‏نمایش پست‌ها با برچسب مجید آژ. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب مجید آژ. نمایش همه پست‌ها

فروردین ۲۴، ۱۳۹۶

تو از میان آینه لبریزی


لبریز از پیاله پیراهن هرشب بکام تلخ که میریزی؟
آویز روشنای نگاهت را از سقف خانه که میآویزی؟

من پر زدم تمام زمستان را درآسمان دل نگرانیها
تو دانه های چشم براهی را پشت کدام پنجره میریزی؟

باهر بهار سبزی عمرم را درپای ساقه های تو باریدم
افسوس می خورم که نفهمیدم دیوانه وار عاشق پاییزی

ای آرزوی مرده این خانه! ای شور و شوق خانه همسایه!
ای چشم انتظاری بی پایان مثل غروب جمعه غم انگیزی

تاکی اسیر خاطره ها باشم سخت است باخیال کسی هرشب
آغوش گرم باز کنی و صبح با دستهای یخزده برخیزی

اینروزها نشانه ای ازمن نیست هرجا نگاه میکنم عکس توست
من روبروی آینه ام اما تو از میان آینه لبریزی.

مجید آژ

اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۴

دل کبوتری و بخت پر کلاغی من


مترسکانه نشاندی مرا بخاک سیاه
سفید بخت شوی ای عروسک خودخواه

من و تو از دو جهان از دو کهکشان دو زمین
دو روز همسفر هم شدیم در یک راه

تو رفته رفته عزیز و عزیز تر شدی و
من از بلندی عزت رها شدم در چاه

دل کبوتری و بخت پر کلاغی من
درخت پر ثمر و دست چیدنم کوتاه

خیال بود رسیدن به تو ولی شیرین
محال بود ولی غیر ممکنی دلخواه

کجای این شب پر غصه آفتاب شدی
چراغ مرده شب پرسه های بی همراه

سیاهچال مخوفی ست هر شبم بی تو
سری بزن به من ای نور از دریچه ماه.


مجید آژ

آذر ۲۱، ۱۳۹۳

بهشت گمشده روزگار دوزخی ام


کجای این شب پر غصه آفتاب شدی
که خواند قصه به گوشت که غرق خواب شدی

کدام بوسه ترا جرعه جرعه نوشیده ست
که پیش از آنکه بیابم ترا سراب شدی

سوال پر ترکی بر لبم نشاندی و بعد
زمین خشک مرا ابر بی جواب شدی

دعای روز و شبم بودی و نمی دانم
دعا نکرده برای که مستجاب شدی

بهار خلوت آغوش من ترا کم داشت
تو دور ساقه پاییز پیچ و تاب شدی

بهشت گمشده روزگار دوزخی ام
برای من که فقط مایه عذاب شدی

تو بال اوج گرفتن نداشتی گنجشک
از آب و دانه من بود اگر عقاب شدی.

مجید آژ

آذر ۱۷، ۱۳۹۳

دلبری روی پشت بام نکن!


زیر پلکم چه می کنی دختر! خلوتم را پر ازدحام نکن
روز تارم حلال موهایت لااقل خواب را حرام نکن

ماده گرگ خیالت امشب هم قصد دارد به گله ام بزند
بره هایی که می شمارم را از سر کینه قتل عام نکن

به کسی که بدون تو عمریست به خداحافظیت خو کرده
از پس پرده فراموشی نیمه شب دزدکی سلام نکن

من پر از حرفهای ناگفته تو پر از اشتیاق نشنیدن!
این فروخورده بغض را دیگر با خیالات همکلام نکن

تشت رسوایی من است اینکه وسط کوچه تو افتاده
پیش این نادم سر افکنده دلبری روی پشت بام نکن!

