بهمن ۲۵، ۱۳۹۰

ایـن سـخـن ها را بـبایـد گـفت با بیدارها




باز گـویـم این سخـن را گرچه گفتم بارها
می نهند این خائنین بر دوش ملت بارها

پـرده هـای تـار و رنگارنگی آید در نظر
لیک مخفی در پس آن پرده ها اسـرارها


مـارهـای مـجـلسی دارای زهـری مهـلکند
الحذر باری از آن مجلس که دارد مارها


دفـع ایـن کـفـتـارهـا گـفـتـار نـتـوانـد نمـود
از ره کــردار بـایـد دفــع ایـن کــفـتـارها



کـشـور ما پاک کی گردد ز لـوث خائنین
تا نـریـزد خـون ناپاک از در و دیوارها


مـزد کـار کـارگـر را دولـت مـا مـی کـند
صرف جـیب هرزه ها ولگردها بیکارها


از بـرای ایـنـهـمـه خائـن بود یک دار کم
پر کنید این پهن مـیدان راز چوب دارها


دارها چون شد بپا با دست کین بالا کشید
بـر سـر آن دارهـا سـالارهـا سـردارهـا


فرخـی این خیـل خواب آلوده مست غفلتند
ایـن سـخـن ها را بـبایـد گـفت با بیدارها .

فرخی یزدی




که رو در رو کند آئين زشتِ زشتکاران را ..... چرا از اين ميان آئينه داری برنمی خيزد؟


سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تایید نظر حل معما می‌کرد

دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد

گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد

بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد

این همه شعبده خویش که می‌کرد این جا
سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد

گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرد.

حافظ

بهمن ۲۳، ۱۳۹۰

Whitney Houston


زمین یک بار دیگه فقیر شد، یه عاشق، یه معتاد، یه پاک باخته، یه مادر، یه صدای آسمانی، همه اینها بود و به ناگاه و یک باره از همه اینها استعفا داد. ویدنی هیوستون، یکی‌ از استثنای‌ترین خواننده‌های زن باصدایی پر قدرت و کم نظیر، خواننده محبوب من، دست و دل‌ از این دنیا شست و سفر دیگری را آغاز کرد.


خبرت هست که دیریست ز ما بی خبری

مقامات پلیس انگلیس، در یک اقدام تعجب برانگیز، فیلمی از درگیری در یک میکده را بنمایش گذاشتند که بحث‌های زیادی را برانگیخت.


داستان از اینقرار است که، مرد ۲۴ ساله معتادی بنام دین دینن، در جرو بحثی‌ با مشتریهای یک میخانه در یکی‌ از روستا‌های حاشیه لندن، از طرف بعضی‌ از مشتریان این میخانه با کتک از آنجا به بیرون انداخته میشود. وی سپس بخانه رفته و با یک ارّهٔ برقی برمیگردد تا انتقام خود را از کسانی‌ که کتکش زدند بگیرد. در نهایت مشتری‌های میخانه، با کمک صندلی‌ و همکاری یکدیگر، ارّهٔ برقی را از مرد گرفته، و او را تحویل پلیس میدهند. تا اینجای داستان، چیز عجیبی‌ وجود نداره، و از ایندست اتفاقات، گاه و بیگاه پیش میاید و در همه جای دنیا هم احتمال بوجود آمدنش هست. ولی‌ بحث اینجاست که در جامعه‌ای تا اینحد کنترل شده، که همه جا دوربین هست و میشود به این زیبای همه ماجرا ها، حتی کوچکترین و کم اهمیت‌ترین آنها.... مثلا در یک شب تعطیل در یک گوشه از یک روستای کوچک رخ میدهد... را ضبط کرد و ناظر بود، آیا مردم آن جامعه اصولاً چیزی بنام فضای خصوصی و شخصی‌ را تجربه میکنند، یا تمامی اعمال و رفتارشان، تحت نظر و کنترل میباشد؟ پرسش اینجاست که وقتی‌ این دوربین و این کنترل شامل موسسات دولتی و خصوصی، فروشگاها، مغازه ها، رستوران ها، هتلها، اتوبوس ها، قطار ها، تاکسی، و کلا وسایل حمل و نقل عمومی‌، خیابانها و و و .....

