دی ۰۷، ۱۳۸۹
آذر ۲۳، ۱۳۸۹
بار اضافه
اگر در زمان کودکی بادبادک درست کرده باشی میدانی که چگونه نوارهای باریک را با سیریش بشکل حلقه در آورده و سپس آنها را زنجیر وار بهم وصل میکنند تا دم بادبادک ساخته شود. سپس دو تا چوب را بشکل صلیب بهم وصل کرده و بر رویش کاغذ میکشند، و دم آنرا بهش میچسبانند.
و بعد آنرا هوا میکنند و همینجوری که بالا میره از سر چوبی که بهش نخ وصل شده، بهش نخ میدن که بالاتر و بالاتر بره. همیشه فکر کردم که باید لذت معصومانه و مفرطی تو بادبادک هوا کردن باشد. مخصوصاً وقتیکه بالای سر بیحرکت میایسته و فقط دنباله ش مثل مار تو هوا پیچ و تاب میخوره. حسرت کودکانهای برای ساختن یک بادبادک و هوا کردنش را دارم!
آذر ۲۱، ۱۳۸۹
و من مطمئن هستم که همهٔ اینها رو میدانید
آیا میدانید نزدیک به ۵۰ سال است که افغانستان مورد حمله سه دولت مقتدر دنیا یعنی انگلیس، روسیه و آمریکا قرار گرفته؟
یعنی اول انگلیسها به افغانستان حمله کردند، بعد روسها انگلیسیها را از اونجا بیرون کردند و بعد آمریکا با ساختن طالبان، روسها را از افغانستان راند، و چرا این سه قدرت مرتباً با یکدیگر بر سر تصاحب افغانستان در حال جنگ بودند ( البته به تازگی به این توافق رسیدن که هر سه با هم سر یه سفره بشینن و افغانستان را بین خودشون تقسیم کنند و دیگه با هم بر سر افغانستان نجنگن). راستی چرا افغانستان؟؟؟؟؟ افغانها هم که مثل ایرانیها شاه خودشون را داشتن و با آرامش و صلح، در حال گذران زندگی خودشان بودند نه به کسی کاری داشتند نه بمب اتم میساختند نه دیکتاتوری در آنجا بود، و در ضمن کم کم هم پیشرفت میکردند. راستی چرا افغانستان، هیچ وقت از خودتون این سوال را پرسیدید، یا چون آنها افغان هستند بما مربوط نیست و بنی آدم اعضای یک پیکر نیستن؟
آیا میدانید در سال ۱۹۷۵، اروپا و آمریکا در مرز گرسنگی و فقر دست و پا میزدند، کارخانهها ورشکسته، بیکاری در اوج خودش و مردم در مضیقهٔ نفت و مواد سوختی، به سوزوندن ذغال سنگ میپرداختند که باعث آلودگی و بیماری بسیاری در اروپا شده بود، و تازه بعد از براه انداختن انقلاب ایران، جنگ با عراق ( که یکی از نتایجش برای غربیها، فرمان برداری بی چون و چرای عربها بود، و تقسیم نفت خلیج پارس به نسبت ۸۵ % به غربیها و تنها ۱۵% به عربها، شد، و یکی از دلایل ناخرسندی صدام که خودش شاگرد سیا بود، و اختلافش با آمریکا، همین دلیل بود)، گرفتن افغانستان، از هم پاشیدن قطب کمونیست، و اخری هم حمله به عراق.... و فقط و فقط ظرف ۳۲ سال، اروپا و اروپایی و آمریکا و امریکایی بجای رسیدن که از زور خوشی و رفاه، جنون آمیز زندگی میکنن( نمونه هاش را اگر خواستید با شرح و تفسیر و عکس و فیلم در خدماتتون هستم)، و در عوض خاور میانه، دچار جنگ، فقر، خرافات، مذهب زدگی، جهل، بی رحمی ، فلاکت و بدبختی دست و پا میزنه، و بهترین و با هوشترین و جسورترین، مردم خاور میانه هم در خدمت اروپایها و امریکایها بعنوان زیردست، مشغول بکارهای پست و نازل هستند. و اگر بخاطره هوش سرشار و توانایهای که دارند بمقام یا رتبهای برگزیده میشن، بازهم محصول کارشون در جهت منافع غربیها مصرف میشه، غربیهای که اکثرا وقتی باهاشون بحث میکنی میبینی از نظر هوش و استعداد و معلومات عمومی به اندازه بچههای دبیرستانی ما هم نیستن.
