نمایش پستها با برچسب ویژه نوروز ۱۳۹۷. نمایش همه پستها
نمایش پستها با برچسب ویژه نوروز ۱۳۹۷. نمایش همه پستها
فروردین ۱۳، ۱۳۹۷
فروردین ۱۲، ۱۳۹۷
نوروز است و همین شوخیها و سر بسر گذاردنها
خانمــی با همســــــرش گفــت اینچنیـــــن :
کای وجــــــودت مــــایه فخـــــر زمیــــــن !
ای که هستـــی همســـری بس ایــــده آل !
خواهشــــی دارم .. مکُــــن قال و مقـــــال !
هفــــت سیـــــن تازه ای خواهــــــم ز تـــــو
غیـــــــر خرج عیـــــد و ... غیــــر از رختِ نو
"سین" یک ، سیّاره ای ، نامــــش پـــــراید
تا برانـــــــــم مثـــــــل بـــــرق و مثــــــل باد
"سین" دوم ، سینــــه ریـــــزی پُر نگیـــــــن
تا پَــــرَد هــــوش از سر عمّـــــه شهیــــن !
"سین" سوم ، یک سفـــــر سوی فـــــرنگ
دیـــــــــدن نادیــــــــده هـــــــای رنـگ رنـگ
"سین" چارم ، ساعتی شیـــــک و قشنگ
تا که گویـــــم هست سوغـــات فرنــــــگ !
"سین" پنجـم ، سمــــع دستـــورات مــن !
تا ببالــــــم مـــــن به خــود ، در انجمــــن !
آنگه ، آن بانـــــو ، کمـــــــی اندیشــــه کرد
رندی و دوز و کلَـــــــــک را پیشــــــــه کرد !
گفــــــت با ناز و کرشمـــــه ، آن عیـــــال !!
من دو "سین" کم دارم ، ای نیکـو خصال !
گفت شویش : من کنــــــــــون یاری کنم
با عیال خویـــــــــش ، همکـــــاری کنم !!
"سین" ششم ، سنگ قبـــری بهر من !
تا ز من عبـــــــرت بگیرد مـــــــــرد و زن !
"سین" هفتم ، سوره ی الحمد خوان ...
بعد مرگــــــم ، بَهر شــــوی بی زبان !!!
فروردین ۱۱، ۱۳۹۷
که دوشم قدر بود امروز نوروز, نوروز پیروز
مبارکتر شب و خرمترین روز
به استقبالم آمد بخت پیروز
دهلزن گو دو نوبت زن بشارت
که دوشم قدر بود امروز نوروز
مهست این یا ملک یا آدمیزاد
پری یا آفتاب عالم افروز
ندانستی که ضدان در کمینند
نکو کردی علیرغم بدآموز
مرا با دوست ای دشمن وصالست
ترا گر دل نخواهد دیده بردوز
شبان دانم که از درد جدایی
نیاسودم ز فریاد جهان سوز
گر آن شبهای باوحشت نمیبود
نمیدانست سعدی قدر اینروز.....
سعدی
Norooz ترانه نوروز
فروردین ۱۰، ۱۳۹۷
شعر و سماع خواه و طرب جوی و باده خور
چون چتر روز گوشه فرو زد بکوهسار
بر زد سر علامت نوروز از شب آشکار
هر کوکبی بتهنیت نوروز بر فلک
در زیور شعاع برآمد عروس وار
چون برفراخت عید علامت بدست شب
نوروز در رسید و علمهای نوبهار
باد صبا مقدمه بود از سپاه گل
لشکر همی کشید بهر کوه و هر قفار
چون گوشۀ علامت عید از فلک بدید
اندیشه در گرفت و فرو شد باضطرار
تا فر خجسته رایت نوروز در رسید
از گرد راه با علم و خیل بیشمار
باد صبا بیامد و خدمت نمود و گفت
کای جان لهو و کام دل و سعد روزگار
آگه نه ای که عید همایون ببندگیست
درگوش چرخ کرد زر اندوده گوشوار
گر ما بپیش لشکر او برگذر کنیم
هم جای فتنه باشد و هم بیم کارزار
نوروز ماه گفت: مرا با خجسته عید
شرطیست مهرپرور و عهدیست استوار
ز ایدر عنان بتاب و بدو بر پیام من
بنشین، بگو و بشنو، برگرد و پاسخ آر
ز اول زمین ببوس و ثنا خوان و پس بگوی
کای رایت سعادت و فهرست افتخار
بخرام سوی من که زبهر خرام تو
بستم هزار قبه ز کشمیر و قندهار
با تختهای جامۀ دیبای شوشتر
با عقدهای لؤلؤ دریای زنگبار
بر گرد گرد قبه گروه از پی گروه
مرجان سلب پیاده و مینا سنان سوار
مرجان گرفته در لب و زنگار در قدم
شنگرف سوده بر رخ و در دل نهاده قار
رایاتشان ز تودۀ یاقوت شب چراغ
اعلامشان ز دانۀ لؤلؤی شاهوار
فروردین ۰۹، ۱۳۹۷
تنها دل و قلوهایست دارایی ما
یک عالمه عطر بید، تقدیم تو باد
تبریک بسی شدید، تقدیم تو باد
تنها دل و قلوهایست دارایی ما
اینهم دم صبح عید، تقدیم تو باد.
