تیر ۲۹، ۱۴۰۳
داستان بازرگان و طوطی ۴
در این بخش از داستان، مولانا همچنان به پدیده «سخن» میپردازد و برای نمونه از بزرگترین سخنور تاریخ ایران، یعنی حضرت مانی سخن میگوید. و شرح کوتاهی از زندگی حضرت مانی بیان کرده و او را بعنوان سخنرانی که با گفتارش سیلی گشته و توفان زرتشت(عبری آن توفان نوح است)ای بوجود آورده که تمامی دنیا را دربر گرفته است معرفی میکند. و میفرماید، دانش حیرت آور و سخنوری و سخنان جادویی او و شگفتیهای علمی که میآفرید، به دلیل پرهیزگاریش بوده که لطف خدا را برایش بهمراه داشته است.
در جمال نوربخش او اسیری گشته اند
آنچنان حیران که در هر دو جهان دارد نفور
مولانا همچنین حافط شیرازی را که لقب اجل به او داده اند (لقب سعدی شیراز هم شیخ اجل میباشد)نقال و یا بازگو کننده افکار و سخنان حضرت مانی معرفی میکند. و با توجه به اینکه حضرت حافظ شیرازی در ابتدای جنگهای چلیپی میزیسته است.(از آنجا که خود میگوید، در زلفِ چون کمندش ای دل مپیچ کانجا، سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت)(۱) این گمان را بوجود میآورد که ابتدا حافظ شیرازی بوده و بعد از او مولانا.
این بخش از داستان مانند تمامی بخشهای مثنوی و دیگر آثار ادبی ایران، در هرجا که سخن از مانی و دیگر بزرگان تاریخ ایران شده است، تغییر یافته و بطور ناجوانمردانه، خبیثانه و جنایتکارانه و بسیار احمقانه و مسخره با کلمات ناخوشایند بی معنی و ساختگی (زبان و واژه گان من درآوردی عبری_عربی) دستخوش دستبرد و تحریف گشته و کلمات ناموزون و اسامی جعلی جایگزین واژگان زیبای پارسی گشته، و این جنایت ادبی حال ناخوشایندی را به آدمی میدهد. یا در آب است یا در آتش، ماهی!
در این بخش از داستان، واژه «ناقص» کنایه از آدم خدا نشناس و جاهل و واژه «کامل»کنایه از آدم پرهیزگار است.
کرد بازرگان تجارت را تمام
باز آمد سوی منزل شادکام
پس از اینکه بازرگان کارش در هندوستان به پایان رسید، شاد و شادکام به خانه بازگشت.
هر خدم را او بیاورد ارمغان
هر حشم را او ببخشیدش نشان
بازرگان سوغاتی و ره آوردهای هندوستان را بین اهل خانه تقسیم کرد.
گفت طوطی ارمغان من کجاست
آنچه گفت وآنچه دیده، بازخواست
طوطی به بازرگان گفت، پس ارمغان من کو ؟ هر چه دیدی و هر چه شنیدی برایم تعریف کن.
گفت، نی من خود پشیمانم از آن
دست خود خایان و انگشتان گَزان
بازرگان به طوطی گفت، نه من از گفته خود و آن پیغامی که به طوطیان هندوستان رساندم، بسیار پشیمانم و از این پشیمانی انگشت ندامت به دندان می گزم و دست روی دست میزنم.(دست خایان)
که چرا پبغام خامی از گِزاف
بُردم از بی دانشی و هم ز لاف
از این پشیمانم که از روی حماقت و نادانی پیامبر، پیامی نابخردانه گشتم.
گفت ای خواجه پشیمانی ز چیست
چیست آن کاین خشم و غم را مقتضی است
طوطی از بازرگان پرسید، دلیل پشیمانی و خشم و غم ناشی از آن پشیمانی چیست؟ چه چیزی ترا تا این حد ناراحت کرده است؟
گفت، گفتم آن شکایت هایِ تو
با گروهی طوطیان، همتای تو
بازرگان در پاسخ گفت که پیام و درد دل طوطی را به همنوع هایش یعنی طوطیان هندوستان رسانده است.
آن یکی طوطی ز دردت، بوی برد
زَهره اش بدرید و لرزید و بمرد
آن طوطیان با شنیدن پیام تو، یکی یکی از درخت برزمین افتاده و مردند. تو گویی تو را احساس کرد و زهره هایشان از غم ترکید و لرزید و بر زمین افتاده و سقط شدند.
