دروغ آنکه بیرنگ و زشت است و خوار، چه بر پایکار و چه بر شهریار
درحالیکه که ما ایرانیها با اخلاق فردوسی تربیت میشدیم، اخلاقی که به ما درس آزادگی، مردانگی، شجاعت
و راستی میداد و به ما یاد میداد که: میازار موری که دانه کش است، که جان دارد و جان شیرین خوش است، و یا مزن بر سر ناتوان دست زور، که روزی در افتی ، به پایش چون مور، و یا راستی کن که به منزل نرسد کج رفتار و یا هزاران هزار پند و نصیحت که ما ایرانیها را به پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک سفارش میکرد، و تازه عرفان و تصوف را هم برای محکم کاری، قاطی ماجرا کردیم که دیگه پیغمبر گونه زندگی کنیم و انسانِ الهی بسازیم، که با خدا به رقابت برخیزد،
ورنه تنها، حکمای ایران زمین بلکه، در چین و هند و به طور کلی،بزرگان شرقی به انسان شرقی یاد دادند که دنیا را ابتدا و انتها نیست، و بدنیا آمدن و زندگی کردن یک چرخه و دور تسلسل است، و از هر دست که بدهی از آن دست میگیری، و دیر یا زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد، و اگر در این دنیا و در این زندگی پس ندهی، در زندگی بعدی، به صورت همان ظلمی که کردی، به دنیا خواهی آمد، و صدها برابر خواهی کشید، و مطالبی از این دست که انسان شرقی را از ظلم کردن به یکدیگر و به طبیعت و زمین، باز میداشت و هزاران سال امپراطوری شرقیها، چه خاور دور چه ایران و چه مصر، نه تنها آسیبی به زمین و به طبیعت نزد بلکه، علم و تکنولوژی شرقیها در راستای نگهداری طبیعت پیش میرفت، و آثار باقی مانده از گذشتگان شرقیها شاهد این گفته است و نشان از احترام بسیار انسان نسبت به زمین دارد.
در حالی که بزرگان ما سعی میکردند ، پاهای ما همیشه یک متر بالاتر از سطح زمین قرار داشته باشد ، غربیها جای پاشون رو بر روی زمین محکم میکردند، و با نصایحی از این دست، که:
"اگر یک نفر را به قتل برسانی، قاتل محسوب میشوی، اگر هزاران نفر را بکشی، لقب قهرمان میگیری!،"
و یا "زرنگی واقعی آن است که زرنگی را پنهان کنی "،
و یا "کارهای بزرگ را در ظاهری احمق انجام بده"، و هزاران هزار نصیحت از این دست، که همگی انسان را به تقلب، فریب، حیله، مکر و پدر سوختگی سفارش میکند.تربیت میشدند و میشوند.
و نتیجه این روش تربیتی، این بود که از زمانی که قدرت دست انسان غربی و امپراطوری غربی افتاد ، جنگهای خانمان سوز و کشتارهای دست جعمی و تخریب زمین در حد فینال جام جهانی، و تکه پاره شدن لایه محافظ زمین، گرم شدن مصنوعی زمین و و و به وقوع پیوست. تنها دو جنگ بزرگ جهانی و بعد از آن هم جنگ همه جانبه و خطرناک تر سرد و مخفیانه، ناجوانمردانه تر و بی رحمانه تر نمونههای کوچک آن است و این ماجرا هنوز هم ادامه دارد. و انسان غربی با این نوع تربیت نه تنها ، نسل بسیاری از موجودات را از روی زمین پاک کرد بلکه ریشه کن کردن نسل برخی از نژادهای آدمی از جمله سیاهان آفریقا، سرخ پوستان، مردم خاور میانه همچنان در دستور کار قرار دارد.