نوروز خوش آمد | مهديه محمدخانى
مثل ماهی پر از پروتئین
مثل سمنو پر از ویتامین
مثل سنبل پر از رنگ
مثل سنجد تنگ تنگ
مثل سبزه پر از کلروفیل
مثل سیر پر از پروفیل
مثل سیب پر از خاصیت
و مثل سکه پر از قیمت
سفره هفت سینتان همواره برقرار باد.
هزاران صورت رنگین نگاریده برو مانی
عروس ماه نوروزی چه کرد آن دانۀ گوهر
که نورش ماه تابان بود و سعدش زهرۀ ازهر
هزاران صورت رنگین نگاریده برو مانی
هزاران پیکر طبعی برآورده ازو آزر
برآن هرصورتی رخشان زمشک لعلگون صدره
برآن هرپیکری تابان زلعل مشکبوی افسر
کنون هرصورتی دارد ز رنگ زعفران جامه
کنون هرپیکری دارد زشاخ کهربا زیور
شمال زرفشان هر روز طاوسان بستان را
نهد زرچوبه در منقار و مالد زعفران برپر
سپهسالار دریا را بر اسب باد پران بین
خدنگش نرگس مسکین سنانش برگ نیلوفر
شبه خفتان و در پیکان که از پرنده تیر او
پس از ششماه در کهسار شخها بینی از خون تر
فلک پیمای بحر آشوب عالم صحن انجم تگ
شبه خفتان در پیکان آتشبار بانگ آور
بروی چشمۀ خورشید هزمان تند بخروشد
سمک در دامن خفتان، فلک در گوشة مغفر
نپاید دیر تا گردد ز مشک آلوده درع او
هوا پر سیم پرنده زمین پر زر بازیگر
چو باغ از نرگس مسکین فروزد شمع زنگاری
هوا پروانۀ سیمین فرو ریزد برو بی مر
تو گویی ذرۀ سیمین بزیر گنبد گردون
بیاشوبند هرساعت همی برغم یکدیگر
دهان ابر لؤلؤ بیز عنبر سای هرساعت
زمینا برکشد لؤلؤ بنیل اندر دمد عنبر
چو برگ عبهر از عنبر نماید چرخ بر صحرا
بچرخ اندر دمد صحرا ز سنبل دیدۀ عبهر
مصفا جوهری عالی که گیرد خاک ازو صفوت
منقش جرم نورانی که گردد دهر ازو انور
شرارش شهپر طوطی زند بر پهلوی پروین
سرشکش دیدۀ شاهین نهد درچشم دو پیکر
گل و لاله است پنداری ز زر ساده و مرجان
دهان لاله از سیماب و روی گل زسیسنبر
شد آمدهای او گویی همی عمدا فرو گیرد
نوا در پردۀ یاقوت و در انگشت خنیاگر
تو گویی چشمۀ خورشید ازین گردون نورانی
زبهر خدمت خسرو فرستد بر زمین اختر
وزان هر اختر روشن که از گردون جدا گردد
زفال فتح و فیروزی نشان آرد بهر محضر
خجسته شمس دولت را، همایون زین ملت را
مبارک کهف امت را ، طغانشاه آیت مفخر
خداوندیکه گر خواهد بیک ساعت فرو بندد
خدنگش خانه بر خاقان سنانش قصر بر قیصر
که نوروز خوشست
بر چهره گل نسیم نوروز خوشست
در صحن چمن روی دلافروز خوشست
از دی که گذشت هرچه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوشست.
