فروردین ۲۶، ۱۳۹۱

ز شرم شکوفه لبريز


دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاری که میرسد از راه
یا نيازی که رنگ میگيرد
در تن شاخه های خشک و سياه

دل گمراه من چه خواهد کرد
با نسيمی که میتراود ازآن
بوی عشق کبوتر وحشی
نفس عطرهای سرگردان

لب من از ترانه میسوزد
سينه ام عاشقانه میسوزد
پوستم میشکافد از هيجان
پيکرم از جوانه میسوزد

هر زمان موج میزنم در خويش
میروم، میروم بجائی دور
بوته گر گرفته خورشيد
سر راهم نشسته در تب نور

من زشرم شکوفه لبريزم
يار من کيست ای بهار سپيد
گر نبوسد در اين بهار مرا
يار من نيست، ای بهار سپيد

دشت بیتاب شبنم آلوده
چه کسیرا بخويش میخواند
سبزه ها، لحظه ای خموش، خموش
آنکه يار منست میداند

در بهار او زياد خواهد برد
سردی و ظلمت زمستان را
مینهد روی گيسوانم باز
تاج گلپونه های سوزان را

ای بهار، ای بهار افسونگر
من سراپا خيال او شده ام
در جنون تو رفته ام از خويش
شعر و فرياد و آرزو شده ام

میخزم همچو مار تبداری
برعلفهای خيس تازه سرد
آه با اين خروش واين طغيان
دل گمراه من چه خواهد کرد؟

شعر جنون - فروغ فرخزاد

سماع : استاد شاهرخ مشکین قلم

اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد


بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم
صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز
بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم
یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد
بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم
سخندانیّ و خوشخوانی نمی‌ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم.

حافظ


فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم


یک زوج مسن و بازنشسته در یکی‌ از روستاهای کشوری دور، یک روز تصمیم میگیرند، محلی را که درآن زندگی‌ میکردند زیبا کنند.

دیوار‌های گلی و خانه‌های روستا را که منظره‌ای ناخوشایندی داشت ابتدا سپید رنگ کردند و سپس پیرمرد خوش ذوق، شروع کرد به کشیدن نقاشی‌های بسیار زیبا بر روی این دیواره ها، و همسر او نیز، شروع کرد به کاشتن، درخت، بته و درختچه‌های گًل. حاصل کار این زوج بعد از چند سال، بوجود آمدن یکی‌ از زیباترین و دیدنیترین روستاهای آن کشور شد و محلی دیدنی‌ برای دیدار تمام کسانی‌ که باور نمی‌کردند به همین راحتی‌ و سادگی‌ بتوان محل زندگی‌ را تا این اندازه دلپذیر ساخت. و به یمن ابتکار، و کار زیبا و ساده این زوج مسن، روستای آنها که تا قبل از آن در فقر و فلاکت بسر میبرد، بر اثر رفت و آمد بازدید کنندگان، تبدیل به مکانی پر درامد شد، و قیمت زمین در آنجا به یک باره رشد قائم الزاویه‌ای پیدا کرد.

در و دیوار محل رو رنگ سپید زدن و روی آن نقاشی‌های ابتکاری و زیبا کشیدن، چند تا درخت و درختچه و بوتهٔ گًل اینجا و آنجا کاشتن، میتواند به همین سادگی‌، زندگی‌ را برای همهٔ اهالی یک محل و یا یک کوچه زیباتر، دلنشین تر، و آرامبخش تر کند. در ضمن قیمت خونه‌هایی‌ که در چنین محلی باشند که ورود به آن روح را شاد می‌کند، صد در صد بیشتر از محل پأیینی یا بالایست که جز رنگ خاکستری سیمان و سیاه آسفالت ، چیز دیگری برای خودنمایی ندارد. برای این کار، تنها و تنها میبایستی روی همت، زانو و پشتکار خود حساب کرد، و آنرا وظیفه شهرداری یا این و آن ندانست، چرا که اگر بخواهیم منتظر شهرداری و یا دیگر همسایه‌ها بشویم، همین میشود که الان هست. پس ابتدا دور و اطراف خانهٔ خودمان را زیبا بسازیم، و احتمالاً اگر همسایه‌ای در این باره کمک خواست، کمکش کنیم، و هیچ وقت نگوییم، چرا من، و چرا دیگران نه.




