مهر ۲۷، ۱۴۰۳
داستان پیر چنگی ۵
این بخش از دفتر نخست مثنوی یکی از مهمترین بخشهای آن است. چراکه حضرت مولانا به نکته ای که برای اکثر کسانیکه خدا شناسند ولی برای یک پرسش اساسی خود پاسخی نمیابند، اشاره کرده و آنرا شرح میدهد.
در بخش پیشین، داستان آنجا رها شد که، پیرچنگی پس از خواندن بسیار برای خدا، چنگ خود را بالین نموده و خوابش برد و در خواب در رویایی بسیار شیرین، همچون دریایی از عسل غوطه ور شد، تاجاییکه تمایلی به بیدار شدن از آن خواب را نداشت. ادامه داستان:
آن زمان حق بر قباد خوابی گماشت
تا که خویش از خواب نتوانست داشت
هم زمان که پیر چنگی در جهان ساده و صحرای جان در دریایی از خوشی فرو رفته بود، بر امپراتور جهان، نوشین قباد هم خوابی شگرف چیره گشت بطوری که در مقابل آن تاب نمیتوانست آورد و این موجب تعجب او شد.
در اَجب افتاد کین معمول نیست
این ز ناپیداست بی مقصود نیست
قباد که عادت نداشت که درآن ساعت از روز بخوابد، با تعجب اندیشید، که دلیل این خواب بی هنگام چه میتواند باشد.
سر نهاد و خواب بُردش خواب دید
کآمدش از حق ندا جانش شنید
بهرحال قباد سر بر بالین نهاد و بخواب فرو رفت. در خواب ندایی از جانب ایزد یکتا بگوش جانش رسید.
آن ندا کو اصل هر بانگ و نواست
خود ندا آنست و این باقی صداست
ندایی که درواقع اصل هر بانگ و نوا ها است. چراکه تنها ندای اوست که میتواند جان ها را مخاطب قرار داده و با آنها گفتگو کند. دیگر صدا ها و بانگها چنین اثری را ندارند. درواقع تفسیر این بیت چنین است که میفرماید، هرچه او بخواهد، همان میشود، و تلاش مذبوهانه آدما هم به همان خواست او منتهی میگردد. و این به معنای سرنوشت از پیش تأیین(تعیین)شده نیست.
پیرمرد و پادشاه و پارسا
گوش کرده آن ندا را بیصدا
همه مردمان از پیر و جوان، شاه و گدا، با گوش و بی گوش میتوانند آن ندا را شنیده و بفهمند. و تحت تاثیر کردار او هستند.
خود چه جای گوش و دنگ و پنگ و زنگ
فهم کردست آن ندا را چوب و سنگ
و کلا شنیدن آن ندا تنها برای آدمیان و گوش داران نیست، و اصلا دنگ و پنگ و زنگ و صدا ندارد. و بهمین دلیل حتی چوب و سنگ هم میتوانند آن ندا را شنیده و درک کنند. یعنی کردار او بر روی همه چیز اعمال میگردد و تاثیر میگذارد و منحصر و محدود نیست.
هر دَمی کز وی همی آید آلست
جوهر و اَعراض می گردند مست
در این بیت مهم مثنوی، مولانا شرح میدهد که چرا خداوند در امور زندگی مخلوقات دنیا دخالت نمیکند. و چرا با قدرت روحی و در خواب، نیازمندیهای پیرچنگی را رفع کرده و نه در بیداری. ندا و دم در این بخش بمعنای حرکت است.