خیام
فروردین ۰۷، ۱۳۹۷
جشن نوروز و سر سال نوت فرخنده باد
ابر سیمابی اگر سیماب ریزد بر کمر
دود سیماب از کمر ناگاه بنماید اثر
ور زسرما آبدان قارورۀ شامی شدست
باز بگدازد همی قاروره را قاروره گر
ور سیاه و خشک شد بادام تر، بیباک نیست
چون بجنبد لشکر نوروز گردد سبز و تر
کوهسار ششتری پوش ار حواصل پوش گشت
زان حواصل آید اکنون سینۀ طاوس نر
ور درختان همچو حجاجان شدند اندر حرم
خلعت فردوسیانشان داد خواهد دادگر
آب ار اکنون در شمر چون تختۀ سیماب شد
گونة یاقوت و روی درگیرد در شمر
ورستاک گلستان چون پای طاوسان شدست
تا کم از ماهی بپای اند کشد طاوس پر
آب گویی سالخورده پیر سست اندام شد
زان بیاساید بهر ده گام لختی برگذر
عالمی از فر و آیین نو پدید ارد بهار
گر زمستان بستدست از عالم این آیین و فر
باد خوارزمی چو سنگین دل پجشک دستکار
دست دارد پر ستاره آستین پر نیشتر
از نفیر زاغ چندان ماند مدت بر چنار
کز سپاه بلبل آید بر سر گلبن نفر
تخت سقلاطون گشاید ابر تاری در چمن
فرش بوقلمون نماید باد مشکین بر کمر
سوسن آزاد را عارض بیاراید نسیم
ارغوان زرد را پیرایه ای بندد ز زر
هر تلی را لاله زاری روی بنماید فراخ
هر گلی را زند وافی تنگ برگیرد ببر
بر فرازد پیلگوش از بوستان سیمین سنان
در سر آرد گلستان از زرد گل زرین سپر
باد عنبر پاش گردد و اندران عنبر عبیر
شاخ مینا پوش گردد وندر آن مینا درر
در لب هر جویباری نزهتی بینی جدا
زیر هر شاخ درختی مجلسی یابی دگر
باغها بینی سپهری گشته پر اجرام نور
دشت ها بینی بهشتی گشته بی دیوار و در
عود و عنبر حبه سازد باد مشکین در هوا
در و مینا بر فشاند ابر باران بر شجر
دشت طوطی رنگ و یاد لعبت شکرفشان
عاشقان را در حدیث آرد چو طوطی را شکر
غرقه گردد بامدادان هر ستاک گلبنی
بر مثال خاطر مداح میر اندر گهر
میر میرانشاه بن قاورد بن جغری که اوست
در جهان دولت ارکان ، بر سپهر دادخور
آن کریم باتوان ، آن چیره دست بردبار
آن جواد بی ریا ، آن پادشاه بی مکر
گرچه نیکو سیرتی را بر خرد باشد بنا
سیرت آموزد خرد از خلق آن نیکو سیر
گر بخواب و خور نبودی پیکر او را نیاز
از ملایک حکم کردندی مرو را نز بشر
همت عالیش پنداری اثر دارد همی
چون دعای مستجاب اندر قضا و در قدر
جود حاتم را در اخبار و سمر خوانم همی
رتبت لفظ حقیقت نیست جاری در ممر
جود او را نی بچشم سر عیان بینی همی
یک عیان نزدیک من فاظل تر از سیصد خبر
گر چه بر هر نیک و بد پیروز باشد روزگار
روزگار از رای او خواهد بپیروزی نظر
گر بیاد مهر او صورت بسنگ اندر کنی
بی گمان از یاد مهرش جان پذیر آید صور
فروردین ۰۴، ۱۳۹۷
بلبل خوش نغمه از نوروز میگوید سرود
راستی را در سپاهان خوش بود آواز رود
در میان باغ کاران یا کنار زنده رود
باده در ساغر فکن ساقی که من رفتم بباد
رود را بر ساز کن مطرب که دل دادم برود
جام لعل و جامهٔ نیلی سیه روئی بود
خیز و خم بنمای تا خمری کنم دلق کبود
گر تو ناوک میزنی دور افکنم درع و سپر
ور تو خنجر میکشی یکسو نهم خفتان و خود
شاهد بربط زن از عشاق میسازد نوا
بلبل خوش نغمه از نوروز میگوید سرود
در چنین موسم که گل فرش طرب گسترده است
جامهٔ جان مرا گوئی ز جا شد تار و پود
آن شه خوبان زبردست و گدایان زیردست
او چو کیخسرو بلند افتاده و پیران فرود
میبرد جانم برمحراب ابرویش نماز
میفرستد چشم من بر خاک درگاهش درود
چون میان دجله خواجو را کجا بودی کنار
کز کنار او دمی خالی نیفتادی ز رود.
خواجوی کرمانی
نوروز روزی است که زرتشت آیین انسانی و راه خوشبخت زیستن را به آدمیان هدیه کرد
تنها ابلیس و شاگردانش زرتشت را نفی میکنند |
ای روان پاک ای زرتشت
ایران خراب است
حیف ای روان پاک زرتشت
این کشتی در گرداب است
حیف از این آب و خاک زرتشت
آب و خاکی که یک وجب ویرانی
در آن نبوده هیچ عصر و زمانی
آب و خاکی که مهد عزت دنیاست
پرورده دست و مزد شمشیر ماست
اکنون چنان روی بویرانی نموده،
به ویرانی نموده
که کس نگوید این ویرانه ایران بوده،
نه ویرانه ایران بوده
ای پیمبر انسانی، زرتشت
تو بر ایران و ایرانی پیک نهانی
زرتشت
حقیقت یزدان
سر به پوزش نهیم برخاک تو
سعادت ایران
ایران، از ستوده روان تو ما خواهانیم.