آیا میدانید در غرب دیگه حتی یک کارخونه و یک کارگاه تولیدی پیدا نمیشه ( البته به جزٔ ساختن وسائل آنچنان لوکس که فقط و فقط مخصوص خودشون هست) و این کارخونهها و مراکز تولیدی با تمامی آلوده گیها و ضایعات شون به کشورهای دیگه منتقل شدند، و آیا از خودتون پرسید چرا؟؟؟؟ چرا یه اروپایی و امریکایی نباید کارگر تولیدی باشه؟؟؟؟ و اینهمه ثروت که در اختیار غربیهاست واقعا از کجا میاد؟؟؟ چرا که بخصوص اروپا از نظر معادن و ثروتهای خام و زمینی در حد صفر است.
آیا میدانید که رژیم آخوندی و کلا انقلاب ایران محصول دسیسههای سیاست غربیهاست، رژیمی که دست پروردهٔ غرب هست که با براه انداختن جنگه زرگری با غرب، ۳۲ سال خاک در چشم من و شما ریختن و به بهانه مبارزه با همدیگه، خون من و شما و هموطنانمون را میخورند و باعث دربدری و خونه خرابی ما هستند.
آیا میدانید که دنیای غرب سال ۱۹۷۹ را سال عوض شدن دنیا و خوشبختی خودش میداند؟؟؟؟؟
آیا میدانید مبارزه با آخوند و اخوندیسم تا وقتی که غربیها حمایت ۱۰۰ % از آنها دارند و با در اختیار قرار دادن بهترین و پیشرفتترین امکانات جاسوسی و تفتیش، کمک و یاری همه جانبهای را از رژیم آخوندی میکنند، کار را آنچنان سخت کرده که تقریبا غیر ممکن بنظر میاد؟
آیا میدانید مبارزه با آخوند تنها مبارزه با سپاه پیاده دشمن من و شماست، و دشمنان ما همچنان با توپ و تانک و تمامی وسائل پیشرفته نظامی در پشت این پیاده نظام، همچنان در مقابل ما قرار دارند؟
آیا میدانید که به تازگی، غربیها توّلد احمدی نژاد را بهش تبریک گفتن؟
و من مطمئن هستم که همهٔ اینها را میدانید.
اندیشه کن تا باشی
اشکالی که هست ما شرقیها به غریبیها کاری نداشتیم و آنها رو به حال خودشون گذاشتیم!
آنها هم بعد از تو سرو کله هم زدنهای دور و دراز با خودشون چه در رابطه با دین.... صدها سال جنگ وحشیانه و خونین بین کاتولیکها و پرتستانها.... و چه در رابطه با نگرش سیاسی،.... و بعد از اینکه از جنگیدن با هم خسته شدن، رشد و روند طبیعی بعد از این سرو کله زدنها رو طی کردند و به این نتیجه رسیدن که با دشمنی با همدیگه، اون هم سر مسائلی که میشه نشست و در بارهاش صحبت کرد.... به نتیجهای نمیرسن، و به این ترتیب به درک درست دموکراسی و آزادی رسیدن، و به این امر واقف شدن که به حوزهٔ انسانی همدیگه کاری نداشته باشند و به چشم "حق طبیعی و مسلم هر فرد"، به این حوزه نگاه کنند، و این اجازه رو به هر کسی بدن که این فضا رو برای خودش داشت باشه، و همچنین به خواسته همدیگه احترام بذارند، هر چند با آن مخالفند
سپس نشستند و یک سری قوانین که تضمین کنندهٔ این نتایج بود نوشتند و اسمش رو گذاشتند دموکراسی
ما شرقیها خیلی زودتر از آنها به دمکراسی و جامعه مدنی میرسیدیم، اگر غربیها میگذاشتند، ولی آنها ما رو به حال خودمون رها نکردند تا ما هم جامعه خودمون رو بسازیم، با دخالتهای خودشون و ایجاد دشمنی در بین ما از طریقه پر رنگ کردن اختلافات فرقه ای، زبانی، نژادی و ترویج دین و خرافات و با سیاستهای مزورانه، هم جامعه ما رو عقب نگاه داشتند و هم غارتمون کردند
با همین ترویج و ساختن دینهای مختلف( از گاو پرستی تا سیکیسم)، توانستند در هندوستان هر چه که هندیها ثروت دارند به تاراج ببرند و وقتی کفگیر به ته دیگ ثروت هندیها خورد، آنها رو ول کردند و دیگه کاری بهشون ندارند. ( اینجا منظور از غربیها، سیاستهای غربیست و نه جان و الیزابت و پیتر که همسایه ما هستن)