کورسویی در این سیاهی نیست تو به جادوی رنگی رویا
برق خاموش چشمهایم را مثل مهتاب نقره فام نکن

******
باز هم صبح گیج بی خوابی، من و سردردهای بی تابی
و تویی که هنوز پیش منی! لطفا این قصه را تمام نکن!


مجید آژ

مهر ۲۴، ۱۳۹۳

ناز خوب است تا زمانی که نازهایت خریدنی باشد


از دهانت چشیدنی ست غزل، بیش از آنکه شنیدنی باشد
قدری آهسته تر بخوان بگذار این حلاوت مکیدنی باشد

بیخیال عروض و قافیه باش فارغ از قید و بند شاعرها
روسری را بدست باد بده شعر باید که دیدنی باشد

واژه ها میوه های باغ تواند از لبان تو مزه می گیرند
تو نبودی کسی نمی دانست حرف باید چشیدنی باشد

ای نشسته به قله های سپید!شعر نو! پیش پای من بگذار
تا تو راهی که رفتنی باشد جاده ای که رسیدنی باشد

گردن آویز ناز زیبنده ست منتها این بخاطرت باشد
ناز خوب است تا زمانی که نازهایت خریدنی باشد

سعدی دخترانه سخنی مطلع شعر ناب انجمنی
آرزو می کنم گلستانت غنچه هایش نچیدنی باشد.

(جز برای منی که عاشق توست)

مجید آژ

مهر ۰۵، ۱۳۹۳

تنها ترا ! همیشه ترا ! بیگمان ترا !


چون قصه می برند دهان بر دهان ترا
سخت است اینکه بشنوم از دیگران ترا

در حجله خیال عروس منی هنوز
هرچند دیگری بکشد درمیان ترا

عمری میان سینه تنگم نشانده ام
ای با نفس نفس زدنم توامان، ترا

یک اتفاق ساده رساندت به من ولی
یک اتفاق ساده تر و ناگهان ترا.....

ای سیب سرخ دورتر از دست چیدنم
تقدیر چید و داد به آب روان ترا

از هر کرانه تیر دعا را چه فایده
گم کرده ام منی که در این بیکران ترا

معشوقه زمینی من باش تا ابد
راضی نشو طلب کنم از آسمان ترا

پژواک ناله های مرا خوب گوش کن:
تنها ترا ! همیشه ترا ! بیگمان ترا !

مجید آژ

شهریور ۳۰، ۱۳۹۳

جان یک شهر و جان چشمانت


دکمه ها ! دختران کوزه بدوش 
چشمهاشان بدست احسانت
یقه را باز کن که بردارند 

آب از چشمه گریبانت

ای بلندا سلام باران را 

به نفسگیر قله ات برسان
بگذار ابرها بیاسایند 

در سراشیب امن دامانت

کاغذ ابر و باد گیسویت 

نقشه راه بادبادکهاست
روسری سر نکن که می ماند 

آسمان پشت راه بندانت

غیظ کم کن که چشم بیمارت 

طعم بادام تلخ می گیرد
مهربانتر مریض داری کن 

جان یک شهر و جان چشمانت

گاه گاهی بهشت پرده نشین 

لب ایوان دلبری بنشین
تا مگر با لبم درآمیزد 

عطر گلبوسه های گلدانت

تا کی از تو به کم بسنده کنم 

لب دریا به نم بسنده کنم
یک بغل سفره کرده باشی و من 

ریزه بردارم از نمکدانت

تنگ تر کن حصار بازو را 

گر چه راه نفس کشیدن نیست
رخصتی ده که تار و پودم را 

بتند بند بند زندانت

نویسنده: مجید آژ



بهمن ۳۰، ۱۳۹۲

از قرص نان ماه کمی ریز ریز کن


کمتر میان دشت غزل جست و خیز کن
خود را عروس مجلس چشمان هیز کن

آتش بیار معرکه عشق ، لااقل
رحمی بحال زخمی بی خاکریز کن

ای داده دست شانه طلای سیاه را
من را سهیم منطقه نفت خیز کن

خورشید رو گرفته، برای زمینیان
از قرص نان ماه کمی ریز ریز کن

باریکه لبان ترا راه بوسه نیست
همت گمار جاده لب را عریض کن!

بیش از گذشته تا بپرد خواب از سرم
با خط چشم، قهوه من را غلیظ کن

در شهر ما صریحتر از این صلاح نیست:
ای آبشار فیض! مرا مستفیض کن!