انگیزهٔ نوشتار بالا و این بحث، سنت اول آوریل در غرب است، سنتی به نام روز حماقت، و یا احمق کردن یکدیگر و یا روز درغگویی. در این روز مردم برای سر کار گذاشتن یکدیگر، به انواع و اقسام دروغهای رنگ وارنگ رو میآورند، و به این وسیله و با زیر سئوال بردن، ساده دلی و صداقت، تفریح میکنند.
و البته ناگفته نماند که بسیاری از مردم خواهان برچیدن این سنت هستند و آنرا مضحک مینامند و تلاش دارند اجرایی آنرا از ادارات و ارگانهای دولتی و حداقل از بین کارمندان ادارات بردارند و در چند سال اخیر نیز این رسم در سازمانهای دولتی به میزان زیادی کاهش یافته است، ولی هنوز هستند، کسانی که از سر به سر گذاشتن دیگران و" دروغ شیرین" لذت میبرند و این سنت از سنن مورد علاقهشان محسوب میشود. و در واقع این دسته از مردم هستند که این سنت را همچنان نگاه داشتهاند و دامنهٔ کار این افراد نیز بیشتر وسائل ارتباط جعمی، روزنامهها ، مجلات و مخصوصاّ اینترنت میباشد.
در بارهٔ ریشه این رسم و سنت، و اینکه از کجا و چگونه آغاز شده است، اطلاعی در دست نیست. گستردهترین تئوری در این باره بر میگردد به فرانسه و اینکه در سال ۱۵۰۰ فرانسه تقویم خودش را عوض کرد و به جای اینکه نوروز را به عنوان شروع سال جدید جشن بگیرد، اول ژانویه را مبدا تغییر سال قرار داد. این جا به جایی به دلیل مهم و مخصوصی انجام شد. در آن زمان دین مانی به سرعت نور در دنیا پراکنده میشد، و مردم زیادی به این دین گرویده بودند، و نوروز نیز جز مراسم و سنت این دین بود. و کلیسا برای از بین بردن دین مانی، ۵۰۰ سال در اروپا، طرفداران این دین را میکشت و کتابهایشان را نابود میکرد و در نتیجه ، برای از بین بردن این رسم که جز دین مانی بود، مبدا سال نو را به ماه ژانویه بردند، ولی مدت زیادی طول کشید تا این جا به جایی از طرف مردم مورد قبول واقع شود ، چرا که مردم نمیخواستند رسم نوروز برچیده شود و برای ایشان مضحک بود که جشن سال نو را به وسط زمستان منتقل کنند، و هنوز نوروز را مخصوصاّ در شهرهای کوچک، به عنوان سال نو جشن میگرفتند.
در نتیجه کلیسا به حقه و ترفندی رو آورد که بر طبق آن، روز اول آوریل یا نوروز را روز دروغ نامید، و هر چه که در آن روز به وقوع میپیوست، نادرست و دروغ محسوب میشمرد، و به این ترتیب کسانی را که آن روز را به عنوان تاریخ تحویل سال میدانستند، دروغ گو مینامید، و به این ترتیب مردم را از برگزاری نوروز باز داشتند.
تئوری دیگر این است که گفته میشود که در دوران کنستاتین اول در قرن ۳ - ۴ میلادی، رسم بر این بوده است که در روز اول آوریل یک احمقی را شاه میکردند و تا غروب آفتاب او میتوانسته بر تخت شاهی نشسته و هر کاری دلش میخواسته انجام دهد ، و در پایان روز، وی را میکشتند. ولی با یافتن کتاب سینوهه، بسیاری از دروغهایی که به وسیله تاریخ نویسان، از جمله ویل درانت، به خورد دنیا داده شده بود، آشکار و رو شد و این تئوری که این رسم جز تاریخ روم میباشد، نادرست از آب درامد، چرا که در کتاب سینوهه شرح مبسوطی از این رسم داده شده است که بر طبق آن سینوهه شخصا این رسم را در هزاران سال پیش از این تاریخ و در دربار بابل دیده و تجربه کرده و در کتابش نوشته است.