چه دور بود پیش از این زمین ما

نگاه کُن که غم درون دیده‌ام
چگونه قطره قطره آب میشود
چگونه سایۀ سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب میشود
نگاه کُن
تمام هستیم خراب میشود
شراره‌ای مرا بکام میکشد
مرا به اوج میبَرد
مرا بدام میکِشد
نگاه کُن
تمام آسمانِ من
پُر از شهاب میشود

تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده‌ای مرا کنون بزورقی
ز عاج‌ها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر بشهر شعرها و شورها

براه پُر ستاره میکشانیم
فراتر از ستاره مینشانیم
نگاه کُن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخرنگ ساده دل
ستاره‌چین برکه‌های شب شدم



چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه‌های آسمان
کنون بگوش من دوباره میرسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کُن که من کجا رسیده‌ام
بکهکشان، به بیکران، بجاودان

کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه‌ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکُن
مرا از این ستاره‌ها جدا مکُن

نگاه کُن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لای‌لای گرم تو
لبالب از شراب خواب میشود
بروی گاهوارههای شعر من
نگاه کُن
تو میدمی و آفتاب میشود.


آفتاب می‌شود - فروغ فرخزاد
از مجموعۀ «تولدی دیگر»





فروردین ۲۵، ۱۳۹۱

بهندوستان پیری از خر فتاد ..... پدرمرده ای را بچین گاو زاد. نظامی

رئیس جمهور ایران به یکی‌ از جزایر کشورش سفر می‌کنه، یه سری شیخ عربِ بیسرو پا که تا ۳۰ سال پیش زیر چادر تو صحرای بی‌ آب و علف مثل یک خزندهٔ بیمصرف در گوشه‌ای چمباته زده بودند و بزرگترین افتخار زندگیشون بوسیدن دست شاه ایران بود، شاکی‌ میشن.

کرهٔ شمالی موشکی رو که ساخته امتحان می‌کنه، آمریکا جدا رنجیده و شدیدا نگران می‌شه. رئیس جمهور ترکیه مردمش رو می‌کشه، اعرابِ نوکر غرب به تحریک غرب، در حال ضجه مویه کردنند، ترکیه خودش رو اون وسط آویزون می‌کنه.... روزنامه‌ها رو که باز میکنی‌، انگار داری یه فیلم کمدی رو میبینی‌، گاهی از خودم می‌پرسم، منم که این قضایا برام خنده داره یا واقعا دنیا از مسخره هم مسخره تر شده؟

اگر کشورهای اروپایی همسایه آلمان به یمن و برکت همجواری با این کشور سازنده، چه از نظر مادی چه از نظر معنوی، به جای که امروز رسیدند، میرسند، ایران عزیز ما، این مهد تمدن دنیا، نیز به برکت وجود یک سری همسایه خلاق، با هوش و مبتکر و با فرهنگ، که تنها هنرشان، نوکری غربیها و دشمنی با همسایگانشان است، به جایی‌ می‌رسد که امروزه رسیده است. 

از هیچ طرف شانس نیاوردیم.




یک نفر می‌تونه دنیا رو عوض کنه


رُزا پارکس (۴ فوریه ۱۹۱۳-۲۴ اکتبر ۲۰۰۵) یک زن سیاه‌پوست (آمریکایی آفریقایی‌تبار) آمریکایی و از فعالان جنبش حقوق مدنی آمریکا بود که بعداً توسط کنگره آمریکا به عنوان «مادر جنبش آزادی» و «بانوی اول جنبش حقوق مدنی» شناخته شد.

