اسفند ۲۶، ۱۳۹۰

شرح مصیبت دادن به جای شر مصیبت کردن


امروز ضمن خوندن اخبار اینجا و آنجا رسیدم به ترانه‌ای از محسن چاوشی، به نام پرچم صلح. من طبق عادتی که دارم و بهر پدیده تازه‌ای نه نمیگم، این موزیک رو برای اولین بار شنیدم و با دقت بشعرش گوش دادم، و در انتها این سئوال بذهنم هجوم آورد که اگر بجای تمام این وقتی‌ که صرف ساختن، خواندن و ضبط این آهنگ شده بود، و بجای اه و ناله کردن، اگر هر کار مثبتی دیگری در جهت حل مشکلِ عظیمی‌ که کشور عزیزمان به آن دچار است، میشد، هم از تاثیر منفی‌ این موزیک بر شنوندها جلوگیری شده بود، و هم دنیا به ما نمیخندید که به جای آستین بالا زدن و شر مصیبت کردن به شرح مصیبت میپردازیم و اکتفا می‌کنیم. 

می‌دونم که عده‌ای بلافاصله در جواب من، جمله معروف "دورِ گود نشستی میگی‌ لنگش کن" را می‌گویند، و من در جواب میگم، اگر کسی‌ واقعا در گود و میدون باشه، می‌شه از دورِ گود داد زد و گفت لنگش کن، مشکل ما اینه که همه دورِ گود نشستیم، منتظریم یکی‌ وارد گود بشه.


اسفند ۲۵، ۱۳۹۰

مانی پیامبرنقاش پارسی.... اگر زندگی‌ انسان هیچ جنبه انسانی‌ نداشته باشد، فردا روز دیگری نیست


دست نقاش طبیعت صدهزاران رنگ را ....  گونه گونه نقش ریزد مانوی ارژنگ را

مانی پیامبرنقاش پارسی که در مسیحی مشابه او را بنام عیسی و مذهب او "میشا" را "مسیح " نامیده وبا یک کپی ناقص مال خود کردند اعتقاد داشت جسم به وسیله اهریمن و روح به وسیله اهورا مزدا اداره میشود و این آدمی‌ است که انتخاب می‌کند که زندگیش به دست کدام یک از این دو اداره شود، یعنی‌ اگر به دنیای معنوی و روحش بپردازد به اهورا مزدا که مظهر نیکی‌ است اجازه داده است که زندگیش را در دست بگیرد، در نتیجه زندگیش به وسیله اهورا مزدا اداره میشود و به این ترتیب تنها شادی و آرامش نصیبش میشود و اگر به جسم و بدن بپردازد و آنرا بپروراند،، به اهریمن اجازه داده که سرنوشتش را تعیین کند، و درنتیجه زندگیش به وسیله اهریمن اداره میشود، و نهایتاً زندگیش سراسر رنج و سیری ناپذیری نسبت به هر چیزی خواهد بود. ولی‌ با توجه به اینکه بدن آدمی‌ از او جدا نیست، بهترین حالت ایجاد یک تعادل و بالانس بین این دو میباشد.




کردار پندار و گفتار انسان ابدی است نه گوشت و جسم او


دسته‌ای از وحوش خوشرنگ و گوشتخوار، جماعتی از اربابان پیروز شده، که با نظامات جنگی و نیروهای منظم، چنگال‌های هولناک خود را در تن‌ جماعت عظیمی‌ از مردم فرو کرده‌اند، و شاید عدد این مردم به مراتب از آنها بیشتر بوده، ولی‌ انتظامی نداشته اند تا بتوانند مقاومت کنند، این است اصل دولت.
 نیچه

اسفند ۲۴، ۱۳۹۰

Happy Norouz ~~~ نوروز آمد

رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
مکن زغصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید
ز روی ساقی مهوش گلی بچین امروز
که گرد عارض بستان بنفشه دمید
بهار می گذرد دادگسترا دریاب
که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشید

حافظ 



دکتر حسن عباسی جراح و متخصص زنان، تحلیل گر‌ فیلم‌های هالیوود و یا متخصص امور جنگی؟


در جامعه‌ای که کتاب خوانی جایش را به پای منبر نشینی داده است، حسن عباسی‌ها بهترین میدان را برای یورتمه رفتن و گاهی‌ هم چهار نعل تاختن پیدا میکنند و میشوند صاحب نظران همه فن حریف !




