فروردین ۱۶، ۱۳۹۱

تو کز محنت دیگران بی غمی ..... نشاید که نامت نهند آدمی

در مسجد جامع شهر دمشق ، در كنار مرقد يحيى پيغمبر به عبادت و راز و نياز مشغول بودم ، ناگاه ديدم يكى از شاهان عرب كه به ظلم و ستم شهرت داشت براى زيارت قبر يحيى به آنجا آمد و دست به دعا برداشت و حاجت خود را از خدا خواست .
درويش و غنى بنده اين خاك درند
آنان كه غنى ترند محتاجترند


پس از دعا به من رو كرد و گفت : از آنجا که درویشی بلند مرتبه هستی‌ و نفست حق است، نصیحتی به من بگو که به کارم بیاید ، که دشمنی سخت به من روی آورده و از گزندش در هراسم.


 گفتم : به ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی

به بازوان توانا و قوت سر دست
خطاست پنجه ی مسکین ناتوان بشکست

نترسد آنکه بر افتادگان نبخشاید
که گر ز پای در آید، کسش نگیرد دست ؟ ( آنکه به مظلومان و افتادگان رحم نمیکند، از این نمیترسد که وقتی افتاده شد، کسی بهش رحم نکند؟

هر آنکه تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت
دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست ( دماغ بیهده پخت = خیال و فکر باطل و بی فایده کرد )

ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده
و گر تو میندهی داد ، روز دادی هست ( بدان که روز داد و عدالت خواهی هم هست و ظالمتر و قویتر از تو خواهند آمد، و بر تو همانی خواهند کرد که با دیگران کردی )


داد ، در ریشه پهلوی، دات یعنی حق و قانون و عدالت است و چون برای گرفتن حق، هیاهو و گفت و شنید لازم است از این روبه طور مجاز داد را در معنی مرادف فریاد هم به کار برده اند.

بنی آدم اعضا ی یک پیکرند ..... که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار ..... دگر عضو ها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی ..... نشاید که نامت نهند آدمی


بنی آدم از آن جهت اعضای یک پیکرند که در خلقت از یک گوهر ( نفس واحده ) بوجود آمده اند.
پیدا است که نفس واحد، بر وحدت پیکر دلالت می‌کند و همهٔ فرزندان آدم، اعضای یک پیکر میشوند.

گلستان سعدی ، باب اول، حکایت دهم




یحیی یکی از پیغمبران بنی اسراییل و پسر خاله عیسی و فرزند زکریا است. خداوند در زمان پیری زکریا، هنگامی که زنش نازا بود یحیی را از همان زن بوی اعطاء فرمود. قصه ی تولد یحیی در سوره ی آل عمران و سوره ی مریم و چند جای دیگر از قرآن مذکور است. یحیی حضرت عیسی را تعمید داد و از این رو به یحیی تعمید دهنده معروف است. وی در سی و دو سال بعد از میلاد کشته شد زیرا هیرودس را از رابطه ی نامشروع با هیرودییا منع کرده بود و سالومه دختر هیرودییا به پاداش رقص خوش آیند خویش از هیرودس سر یحیی را خواست و بهمن جهت یحیی مقتول گردید. نام مسیحی یحیی، یوحنا است که مردم فرانسه او را ژان مینامند. مسلم نیست که آرامگاه یحیی در جامع دمشق باشد ولی در این محل کلیسایی به نام یوحنای مقدس به امر آنتوان پرهیزکار ، امپراتور روم ( ۱۶۱- ۱۳۸ م ) ساخته شده بود . بر بالین تربت یحیی معتکف بودم یعنی بر مزار یحیی به زیارت رفته بودم.

فروردین ۱۵، ۱۳۹۱

آیا آتا ترک، یا پدر ملت ترک همجنس باز بود؟



در بارهٔ آتا ترک، سئوال‌های بیجواب بسیاری وجود دارد که با توجه به روحیه واپس گرا، بسته و دگم ترک ها، برای رسیدن به جواب این سؤالات میبایستی به مراجع دیگری رجوع کرد تا خود ترکها، چرا که مغز ترکها بقدری نسبت به آتا ترک شسته شده است که اگر به مادر آنها توهین شود اینقدر عصبی و ناراحت نمیشوند که اگر مثلا پرسیده شود چرا آتا ترک با وجود اینکه به ظاهر ازدواج کرده بود، هیچ گاه صاحب فرزندی نشد، و ۹ بچه‌ای که بعد از مرگش در خانه ش پیدا شدند، چه نسبتی با آتا ترک داشتند.