و خلاصه گر‌ بر سر خاشاک یکی‌ پشه بجنبد،
جنبیدن آن پشه عیان در نظر پلیس و مقامت دولت انگلیس میباشد.....

آیا در چنین جامعه ای، مردم میتوانند ادعای آزادی و اصولا مردم بودن بکنند؟ و یا بیشتر شبیه حیواناتی هستند که در قفسهایی زندگی‌ میکنند که کوچکترین حرکتشان ، مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرد و احتمالاً برایشان برنامه ریزی هم میشود. و این مردم بظاهر آزاد ، چقدر هم دلشان خوش است که با پولهایی که از غارت جوامع دیگر بدست می‌آورند، شکمی سیر دارند! و هرچند مجبورند همدیگر را که بیش از ۷۰ میلیون هستند، در سرزمین کوچکی تحمل کنند و بخانه‌های ۴۰ متری قناعت کنند، و درهم بلولند ولی‌ میتوانند بمردم دنیا چنگ و دندان نشان دهند و همزمان و با داشتن القاب "بیتربیت ترین، بی‌ فرهنگ ترین، خشنترین و بیرحم‌ترین مردم دنیا" حرف‌های طلایی و دوست داشتنی، در مورد ادب، آزادی و تمدن بزنند.

مرا خبر نه از انک اینجهان مرد فریب
بدست راست شکر دارد و بچپ حنظل!

ناصرخسرو. 

 

بهمن ۲۲، ۱۳۹۰

این تن اگر کم تندی، راه دلم کم زندی ..... راه بدی تا نشدی این همه گفتار مرا


میشود از یک سخن، به هر شکلی‌ استفاده کرد در حالی‌ که حقیقت سخن چیز دیگری است.

نیچه میگه به سراغ زن می‌روی تازیانه ات را فراموش نکن!،



در اروپا در قرن نوزده و اوایل قرن بیست ، داشتن کلاه و عصا و اسب اصیل و نشان دادن آنها برای نمایش موقعیت و طبقه اجتماعی شخص، و به طور کلی‌ وابستگی‌ فرد به طبقه بورژوازی و اشرافیون از واجبات بود و از آنجایی که نمی‌شد اسب اصیل گران قیمت خود را همیشه همراه داشت، گاه گاهی‌ سمبل و نمودار آن، یعنی‌ تازیان را به دست می‌گرفتند و این جمله که به سراغ زن می‌روی تازیانه ات را فراموش نکن، یعنی‌ موقعیت خودت را به عنوان یک آدم صاحب جاه و مقام به نمایش بگذارتا شاید بتوانی‌، زن را تحت تاثیر قرار بدهی‌.

بهمن ۲۱، ۱۳۹۰

هر چیزی که تو رو نکشه، قویترت می‌کنه


آن داغ ننگ خورده که میخندید
بر طعنه‌های بیهده، من بودم
گفتم که بانگ هستی‌ خود باشم
اما دریغ و درد که " زن " بودم




اینجا ستاره‌ها همه خاموشند
اینجا فرشته‌ها همه گریانند
اینجا شکوفه‌های گًل مریم
بیقدرتر ز خار بیابانند



بگذار تا دوباره شود لبریز
چشمان من ز دانهٔ شبنمها
رفتم ز خود که پرده دراندازم
از چهر پاک حضرت مریم ها

با این گروه زاهد ظاهر ساز
دانم که این جدال نه آسان است
شهر من و تو، طفلک شیرینم
دیریست کاشانه شیطان است.

