اردیبهشت ۰۷، ۱۳۹۱
برگ گًل سرخ و خار هر دو حقیقت اند
شاید به مرور زمان فلاسفهای که من آنها را دشنام دادهام، از خاطرشان برود و کمی ساکت شوند، اما روسای مذهب که من همیشه به آنها احترام میگذاشتم و آنها را دوست داشتم و نسبت به کلیسا اعتماد زیادی ابراز میداشتم، آنها از فلاسفه با من دشمن تر میشوند و خودخواهی آنان بقدری است که هرگز حاضر نمیشوند مرا ببخشند و مردم هم که تحت تاثیر افکار و وحشیگریهای آنها واقع شده، خشم و نفرت خود را نسبت به من از یاد نخواهند برد.
در روی زمین مانند کسی هستم که در یکی از کرات دیگر زندگی میکند و مثل این است که از کره زمین به وسط یک کرهٔ دیگر پرتاب شدهام.
تفکّرات تنهایی، ژان ژاک رسو
در روی زمین مانند کسی هستم که در یکی از کرات دیگر زندگی میکند و مثل این است که از کره زمین به وسط یک کرهٔ دیگر پرتاب شدهام.
تفکّرات تنهایی، ژان ژاک رسو
اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۱
چپ دست ها .... Nick Wallker
هر دوی ما چپ دستیم و همدیگر را از انجمن چپ دست ها می شناسیم. می دانید كه ما چپ دست های این شهر مانند همه ی كسانی كه دردی مشترك آنها را رنج می دهد، انجمنی تاسیس كرده ایم و مرتبا همدیگر را ملاقات می کنیم و می کوشیم دست راست خود را كه متاسفانه در كارها بسیار ناشی است، تمرین بدهیم. مدتی یك راست دست خوش قلب ما را آموزش می داد. متاسفانه او دیگر نمی آید. آقایان هیئت رئیسه از روش های آموزشی او انتقاد می كردند و معتقد بودند، اعضای انجمن باید با نیروی خود تغییر عادت بدهند. به این ترتیب ما با هم و بدون هیچ اجباری، فقط به بازی های دسته جمعی ابداعی و انجام كارهایی می پردازیم که مهارت را بالا می برند مثل: سوزن نخ كردن، آب ریختن، و باز و بسته كردن در با دست راست. یكی از اصول اساسی ما این است: «تا زمانی كه دست راست مثل دست چپ نشود، آرام نمی گیریم.
این جمله هر چقدر هم كه زیبا و دهن پركن باشد، بی معناترین حرفهاست. با این روش، ما هرگز به نتیجه دست نخواهیم یافت. جناح افراطی انجمن ما از مدت ها قبل خواسته بود كه این جمله بطور كامل حذف و به جای آن نوشته شود: «ما به دست چپمان افتخار می كنیم و از آنچه با آن متولد شده ایم، شرمگین نیستیم.»
گونتر گراس
گونتر گراس
حیف که نمیشه از تو گفت از تو نوشت
فردا اگر ز راه نمیآمد
من تا ابد کنار تو میماندم
من تا ابد ترانه عشقم را
در آفتاب عشق تو میخواندم
در پشت شیشه های اتاق تو
آنشب نگاه سرد سیاهی داشت
دالان دیدگان تو در ظلمت
گوئی بعمق روح تو راهی داشت
لغزیده بود در مه آئینه
تصویر ما شکسته و بی آهنگ
موی تو رنگ ساقه گندم بود
موهای من، خمیده و قیری رنگ
رازی درون سینه من میسوخت
میخواستم که باتو سخن گوید
اما صدایم از گره کوته بود
در سایه، بوته هیچ نمیروید
زآنجا نگاه خسته من پر زد
آشفته گرد پيکر من چرخيد
در چارچوب قاب طلائی رنگ
چشم مسيح برغم من خنديد
ديدم اتاق درهم و مغشوشست
در پای من کتاب تو افتاده
سنجاقهای گيسوی من آنجا
بر روی تختخواب تو افتاده
از خانه بلوری ماهیها
ديگر صدای آب نميآيد
فکر چه بود گربه پير تو
کاو را بدیده خواب نميآمد
بار دگر نگاه پريشانم
برگشت لال و خسته بسوی تو
میخواستم که با تو سخن گويد
اما خموش ماند بروی تو
آنگه ستارگان سپيد اشک
سوسو زدند در شب مژگانم
ديدم که دستهای تو چون ابری
آمد بسوی صورت حيرانم
ديدم که بال گرم نفسهايت
سائيده شد بگردن سرد من
گوئی نسيم گمشده ای پيچيد
در بوته های وحشی درد من
دستی درون سينه من میريخت
سرب سکوت و دانه خاموشی
من خسته زين کشاکش دردآلود
رفتم بسوی شهر فراموشی
بردم زياد اندوه فردا را
گفتم سفر فسانه تلخی بود
ناگه بروی زندگيم گسترد
آن لحظه طلائی عطرآلود
آنشب من از لبان تو نوشيدم
آوازهای شاد طبيعت را
آنشب بکام عشق من افشاندی
ز آن بوسه قطره ابديت را.