و یا اینکه آیا این صحیح است که آتا ترک، مذهب یهودی داشت و دشمن واقعی‌ مسیحیان کاتولیک بود، و از طرف دولت انگلیس و فراماسیون یهودیان مأموریت داشت تا، دین کاتولیک را از کشوری که انگلستان بعد از جنگ جهانی‌ اول به نام ترکیه تاسیس کرده بود، ریشه کن کند؟ و برنامهٔ کشتار مسیحیان به دست ترکان جوان در همین راستا اجرا شد و آتا ترک آن را رهبری میکرد؟ آیا این صحیح است که بعد از کشتار بیرحمانه کاتولیک‌های ترکیه، آتا ترک، به مسلمین این کشور پرداخت و برای از بین بردن اسلام نیز، نهایت تلاش خود را در این کشور کرد؟



آیا این صحیح است که در زمان آتا ترک، هر سئوالی در باره اعمال آتا ترک، با شکنجه‌های قرون وسطایی، زندان و در نهایت گلوله پاسخ داده میشد، و در آن کشور هیچ تنابنده ای، جرات پرسش در بارهٔ کارهای آتا ترک را نداشت؟
و یا چرا ترک‌ها با شدت و جدیت مسله بیماری آتا ترک که منجر به مرگ وی شد را پنهان میکنند، و از اینکه بگویند آتا ترک به خاطره بیماری کبدی که بر اثر استعمال بیش از حد مشروبات الکلی بوجود آمده و باعث ورم و دردناک شدن کبد وی شده بود و وی را تا سر حد جنون آزرده کرده و در انتها نیز موجب مرگش شد، شرم دارند.
و یا چرا امروز در قرن ۲۱ هم ترک‌ها با حمایت انگلیس و لابی یهود، به طرز مسخره و ابلهانه ای، کشتار ارامنه را انکار کرده و به هر کشوری که بخواهد از این کشتار حتی نامی‌ ببرد، بیشرمانه حمله ور میشوند.
این چرا‌ها و چرا‌های دیگری از این دست، هیچ گاه نه اجازه مطرح شدن، پیدا کرده‌اند و نه هرگز پاسخ داده شده‌اند، و نتیجه این دیکتاتوری مضحک ترک ها، باعث برانگیختن این کنجکاوی شده و سئوال مهمتر و اساسی‌ تری را برمیانگیزد که ترکیه از چه چیزی فرار می‌کند و اصولاً سعی‌ در پنهان کردن چه چیزی را دارد؟



ترک‌ها بسیار علاقه دارند که آتا ترک را در کنار رضا شاه بزرگ، این رهبر کشور کهن و بزرگ و مهد تمدن دنیا، بگذارند و از این راه چهره موجهی از آتا ترک در دنیا بسازند، در حالی‌ که این دو کوچکترین تشابهی به یکدیگر ندارند، که هیچ، بلکه بسیار با یکدیگر تفاوت دارند.
رضا شاه یک ایرانی‌ وطن پرست بود که همه تلاشش زنده کردن، ایران، زبان پارسی‌، و آموزش اجباری و با سواد کردن مردم ایران بود، در حالی‌ که آتا ترک، ماموری بود که دستورات انگلیس و یهودیان را مو به مو اجرا میکرد، و بی‌شرمی را تا جای پیش برد که به خط و زبان ترکی‌ هم رحم نکرد، و آنرا از پایه نابود کرد، و نتیجه این شد که تا ۳۰ سال پیش، تا ۸۰ در صد ترک‌ها بی‌سواد بودند و تنها و تنها به یمن انقلاب اسلامی در ایران و سرازیر شدن پول ایران به ترکیه، این کشور توانست مدارس را در کشورش برپا کند، و مردم را تا حد اکابر باسواد سازد، و آتا ترک خط و زبان کشوری که رهبریش را به عهد داشت، به دستور انگلیس ممنوع اعلام کرد. (شیوهٔ از بین بردن زبان و خط رسمی‌ کشورها، شیوهٔ انگلیس است تا به این ترتیب، بتواند شالودهٔ آن کشور را از هم بپاشد، این کار را در هر کشوری که با کشتار به استعمار خود در می‌اورد انجام میداد، مثل هندوستان، آفریقای جنوبی و و و)