فروغ فرخزاد، افتخار ادبیات معاصر ایران

بهمن ۲۰، ۱۳۹۰

که گویای همه چیز است و خود ناچیز

زرتشت بارها جوانی‌ را دیده بود که از او دوری می‌‌جوید. شبی که به تنهایی در تپه‌های اطراف شهر، موسوم به گاو خالدار می‌‌گشت، چشمش به آن جوان افتاد که بر درختی تکیه کرده و با چشمانی خسته به دره نگران است. زرتشت درختی را که جوان بر آن تکیه کرده بود گرفت و گفت: اگر من می‌‌خواستم این درخت را با دست‌های خود تکان دهم، نمیتوانستم ولی‌ بادی که ما نمی‌بینیم آن را به دلخواه خود عذاب میدهد و خمّ می‌کند. ما هم به وسیلهٔ دست‌های نامرئی، به شدت خمیده میشویم و عذاب میکشیم. جوان بی‌ اختیار از جای جاست و گفت: من صدای زرتشت را می‌‌شنوم در حالی‌ که هم اکنون فکرم مشغول بدو بود. زرتشت پاسخ داد: از چه چیز این امر باک داری؟ بشر هم مانند این درخت است، هر چه بیشتر به سمت بلندی و روشنائی پیش میرود، بیشتر ریشه‌هایش در زمین و تاریکی و دره‌ها و به سوی پلیدی میگرود. ( نیچه - چنین گفت زرتشت)





بهمن ۱۹، ۱۳۹۰

هرملین و خیام Eric Hermelin ایرانی‌ تر از ایرانی

تنها کسی‌ که در دنیا، نیمی از زندگی‌ و تمامی ثروتش را در جهت انتشار و ترجمه آثار ادبی‌ ایران، سرمایه گذاری کرده و به خاطر این کار مجبور به تحمل، تنهایی، طرد از اجتماع و خانواده و پذیرش القابی مانند الکلی، خود آزار و دیوانه شده است، یک نفر سوئدی است و چرا همه اینها را تحمل کرده است؟؟،..... بله، عشق به خیام.

اریک اکسل هرملین ( ۲۲، ژوئن، ۱۸۶۰ - ۸، نوامبر، ۱۹۴۴ )


اریک هرملین، نویسنده و سیاستمدار سوئدی بود که در ۱۴۰ سال پیش در جنوب سوئد در یک خانواه ثروتمند و اشرافی، به دنیا آمد.

هرملین در دوران جوانیش به هند سفر کرد و مدتی‌ را در آنجا گذراند و در آنجا با یک ایرانی‌ آشنا شد که بعد‌ها به او زبان پارسی را آموخت.

در آن دوران زبان پارسی، زبان رسمی‌ کشور هندستان بود، و بعد‌ها انگلیسیها زبان پارسی‌ را در هندستان ممنوع کردند و زبان هر کسی‌ که به زبان پارسی‌ حرف میزد را میبریدند. و اگر انگلیس این دشمن قسم خورده، روانی‌ و بی‌شرم، این کار را در حدود ۱۰۰ سال پیش نکرده بود، امروز زبان پارسی، زبان مادری حداقل ۱،۵ میلیارد آدم در دنیا بود.
ولی‌ در آن زمان هنوز زبان پارسی‌، زبان رسمی‌ هندستان بود. و هرملین پس از فرا گیری زبان پارسی‌ و پس از بازگشت به سوئد به ترجمه آثار پارسی‌ به سوئدی مشغول شد و حدود ۱۰ هزار صفحه از ادبیات پارسی‌ را به سوئدی بگرداند. که از این میان میتوان از بوستان و گلستان سعدی، گلشن راز شبستری، رباعیات خیام، آثار سنائی و واعظ کاشفی، پند نامه و منطق الطیر، تذکرة‌الاولیا از عطّار، مثنوی از مولانا، برگزیده هایی از شاهنامه، اسکندر نامه نظامی و کلیله و دمنه را میتوان نام برد.