مجید آژ

بهمن ۰۷، ۱۳۹۲

موضوع داغ و ثابت انشایی , ازهرجهت همیشه معمایی


خواب و خیال بره مهتاب است آن چشمهای سبز تماشایی
پشت چراغ قرمز لبهایت، شد گلفروش دختر زیبایی

در چشمهای گربه_که من باشم_ ،ای ماهی خجالتی قرمز
تـُنگ است چادری که به سر کردی،بیهوده رو نگیر که پیدایی!

با اسم اعظمت که خدادادست فرقی نمی کند که کجا باشی
پلک خیال را که بهم بزنم پای پیاده هم شده اینجایی !

امروز دختران شمالی از مردان حریصتر به شنا هستند
شاید که دیده اند ترا در آّب،وقت شنا، عروسک دریایی!

پیچیده ای سفیدی تن را باز، در ابرهای تیره پیراهن
در این هوای گرم چه پوشیدی؟ ای رشته کوه برفی سرمایی!

ای بهتر از تمامی ثروتها! از علم بهتری و نمی دانند
ای وای اگر که لو بروی، آنوقت، موضوع داغ و ثابت انشایی

وقتی تو در میان زمین باشی کار حریف یکسره خواهد شد
با آبشار موی تو مغلوبند،حتی مدافعان اروپایی

روزی که دکترای پزشکی شد اهدا به بوسه های شفابخشت
گفتم بعید نیست که بعد از این ،درمان شود جنازه، سرپایی

با شعر کشف رمز نخواهی شد ای جدول مجله تصویری!
خوابیده ، ایستاده، به هر حالت!! از هر جهت همیشه معمایی!


مجید آژ

بهمن ۰۶، ۱۳۹۲

دهن فکرم از تو آب افتاد


حیف موهای پر کلاغی نیست ، روسری دور آن قفس بکشد
جز من و تو کسی که اینجا نیست بگذار آسمان نفس بکشد!

اهل سیگار نیستم اما بگذار این مسافر خسته
نخ پیراهن ترا گاهی بعد چای، از سر هوس بکشد !!

و خدا در مدار لبهایت ، خال را آفرید چون می خواست
مرز دنیای کوچک من را ،کمتر از دانه عدس بکشد

دهن فکرم از تو آب افتاد مثل لیموی ترش می مانی
کاش نقاشی ترا از نو ، بار دیگر خدا ملس بکشد

"این دغل دوستان که می بینی" ، عاشقت نیستند، می ترسم
دست این روزگار عاشق کش ، گِرد شیرینی ات مگس بکشد

ارث ما شاعران که قابل نیست ای رفیقان وصیتم این است
نفس آخر مرا دم مرگ بگذارید همنفس بکشد.


مجید آژ

بهمن ۰۵، ۱۳۹۲

کوچه را جرعه جرعه نوشیدم


یک قدم پیش یک قدم به عقب حال من وقت دیدنت این است
حال سرباز بینوایی که رو به هر سمت و سو کند مین است

از بساط من شکسته فروش،نگذر اینقدر بی تفاوت و سرد
چیزی از من بخر ، خیالت جمع، قیمت دلشکسته پایین است

ﺣﺎﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ نپرﺱ، ﺑﯽ ﺗو، ﺧﺮﺍﺏ ؛ ﻣﺜﻞ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺩﺍﺋﻢ ﺍلخمرت
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺍﺻﻠﯽ ﻏﻤﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ،ﺣیف،ﺟﻨﺲ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭼین ﺍﺳﺖ

دست گرمی چشم سگدارت استخوان استخوان جویده شدم
روز بازی چه بر سرم آید ، اگر امروز روز تمرین است

تا که تعبیر خوابهایم را مو به مو بشنوم شبی بردار
روسری را ، که در پریشانی، گیسووان تو ابن سیرین است

باز کن بالهای پنجره را ، بس که زل زد به آسمان دق کرد
زنگ در ناله می کند،بشتاب،گوش دیوار خانه سنگین است

باز در انتظار دیدارت کوچه را جرعه جرعه نوشیدم
ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ته نشین آن باشی تلخی انتظار شیرین است.