و یا رضا شاه، دستش به خون بی‌گناهی آلوده نشد، در حالی‌ که آتا ترک، نسل کشی ارامنه و کرد‌ها را در کارنامه ننگین خود دارد، و این در حالی‌ است که کشوری که رضا شاه به ارث برد از هم پاشیده بود و در گوشه گوشه آن، از یک طرف مشتی خائن و خود فروخته در صدد تجزیه ایران به نفع انگلیس و روسیه بودند، و از طرف دیگر اشرار و اراذل و مزدوران خارجی‌، مانور میدادند، از طرفی‌ رضا شاه از خارج تحت فشار دولت های، غرب و شرق بود، و از داخل فشار آخوند و مرتجعین و اکثریت ناآگاه، پدر این مرد بزرگ را درآورده بود، در حالی‌ که آتا ترک از حمایت صد در صد جامعه یهودیان ثروتمند و انگلیس مکّار برخوردار بود و از هر حرکتی که میکرد پشتیبانی میکردند.
و با چهره دد منشانه و وحشی و دیکتاتوری که با کشتار مردم بیگناه کرد و ارمنی از خودش نشان داده بود، در ترکیه حتی یک مرد وجود نداشت که جرات نفس کشیدن داشته باشد، چه برسد به اینکه مانند ایران، بخواهد از او در روزنامه‌های کثیر الانتشار مملکت، شدیدترین انتقادات را بکند، همان کاری که ملت آزاده ایران با رضا شاه بزرگ میکرد.
در چنین شرایطی کار برای آتا ترک مثل خوردن باقلوا و برای رضا شاه کشنده و زجر آور ‌بود.
و نتیجه آنچه که رضا شاه کرد، به وجود آمدن کشوری آباد، با مردمی با سواد بود که به سرعت به طرف جلو پیش می‌رفتند، و نتیجه آنچه که آتا ترک کرد، ویرانی، بیسوادی، مهاجرت اکثریتی عظیم از ترک‌ها به کشورهای اروپایی و در آنجا تن‌ به پست‌ترین کارها دادن، اقتصاد ورشکسته که در دنیا مثلی‌ را در رابطه با ترکیه بوجود آورده بود که می‌گفتند در ترکیه باید یه کامیون پول ببری که بتوانی‌ یه بسته آدامس بخری و و و، و جالب اینجاست که امروز عده‌ای پان ترکِ خود فروش و خائن، با عنوان کردن اینکه رضا شاه از آتا ترک یاد گرفته است، سعی‌ در بزرگ کردن آتا ترک مأمور و اعمال حماقت بار او دارند.
و یا در زمان رضا شاه، با وجود دولت مقتدر مرکزی، در ایران عصر شکوفای مطبوعات و آزادی سخن روی کار آمد، و آزادی مطبوعات به اوج خود رسید، پدیده‌ای که هیچ گاه در تاریخ ایران، سابقه نداشت که از شخص شاه در روزنامه‌ها انتقاد تند و آتشین کنند و این کار را روزنامه نگاران معروفی مثل علی‌ دشتی، مکرر انجام میدادند و آش را تا آنجایی شور کردند که، رضا شاه به علی‌ دشتی، شخصاً اخطار داد که هورمون‌هایش را کنترل کند، در حالی‌ که در ترکیه تنها سئوال کردن راجع به یکی‌ از به اصطلاح رفرم‌های آتا ترک، منجر به کشتن وحشیانه سئوال کننده میشد. و شاهد این مدعا، همین زمان حال حاضر است، شما بروید در ترکیه و یک سئوال ساده بپرسید، سئوالی که در هر جای دنیا، میتوان در بارهٔ رهبران آن کشورها مطرح کرد و احتمالاً یا جواب گرفت، یا با شوخی‌ و طنز آن را رد کرد، ولی‌ شما برید و در ترکیه امروز بپرسید، آیا آتا ترک همجنس باز بود و اگر سالم از آن کشور خارج شدید، میتونید بگید پادشاه فرنگید.