او میفرماید، هر ندایی، یعنی هر حرکت و کرداری، که از جانب حق به این دنیا وارد میشود، بر تمامی هست و نیست جهان تاثیر میگذارد و بر جان همه، چه زنده وچه جماد، وارد میگردد. و تاثیری که بر دیدنیها و جانداران میگذارد، درست همان است که بر پنهان ها و جماد ها میگذارد. و آشکارا و نهان، هر دو از آن به یک ترتیبی متاثر شده و دگرگونی مییابند. مانند تابش خورشید و ماه و بارش باران که مشمول حال همگان میشود. و این بحث بزرگی است، چرا که به عدم دخالت خدا در امور و زندگی مخلوقات پاسخ میدهد. یعنی اگر خداوند بخاطر چشمان زیبای فردی، کیسه ای طلا در دامنش نمی اندازد، و یا آهویی را از چنگال شیری نمیرهاند و یا تیر شکارچی را از پرنده مادر که نوزادانش با دهانهای باز و گرسنه منتظر بازگشت او هستند، دور نمیسازد و و و ، بخاطر دژمنی و یا نارضایتی یا ناتوانی او نیست، بخاطر این نیست که اصلا خدایی وجود ندارد، بلکه فقط و فقط به اینخاطر است که مو لای درز سیستم خلقت و نظام چیره بر آن نمیرود. چراکه هر حرکت او بر روی کل هستی در کیهان تاثیر میگذارد و نه فقط بر روی یک تن، یک آهو و یا یک پرنده. برای خدا رساندن یاری به معشوق، و یا بینیاز ساختن فردی از مادیات و یا بطور کلی، باز کردن گره ها و مشکلات پارسایان راحت و ساده است، ولی با تاثیراتی که الطاف اینچنینی و شخصی او بر روی یک جهان هستی میگذارد، چه باید کرد؟ جواب آنها را چه بدهد؟ و اینجاست که سخن سعدی کبیر معنای اصلی خود را ظاهر میکند که فرمود:
بنی آدم (و یا کل هستی) اعضای یکدیگرند(متاثر از یکدیگرند) که در آفرینش ز یک گهرند(از یک خدا آفریده شده اند)، چو عضوی بدرد آورد روزگار(هر اتفاقی که برای موجودی رخ دهد)دگر عضوها را نماند قرار(دیگر موجودات را هم متاثر خواهد ساخت.)
خداوند شطرنج باز قهاری است که میداند چگونه میدان را بیاراید و همیشه چند حرکت از آدمیان جلوتر است.
آلست مخفف “آل است” میباشد که آنرا بعمد و یا از روی نادانی الست مینویسند، و اشتباه هم میخوانند. واژه آل برطبق اوستا بمعنی خداوند است. و زرتشتیها به خداوند، آل میگفتند. و واژه ترکیبی “آل است” و یا آلست یعنی هنگامی که خداوند هست و یا خود را نشان میدهد.(۱) در مصرع نخست، میگوید هر زمان که خدا در کاری دخالت کرده و خود را نشان میدهد. یا هر دمی که خداوند در آن است، تمامی موجودات چه آنها که آشکارند و چه آنها که ناپیدا و جمادند، از او متاثر میگردند.
جوهر بمعنای باطن و ذات و اعراض بمعنای ظاهر و قابل دیدنی.
گر نمی آید بلی زیشان ولی
آمدنشان از عدم باشد بلی
پس اگر خداوند به آرزو های ریز و درشت آدمیان و پیر چنگی محبوبش و یا بطور کلی پارسایان، بلی نمیگوید، اگر حتی به عزیز خود، یعنی به منصور حلاج که در چنگال ابلیس صفتان اسیر گشت و ابتدا دست و پاهایش را بریدند، سپس چشم ها و زبانش را بیرون کشیدند و به همین یک مقدار هم قانع نشده و او را بدار آویختند و باز آتش نفرتشان فروکش نکرده و باقیمانده او را هم سوزاندند، اگر خداوند در بازداشت چنین جنایت، دخالتی نکرد، نه بخاطر ناتوانی و یا نارضایتی و نامهربانی و نبودنش و دیگر مطالب، بلکه فقط به این دلیل که در نظام آفرینش قوانینی خلل ناپذیر و غیرقابل تغییر مانند قوانین فیزیک، وجود دارد که حتی خدا از آنها تخطی نمیکند. از طرفی آنچه شیاطین از منصور حلاج گرفتند و سوزاندند، قفس تنگ او بود و منصور حلاج به اصل خویش باز گشت و در کنار خدا جاودان شد، خداوند همچنین به پارسایان آرامش و قدرت روحی میبخشد تا تاب آورده و به سفر خود ادامه دهند. و آنها را به شیوه های گوناگون و نادر بمراد میرساند و بینیاز و فارغ از رنج مینماید، بگونه ای که در نظم آفرینش خللی بوجود نیآید. در بیت پیشین دلیلش شرح داده شد.
تا بدانی هرکه را یزدان بخواند
از همه کار جهان بیکار ماند
تا اینرا بدانی و آگاه شوی که هر موجودی را که خدا دوست داشته باشد، او صاحب زندگی جاودان است هرچند از نظر دیگران هیچ ندارد ولی همه چیز در اختیار اوست.
هر که را باشد ز یزدان کار و بار
یافت بار آنجا بیرون شد ز کار
هرکه کارش خدایی باشد، یعنی در جهت رضایت یزدان پاک، سه نیک را پاس بدارد، احتیاج به مال و نیارمندیهایی مادی ندارد. و از تلاتم(طلاطم)دریای نامردمی بدور و بیرون میشود. چنانچه پیر چنگی در خواب از گرسنگی و تشنگی و رنج نداری، رهایی جست، چراکه کارش، یعنی چنگ زدنش را هم برای خدا انجام میداد.