امروز تنها به گفتن اینکه، این یک رسم باستانی است و فقط به دلیل اینکه هر سال، تکرار میشود، همچنان باقی مانده، بسنده کرده و دلیل دیگری برای بوجود آمدنش مطرح نمیکنند، که خود این میتواند بزرگترین دروغ اول آوریل محسوب شود.
و جای تاسف است، که به تازگی، عدهای از ایرانیها به انجام دادن این سنت و رسم رو آوردهاند .... رسمی که در بین خردمندان غربی جایی ندارد، و حتی اگر مبارزهای بر علیه نیاکان ما نبوده باشد، رسمی است که دروغ گویی را در سطح جامعه تبلیغ میکند، و قباحت و زشتی، دروغ گویی را، در نزد مردم عادی میسازد.
April Fool
فروردین ۱۸، ۱۳۹۱
اجتماع سوگوارِ تجربههای پریده رنگ
راز ماندگاری اين ملت در غنای فرهنگی اوست. فرهنگی ژرف، پر شور و پر رمز و راز و سحرانگيز. ايران و فرهنگ مردم آن به سياره ای سوزان می ماند که هر که در آن افتاده در اندک زمانی سوخته و به بخار مبدل شده، حتی سخت جان ترين و بی فرهنگ ترين خونريزان تاريخ. شايد زيبا ترين و عارفانه ترين تعريفی که تا کنون از فرهنگ ما بدست داده باشند، تشبيه آن به يک تار بوده. تاری آنچنان خوشنوا و جادويی که هر قومی که زخمه ای بدان زده، خود مفتون و شيدای نغمات دل انگيزی گرديده که از اين تار سحر انگيز برخاسته.
نوشتهٔ امیر سهراب از سایت زادگاه
نوشتهٔ امیر سهراب از سایت زادگاه
فروردین ۱۷، ۱۳۹۱
روحپرور
یکی از بانوان آواز و هنر ایران، (۱۳۴۰ شمسی) با صدای که روح مردم ساده و صمیمی کوچه و بازار را به پرواز در میاورد، مریم روحپرور، از خوانندگان محبوب مردم ایران در دوران سازندگی خاندان پهلوی است. دورانی که زنان ایران جزٔ زنان پیشرو دنیا بودند و حتی قبل از زنان سوئیس به آزادی و حق رای در انتخابات رسیده بودند.
در دوران سازندگی پهلوی، که دوران شکوفایی زن ایرانی نیز نامیده میشود، هنرمندان زن بسیاری در صحنه هنر ایران درخشیدند که یکی از این بانوان هنرمند، مریم روحپرور است.
این بانوی ارجمند، از میان تودهٔ مردم برخاست و بر دل آنان چنان نشست که به او لقب ام کلثوم ایران را داده بودند. ولی جامعه هنری او را با نام روحپرور میشناختند، چرا که روح پرور میخواند.
نخستین بار از رادیو نیروی هوایی صدای دلنشینش پخش شد، و مردم از یکدیگر میپرسیدند این صدای کیه که چنین به دل مینشینه؟ و تا مدتها او را با نام خواننده رادیو نیروی هوایی میشناختند.
از این بانوی بزرگوار تقریبا ۱۰ آلبوم باقی مانده که آلبوم دو رنگی یکی از آلبومهای معروف اوست.
در بارهٔ مرگ این بانوی هنرمند ایران، اختلاف نظر وجود دارد، برخی مرگ وی را در سال ۱۳۷۰ در کشور ترکیه میدانند، و برخی دیگر معتقدا که با اصابت موشک به خانه ش در طی جنگ عراق با ایران، به قتل رسیده است. و چون دولت اشغالگر اسلامی و منحرف ، با زن و هنر و هنرمند در هر شکل و هر صحنه ای، به شدت مخالف است و ضدیت دارد، سرنوشت و عاقبت این بانوان هنرمند در هاله ای از ابهام پیچیده شده است.