رضاشاه و آتاترک هنگام بازدید رضا شاه بزرگ از ترکیه - تاریخ: 22 ژوئن 1934- افتخاری که رضا شاه با سفرش به ترکیه نسیب آتا ترک کرد، در همهٔ عکس‌هایی‌ که از این سفر، ترکها به دنیا نشان دادند، نمایان است، چهره چاپلوسانه و غرق شادی آتا ترک در مقابل رضا شاه بزرگ همه جا به وضوح نمایان است و در همه جا آتا ترک به نشانهٔ احترام عمیق، یک قدم از رضا شاه بزرگ عقب تر ایستاده است. در آن زمان ترکیه ویران سرایی بود شبیه افغانستان کنونی‌ که شاید یک خیابان آسفالت نیز نداشت.

نام خدا نبردن از آن به که زیر لب, بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا


بروی ما نگاه خدا خنده میزند
هر چند ره بساحل لطفش نبرده ایم

زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا

نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا

مارا چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست بشادی در بهشت

او می گشاید

او که بلطف و صفای خویش
گوئی که خاک طینت مارا زغم سرشت

توفان طعنه، خنده مارا زلب نشست
کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم

چون سینه جای گوهر یکتای راستیست
زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم

مائیم ... ما که طعنه زاهد شنیده ایم
مائیم ... ما که جامه تقوی دریده ایم

زیرا درون جامه بجز پیکر فریب
زین هادیان راه حقیقت، ندیده ایم

آن آتشی که در دل ما شعله میکشید
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود

دیگر بما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکاره رسوا! نداده بود

بگذار تا بطعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ما

"هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما"

افتخار شعر معاصر ایران ، فروغ فرخزاد
یادش همیشه جاودان و پر افتخار باد


فروردین ۱۴، ۱۳۹۱

ما قلبهامان را بباغ مهربانیهای معصومانه میبردیم


آنروزها
آنروزها رفتند
آنروزهای خوب
آنروزهای سالم سرشار
آن آسمانهای پر از پولک
آن شاخساران پر از گیلاس
آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها به یکدیگر
آن بامهای  بادبادکهای بازیگوش
آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها


ما گرفتار سکوتی هستیم که لاجرم، قبل از هر طوفانی لازم است


يك درخت هرچقدر هم بزرگ باشد، با يك دانه آغاز میشود؛ طولانی ترين سفرها با اولين قدم آغاز می گردد (لائوتسه)

موسیقی صدای خدا است... Guy de Maupassant


من دیوانه‌ام؟ یا تنها حسودم؟ در این باره چیزی نمیدانم، اما به طرز وحشتناكی زجر كشیده‌ام. من خشمگین كاری كرده‌ام دیوانه وار، دیوانه وار..... راست است؛ ولی‌ نفس بریده از حسادت، عشق پرشور،محكوم شده به خیانت، رنج نفرت انگیزی كه میبریم، این‌ها همه كافی نیستند تا به ارتكاب جنایت و جنون وادارمان کند؟ بیآنكه به‌راستی در قلب یا در ذهن‌مان جنایتكار باشیم؟

آه! من زجر كشیده‌ام، زجر كشیده ام، مداوم، سخت، وحشتناك زجر كشیده‌ام. من این زن را با دلبستگیِ پر تب و تابی دوست داشته‌ام ... و با این حال آیا حقیقت دارد؟ دوستش داشته‌ام؟ نه، نه، نه. او جسم و جان مرا تسخیر كرده، تصرف كرده، اسیر خود كرده است. من آلت دست او، بازیچه‌اش بوده ام، هستم. من به لبخند او تعلق دارم، به دهانش، به نگاهش، به خطوط بدنش، به طرح صورتش؛ من زیر سلطه‌ی حضور او نفس میكشم؛ اما او، زنی كه این همه از آنش است..... هستیِ این تن، من از او نفرت دارم، او را حقیر میشمارم، از او بیزارم، من همیشه از او نفرت داشته‌ام، او را حقیر شمرده‌ام، از او بیزار بوده‌ام؛ زیرا او پیمان شكن، ددمنش، آلوده و ناپاك است؛ زنی تباه كننده، حیوانی حَشَری و بدلی است كه ذره‌ای روح ندارد، كه اندیشه هرگز چون هوایی آزاد و روح‌افزا در او جریان ندارد، او جانوری انسان‌نماست؛ از این كمتر؛ تنها یك سطح است، اعجازی از گوشت لطیف و حلقه حلقه كه در بدنامی به‌سر میبرد.