همچنین غربیها هر چه که ما آدم روشنفکر، و دلسوز به جامعه، و با استعداد و باهوش داشتیم رو، چه با ترور و چه با جذب آنها به جامعه خودشون، از ما گرفتند (دانشمندان علوم رو جذب کردند که از آنها به نفع خودشون استفاده کند و دنشمندان سیاسی و جامعه شناس رو کشتند که باعث بیداری جامعه خودشون نشن) و جامعه شرقی رو از کسانی که میتونستن جامعه ما رو بسازند خالی کردند.( بزرگترین و معروفترین این ترورها و دور کردنها رو میشه ، ترور گاندی و جمال عبدالا ناصر، و از کار انداختن آتا ترک و در مورد ایران هم امیر کبیر، کسروی، و جریان مصدق و و و، را نام برد، و ترور دکتر سامی و شاپور بختیار در اوایل انقلاب و کشتن و سر به نیست کردن هزاران آزادیخواه و روشنفکر ایرانی در زندانهای جمهوری فاشیست اسلامی، از دیگر نمونهها است
یک جامعه رو رشنفکران و استعدادهایش به پیش میبرند و اصولاً و در مجموع الیت جامعه هست که جامعه رو به مدنیت میرسونه نه ملت و مردم عادی که بیشتر دغدغه نان دارند تا دیگر مسائل
دوست عزیز در هر جامعه ای، ۸۰ تا ۸۵ در صد مردم، از اقشار معمولی و عادی و عامی تشکیل شده اند، و این نسبت در تمامی دنیا و در بارهٔ تمامی جوامع بشری صدق میکنه و مخصوص ایران و آمریکا و بولیوی نیست. منتها این تناسب با توجه به شرایط حاکم بر جامعه تا ۵ در صد بالا و پایین میشه ولی در کلّ این نسبت همیشه برقرار است. و ۸۰ تا ۸۵ در صد تشکیل دهندهٔ جامعه، اصلا به سیاست کاری ندارند، و در هر جامعهای فقط ۱۵ تا ۲۰ در صد، روشنفکر، کار شناس و الیت جامعه هست که سرنوشت اون جامعه رو مشخص میکنه
شما فکر میکنید، همهٔ مردم اروپا و آمریکا ، چرچیل، مارگارت تاچر یا روزولت هستن، که تونستند به اینجا برساند؟؟؟ اگر اینطور فکر میکنید و توقع دارید که مردم ایران هم همه شون تاچر بشند تا جامعه ما درست بشه بهتر است که دوباره فکر کنید
من این چند ویدئو کلیپ رو که از جامعه غربی، آمریکا، انگلیس و آلمان تهیه شده اینجا میذارم، لطفا توجه کنید، من نمیگم همهٔ مردم جامعه آمریکا و انگلیس و آلمان احمقند، ولی این ویدئو کلیپ نشون میده که همونطوری که ما مردم بی سواد و ناآگاه در جامعه خودمون داریم، غربیها هم استثنا نیستن
هدف فقط اینه که ببینید سطح سواد و آگاهی مردم کوچه و بازار در تمام دنیا تا چه حد شبیه همدیگه هست و مردم عامی در کدوم جایگاه قرار دارند، مثلا در آمریکا این مردم فکر میکنن اسرایلیها مسلمون هستند و باز مثلا در انگلیس مردم عامی حتی واحد پول کشور خودشون رو هم نمیدونن
و اونوقت آیا این انصاف هست که ما به مردم ایران ایراد بگیریم و بگیم تقصیر خودشونه که به این وضع دچارند
نتیجه اینکه وقتی ملت رو انداختی تو یه زندان بزرگ و یک گله سگ وحشی و زنجیری رو هم دورشون بستی، و این سگان رو مامور این کردی که تو سر ملت بزنن، بکشن، تو جهل و نادانی، دین و خرافات، فقر معنوی و مادی، گرسنگی و بی خانه مان ای، نگهشون دارند، دیگه نمیتونی از این ملت این انتظار رو داشته باشی که بهتر از این عمل کنه، و نمیتونی آنها رو شماتت کنی، به اینکه احمقند، و نمیتونی از آنها انتظار داشته باشی که به خودیه خود متمدن رفتار کنه. و نتیجه منطقی دو دو تا ش اینه که دیگه نمیتونی از مسئولیت پذیری، انسجام و بیداری برای این ملت دم بزنی
نتیجه اینکه ابتدا باید کسی رو که این سگ زنجیری رو بسته پیدا کنی(یعنی سیاستهای غرب) و دستش رو کوتاه کنی، چرا که اگه فقط به نابود کردن این سگ زنجیری قنات کنی، دوباره یه سگ زنجیر دیگه برات میبندن.