گره - فروغ فرخزاد
من تا ابد کنار تو میماندم
من تا ابد ترانه عشقم را
در آفتاب عشق تو میخواندم
در پشت شیشه های اتاق تو
آنشب نگاه سرد سیاهی داشت
دالان دیدگان تو در ظلمت
گوئی بعمق روح تو راهی داشت
لغزیده بود در مه آئینه
تصویر ما شکسته و بی آهنگ
موی تو رنگ ساقه گندم بود
موهای من، خمیده و قیری رنگ
رازی درون سینه من میسوخت
میخواستم که باتو سخن گوید
اما صدایم از گره کوته بود
در سایه، بوته هیچ نمیروید
زآنجا نگاه خسته من پر زد
آشفته گرد پيکر من چرخيد
در چارچوب قاب طلائی رنگ
چشم مسيح برغم من خنديد
ديدم اتاق درهم و مغشوشست
در پای من کتاب تو افتاده
سنجاقهای گيسوی من آنجا
بر روی تختخواب تو افتاده
از خانه بلوری ماهیها
ديگر صدای آب نميآيد
فکر چه بود گربه پير تو
کاو را بدیده خواب نميآمد
بار دگر نگاه پريشانم
برگشت لال و خسته بسوی تو
میخواستم که با تو سخن گويد
اما خموش ماند بروی تو
آنگه ستارگان سپيد اشک
سوسو زدند در شب مژگانم
ديدم که دستهای تو چون ابری
آمد بسوی صورت حيرانم
ديدم که بال گرم نفسهايت
سائيده شد بگردن سرد من
گوئی نسيم گمشده ای پيچيد
در بوته های وحشی درد من
دستی درون سينه من میريخت
سرب سکوت و دانه خاموشی
من خسته زين کشاکش دردآلود
رفتم بسوی شهر فراموشی
بردم زياد اندوه فردا را
گفتم سفر فسانه تلخی بود
ناگه بروی زندگيم گسترد
آن لحظه طلائی عطرآلود
آوازهای شاد طبيعت را
آنشب بکام عشق من افشاندی
ز آن بوسه قطره ابديت را.
گره - فروغ فرخزاد
شاید این دنیا، جهنم دنیای دیگریست
چیزی که هست به شیعیگری هر زمان رنگ دیگری زده شد. از همان زمانهای پیش یکدسته به تندروی برخاسته چنین گفتند، که در زمان ابوبکر و عمر و عثمان نیز علی به خلافت سزاوارتر بود و آن سه تن ستم کردهاند که به جلو افتادهاند. اینرا گفته و از ابوبکر و عمر و عثمان ناخشنودی نمودند.
این نخست آلودگی بود که شیعیگری پیدا کرد. چه راستی آنکه پس از مرگ بنیانگذار اسلام، یاران او که سران مسلمانان شمرده میشدند، نخست به ابوبکر و سپس به عمر و سپس به عثمان خلافت داده بودند، و علی ناخشنودی از خود نشان نداده بود و نبایستی دهد. در آن زمان که اسلام در شاهراره خود بود، به هوس خلافت افتادن و دو دیرگی به میان مسلمانان انداختن، بیرون رفتن از اسلام شمرده میشد و پیداست که چنین کاری از علی نسزیدی. همان امام علی در زمان خلافت خود به مأویه مینویسد: " آن گروهی که به ابوبکر و عمر و عثمان دست داده، به من دست دادند و کسی را نرسیدی که نپذیرد و گردن نگذارد. برگزیدن خلیفه مهاجران و انصار رأست. اینان هر کس را برگزیده امام نامیدند، خشنودی خدا نیز در آن خواهد بود."
این را نوشته میخواهد معاویه را نکوهش کند، که در برابر خلیفه ایستاده، و گناه او، و یا بهتر بگویم، بیرون شدنش را از اسلام، به رخش کشد.
کسیکه این نامه را نوشته چگونه توانستی در زمان ابوبکر و دیگران ناخشنودی نماید و ایستادگی نشان دهد؟
از آنسو، تاریخ نیک نشان میدهد که علی با آن سه تن با مهر و خشنودی زیست. چنانکه دختر دوازده سالهٔ خود ام کلثوم را به زنی به عمر داد. در کشتن عثمان نیز در آشکار ناخشنودی نمود و پسر خود حسن را برای نگهداری عثمان به درون خانه او فرستاد.