ابتدای رابطه‌مان غریب و شیرین بود. میان بازوانِ همیشه گشوده‌اش، در خشمی از تمنای سیری ناپذیر از پا درمیآمدم. چشمانش، انگار مرا تشنه كرده باشند، وادارم میكردند دهان بگشایم. چشمانش در نیمه‌ی روز خاكستری بودند، در پایان روز به سبز در‌میآمدند و با بالا رفتن آفتاب آبی میشدند. من دیوانه نیستم؛ سوگند میخورم آنها این سه رنگ را داشتند.

انسان تنها حیوانی‌ است که بین آب مقدس و آب معمولی‌ فرق میگذارد.


کشوها از اشیای نفیس لبریزند
ولی ما، آرام آرام به ایده‌ها عادت می‌کنیم
این یا آن را با خونسردی لمس می‌کنیم
تصویری را، عطری را، عطری را، تصویری را
خداحافظی می‌کنیم از برگی، از شکوفه‌ای، از شکوفه‌ای، از برگی
و در نهر کوچک آب بارانی به اعماق روان می‌شویم
به فضا، به زمان، به بی‌همتا، به نامتناهی
فراسوی جهانمان که حد و مرزی روشن یافته‌است
این‌جا حصاری و آن‌جا حصاری با تشریفات حصار، درختان سیاه،
بال خیس پرندگان تنگ در هم گره می‌خورند
دل‌های تپنده‌ی پرندگان، خش‌خش، لرز، هراس
حتی آهسته‌تر می‌بوسیم
با دست‌های آگاه، حتی محتاطانه‌تر لمس می‌کنیم تن‌های خاموش را،
آتش رام است چون سگی که روی دو پا می‌‌ایستد
لطافتی در آن می‌سوزد،
بی‌شک برقی
بر خاکسترها می‌پاشد
طرح جدایی می‌ریزیم
و در نهر کوچک آب بارانی به اعماق روان می‌شویم


آتش رام -  هالينا پوشوياتوسکا


هالينا پوشوياتوسکا (۱۹۳۵-۱۹۶۷) پديده‌ی غريبی بود: هم شاعری شگفت و هم زنی متفاوت . در لهستان شعرهايش بس محبوب است. او هر نشانه‌ی شرم را رها می‌کند و در آستانه‌ی شدت و درد تماسش با معجزه‌ي تن می ايستد. در آستانه‌ی درد و حضور تنی که فانی‌است که تن اوست. هالينا فلسفه خواند. تز دکترايش را درباب مبانی اخلاق در فعاليت‌های مارتين لوتر کينگ نوشت. و در سی و دو سالگی بر اثر بيماری قلبی درگذشت. دکترها توصيه کرده بودند که از هرگونه هيجان و سفر بپرهيزد ولی اگر به حضور توامان عشق و مرگ در شعر او نگاه کنيم، درمی‌یابيم که او نمی توانست به قول و قرارش با پزشکان وفادار باشد.


از زيبايی تنم گيج شده‌ام
امروز با چشم‌های تو به خودم نگاه کردم .
انحنای نرم شانه‌ها را کشف کردم
پستان‌های گرد خسته را که
می‌خواهند بخوابند ولی آرام می غلطند
پاهايم را که بی‌کران باز می‌شوند در مرزهايشان
غايب از آن‌چه منم
و آن‌چه فراسوی من می‌لرزد در هر برگ در هر قطره‌ی باران
خودم را ديدم،
انگار از پشت عينک چشم‌هايت
به خودم نگاه ‌می‌کنم.
دست‌هايت را لمس‌کردم بر پوست گرم و سفت‌ ران‌هايم
و در سرپيچی از فرامين‌ات
عريان ايستادم پشت آينه‌ای بزرگ
بعد
چشم‌هايت را پوشاندم
تا نبيند و لمس نکنند
تنهايی تنم را
که با تو گل‌می‌کند.

از پشت عينک چشم‌هايت - هالينا پوشوياتوسکا


فروردین ۱۳، ۱۳۹۱

هر چه را که برای خودت نمیخواهی، برای دیگران هم نخواه.....لائوتسه


لائو تسه فیلسوف چینی‌ که ۶۰۰ سال پیش از میلاد زندگی‌ میکرده است ، میگوید: " وقتی‌ دولت خائن و بی‌ خاصیت باشد، ملت فعال و مبتکر میشوند ". و این درست اتفاقی است که برای ملت بزرگ ایران رخ داده است، طوری که انگشت حیرت جهانیان از عظمت این ملت به دندون گزیده شده است که چگونه است که با وجود نظامی تا این حد فاسد، خائن و دشمن ایران که ۳۳ سال به همه چیز این مردم ضربه زده و با تمام قدرت سعی‌ در عقب نگاه داشتن آنها را داشته است و شب و روز با روح و اعصاب آنها بازی کرده، ولی‌ همچنان این ملت سرافراز و توانا و پابرجا، شگفتی می‌‌آفریند.