رزا پارکس به این خاطر مشهور است که در روز ۱ دسامبر سال ۱۹۵۵ از دادن صندلی‌اش در اتوبوس به یک مرد سفیدپوست خودداری کرد و در نتیجه بازداشت و جریمه شد. وی در تاریخ آمریکا جایگاه ویژه‌ای دارد و اقدام اعتراض‌آمیز وی در روز اول دسامبر سال ۱۹۵۵ در ایالت آلابامای ایالات متحده آمریکا علیه مقررات نژادی نقطه آغاز نمادین جنبش حقوق مدنی سیاهان آمریکا قلمداد می‌شود. خودداری رزا پارکس از واگذاری صندلی‌اش در یک اتوبوس شهری به یک مرد سفیدپوست و بازداشت متعاقب وی به تحریم گسترده شبکه ترابری همگانی توسط سیاهان منجر شد و به اعتراضات گسترده‌تر دامن زد. کشیش جوانی به نام مارتین لوتر کینگ که بعداً رهبری جنبش مدنی سیاهان را به عهده گرفت، سازماندهی آن تحرکات را به عهده داشت.جنبش اعتراضی او سرانجام به تصویب قانون حقوق مدنی سال ۱۹۶۴ انجامید که هرگونه تبعیض نژادی در آمریکا را ممنوع می‌کرد.






پارکس در سال ۲۰۰۵ در سن ۹۲ سالگی درگذشت و در ساختمان کپیتال هیل در واشنگتن دفن شد. وی تنها زن سیاهپوست تاریخ آمریکا است که در چنین مکانی دفن شده‌است.

از جسم‌ فانی‌تر

بهتی عریان،
تمام کلمات‌ام را ویران می‌کند.
گفتگویی درباره‌ی تن یک زن...
آگاه از زیبایی‌اش
با خاموشی‌ام می‌جنگد
به خاطر رخوت، به خاطر آواز،
برای ستایش و حتی برای پیش‌گویی.
ولی، انگار همیشه چیزی کم است
و باید اضافه شود
و شهوت،
پیشاپیش پا پیش‌نهاده است.
هر عشقی، دردناک است.

آن بهت عریان - ولادیمیر هولان













Vladimir Holan

ولادیمیر هولان در سال ۱۹۰۵ در پراگ زاده‌شد. اولین کتاب شعرش در سال ۱۹۲۶ منتشر شد. در ۱۹۳۳ ویراستار مجله‌ی هنری «زندگی» شد و پس از ۱۹۴۸ و با قدرت‌گرفتن نظام کمونیستی چکسلواکی تا ۱۹۶۳ از او هیچ‌کتابی منتشر نشد. عنوان «فرمالیست» همان اتهامی بود که پس از سال‌های ۱۹۲۴ در روسیه، به نویسندگان دگراندیش عطا می‌شد و آن‌ها را خائن به تاریخ و برج عاج نشین معرفی می‌کرد. در کشورهای بلوک شرق، این اتهام از روسیه به وام گرفته شد. هولان در این ایام به تبعید خودخواسته‌ای رفت و در جزیره‌ی کامپا ساکن شد. در این خلوت، بهترین شعرهای هولان زاده شدند، شعری تلخ و ژرف با درونمایه‌ای از تشویش، نومیدی و بازتاب جور زمانه و هراس اجتماعی. در سال ۱۹۶۳ جهت بادها عوض شد و سه مجموعه‌ی شعر از هولان اجازه‌ی انتشار یافت. در سال ۱۹۶۴ شعر بلند «شبی با هملت» را منتشر کرد که یکی از شاهکارهای شعر این قرن به حساب می‌آید. هولان سال‌های سرودن «شبی با هملت» را بی‌رحم‌ترین سال‌های زندگی‌اش می‌داند. می‌نویسد: «در تنهایی گزنده‌ی آن‌روزها مثل زمینی بودم برای گرفتن و گذراندن تمام وحشت آن ایام.» یارسلاو سیفرت دوست هولان که جهان انگلیسی‌زبان او را به خاطر جایزه‌ی نوبل‌اش بیش‌تر می‌شناسد، هولان را «بهترین شاعر از میان همه‌ی ما » قلمداد می‌کند. از هولان بیش از بیست کتاب شعر به چاپ رسید. از او علاوه بر شعر، کتاب‌هایی در ترجمه‌ی شعر جهان، مجموعه‌های مقالات، روزنوشته‌ها و ... به جا مانده‌است. ولادیمیر هولان در سال ۱۹۸۰ از دنیا رفت..

سکوتی که سخن می‌گوید

سکوتی که هیچ توضیحی از آن کاملتر نیست.