من پشیمان گشتم این گفتن چه بود
لیک چون گفتم، پشیمانی چه سود
من از گفتن پیغام تو به طوطیان هندوستان و کشته شدن طوطیان به سبب آن پیام پشیمان گشتم، ولی پشیمانی دیگر سودی نداشته و کار از کار گذشته بود و آنچه نباید میشد، شد.
از اینجا مولانا داستان را رها ساخته و ضمن شرح سخنوری حضرت مانی، به تدریس مقال و اخلاق میپردازد.
نکته ای کآن جست ناگه از زبان
همچو تیری دان که جستس از کمان
نکته در اینجا بمعنی سخن است. و میفرماید، هرگاه سخنی از دهان خارج شود، مانند تیری است که از کمان رها گشته است.
وانگردد از ره آن تیر ای پسر
بند باید کرد سیلی را ز سر
و همانطور که تیر از کمان رها گشته، به جای اولش باز نخواهد گشت، سخن گفته شده هم، برگشت ناپذیر است. پس مانند سیل که برای چاره اش از چشمه جلوی آنرا میگیرند، سخن هم تا پیش از اینکه از دهان خارج شود، باید از فیلتر خرد بگذرد و سنجیده شود.
چون گذشت از سَر جهانی را گرفت
گر جهان ویران کند نبود شگفت
چراکه اگر جلوی سیل براه افتاده را از همان سرچشمه کور و خاموش و چند پاره نکنند، جای تعجب نخواهد بود که قوت گرفته و دنیا را فرا گیرد. درست مانند سخنی که میتواند دنیا را دگرگون سازد.
فعل را در غیب اثرها زادنی است
و آن اثرهایش به حکم خلق نیست
هر سخن، تاثیرات پنهانی و ذاتی خود را دارد، و تاثیرات آن ممکن است اصلا بفکر مردم هم نرسد. و سخنوری و نفوذ کلام هم یکی از استعداد های خدا دادیست.
اسدی توسی در گرشاسپنامه و فردوسی نوشته اند:
میاسای از اندیشه گونه گون
که دانش ز اندیشه گردد فزون
چو خواهی که دانسته اید به بر
بگفتار بگشای بند از گهر
بی شریکی جمله مخلوق خداست
آن حوادث ار چه نسبتشان بماست(۲)
اینکه یکی از دیگران متمایز گشته و با اکثر مردم تفاوت دارد از همان برخورد دم و ذره خداوندی به اوست. یعنی ما همگی در ظاهر یکی هستیم ولی در درون، برخی آتشین دم هستند و برخی از جنس خاک سرد. سخن هم از دهان همه ما بیرون میآید، ولی برخی نفوذ کلام دارند و اکثریت معمولی هستند. و البته نفوذ کلام هم استعدادی است که بهرکس نداده اند.
زید پرّانید تیری سوی عَمر (۳)
عَمر را بگرفت تیرش، همچو نَمر(۴)
مثال این نفوذ کلام خدا دادی، حضرت مانی است که کلام و سخن جادویی داشت.
زید با تلفظ آهنگ دید، آغازید از فعل آغازیدن، و آهنگ سزید خوانده شده و بمعنی زیستن است. (۵)و زید در اینجا معنی و چم روزگار را حمل میکند. میگوید، زید و یا دست روزگار، تیری(منظور از تیر، حضرت مانی است) را در کاخ معروف بخارا، بنام عٓمر قرار داد.(کنایه از تولد حضرت مانی در کاخ شگفت انگیز بخارا که «عٓمر» نامیده میشد، است.) و حضرت مانی با وجود نازنین و سخن نافذ خود ابتدا اهالی کاخ و قلعه شگفت انگیز و تو در توی«عمر » را مجذوب خود کرد و این قلعه حصار در حصار تا مدتها مرکز پیروان اولیه او بود، و هم همه گیتی را عاشق خود ساخت، آنچنان که بمدت هشتصد سال تمامی دنیای متمدن آنزمان، از آیین او پیروی میکردند. میفرماید، تیر سخن حضرت مانی آنچنان عمر و بخارا و جهان را گرفت که توفان زرتشت(نمر و یا عبری شده آن، توفان نوح) دنیا را. (۷)
در اینجا مولانا بازی با واژه ها را به اوج خود رسانده و شاهکار می آفریند. او دو واژه، سخن و تیر که در ابتدا آنها را در کنار هم قرار داده بود، وگفته بود که تیر رها شده را مانند سخن گفته شده، نمیتوان برگشت داد، در اینجا، تیر روزگار که مانی میسازد و سخنش که دنیا را متحول میکند را درکنار هم آورده و مینشاند و میگوید، این تیر و این سخن، برگشت دادنی و نابود شدنی نیست. حتی اگر تمامی کتابخانه های پارسی را غارت کرده و یا بسوزانید. و نام این بهترین انسان را از همه دنیا بزودایید و مردم دنیا را از وجود نازنین و بزرگوارش محروم کنید و از روی او صد و بیست هزار پیامبر بسازید. حتی اگر تمامی کتب پارسی را عبری و عربی کرده و دنیا را با دروغ بفریبید. این تیر و سخن رها گشته، تا ابد خواهد ماند. نمونه اش یک آدم معمولی مانند من، که بدون اینکه کوچکترین مطلبی از این تیر و سخن بدانم، هم تیر و هم سخنش را در درونم یافتم. و مطمئنم که تنها نمونه هم نیستم.