هرملین علاقه عجیبی‌ به خیام پیدا کرد و بر اثر تاثیری که از خیام گرفت، زندگی‌ عارفانه‌ای را در پیش گرفت. و چون این روش زندگی‌ برای یک فرد اشرفی در سوئد عجیب به نظر می‌رسید، وی را به عنوان بیمار روانی‌، مدتی‌ تحت مداوا قرار دادند ولی‌ او همچنان به وارستگی و دوری از تجملات ادامه داد و به دهکده‌ای در سوئد رفته و در آنجا ۴۰ سال آخر عمر خویش را تمام وقت صرف ترجمه ادبیات پارسی‌ به سوئدی کرد.

هرملین آنچنان شیفتهٔ ادبیات ایران بود که در اروپا به عنوان، برجسته‌ترین نماینده ادبیات ایران شناخته میشد. سفیر ایران در استکهلم در آن زمان از هرملین قدردانی‌ کرد و مدال خورشید به او اهدا کرد.

هرملین در اواخر عمر، با جانی شیفته با مولانا همدم شد، و بدون دیوان اشعار مولانا در هیچ کجا ظاهر نمی‌شد و تمامی تلاشش این بود که انسان اروپایی را با پیام و عرفان مولانا آشنا سازد. وی به قدری تحت تاثیر ادبیات ایران قرار گرفته بود که تمامی آثار ترجمه شده ایرانی‌ را با سرمایه شخصی‌ خودش چاپ و منتشر کرد و تمامی ثروت خانودگیش و نیمی از زندگانیش را در این راه گذشت، و همین کارش باعث شد که دشمنان زیادی در بین دشمنان ایران پیدا کند و به او تهمت‌های از قبیل دیوانه، خود آزار و الکلی بزنند. ولی‌ در انتها، سبک زندگی‌ که برای خودش انتخاب کرده بود، الگوی بسیاری از اندیشمندان و نویسندگان غربی قرار گرفت و به خاطر این انسان بزرگ و شریف است که آثار ادبی‌ ایران از سوئدی به دیگر زبانهای اروپایی ترجمه، و مورد تحسین و تقدیر قرار گرفته شده است، چرا که آثار پارسی که به وسیله وی به سوئدی ترجمه شده، از بی‌ نقص‌ترین و معتبر ترین، آثار ترجمه شده دنیا محسوب میشود.

نام و یادش گرامی‌ و جاوید باد. به امید روزی که به یک حکومت ایرانی‌ در ایران برسیم تا آنچنان که شایستهٔ این مرد بزرگ است، از او، قدردانی‌ شود.


انگلیسی‌‌ها گفتن چرا ما بریم زبان دیگران رو یاد بگیریم تا بفهمیم چی‌ میگن، یه کاری می‌کنیم که آنها زبون خودشون رو فراموش کنن و به زبون ما حرف بزنن و تازه به این کار افتخار هم بکنن.(ستاره و دریای قصّهٔ‌ها از سلمان رشدی.)

زیباتر از این رقص (سماع) كه در اين فيلم نمايش ميدهد،در دنیا وجود نداره، رقصی که به وسیله شاهرخ مشکین قلم هنرمند بینظیر ایرانی‌ انجام میشود با ترانهٔ فریاد از شجریان، یه تلفیق شاهکار، از این دو هنرمند. من برای شاهرخ مشکین قلم، بیشترین احترام را قائلم و برایش آرزوی پیروزی در همهٔ ابعاد زندگی‌ ش را دارم.

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر بپای درآیم بدر برند بدوشم .

روز صحرا و سماع است و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی .
سعدی کبیر و شیرین سخن.

بهمن ۱۸، ۱۳۹۰

مقوا

من از وقتی‌ "مقوا خمینی" رو دیدم، تمام نظریات، تحلیلهای سیاسی و کارشناسی و تمام معادلاتی را که در رابطه با حکومت ایران داشتم و تا آن زمان برایم واقعی‌ جلوه میکردند، به یک باره دور ریختم. و به این نتیجه واقعی‌ رسیدم که کارگزاران و دست اندرکاران نظام جمهوری اسلامی، چیزی نیستند به جز یک مشت ابله.