سعی کردم اطلاعاتی در بارهٔ این بانوی هنرمند ایران بدست بیارم که متاسفانه مطلب زیادی پیدا نشد، ولی در این گیر و دار به سایت امیر سپهر رسیدم که مطالب این سایت به نظر خواندنی میاد ( هنوز فرصت نکردم به همه نوشتها سر بکشم )، ولی چند خطی را که مربوط به مریم روحپرور آنجا بود، عیناً اینجا مینویسم .
"چون نوروز يک شاد خواری بزرگ هم هست و در گذشته بر اساس قانونی نانوشته حتی کم ميخواران هم در شب عيد زياد ميخواری می کردند، پر بيراه نيست که شرحی هم از ميخانه های تهران دوران آيين پادشاهی پيشين به ميان آورده شود. با وجود اينکه در مرکز شهر هر ده بيست متری يک ميخانه وجود داشت، در بعضی جا ها هم مانند چهار راه پهلوی و روبروی تئاتر شهر و شاه آباد و خيابان سعدی و نادری و لاله زار و شاهرضا ... می شد حتی چند تايی از آنها را درکنار هم ديد.
با اين حال، اين پياله فروشی ها تقريبآ هميشه پر از مشتری بودند، بويژه در نوروز ها. آن ميکده ها هم فقط مشتريان درون را شاد و از باده سرخوش نمی کردند، عابران هم به نوعی از وجود آن خمکده ها و يا ميخانه ها لذت می بردند، لذتی که گاهی حتی از سکر شراب هم بالا تر بود، شراب رهگذران و عابران از برابر اين ميکده ها، صدای بلند موزيک و آوای خوش هلهله ی ميخواران بود که از درون اين ميخانه ها به گوششان ريخته می شد.
مثلآ صدای خوش و سکر آور گلپا: «درويشم و دنيا برام يه مشته خاکه / همه دارو ندارم همين يک دله پاکه» وقتی از درون ميخانه با صدای خنده ی ميخواران آميخته شده و به گوش می رسيد، آنچنان حالتی زيبا در آدمی بوجود می آورد که سکر آن کمتر از شراب خلر شيراز و شراب پاکديس رضائيه نبود.
يا صدای جادويی مريم روح پرور که می خواند: «ساقی خدا عمرت بده بر من بده جام دگر / در گوشه ی ميخونه ها منم يه ناکام دگر». روح پرور، زنی چشم آبی و بسيار خوش صدا که لقب ام کلثوم ايران را داشت. در جمهوری روضه خوان ها چنان بلايی بر سر آن زن مسکين آوردند که مرگش دوستدارانش را از همه خوشحال تر ساخت و به معنای نجاتش تعبير شد. يا صدای زنده يادان سوسن و آغاسی و علی نظری و گيتا ... که ترانه های ساده و شاد اما در عين حال ژرف و ايرانی می خواندند، از متداولترين موزيک ميخانه ها بود.
باری، شب عيد که می شد اين ميخانه ها بقدری از مشتری پر می شدند که حتی يافتن محلی برای سر پا ايستادن و مشروب خوردن در آنها هم به سختی پيدا می شد. گاهی بايد با اتومبيل به ده ميخانه سر می زدی تا بتوانی يک ميز خالی برای صرف مشروب و غذا پيدا کنی. به هر ميخانه که می رفتی پر از مشتری بود، پر از آدمهای های شاد و شنگول و سخاوتمند. بيشتر آنها هم يا از ميان کارگران ساده و کارمندان کم درآمد بودند و يا تازه جوانان مسرور از به جوانی رسيدن.