علی‌ شریعتی‌ فرانسوی و توراندخت چینی‌

برشت در نمایشنامه توراندخت به نقش روشنفکر در جامعه هیتلری میپردازد و آنها را بشدت و بطور همگانی مورد انتقاد قرار میدهد.
برشت می‌نویسد:
روشنفکر کسی‌ است که بتواند بر روی واقعیت سرپوش بگذارد و آنچه آشکار است با مهارت پنهان کند. کسی‌ که بتواند دروغ را راست و راست را دروغ بنمایاند، اما فقط دروغ خوب ارزش دارد، فقط دروغگوی خوب پاداش می‌گیرد و دروغگوی بد سرش را به باد میدهد.





 برشت در مورد این نوع روشنفکران کلمه آلمانی‌ به معنی‌ کارگر مغزی را به کار برده است و میگوید:

"روشنفکرها دروغ بزرگ میگویند و واقعیت آشکار را انکار میکنند، و از فکر بعنوان وسیله‌ای برای کسب و کار و تجارت استفاده میکنند."


اسفند ۲۳، ۱۳۹۰

کسي آمد کسي آمد که ناکس زوکسي گردد


ز کوي يار مي‌ آيد نسيم باد نوروزي
از اين باد ار مدد خواهي چراغ دل برافروزي
چو گل گر خرده‌اي داري خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلط‌ ها داد سوداي زراندوزي

حافظ






هَزار یوسف مصری، فتاده در چهِ ماست

آن پریچهره که دعوی خدائی میکرد
دیدمش ریش درآورده گدائی میکرد.



چون عاقبت کار همه نیستی‌ است
انگار که نیستی‌ چو هستی‌ خوش باش.


رستاخيز طبيعت


آمد بهار خرم و آمد رسول يار
مستيم و عاشقيم و خماريم و بي قرار


اي چشم واي چراغ روان شو به سوي باغ
مگذار شاهدان چمن را در انتظار

گل از پي قدوم تو در گلشن آمده است
خار از پي لقاي تو گشته است خوش عذار

اي سرو گوش دار که سوسن به شرح تو
سرتا به سر زبان شد بر طرف جويبار

غنچه گره گره شد ولطفت گره گشاست
از تو شکفته گردد و بر تو کند نثار

گويي قيامت است که برکرد سرزخاک
پوسيدگان بهمن و دي مردگان پار

تخمي که مرده بود کنون يافت زندگي
رازي که خاک داشت کنون گشت آشکار

شاخي که ميوه داشت همي نازد از نشاط
بيخي که آن نداشت خجل گشت و شرمسار

آخر چنين شوند درختان روح نيز
پيدا شود درخت نکوشاخ بختيار

لشکر کشيده شاه بهار و بساخت برگ
اسپرگرفته ياسمن و سبزه ذوالفقار

آري چو در رسد مدد نصرت خدا
نمرود را بر آيد از پشه ايي دمار

مولانا


این حماقت نه عجب باشد از آن ریش بزرگ ....... هرکه را ریش بزرگ است خر وکوسه بود.



هیچ فکر کردی که چرا کشور کوچکی مثل انگلستان که از نظر، ذخایر خام و منابع طبیعی در جایگاه صفر قرار دارد و از نظر صنعت و تکنولوژی هم آنچنان حرفی‌ برای گفتن ندارد، ولی‌ تقریبا ثروتمندترین کشور دنیاست؟


میگن برای سفر کردن پول لازم نیست، فقط شجاعت کافیست، مملکت داری هم به منابع طبیعی و نیروهای متخصص احتیاج نداره، کافیه دستور مملکت داری را بلد باشی‌.
مثلا ترکیه رو در نظر بگیریم که تحت تاثیر درس‌ها و راهنمایی‌های دریافت شده از اربابش انگلیس دقیقا جا پای جای او میذاره به چه ترتیب؟