مجید آژ

بهمن ۰۲، ۱۳۹۲

کبوترانه درآ از کلاه شعبده ام


تو خواب نازی و من آفتاب سرزده ام
برای دیدنت از پشت کوه آمده ام

مرا ببخش اگر بوی خون گرفته دلم
به استکان غمت بی اجازه لب زده ام

بپاش رنگ لبت را به صورت زردم
خراب کن به تبسم ستون غمکده ام

ببند چشم سیاه و به چشم بندی من
کبوترانه درآ از کلاه شعبده ام

مگر تو با لب شیرین عنایتی بکنی
و گرنه با نمک از بخت شور هم رده ام

اگر که عشق گناه است ای خدا بنشان
به دامن همه عالم غبار مفسده ام.

مجید آژ

دی ۳۰، ۱۳۹۲

به دکمه دکمه پیراهنت قسم


لواشکانه به دندان نشسته ای جانم
بگو که دل بکنم از تو یا که دندانم

تمام مزه دنیا به ترشرویی توست
فدای تنگی خلقت لبان خندانم

چه خوب، آمدی امشب ،که مانده بودم باز
چگونه این دل درمانده را بپیچانم

زغال چشم سیاه و دوسیب گونه تو
بساط عیش مهیاست پای قلیانم

خمیر بوسه ورآمد سخن بگو با من
که تا تنور لبت گرم شد بچسبانم!

به دکمه دکمه پیراهنت قسم هر شب
به یاد صبح تنت تا سپیده بارانم

اگر چه چشم پر از خواب و جاده هموار است
به شوق سیب لبت تا بهشت می رانم!

مجید آژ

دی ۲۹، ۱۳۹۲

شیر از آفتاب می دوشی میوه از باغ ماه می چینی


سیب غلتان رودخانه من! آهوی نقش بسته بر چینی!
پری قصه های کودکی ام ! قالی دستباف تزیینی!

خُنکای نسیم اول صبح! گرمی چای عصر پاییزی!
به چه نامی ترا صدا بزنم؟ لیلی روزگار ماشینی!

دور مجنون گذشت اینک من دور لیلا گذشت اینک تو
دست بردار از این حکایت تلخ تا بگویم چقدر شیرینی

از کدامین عشیره ای بانو که در این شهر آسمان زنجیر
شیر از آفتاب می دوشی میوه از باغ ماه می چینی

ای جهان بر مدار مردمکت ، چشم بردارم از تو ؟ ممکن نیست
منم آنکس که زندگی کرده سالها با همین جهان بینی

گیسووان سیاه پوشت را روی دیوار شانه ها آویز
تا ببینی غزلسرایان را همه مشتاق شعر آیینی

جنبش سبز فتنه انگیزی اگر از جای خویش برخیزی
کودتاچی مخملی دامن! شورشی! بهتر است بنشینی

عشق حق مسلم من و توست مابقی را به دیگران بسپار
هر چه داری اگر به عشق دهی کافرم گر جویی زیان بینی!
مجید آژ

دی ۲۷، ۱۳۹۲

افسوس که در دست تو دست چمدان است


هرچندکه اندام تو برف سبلان است
از گرمی اهوازِ لبت بوسه پزان است

یک شهــر در این عرضه تقاضــای تو دارد
تقصیر لبت نیست اگر بوسه گران است

بازار طلا نیست اگـــر مــوی طلاییت
با هر وزش باد چرا در نوسان است؟

سر ریـــز شدم از یقـــه پیرهن از بس
در عشق تو سیال تنم در فوران است

تا بره ی چشمــان تــــــو را گرگ ندزدد
در مرتع گیسوت، دلم چشم چران است

هر بار کـــه تبخیــــر شد از ذهن خیالت
آن سوی دگر خاطره ات در میعان است

رویای من این بود که همراه تـــو باشم
افسوس که در دست تو دست چمدان است

باران تنت کاش بر ایــــن خانـــه ببارد
هر چند که بخت بد من ، قطره چکان است!

مجید آژ