همگی هم سرخوش از باده. باده ای ناب و بسيار سکر آور که قيمت آن آنقدر ارزان بود که هر کارگر و دانشجو و کارمند همه روز هم می توانست با نيم بطر از آن بقول خودش "حال کند". ميخواری گويی از ضروريات شب عيد و نوروز بود. زيرا در اين ايام حتی بسياری از فروشندگان هم به محض اينکه يک فرصت ده ـ پانزده دقيقه ای می يافتند، فوری سری به نزديکترين ميخانه زده و چند گيلاسی بالا می انداختند."
دانای فرزانه بی آنكه گام بردارد، می داند؛ بی آنكه بنگرد، می بيند و بی عمل، سامان می دهد
بهار آمد كه هر ساعت رود خاطر ببستانی
بغلغل در سماع آيند هر مرغی بدستانی
دم عيسی است پنداری نسيم باد نوروزی
كه خاك مرده بازآيد درو روحی و ريحانی
بجولان و خراميدن درآمد سرو بستانی
تو نيز ای سرو روحانی بكن يك بار جولانی
به هرگوئی پريروئی بچوگان ميزند گوئی
تو خود گوی زنخ داری، بساز از زلف چوگانی
بچندين حيلت و حكمت گوی ازهمگنان بر دم
بچوگانی نمی افتد چنين گوی زنخدانی
بيارای باغبان سروی ببالای دلارامم
كه ياری من نديدستم چنين گل در گلستانی
تو آهو چشم نگذاری مرا از دست تا آنگه
كه همچون آهو از دستت نهم سر در بيابانی
كمال حسن رويت را صفت كردن نمي دانم
كه حيران باز مي مانم چه داند گفت حيرانی
وصال تست ا گر دل را مرادی هست و مطلوبی
كنارتست اگر غم را كناری هست و پايانی
طبيب از من بجان آمد كه سعدی، قصه كوته كن
كه دردت را نمي دانم برون از صبر درمانی
سعدی شیرین سخن
بغلغل در سماع آيند هر مرغی بدستانی
دم عيسی است پنداری نسيم باد نوروزی
كه خاك مرده بازآيد درو روحی و ريحانی
بجولان و خراميدن درآمد سرو بستانی
تو نيز ای سرو روحانی بكن يك بار جولانی
به هرگوئی پريروئی بچوگان ميزند گوئی
تو خود گوی زنخ داری، بساز از زلف چوگانی
بچندين حيلت و حكمت گوی ازهمگنان بر دم
بچوگانی نمی افتد چنين گوی زنخدانی
بيارای باغبان سروی ببالای دلارامم
كه ياری من نديدستم چنين گل در گلستانی
تو آهو چشم نگذاری مرا از دست تا آنگه
كه همچون آهو از دستت نهم سر در بيابانی
كمال حسن رويت را صفت كردن نمي دانم
كه حيران باز مي مانم چه داند گفت حيرانی
وصال تست ا گر دل را مرادی هست و مطلوبی
كنارتست اگر غم را كناری هست و پايانی
طبيب از من بجان آمد كه سعدی، قصه كوته كن
كه دردت را نمي دانم برون از صبر درمانی
سعدی شیرین سخن
آنگ سان سو چی
۱۳ فروردین امسال حزب لیگ ملی دموکراسی، از احزاب مخالف دولت برمه، و به رهبری خانم آنگ سان سوچی، در انتخابات میان دورهای پارلمان این کشور اکثریت آرا را به دست آورده و برنده این انتخابات شد.
خانوم آنگ سان سؤ چی که بعد از ۱۵ سال حصر خانگی، در این انتخابات پیروز شد، نماد یک زن آهنین اراده، و مصمم و تسلیم ناشدنی است. و کارنامه او تائید هزار بارهٔ این مطلب است که خواستن، توانستن است و یک حکومت وحشی، نظامی و غیر انسانی، را میتوان با سر پنجههای شکننده و لطیف یک زن، در هم شکست.