آنکه او آگه نبود از سرٓ داد
کی کند تصدیق او نال جماد
و عکس این مطلب هم صادق است. خدانشناس و بی اخلاق و کسی که از راز زندگی و خدا بیخبر و ناآگاه است و تصور میکند همه چیز همین است و بس، هرچه بدود، سگ دو است و هر چه بکوشد، خرکشی و باربری است. و بهیچ جا هم نمیرسد. و مرده ای زنده نما است. چراکه حتی اگر به بالاترین مقام از نظر ثروت و مکنت و مقام و شهرت و قدرت هم برسد، باز هم رنج میبرد. و زندگی درخور انسان و آرامش ندارد. و حتی یک جماد هم برایش تره خرد نمیکند. نگاه کنید به ترامپ.
در اینجا واژه نال بمعنی نی میان تهی است و نال جماد یعنی نی که در آن نواخته نشده است. و کل بیت بمعنی این است که: آنکه مرده است، در نی نمیتواند بدمد.
گوید آری، نی ز دل بهر وِفاق
تا نگویندش که هست اهل نفاق
چنین آدمی خود را بظاهر راضی وخوشحال نشان میدهد تا خود را موفق نشان داده و رنجهایش را دیگران نبینند. و چرا اینچنین است؟ چون مانند پیر چنگی به منبع وصل نیستند. چون عظمت ویرانی درون با عظمت شکوه بیرون تفاوتی ترسناک دارد.
گر نی اندی واقفان امر کُن
در جهان رد گشته بودی این سُخُن
اگر امثال ترامپ و سرگذشتشان نبود، که درس عبرت بشوند، این که من(مولانا) و یا امثال مولانا و سعدی و فردوسی کبیر و دیگر دانشمندان و ابدال خداوند وآواتارهای ایران زمین گفته اند و پند داده اند، بی اساس مینمود و رد میشد. گر نی اندی= اگر نبودی
صد هزاران اهل تقلید و نشان
افکند در قعر یک آسیبشان
صد هزار ترامپ و مانند ترامپ آنچنان ضعیفند که با یک آسیب جزء ای به قعر دره رنج و محنت و ناراحتی روحی کشیده میشوند و دنیایشان ویران میگردد. چون قدرت روحی ندارند. چون به منبع انرژی متصل نیستند. و چون خاصیت انسان عادت کردن است و بهر چیز ممکن و ناممکن، پس از مدتی عادت میکند. به بهشت عادت میکند، به زندان مخوف و ضد بشری گوانتانامو هم عادت میکند(از نوجوانان افغانی که بیگناه سالها در این زندان، بازیچه امیال جنسی آمریکاییها بودند، بپرس) پس هنگامی که بهمه چیز(حتی ثروت و مکنت، جاه و مقام و قدرت)عادت کرد و برایش یکنواخت شد، کسالت و دلزدهگی از راه میرسد و آدمی از همه چیز سیر میگردد و چون به سقف همه چیز رسیده و دیگر هدف مادی وجود ندارد، ابلیس صفت گشته و تنها رنج و نامردمی و آزار و تباهی دیگران او را راضی و سرگرم میکند. و اینجاست که حرمت او که حصار انسانی او است، شکسته شده و راه برای ورود دیوهای خفته و به انتظار نشسته، باز میگردد و دیوها او را کشان کشان به اقلیم خود برده و تا ابد بازیچه خود میسازند. و آنچه برای او باقی میماند، درد جانکاه است، چراکه تنها چیزی که عادت کردنی نیست جهنم درد است. و این یک شرح ساده برای رسانده بهتر مطلب بود.
که بظن، تقلید و استدلالشان
قائم است و جمله پرّ و بالشان
حتی ظن و گمان و شک و تردید که مراحل اولیه خدا شناسی است، و آدمی میباید با کنکاش در احوالات خود و دانش انسان شناسی از این مرحله به مرحله دانستن و دانش رفته و سپس به حقیقت و بینش و معرفت دست یابد. ولی همین ظن و گمان هم در نزد اینها تقلیدی است و اساس واقعی ندارد. میگویند بی خدائی مد است. از طرفی اینها خود را عاقل مینامند و دلیل و استدلال میطلبند. دیگر نمیدانند که آدمی تا در بند عقل است، و محتاج دلیل و منطق، کودکی بیش نیست، و بال و پرش افتاده و ریخته است، اما چون بمرور زمان جانی رنج کشیده تر مییابد، از بند عقل رهائی یافته و خدا را نه از طریق دانستن که از طریق درک کردن خواهد یافت.