عشق همیشه تازه است. مهم نیست که یکبار، دوبار، ده بار در زندگی‌ عاشق شویم، هربار در وضعیتی قرار میگیریم که نمی‌شناسیم. عشق میتواند مارا بدوزخ یا بهشت برد. اما همیشه ما را بجایی‌ میبرد، باید آنرا پذیرفت. چون عشق خوراک هستی‌ ماست. اگر آنرا پس بزنیم، از گرسنگی میمیریم، درحالیکه شاخه‌های پر بار درخت زندگی‌ را نگاه می‌کنیم، بی‌ آنکه جرات کنیم، دستمان را دراز کرده و از میوه‌هایش بچینیم.
باید تا هرکجا که هست، بدنبال عشق برویم، حتی اگر بمعنای ساعتها، روزها هفته‌ها نومیدی و اندوه باشد.




فروردین ۲۴، ۱۳۹۱

نکند جور پیشه، سلطانی .... که نیاید ز گرگ چوپانی


حکایت کنند که یکی‌ از حاکمانی که بر عجم حکم می‌راند، دست به غارت مال رعیت دراز کرده بود و ظلم و اذیت آغاز.

مردم و خلقی که تحت حکم و امر این ظالم بودند از ترس مکر و حیلهٔ او پراکنده شدند و رفتند و به کشور‌های دیگه پناهنده شدند.

از کربت جورش راه غربت گرفتند. ( کربت بر وزن غربت خوانده میشود).

چون مردم خردمند کم شدند، محصول مملکت کم شد و خزینه خالی‌ ماند و دشمنان نیز از هر جانب زور آوردند

هر که فریادرس روز مصیبت خواهد ..... گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش
بنده حلقه به گوش ار ننوازی برود ..... لطف کن لطف، که بیگانه شود حلقه بگوش

روزی در مجلس او شرح زوال ضحاک به دست فریدون از شاهنامه فردوسی‌ را میخواندند، وزیر از او پرسید: فریدون یک شاهزاده یتیم بود و بیکس و خزینه، گنج و ارتش و قدرت نداشت چطوری بر پادشاه قوی و ثروتمندی مثل ضحاک پیروز و چیره شد.

حاکم ظالم گفت: آنچنانکه شنیدی خلقی با تعصب و وفادار جمع شدند و او را تقویت کردند و به پادشاهی رساندند.

وزیر گفت: اگر جمع شدن خلق موجب پادشاهی است، تو چرا خلق را پراکنده و پریشان میکنی‌، مگر سر حکمرانی نداری؟

همان به که لشگر بجان پروری‌ ..... که سلطان به لشگر کند سروری

اگر سر حکمرانی داشته باشی‌، باید مردم را به جان پرورش بدهی‌، چون بدون مردم حکومتی نیز وجود ندارد، تو باید برای مردم باشی‌ نه مردم برای تو.




حاکم گفت: سبب و موجب جمع شدن مردم و سپاه چیست و چگونه میشود مردم

را راضی‌ کرد که گرد من جمع شوند.

وزیر گفت: حاکم را عدل باید تا دور او جمع شوند و رحمت و قانونمندی که در سایه عدالت آسوده و ایمن باشند و تو را هیچ کدوم از این دو نیست.

نکند جور پیشه، سلطانی
که نیاید ز گرگ چوپانی
پادشاهی که طرح ظلم افکند
پای دیوار ملک خویش بکند

مثل اینکه چوپانی گله رو به یک گرگ بسپاریم، حدس بزن با گله چه می‌کنه؟ حاکم ظالم هم حکم همان گرگ را دارد. حاکمی که رسم و قانون ظلم در میان خلق بیفکند و ظلم را عادت خود کند، دیوار و اساس مملکت و سلطنت را به دست خود خراب می‌کند و با این کارش پای دیوار حکومت خویش را میکند، زیرا حکومت با ظلم ثابت و ماندنی نیست.

حاکم ظالم وقتی‌ پند وزیر خردمند را شنید، از حماقت روی در هم کشید و وزیر را به زندان فرستاد، زیرا ظالمین صاحب قدرت زود رنج و دل نازک هم میشوند، (منیژه خانم و این قضایا.)