متاسفانه حکومت و ادارهٔ ایران دست دیوانه گان، احمق ها، بیسوادن، نادانان و یک مشت احول است و بس.

مقوا خمینی، یعنی‌ حتی یه نابغه هم نمیتونست به این زیبای و شگفت انگیزی خمینی رو مضحکه و مسخره کنه. معنای واقعی‌ این مثل رایج است که، دیوانه یه سنگی‌ رو در چاه میاندازد که صد تا عاقل نمیتوانند، آنرا را در بیاورند، دیوانگان حکومتی، طوری خمینی رو به فضاحت کشیدند که اگر صد تا ضد خمینی عاقل، همه افکارشون را روی هم می‌‌ریختند، نتیجه بهتر از این نمی‌شد.


ببین جان و مال ما دست چه ابلهانی قرار دارد. و ایران عزیز، جایی‌ که ذرات نیاکان دانشمند و اندیشمند ما، با خاک آنجا یکسان شده، به وسیله چه مردگان مغزی اداره میشود.
زاحمقان بگریز چون عیسی گریخت
صحبت احمق بسی خونها بریخت .
مولوی .













ژاکلین کندی


آنچنان گرم است بازار مکافات عمل
دیده گر‌ بینا بود، هر روز، روز محشر است

ژاکلین کندی، در سال ۱۹۶۴، و ۴ ماه بعد از ترور مشکوک شوهرش جان ف‌‌‌ کندی رئیس جمهور وقت آمریکا، مصاحبه‌ای را در خانه ش در واشنگتن انجام داد، به این شرط که این مصاحبه سالها بعد از مرگش، منتشر شود. وی در سال ۱۹۹۴ فوت کرد و در سال ۲۰۰۷ پرده از روی این مصاحبه برداشته شد و در روز چهار شنبه یعنی‌ فردا ۸ فوریه ۲۰۱۲، کتابی‌ در این رابطه با عنوان، "ژاکلین کندی و گفته‌های تاریخی‌ او، به عنوان همسر جان ف‌‌‌ کندی"، منتشر میشود که شامل هشت ساعت مصاحبه او، که بر روی نوار ضبط شده است، میباشد.

"وینستون چرچیل، یه چیز خل بود، ژنرال دو گًل، یک انسان خود خواه و یک انسان رذل و بد ذات بود و ایندیرا گاندی زنی‌ گوشت تلخ و منفور و بسیار وحشتناک بود "، .... اینها نمونه‌های از گفته‌های ژاکلین کندی است که در این مصاحبه بیان شده است.

همچنین، مارتین لوتر کینگ، رهبر آزادی خواه و حقوق مدنی، سیاه پوستان آمریکا، نیز از ابراز محبت خانم کندی محروم نمانده است. مارتین لوتر کینگ که در مراسم به خاکسپاری جان ف‌‌‌ کندی شرکت کرده و به شدت از ترور وی متأثر شده بود، کاردینالی که مراسم خاکسپاری را انجام میداد، را مورد تمسخر قرار داده بود و وقتی‌ رابرت کندی، برادر جان ف‌‌‌ کندی، این موضوع رو به خانوم کندی گفته بود، وی در جواب گفته بود: "امان از دست این مردک مزخرف و وحشتناک".

جان ف‌‌‌ کندی، در ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳، در ماشین بدون سقفش، در راه دالاس( سومین شهر بزرگ از شهر های، ایالت یا استان تکزاس) به ضرب گلوله کشته شد، وی یک سال قبل از ترورش در یک مصاحبه با دوید دانالد ، وقتی‌ از او سوال شد که آیا از کشته شدن نمیترسد؟ از خبرنگار پرسیده بود، آیا رئیس جمهور آبراهام لینکلن می‌توانست به همهٔ این دستاورد‌هایی‌ که با مرگش به دست آمد، برسد؟ و وقتی‌ خبر نگار جواب داده بود، نه، .... جان ف‌‌‌ کندی گفته بود: اگر فقط مرگش می‌توانست این اهداف را تامین کند، پس باید به او شلیک میشد. و درست یک سال بعد به وی شلیک شد، و بحران کوبا بعد از این ترور حل شد که به عنوان یکی‌ از پیروزی‌های جان ف‌‌‌ کندی، از آن نام برده میشود. وی سی‌ و پنجمین رئیس جمهور آمریکا بود.


