عمری ز سوز آتش هجران گریستم
تا یک شبت نشسته بدامان گریستم
از چشم دلفریب تو در هر گذرگهی
پیدا عتاب دیدم و پنهان گریستم
گه تنگدل چو غنچه نشستم میان باغ
گاهی چو ابر بر سر بستان گریستم
تا ننگرد سرشک مرا کس میان جمع
همچون بنفشه سر بگریبان گریستم
دوشم حبیب و باده و گل بود و من به شوق
پیش رخش چو شمع شبستان گریستم
لب بر لبش نهادم و اشکم ز دیده ریخت
بر روی گل چو ابر بهاران گریستم.
علی اشتری
گلهای تازه برنامه شماره ۲۷ - محمودی خوانساری - گریه پنهان