انگلیس به ترکیه که درست مانند خودش از نظر منابع طبیعی و نیروی تخصصی در حد صفر است، یاد داده که برای اینکه مملکت پیش رفته داشت باشی‌ به تنها چیزی که نیازمند هستی‌ پیدا کردن کشور ثروتمندی مثل ایران است که به وسیله یک مشت خائن احمق اداره میشود، سپس به ترتیب زیر عمل کن:

۱- ابتدا از بین آنها احمق‌ترین خائن‌ترین و بی‌ وجدان‌ترین و بی‌ سوادترین و خار‌ترین‌شان را، که یک عمر محرومیت کشیده و تو سری خورده و سراپا عقده حقارت است را پیدا کن، و تا جایی‌ که حتی تو خواب هم نمی‌‌دیده، بهش همه نوع امکانات مالی‌ را بده تا به صورت نوکری فدائی برایت درآید، سپس تقویتش کن که صاحب منصب بشه، دستش به  بالا بند شه، صاحب موقعیت شه.... حتی اگر نتونست از کارگزارن آن مملکت بشه اشکالی نداره، در حد یک نوکر ساده هم باشه خوبه.

۲- سپس اختلافات و نقاط ضعف مردم آن مملکت را پیدا کن، و با پر رنگ کردن آنها، آنچنان اختلافی‌ بینشان بنداز که همه چیز را فراموش کنند و فقط به نفرت و کینه ورزی به یکدیگر بیندیشند،

۳- از اینجا به بعد دیگه ساده است، در ضمن این که اینها در حال تو سرو کله زدن هستند، نوکرانی که برای خودت تراشیدی، ثروت و امکانات آن کشور را به طرف تو سرازیر میکنند و تا ایرانیها به خود بیایند و بخواهند بفهمند از کجا خوردند، آنچنان به زمین گرم نشستند که دیگر معجزه هم نمیتواند آنها را نجات دهد.

این دقیقا اتفاقی هست که برای ایران در رابطه با ترکیه افتاده و دولت ترکیه توانسته به وسیله گروهی به نام پان ترک کشورش رو با پول مردم ایران بسازد

و دیگر کشورها هم هر کدام به شکل و روش مخصوص خودشان ایران را غارت کردند، در حالی‌ که ایرانی‌ به سختی مشغول و سرگرم گذران امورات روزمره خودش است و شبانه روز با اعصابی متشنج ادامه حیات میدهد، و همزمان شخصیتش به وسیله آخوند بیوجدان، لگد کوب شده و حقارت و تحقیر را به جون میخرد، یک ترک، یک چینی‌، یک عرب، یک روس، یک اروپایی، یک آمریکایی‌، لذت لقمه‌های چرب و نرم و راحتی‌ را که به خاطر حماقت ایرانی‌ به دست آورده است، میبرد و به ریش هر چی‌ ایرانی‌ است میخندد. و ما صد‌ها سال بعد می‌نشینیم و تاریخ حماقت خودمان را مرور می‌کنیم و میاندیشیم چقدر در آن زمان ابلهانه رفتار کردیم.
و این حکایت، تا زمانی‌ که حتی یک آخوند، در ایران وجود دارد، و تا ملت ایران به قول کسروی یک دست نشده است، همچنان باقیست....




لبنانی ها اجازه آب بازی دارند با پول مردم ایران

دوش دیوانه شدم، عشق مرا دید و بگفت ...... آمدم، نعره مزن، جامه مدر، هیچ مگو


اندر دل من مها دل‌افروز تویی
یاران هستند و لیک دلسوز تویی
شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز تویی

مولانا


عيد ار بوي جان ما دارد
در جهان همچو جان مبارک باد
بر تو اي ماه آسمان و زمين
تا به هفت آسمان مبارک باد
عيد آمد به کف نشان وصال
عاشقان اين نشان مبارک باد
روزه مگشاي جز به قند لبش
قند او در دهان مبارک باد
عيد بنوشت بر کنار لبش
کاين مي بي‌کران مبارک باد
عيد آمد که اي سبک روحان
رطل‌هاي گران مبارک باد
چند پنهان خوري صلاح الدين
بوسه‌هاي نهان مبارک باد
گر نصيبي به من دهي گويم
بر من و بر فلان مبارک باد

مولوي