adresse1
adresse2
adresse3
چیزی جز مشتی کاه آگاه
مترسکی که هر کلاغی بتواند زیر کلاهش لانه بسازد ، چگونه مترسکی میتواند باشد ؟ شاید مترسکی که بخودآگاهی رسیده است. به این آگاهی که چیزی بجز یک مترسک نیست. خوداگاهی که در آدمی با شناخت و تنها با تفکر در احوال خویشتن خویش پدید میاید. و معمولا با پرسش زرشک آلود و بزرگ فلسفه، یعنی بودن یا نبودن، آغاز شده و به آنجا میرسد که فیلسوف از خود میپرسد: من کی هستم.....!
سپس به این واقعیت میرسد که اگر نیک ببینی و درست نگاه کنی، تو در واقع و در اصل چیزی بجز مشتی کاه نیستی.
وقتی پیله ات را رها کردی ..... و فارغ از هر مرزی، پروانه وار دروازههای زندگی را پرواز کردی، دیگران را نیازردی.... و حتی دیوانه وار ...... اجازه دادی مرزهایت را بزنند و درنوردند، و در زیر کلاهت لانه بسازند..... سپس نوبت آن میرسد که اندر دل آتش درآیی و آزاده و آزاد بروی تا بیکران، تا آنجایی که حتی فکر کسی هم بتو نمیرسد.
بهمن ۱۲، ۱۳۸۸
آذر ۲۹، ۱۳۸۸
گلستان سعدی
باب اول: در سیرت پادشاهان
تصحيح شادروان محمد علي فروغي
حکایت اول:
پادشاهي را شنيدم به کشتن اسيري اشارت کرد؛ بيچاره در آن حالت نوميدي ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن که گفتهاند هر که دست از جان بشويد هر چه در دل دارد بگويد.
(پادشاهی دستور داد یکی از دشمنانی را که در جنگ به اسارت گرفته بودند، بکشند. آن بیچاره وقتی مرگ خویش را نزدیک دید، شروع کرد به پادشاه به زبان خودش دشنام دادند، که میگویند که هر کسی به آخر خط رسیده باشد و چیزی برای از دست دادن برایش باقی نمانده باشد، ترس و خجالت و دیگر موانع را کنار گذاشته و هر چه در دل داشته باشد و بخواهد میگوید. )
وقت ضرورت چو نماند گريز
دست بگيرد سر شمشير تيز ( آدمی که در حال غرق شدن باشد، برای نجات خویش به سر شمشیر تیز هم چنگ میزند.)
اذا يئس الانسان طال لسانه (وقتی انسان مایوس و نامید باشد، زبانش دراز میشود و هر چه بخواهد بی پروا میگوید. )
کسنور مغلوب يصول عليالکلب ( مثل گربهٔ مغلوب که به سگ حمله میکند، یعنی وقتی می بیند که سگ میخواهد او را بکشد، او نیز با پنجه هایش، چنگ در پوزهٔ سگ میزند که برای سگ بسیار دردناک است.)
ملک پرسيد: اين اسير چه مىگويد؟ يكى از وزراي نيک محضر گفت: اي خداوند هميگويد:
والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس. (اشاره به آیهای از آیات قران به معنی اینکه کسی که قادر به گذشت از گناه مردمان باشد، بهشت را برای خودش خریده است، یعنی بهشت متعلق به کسانی است که بر خویشتن کنترل دارند و به وقت خشم و غضب، خویش را به دست خشم نمیسپارند و غضب خویش را خوردهٔ و بر سر مردمان خالی نمیکنند. )
ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت.