شیعیگری از احمد کسروی
این نخست آلودگی بود که شیعیگری پیدا کرد. چه راستی آنکه پس از مرگ بنیانگذار اسلام، یاران او که سران مسلمانان شمرده میشدند، نخست به ابوبکر و سپس به عمر و سپس به عثمان خلافت داده بودند، و علی ناخشنودی از خود نشان نداده بود و نبایستی دهد. در آن زمان که اسلام در شاهراره خود بود، به هوس خلافت افتادن و دو دیرگی به میان مسلمانان انداختن، بیرون رفتن از اسلام شمرده میشد و پیداست که چنین کاری از علی نسزیدی. همان امام علی در زمان خلافت خود به مأویه مینویسد: " آن گروهی که به ابوبکر و عمر و عثمان دست داده، به من دست دادند و کسی را نرسیدی که نپذیرد و گردن نگذارد. برگزیدن خلیفه مهاجران و انصار رأست. اینان هر کس را برگزیده امام نامیدند، خشنودی خدا نیز در آن خواهد بود."
این را نوشته میخواهد معاویه را نکوهش کند، که در برابر خلیفه ایستاده، و گناه او، و یا بهتر بگویم، بیرون شدنش را از اسلام، به رخش کشد.
کسیکه این نامه را نوشته چگونه توانستی در زمان ابوبکر و دیگران ناخشنودی نماید و ایستادگی نشان دهد؟
از آنسو، تاریخ نیک نشان میدهد که علی با آن سه تن با مهر و خشنودی زیست. چنانکه دختر دوازده سالهٔ خود ام کلثوم را به زنی به عمر داد. در کشتن عثمان نیز در آشکار ناخشنودی نمود و پسر خود حسن را برای نگهداری عثمان به درون خانه او فرستاد.
شیعیگری از احمد کسروی
دستمال
دستمال پارچه مربعی از ابریشم یا پنبه است که برای بعضی کارهای ناگفتنی مربوط به چهره استعمال می شود و خصوصا در مراسم دفن اموات برای پنهان کردن عدم تاثر و خشکی اشک مفید است. دستمال از اختراعات اخیر شمرده می شود. پدران ما از آن بی بهره بودند و وظایف آن را به آستین محول می کردند.
آمبروز بیرس Ambrose Gwinnett Bierce
(متولد ۲۴ ژوئن ۱۸۴۲ تا احتمالا چند سال بعد از ۱۹۱۴ ) روزنامه نگار ، ویراستار و نویسنده داستانهای کوتاه در آمریکا.
از آثار باستانی بدست آمده در ایران، دستمال وسیلهای است که از ایران ۱۰ هزار سال پیش تا کنون از آن در ایران بزرگ استفاده میشده است، ولی ظاهرا غربیها در اواسط قرن ۲۰ به آن تازه آشنا شدهاند.
آمبروز بیرس Ambrose Gwinnett Bierce
(متولد ۲۴ ژوئن ۱۸۴۲ تا احتمالا چند سال بعد از ۱۹۱۴ ) روزنامه نگار ، ویراستار و نویسنده داستانهای کوتاه در آمریکا.
از آثار باستانی بدست آمده در ایران، دستمال وسیلهای است که از ایران ۱۰ هزار سال پیش تا کنون از آن در ایران بزرگ استفاده میشده است، ولی ظاهرا غربیها در اواسط قرن ۲۰ به آن تازه آشنا شدهاند.
اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۱
راه ده ای یار مرا
یار مرا، غار مرا، عشق جگر خوار مرا
یار تویی، غار تویی، خواجه.. نگهدار مرا
نوح تویی، روح تویی، فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی، بر در اسرار مرا
نور تویی، سور تویی، دولت منصور تویی
مرغ کُه تور تویی، خسته به منقار مرا
قطره تویی، بحر تویی، لطف تویی، قهر تویی
قند تویی، زهر تویی، بیش میازار مرا
حجره خورشید تویی، خانه ناهید تویی
روضه امید تویی، راه ده ای یار مرا
روز تویی، روزه تویی، حاصل دریوزه تویی
آب تویی، کوزه تویی، آب ده این بار مرا
دانه تویی، دام تویی، باده تویی، جام تویی
پخته تویی، خام تویی، خام بمگذار مرا
این تن اگر کم تندی، راه دلم کم زندی
راه بدی تا نشدی این همه گفتار مرا.
مولانا
یار تویی، غار تویی، خواجه.. نگهدار مرا
نوح تویی، روح تویی، فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی، بر در اسرار مرا
نور تویی، سور تویی، دولت منصور تویی
مرغ کُه تور تویی، خسته به منقار مرا
قطره تویی، بحر تویی، لطف تویی، قهر تویی
قند تویی، زهر تویی، بیش میازار مرا
حجره خورشید تویی، خانه ناهید تویی
روضه امید تویی، راه ده ای یار مرا
روز تویی، روزه تویی، حاصل دریوزه تویی
آب تویی، کوزه تویی، آب ده این بار مرا
دانه تویی، دام تویی، باده تویی، جام تویی
پخته تویی، خام تویی، خام بمگذار مرا
این تن اگر کم تندی، راه دلم کم زندی
راه بدی تا نشدی این همه گفتار مرا.
مولانا
اشتراک در:
پستها (Atom)