خانوم آنگ سان سؤ چی که بعد از ۱۵ سال حصر خانگی، در این انتخابات پیروز شد، نماد یک زن آهنین اراده، و مصمم و تسلیم ناشدنی است. و کارنامه او تائید هزار بارهٔ این مطلب است که خواستن، توانستن است و یک حکومت وحشی، نظامی و غیر انسانی، را میتوان با سر پنجههای شکننده و لطیف یک زن، در هم شکست.
آنگ سان سو چی (زاده ۱۹ ژوئن ۱۹۴۵) فعال سیاسی، مدافع حقوق بشر، از مخالفان حکومت نظامی برمه و برنده جایزه صلح نوبل است. در انتخابات عمومی سال ۱۹۹۰ اتحادیه ملی دموکراسی به رهبری او توانست ۵۹ ٪ آرای ملی و ۸۱ ٪ کرسیهای مجلس را از آن خود کند. او که پیش از این انتخابات نیز در بازداشت خانگی بود، مجموعاً ۱۵ سال از عمر خود را بین ژوئیه سال ۱۹۸۹ تا نوامبر سال ۲۰۱۰ در حصر خانگی بسر برده است. او در سال ۱۹۹۱ جایزه صلح نوبل، در سال ۱۹۹۲ جایزه جواهر لعل نهرو به منظور تفاهم بینالمللی را از دولت هند و جایزه بینالمللی سیمون بولیوار را از دولت ونزوئلا دریافت کرد.
استیو جابز
سه سیب سرنوشت انسان را عوض کرد، سیب حوا، سیب نیوتون، سیب استیوجابز.
اگر یکبار دیگه بدنیا میامدم، و زندگی را از اول شروع میکردم، بیشتر خطر میکردم، بیشتر اشتباه میکردم، بیشتر برای خوشحالی خودم زندگی میکردم و بیشتر از زندگی لذت میبردم.
“And I have always wished that for myself, and now, as you graduate to begin anew,
I wish that for you.
Stay hungry, stay foolish.”
I wish that for you.
Stay hungry, stay foolish.”
فروردین ۱۶، ۱۳۹۱
هم او، گناه هفتم نوروز است
شاید که سکه در چمن گم شود
شراب، سرکه
میوههای وحشی زیتون،
شاید سنبل و سیب ناپدید شوند
و بادی کافر
نور شمع را فروبنشاند
آینهها را خموش کند
و شاید گندم دیگر جوانه نزدند
جوانهها نرویند
و ماهی در آب زلال شنا نکند.
هم او، گناه هفتم نوروز است
بی چشمهایش
زمین یتیم است و
نمیداند تولد دوبارهی کشتزارها را
حضور سرزدهی گلها را در آغوشاش
و تنفس جاودانهاش را.
كلارا خانس
شراب، سرکه
میوههای وحشی زیتون،
شاید سنبل و سیب ناپدید شوند
و بادی کافر
نور شمع را فروبنشاند
آینهها را خموش کند
و شاید گندم دیگر جوانه نزدند
جوانهها نرویند
و ماهی در آب زلال شنا نکند.
هم او، گناه هفتم نوروز است
بی چشمهایش
زمین یتیم است و
نمیداند تولد دوبارهی کشتزارها را
حضور سرزدهی گلها را در آغوشاش
و تنفس جاودانهاش را.