اسفند ۲۹، ۱۳۹۶
نوروز و تحویل سال نو بر تمامی هممیهنان گلم و تمامی ایرانی تبار ها در سراسر دنیا شاد و فرخنده باد
ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید
وجه می میخواهم و مطرب که میگوید رسید
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسهام
بار عشق و مفلسی صعب است میباید کشید
قحط جود است آبروی خود نمیباید فروخت
باده و گل از بهای خرقه میباید خرید
گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
من همیکردم دعا و صبح صادق میدمید
با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ
از کریمی گوییا در گوشهای بویی شنید
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامهای در نیک نامی نیز میباید درید
این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت
وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید
عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق
گوشه گیران را ز آسایش طمع باید برید
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
این قدر دانم که از شعر ترش خون میچکید.
حافظ
اجراى زیبای سورنای نوروز ۱۳۹۷ - Norouz 1397
اسفند ۲۲، ۱۳۹۶
بدین زرتشت امروز خوشترست نبیذ
بفال نیک و بروز مبارک شنبد
نبیذگیر و مده روزگار نیک به بد
بدین زرتشت امروز خوشترست نبیذ
بخور موافقتش را نبیذ نو شنبد
اگر توانی یکشنبد از صبوحی کن
کجا صبوحی نیکو بود به یکشنبد
طریق و مذهب مانی به بادهٔ خوش ناب
نگاهدار و مزن بخت خویش را به لگد
بروزگار دوشنبد نبیذ خور بنشاط
برسم موبد پیشین و موبدان موبد
بگیر روز سهشنبد بدست بادهٔ ناب
بخور که خوب بود عیش روز سه شنبد
چهارشنبه که روز بلاست باده بخور
به ساتگینی میخور به عافیت گذرد
به پنجشنبه که روز خمار می زدگیست
چو تلخ باده خوری راحتت فزاید خود
پس از نماز دگر روزگار آدینه
نبیذ خور که گناهان عفو کند ایزد.
منوچهری
Glenn Miller - In The Mood [HQ]
آتشی که دنیا را خواهد سوزاند در راه است, چهارشنبه سوری شاد و پیروز باد
ترانه چهارشنبه سوری با صدای استاد ناصر مسعودی
رقص زیبای دختر ایرانی به مناسبت شب چهارشنبه سوری
Farrokh - Charshanbeh Soori | فرخ -چهارشنبه سوری
امشب ایران سراسر آتش است , چهارشنبه سوری فرخنده و شاد باد
یکی روز شاه جهان سوی کوه
گذر کرد با چند کس همگروه
پدید آمد از دور چیزی دراز
سیه رنگ و تیرهتن و تیزتاز
دوچشم از بر سر چو دو چشمه خون
ز دود دهانش جهان تیرهگون
نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ
گرفتش یکی سنگ و شد تیزچنگ
بزور کیانی رهانید دست
جهانسوز مار از جهانجوی جست
برآمد بسنگ گران سنگ خرد
همان و همین سنگ بشکست گرد
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
نشد مار کشته ولیکن ز راز
ازین طبع سنگ آتش آمد فراز
جهاندار پیش جهان آفرین
نیایش همی کرد و خواند آفرین
که او را فروغی چنین هدیه داد
همین آتش آنگاه قبله نهاد
بگفتا فروغیست این ایزدی
پرستید باید اگر بخردی
شب آمد برافروخت آتش چو کوه
همان شاه در گرد او با گروه
یکی جشن کرد آن شب و باده خورد
سده نام آن جشن فرخنده کرد
ز هوشنگ ماند این سده یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار
نخستین یکی گوهر آمد بچنگ
به آتش ز آهن جدا کرد سنگ
سر مایه کرد آهن آبگون
کزان سنگ خارا کشیدش برون
کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی به نیکی ازو یاد کرد
جهاندار هوشنگ با رای و داد
بجای نیا تاج برسر نهاد
بگشت از برش چرخ سالی چهل
پر از هوش مغز و پر از رای دل
چو بنشست بر جایگاه مهی
چنین گفت بر تخت شاهنشهی
که بر هفت کشور منم پادشا
جهاندار پیروز و فرمانروا
بفرمان یزدان پیروزگر
به داد و دهش تنگ بستم کمر
وزان پس جهان یکسر آباد کرد
همه روی گیتی پر از داد کرد.
فردوسی کبیر
چهار شنبه سوری _ ئاگری نهورۆز
اشتراک در:
پستها (Atom)