The Undamaged Zapruder Film


در فیلم میتوان دید پیش از اینکه به جان ف‌‌‌ کندی شلیک بشود ، وی بیک طریقی از پا درآمده است و ژاکلین کندی سر وی را در دست می‌گیرد و از اینکه شوهرش از پا افتاده تعجب می‌کند و سپس شلیک گلوله‌ای سر وی را نشان می‌گیرد.

بنا به گفته برخی‌ از متخصصین آمریکای، در روز ترور کندی، بیش از ۳ بار بطرف کندی شلیک شده است و بار اول بخطا رفته و بار دوم یک گلوله بپشت گردن وی اصابت کرده و از جلو از محل سیب آدم یا انتهای گردن او بیرون آمده است و بار سوم از کنار بسر وی شلیک شده است.


عکسی‌ تاریخی‌ از شاه فقید ایران، محمد رضا شاه پهلوی، ژاکلین کندی و جان ف‌‌‌ کندی.

بهمن ۱۷، ۱۳۹۰

همه ذرات جسم خاکی من، از تو ‌ای شعر گرم، در سوزند


یکی‌ از زیباترین صداهای ممکن، در بیستم ژانویه امسال، برای همیشه خاموش شد. اتا جیمز با صدای دلنشینش، یکی‌ از بزرگترین خواننده‌های زن، بلوز و جاز بود. و بسیاری از خواننده‌های معروف، آمریکا از او، الگو برداری کردند، خوانندگان معروفی مثل، ادل، جنیس جاپلین، بیانسه، کریستینا آگیلرا، دایانا راس و دیگران و دیگران.

فروغ فرخزاد، این زن استثنایی‌ در زمینه هنر و مقتدر در میدان نبرد با دنیای مردانه مردانه مردانه، میگوید: تنها صداست که میمانند. و اتاجیمز از دنیای مردانه مردانه مردانه میخواند.

با اینکه این دو زن، که برکت زمین بودند، هیچ گاه همدیگه رو ملاقات نکردند ولی‌ شعر یکی‌، امتداد آواز دیگری شد.
فروغ با جملهٔ گنه کردم، گناهی پر ز لذت ، ... بجنگ دنیای مردانه مردانه میرود و اتا جیمز میخواند، که دنیای مردانه مردانه بدون زن، هیچ است.




دنیا، دنیای مردهاست،
ولی‌ همین دنیا بدون زن یا دختر، هیچه
آره، مرد ماشین میسازد ، که جاده‌ها را طی‌ می‌کند
مرد قطار میسازد که بار‌های سنگین حمل می‌کند
مرد چراغ برق میسازد که تاریکی‌ را میزداید
مرد مثل نوح برای گذر از آبها، کشتی میسازد ،
ولی‌ این دنیای مردانه، مردانه، مردانه، بدون وجود زن و دختر .... هیچ نمی‌ارزد

مرد اسباب بازی میسازد ، و بچه‌ها رو خوشحال می‌کند
مرد همه چی‌ میسازد، باهرچه در قدرت دارد
و اگر خود نتواند، با پولی‌ که کسب می‌کند، مردان دیگری را بکار ساختن میگمارد
این دنیا مال مرد هاست، ولی‌ هیچه، بدون زن یا دختر

بدون زن، مرد در توحش غرق میشود
بدون زن، مرد در تلخی‌ فرو میرود.

ترانهٔ "دنیای مردان" از اتا جیمز.