیر را دید و گفت: )
نه هر كه قوت بازوى منصبى دارد
به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف
توان به حلق فرو برد استخوان درشت
ولى شكم بدرد چون بگيرد اندر ناف
(شاید برای مدتی، با ظلم بتوان حکومت کرد و به مردم ستم کرد، شاید بشود استخوان درشتی را قورت داد، ولی همان استخوان، باعث دریده شدن معده و روده میشود، و تازه اگر از آنجا هم رد شود، در انتهای روده و هنگام پس دادن، دمار از استخوان خورده درمیاورد.)
نماند ستمكار بد روزگار
بماند بر او لعنت پايدار
( نه روزگار برای ستمکار پایدار است و هم اینکه ستمکار تنها کسی است که حتی وقتی بمیرد تا ابد، مردم او را لعن و نفرین میکنند و خانواده ی محترمش نیز از این اظهار لطف بی نسیب نخواهند ماند)
گلستان سعدی
شاید این حکایت، گویاترین شرح حال کسانی باشد که برای خود شیرینی، در مقابل خمینی، مردم را گروه گروه به کشتن دادند و ایران رو نابود کردند. دیدیم و شنیدیم که این خودشیرینهای پلیدِ به اصطلاح یاران امام خود آماج گلوله و اعدام انقلابی گشتند و یا سیبیلها را تراشیده با لباس عمه ی محترم خویش به خارج گریختند.
اگر فقط همین یک حکایت از گلستان سعدی را خوانده بودند، و به آنچه که این حکیم عالیقدر ایران گفته، باور میداشتند و به آن عمل میکردند، شاید امروز هم خود، هم خانواده آنها، و هم مردم ایران تا این حد رنج نمیکشیدند و در ضمن کشور هم نابود نشده و به دست دشمنان ایران نمیافتاد که با آرم فروهر هم که نمودار ایرانی و باعث افتخار بشریت است، ستیز کنند و در جهت نابودی آن با تمام قوا بکوشند. ننگ بر حماقت و نادانی.