انگلیس در اوایل قرن ۲۰ بر بیش از یک چهارم دنیا حکومت میکرد و با استعمار مستقیم کشورها امپراطوری افسانه‌ای را در دنیا بوجود آورده بود، ولی‌ هیچ گاه نتوانست ایران را بطور مستقیم مستعمره خود سازد و هر چه کرد در لوای فریب، مکر و حقّه بازی انجام داد، و این تنها نشان دهنده این امر است که این ملت بیش از آنچه که دشمنان احمق ایران فرض میکنند، آگاه و بیدار است.


 زنده باد ملت آهنین ایران.




«گلدان تنها به یمن تهی بودنش مفید است. فضای خالی در دیوار است که به کار پنجره می‌آید. به این طریق، خلاء در اشیا است که آنها را مفید می‌سازد.»
لائوتسه




دین تائویی

گیرم که خلق را به دروغی فریفتی، با دستِ انتقام طبیعت چه میکنی‌؟


سالِ پیش یه مقاله در بارهٔ تحریف نامِ سنت‌های ایرانی‌ به وسیله دشمنان ایران یعنی‌ پان ترکها و پان عربهایِ حاکم بر ایران در سایت عصر ایران نوشته شده بود که تکرارش خالی‌ از لطف نیست، این مقاله رو اینجا میزارم و از سایت عصر ایران به خاطره این مقاله سپاس دارم.

تحریف نام های کهن"سیزده بدر" و "چهارشنبه سوری" چرا؟!

عصرایران
- از میان جشن های کهن ایران ، می توان گفت که تنها عید نوروز مانده و متعلقاتش "چهارشنبه سوری و سیزده بدر".

با این حال تلاش هایی وجود دارد که این عید و اجزایش هم رفته رفته کم رنگ شوند و حداکثر به تعطیلاتی برای تجدید قوا و مسافرت رفتن تبدیل شوند.

نشانه های این جریان هم کاملاً عیان است و البته بر این باوریم که نهایتاً نوروز به عنوان عید کهن ایرانی ها باقی خواهد ماند و رو سیاهی به زغال می ماند.

با اینحال ، دو روز "چهارشنبه سوری" و "سیزده بدر" بیش از خود نوروز - به معنایش اخصش - در معرض آسیب هستند و اولین و مهم ترین آسیبی هم که زده شده ، تغییر نام این دو روز در ادبیات رسمی است.

اگر دقت کرده باشید ، چند سالی است که در ادبیات رسمی ، به جای "چهارشنبه سوری" ، از اصطلاح نامأنوس "چهارشنبه آخر سال" استفاده می شود و بجای "سیزده بدر" عنوان جدید التأسیس " روز طبیعت" بکار می رود و حتی در تقویم ها نیز همین را مینویسند.




این درحالیست که در فرهنگ و سنت ایرانی ، چیزی به نام چهارشنبه آخر سال و روز طبیعت برای سیزدهم فروردین وجود ندارد و "چهارشنبه سوری" و "سیزده بدر" نام های تاریخی این دو روز ملی هستند که مردم در آنها جشن می گیرند و شادمانی می کنند.

البته در این که "چهارشنبه سوری" ایرانیان در سال های اخیر با ورود ترقه ها و مواد آتش زای خطر آفرین ، به چهارشنبه سوزی تبدیل شده و از آن حالت زیبای کهن خود افتاده شکی نیست و این انحرافی است که باید اصلاح شود اما شاید یکی از دلایلی که چهارشنبه سوری بدین حال و روز افتاده ، همین باشد که متولیان امر و رسانه های رسمی و پر مخاطبی مانند صدا و سیما ، جشن چهارشنبه سوری را به رسمیت نمی شناسند و سنت های زیبای آن را تبلیغ و ترویج نمی کنند و نتیجه اش هم همین می شود که شده است.
حتی ممکن است برخی ، نسبت به این تحریف خرسند هم باشند و آن را مستمسکی برای حذف چهارشنبه سوری قرار دهند.