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین ، سخت بی تمکین بود
بحث با عاقل و کسانیکه بجز گیرنده های شش گانه خود(و البته هر مزخرفی که از اغیار میشنوند) بگفته خودی اعتقاد و باور ندارند، کاملا بی فایده است.
و مثلا میگویند”فلان آدم باوجودی که یک خدا نشناس جنایتکار است ولی هم سالم است و هم ثروتمند است و هم صاحب شهرت و قدرت. و ما که باخداییم و نماز و روزه مان ترک نمیشود، غرق در فلاکت و کمبود و فقر و تلخکامی هستیم. و هرچه مرد خداست، گرفتار درد و بلا است. هزار پیغمبرش را بین سفا و مروه کشت. پس همه اینها دروغ است، حق و حقیقت و عدالتی وجود ندارد.”
یعنی تا وقتی معیار سنجش و ترازوی قیاس آدمی از حق و حقیقت همین جلوه های روی صحنه تاتر زندگی است، و آدمی از آنچه در پشت صحنه میگذرد، بیخبر است، و اساس استدلاهای خود را بر پایه عقل(و یا زنجیری که گیرنده های شش گانه(حواس پنجگانه) را بهم میچسباند)بنا کرده است، و نمیخواهد قبول کند که حواس و یا گیرنده های آدمی اشتباه ناگزیرند، در نتیجه از چنین آدمی نمیتوان انتظار ذوق و عمق داشت. پس با کسانیکه با منطق، و استدلالهای از ایندست که: آدم عاقل نقد را رها نکرده و به نسیه نمیچسبد و یا باید به قوانین جنگل باورمند بود و بویژه بکش تا کشته نشوی و بخور تا خورده نشوی و یا باید گرگ بود نه میش و یا آدمی گرگ، آدمی است و و و، برنامه زندگیشان را نوشته اند، امکان بحث در مورد حق و حقیقت نیست. با پای چوبین نمیشود بالت رقصید.
پاورقی
آلست، واژه مرکب “آل + است” یک واژه پارسی وام گرفته از اوستا است و معنی آن «خدا هست” میباشد. این واژه را بصورت آلست و شق اشتباه آن الست مینویسند و میخوانند. واژه آل در اوستا یکی از نامهای خداوند است. و اعراب این واژه را گرفته و برای اینکه بتوانند آنرا تلفظ کنند، طبق معمول با افزدون دو حرف اضافه،”ل - ه”، آنرا به آل+ل+ ه و یا آلله، آل+له، الله تبدیل کرده اند. از این واژه در ادبیات پارسی بسیار استفاده شده است و تعبیرهایی هم چه در قالب اسم خاص و چه صفت ساخته و بهره برداری شده است. مانند:
عالم آلست، یعنی مردمان خداشناس.
روز آلست، یعنی روزی که خدا بیشتر از همیشه آشکار است. و در آن روز نیایش و سپاس خداوند بهترین پندار و گفتار و کردار است.
عهد الست، یعنی پیمانی که با خدا بسته شده است.
بزم آلست، یعنی هنگامی که خدا لطفش در نهایت است.
مهد آلست، یعنی آغوش خدا.
جام آلست،بمعنی شرابی است، آرامبخش و سرخوشی آور که یاد خدا برای خدا شناسان بهمراه میآورد.
مست آلست، بمعنی غرق در عشق خدا. و تاآخر.
این واژه پارسی همچنین در قرآن در سورۀ نخل(اعراف) آیۀ ۱۷۲ که به آیۀ میثاق معروف است، آمده و آنرا به معنی “آیا من خدای شما هستم” معنی کرده اند و اینچنین ترجمه کرده اند: خداوند میپرسد: “آیا من پروردگار تو نیستم؟” آنان پاسخ دادند: آری تو خدای مایی و ما به این معنی گواهی میدهیم (و خدا اینکار را انجام داد) تا روز قیامت نگویید که ما از این مطلب غافل بودیم”! درست بهمین حماقت! تو گویی خدا برای اثبات خود، نیازمند تائید و تصدیق آدمیان است. و برای اینکه آدمیان به او نارو نزنند، مدرک و سند جمع میکند!
واژه آل هم مانند بسیاری واژگان پارسی ابتدا با معنای واقعی مال خود گشته و سپس برای مخدوش ساختن آن، معنی کاملا متضادی را به آن بستند و آنرا در بین مردم جا انداختند. و آل که بمعنی خداست، را به معنی فرشته مرگ به مردم حقنه کردند.