كلارا خانس
دور از دیار خرّم آزادی... ارزنده نیست ملک سلیمانی
خانم كلارا خانس در ششم نوامبر ۱۹۴۰ در بارسلون اسپانیا زاده شد. در دانشگاه بارسلون ادبیات و تاریخ آموخت و به سال ۱۹۷۰ در دانشگاه پامپلونا در هنر مرتبهى اجتهاد یافت. مطالعاتاش را در آكسفورد و كمبریج (انگلستان) و تور و گرهنوبل (فرانسه) و پروجا (ایتالیا) پى گرفت. در ۱۹۷۲ با زندهگىنامهى فدریكو پومپوى موسیقیدان كه دو سال پیش از آن نوشته بود جایزهى شهر بارسلونا را به نصیب برد. از ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۹ در پاریس همچنان كه مشغول فراگرفتن زبان چك بود در مقولهى ادبیات تطبیقى رسالهیى در باب سیرلوت شاعر اسپانیایى و سوررآلیسم نوشت. در ۱۹۷۸ اشعار ولادیمیر هولان شاعر چك را به اسپانیایى ترجمه كرد. در ۱۹۸۳ با مجموعهى اشعار خود «زیستن» بار دیگر به جایزهى شهر بارسلونا دست یافت. وى تا این زمان در سراسر اسپانیا به ایراد سخنرانى و برگزارى ِ جلسات شعرخوانى پرداخته بود. از ۱۹۸۴ در فستیوالهاى بینالمللى ِ شعر شهرهاى لىیژ (بلژیك)، روتردام (هلند)، استروگا و سارایهوو (یوگسلاوى)، میلان (ایتالیا)، پاریس، اسیلح (مراكش)، صنعا (یمن) شعرخوانى كرده بود. شعرهاى كلارا خانس به انگلیسى و فرانسه و ایتالیایى و چك و مجار و یونانى و صرب و كروات و مقدونى و عربى ترجمه شده است.
به نقل از همچون کوچهای بیانتها، احمد شاملو، انتشارات نگاه
خانم كلارا خانس در ششم نوامبر ۱۹۴۰ در بارسلون اسپانیا زاده شد. در دانشگاه بارسلون ادبیات و تاریخ آموخت و به سال ۱۹۷۰ در دانشگاه پامپلونا در هنر مرتبهى اجتهاد یافت. مطالعاتاش را در آكسفورد و كمبریج (انگلستان) و تور و گرهنوبل (فرانسه) و پروجا (ایتالیا) پى گرفت. در ۱۹۷۲ با زندهگىنامهى فدریكو پومپوى موسیقیدان كه دو سال پیش از آن نوشته بود جایزهى شهر بارسلونا را به نصیب برد. از ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۹ در پاریس همچنان كه مشغول فراگرفتن زبان چك بود در مقولهى ادبیات تطبیقى رسالهیى در باب سیرلوت شاعر اسپانیایى و سوررآلیسم نوشت. در ۱۹۷۸ اشعار ولادیمیر هولان شاعر چك را به اسپانیایى ترجمه كرد. در ۱۹۸۳ با مجموعهى اشعار خود «زیستن» بار دیگر به جایزهى شهر بارسلونا دست یافت. وى تا این زمان در سراسر اسپانیا به ایراد سخنرانى و برگزارى ِ جلسات شعرخوانى پرداخته بود. از ۱۹۸۴ در فستیوالهاى بینالمللى ِ شعر شهرهاى لىیژ (بلژیك)، روتردام (هلند)، استروگا و سارایهوو (یوگسلاوى)، میلان (ایتالیا)، پاریس، اسیلح (مراكش)، صنعا (یمن) شعرخوانى كرده بود. شعرهاى كلارا خانس به انگلیسى و فرانسه و ایتالیایى و چك و مجار و یونانى و صرب و كروات و مقدونى و عربى ترجمه شده است.
به نقل از همچون کوچهای بیانتها، احمد شاملو، انتشارات نگاه
یا دموکراسی را قبول میکنی یا میگم بیاد سراغت
آخر هم معلوم نشد، اساما بن لادن، یه موجود افسانهای بود، فضای بود، سینمایی بود، واقعی بود، اصلا بود.... تنها چیزی که میدونستیم اینه که همه آسیای مرکزی شریک جرمشند و باید پا به پاش بسوزند.
من نمیدونم ما مردم آسیای مرکزی باید از مردنش بیشتر شادی کنیم یا آمریکاییها!
مراسم شادمانی ملت آمریکا از شنیدن خبر مرگ اوساما
اشتراک در:
پستها (Atom)