بهر روی ، غرض از این نوشتار ، این است که اجازه ندهیم سنت ها و نام های تاریخی ایرانیان ، در ماورای تصمیمات محفلی تحریف شود ومقدمات حذفشان فراهم آید.

اگر چهارشنبه سوری به "چهارشنبه آخر سال" تبدیل شود و سیزده بدر ، بشود "روز طبیعت" هیچ بعید نیست که فردا هم نام عید نوروز را عوض کنند و مثلاً آن را "تعطیلات عمومی اول بهار" بنامند!

فراموش نکنیم که هر کدام از نام های تاریخی در ورای خود ، دنیایی از پشتوانه و فرهنگ دارند و کسی حق ندارد با نام های تاریخی یک ملت این گونه رفتار کند و به میل خود آنها را تحریف کند.

ببخشید سیزده بدر از کدوم طرف می‌رن؟؟


تو انگلیس یه روز یه دکتره میره تیمارستان، از یه دیوونه می پرسه برای چی تو رو اینجا آوردند؟ میگه: آخه من اعتقاد دارم جوراب نخی بهتر از جوراب نایلونی است. دکتره میگه: خوب اینکه دلیل نمیشه تو رو اینجا بیاورند. یارو میگه: راستی شما جوراب نخی رو با سس مایونز میخورید یا سس گوجه فرنگی؟؟




یه انگلیسه طناب می‌بنده دور کمرش. میگن: چرا طناب بستی دور کمرت؟ میگه: می‌خوام خودکشی کنم. بهش میگن: خوب، چرا طناب رو بستی دور کمرت؟ میگه: اول بستم دور گردنم، دیدم دارم خفه می‌شم!!



از انگلیسه میپرسن: کراوات چیست؟ میگه خطی است فرضی، که لوزه را به ناف وصل میکند.




یه انگلیسه داشته هلو میخورده، به هسته‌اش که میرسه، میگه: به به، توش هم که گردو داره!!!




از یه انگلیسه میپرسن: اون کدوم حیوانی هست که به ما گوشت، شیر، ماست، کفش، لباس میده؟ میگه: بابام


به انگلیسه میگن: شنیدی اسراییل، لبنان را زده. میگه: مگه ایتالیا قهرمان نشد!




انگلیسه زنگ میزنه فلسطین اما زود قطع میکنه! ازش دلیلش رو می پرسند، میگه: می خواستم ببینم هنوز اشغاله یا نه !




از یه انگلیسه میپرسن: آقا ببخشید، خیلی ببخشید، جسارته، واقعاً شرمنده‌ام، روم به دیوار، گلاب به روتون، اسم شما چیه؟ میگه: اینجوری که تو سوال کردی حتماً گه 




از انگلیسه میپرسن : بعد از ۱۴ سال از ازدواجت، هنوز زنت رو عزیزم صدا میزنی؟ انگلیسه جواب میده: آخه اسمش رو یادم رفته !!





انگلیسه ادعای پیامبری میکنه،بهش میگن کتابت کو؟ میگه: من کتاب نمیدم !جزوه میدم 



یه دختر انگلیسی‌ میره پیش کشیش و میگه: من هر وقت از جلوی آیینه رد میشم، میگم: چه دختر خوشگلی! آیا گناه میکنم؟ کشیش میگه: آره چون خالی‌ می‌بندی!


به قدر وسعت فکر تو آن یگانه حکیم .... سخن ز دوزخ و فردوس در کتاب کند


گشت بی عاطفتی باز شروع
یافت حرص و ولع و جهل شیوع
آمد از خانه برون شیر فروش
کوزة شیر پر از آب به دوش
کاسب دزد به بازار آمد
طالب مزد، سر کار آمد
شد برون حضرت شیخ الاسلام
ریش را بسته حنا از حمام
شرکت خود را در مال یتیم
شفقتی داند بر حال یتیم
صف کشیدند پدرسوخته ها
چشم بر منصبِ هم دوخته ها



روز آبستن رنج و ثعب است
ای خوشا شب که فراغت به شب است
من همه دشمن روزم که به روز
کند انواع جنایت بُروز
ای خوشا شب که پس از ساعت پنج
ظلم عاطل شود و خسبد رنج
مردم از شر هم آسوده شوند
فارغ از صحبت بیهوده شوند

شعر انتقاد از ایرج میرزا