چندی نگذشت که پسران پادشاه پیشین برای گرفتن سلطنت قیام کردند و ملک پدر را خواستند. مردمی که از دست ظلم او به جان آمده بودند و پراکنده شده بودند و ترک دیار نموده و غربت اختیار کرده بودند، دوره آنها را گرفتند و تقویت کردند و پشتیبانی کردند و مملکت را از تصرف این به در آوردند و به آن سپردند.

پادشاهی کو روا دارد ستم بر زیر دست
دوستدارش روز سختی، دشمن زور آور است
با رعیت صلح کن و ز جنگ ایمان نشین
زانکه شاهنشاه عادل را رعیّت لشگر است

حاکمی که ظلم به مردم جایز میشمارد، دوستدارانش در روز شدت و سختی، دشمن سرّ سخت او هستند و همراهی دشمن او را میکنند.


گلستان سعدی، باب اول، حکایت ششم

در صدر مشروطه، کشور ایران را به چهار ایالت و ده ولایت قسمت کرده بودند. ولایت، به معنی‌ اختیاری و حکمفرمایی نیز هست. در اصطلاح صوفیان، ولایت نیروئی است الهی که به شخص خاصی‌ اعطأ میشود و دارندهٔ آن، قدرت تصرف در همهٔ امور جهان دارد، این چنین کس را ولی‌ می‌نامند که جمع آن اولیأ است. ولایت به فتح واو به معنی‌ دوستی‌ است.

کاباره ....... تا نفس داره علی‌ یه میگه زووووووووو

تتق تق تق تتق دمبکی رو باش

ویلون زنهٔ عینکیو باش

برو تو کار این تارزن لوطی

اینم پیش کش تو اون یکیو باش...






شوک، مبارزه یا فرار .......freeze, fight or flight

بر اساس نوشته مجله علمی‌ کیورنت دایرکشن (Current Directions in Psychological Science) پژوهشگران معتقدند که هیجانات و التهابات روحی‌ روانی‌ ( استرس) به مقدار کم، میتواند توانایی و استعداد انجام کار را در آدما را تا حد قابل توجهی افزایش دهد و آدمی‌ بعد از گذراندن مدت یک هیجان کوچک، به ناگاه احساس شادی می‌کند.

استرس‌های کوچک باعث میشود که ما در مدت کوتاهی بتوانیم، سریعتر و موثرتر با یک مشکل دست و پنجه نرم کنیم و تحقیقات نشان میدهد که کسانی‌ که هر چند یک بار تحت فشار روحی‌ و استرس قرار میگیرند، در زندگی‌ امیدوارتر، ثابت قدمتر و شادتر از دیگرانی هستند که زندگی‌ یکنواخت، آرام و بدون هیجانی‌ را دارند.

دلیل این مطلب هم این است که انسان‌ها به گونه‌ای ساخته شده‌اند که تلاش برای زنده ماندن جز غریزه و طبیعت آنهاست و به همین دلیل، زمانی‌ که دچار مشکل، و یا ترس از به خطر افتادن حیاتمان، می‌شویم به طور اوتومات بدن تلاشی مضاعف را در پیش می‌گیرد و با تمام توانای در جهت رفع مشکل تلاش می‌کند، و در نتیجه حیات به بدنی که در حال خمودگی بسر میبرده، باز میگردد و بدن آدمی‌ به این فرایند نیازمند است. در انتها باید اضافه کرد که این تنها و تنها، شامل استرس‌های ناچیز میشود، و آدمی‌ باید از تحریکات عصبی ناخوشایند و بزرگ جدا بپرهیزد.


پژوهشگران معتقدند که، مقدار کوچک و یا متوسط استرس، توانای ما را برای غلبه بر چالش‌های دشوار افزایش میدهد، و وقتی‌ ما یک بار با یک موقعیت استرس زا مواجه شویم و آنرا تجربه کنیم، در آینده برای حل آن به مراتب مجهزتر و آماده تر میشویم.

استرس یک واکنش کاملا طبیعی برای ما انسان هاست، که شامل جنبه‌های فیزیکی‌ و روانی‌ ما میشود و پیوسته هم گام با تکامل انسانی‌ در جهت دادن هشدار به انسان ها، عمل کرده و در شرایط خطرناک به آنان کمک کرده است.