وزير ديگر که ضد او بود گفت: ابناي جنس ما را نشايد در حضرت پادشاهان جز راستي سخن گفتن. اين ملک را دشنام داد و ناسزا گفت. (وزیر دیگر که آدم بی سیاست و ذاتاً چاپلوس و بد نهادی بود، ( اکثر آدمهای ابله و نادان به همین ویژگیها آراسته هستند.) گفت: شایستهٔ ما وزرا نیست که به پادشاهان دروغ بگوییم، و در حضور پادشاه جز به راستی سخن نباید گفت، این اسیر به پادشاه فحش داد و ناسزا گفت. )
ملک روي ازين سخن درهم آمد و گفت: آن دروغ پسنديده تر آمد مرا زين راست که تو گفتي که روي آن در مصلحتي بود و بناي اين بر خبثي. چنانكه خردمندان گفتهاند: دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه انگيز.
( اخمهای پادشاه در هم رفت و گره بر آبرو انداخت و ناراحت شد و گفت: این دروغی که او گفت از راست تو در نظر من پسندیده تر است، چرا که دروغ او برای کاری خیر و مصلحتی شایسته بود، یعنی مرا از قتل بی گناهی باز میداشت و هم اینکه آن اسیر از کشته شدن نجات میافت. اما این راست تو مرا به قتل تشویق و هم بی گناهی را به کشتن میدهد و نیز این سخن تو قباحت دارد، چون تو مرا دشنام دادی، زیرا من ناسزای اسیر را نفهمیدم ولی تو در مقابل من حرف او یعنی دشنام او را به من دادی، در ضمن از وزیر دیگر هم سخن چنینی کردی و سعی در خراب کردن او داشتی.)
هر كه شاه آن كند كه او گويد
حيف باشد كه جز نكو گويد (هر کسی که در شاه نفوذ کلام دارد و شاه حرف او را گوش میدهد، هر مشاوری که در خدمت بزرگی است، میبایستی سخن به مصلحت و خیر گوید و جز سخن نیک به زبان نیاورد، که به این ترتیب، هم ظلم از مردم دور میشود و هم شاه از ظالم شدن نجات مییابد. )
و بر طاق ايوان فريدون شاه، نبشته بود
جهان اى برادر نماند به كس
دل اندر جهان آفرين بند و بس
مكن تكيه بر ملك دنيا و پشت
كه بسيار كس چون تو پرورد و كشت
چو آهنگ رفتن كند جان پاك
چه بر تخت مردن چه بر روى خاك
حکایت دوم:
يكى از ملوک خراسان، محمود سبکتکين را بخواب چنان ديد که جمله وجود او ريخته بود و خاک شده، مگر چشمان او که همچنان در چشمخانه هميگرديد و نظر ميکرد. ساير حکما از تاويل اين فرو ماندند مگر درويشي که بجاي آورد و گفت هنوز نگران است که ملکش با دگران است.
بس نامور به زير زمين دفن كرده اند
كز هستيش به روى زمين يك نشان نماند
وان پير لاشه را كه نمودند زير خاك
خاكش چنان بخورد كزو استخوان نماند
زنده است نام فرخ نوشيروان به خير
گرچه بسى گذشت كه نوشيروان نماند
خيرى كن اى فلان و غنيمت شمار عمر
زان پيشتر كه بانگ بر آيد فلان نماند.
مهر ۲۷، ۱۳۸۸
زال و رودابه
سپس زال تصمیم گرفت سفر کند و از این راه به آموختهها و تجربههایش بیفزاید. بنابر این با گروهی که همچون خودش دلاور و دانا بودند، رهسپار سفر گشت و از هند و چین دیدن کرد و به کابل رسید. زال و همراهان به هر جا که میرسیدند، برای استراحت خیمهای میزدند و مشغول خوردن و نوشیدن میشدند و از گوش فرا دادن به نوای موسیقی و دیدن رقص هنرمندان و رامشگران لذت میبردند. سپس در گنج را باز میکردند و رنج فقرا را با بخشش و سخاوت پایان میدادند همانگونه که آیین و رسم همیشگی ایرانیان و پادشاهانشان بود.
اشتراک در:
پستها (Atom)