مدّت سالی همی زایید دُر
دُر ها را آفریند حق، نی ز مُر
حضرت مانی تا سالها، آیین انسانیت را در بین مردم مانند مروارید پراکند. و این آیین انسانیت، همان قوانین و منطق ایزدی بود که به او از جانب خدا گفته شده بود. او بهنگام طلوع خورشید، زمانی که خورشید در اوج آسمان بود و زمان غروب خورشید روبروی او می ایستاد و یزدان پاک را نیایش میکرد. و هنگام شب مقابل ماه می ایستاد و خدا را میخواند. او همواره بدنبال نور و روشنایی و گرما و مهر بود. مُر بمعنی دوست و یار است که اینجا کنایه از حضرت مانی است. و بنا بگفته ای نام خاندان حضرت مانی مُر بوده است و مولانا او را با نام خاندانش میخواند.
زید رامی آندم ار مُر از اجل (۶)
دُرها می زاید آنجا تا اجل
زید رامی به معنی نوازنده روزگار و یا رامشگر روزگار، از القاب حافظ شیرازی است. میفرماید دُر افشانیهای که حافظ با الهام از سخنان مانی کرده است، این سخنان را تا ابد جاودان ساخته است. روزگار کسی مانند حافظ را پرورش میدهد،که در سخنوری بینظیر بود و در افشانی میکرد، و تمامی لغتنامه و واژهگان و آثار ادبی پارسی را از حفظ بود و بهمین دلیل به او حافظ میگفتند، و سخنان گهر مانند حضرت مانی را تا ابد و تا پایان در آثارش جاودان ساخت. اجل در مصرع نخست لقب حافظ شیرازی است و اجل در مصراع دوم بمعنی آخر و پایان دنیاست.
ز آن وِجا ها چون مُری نغز گو
زیدِ رامی زین سبب نقال او
وجا یعنی جایگاه، موقعیت. و میگوید، آن جایگاهی که حضرت مانی در سخنوری داشت، و تمامی مردم دنیای متمدن آنزمان او را احاطه کرده و پیرامونش حلقه زده بودند، آنچنان بزرگ بود که فقط شایسته کسی مانند حافظ است تا نقالی او را کند.
آن وِجا ها را بدو منسوب دار
گر چه هستند جمله صُنع کردگار
آن جایگاهی که او داشت را به دانش عظیم و سخنوری شگفت انگیزش نسبت دادند، درحالیکه جمع شدن مردم در زیر پرچم او، دانش و کار و اختراعات و کاریزمایی که داشت، جملگی را از خداوند گرفته بود.
همچنین کشتِ دَم و داد و جماد
آن چلیپ است یزدان را اوراد
در پارسی حوادث و یا پدیده های سه گانه که بر چلیپ چهارگانه (آب، آتش، خاک، هوا)استوارند، عبارتند ازدربسته و بررسته و دم بسته(زیستار). یعنی جماد و گیاهان و حیوان. در اینجا بجای کلمه حیوان، که به چم و معنی زنده است، از واژه دم به معنی خون استفاده شده است. میفرماید، همه هستی و گردش دربسته و بررسته و دم بسته، و یا جماد و گیاه و حیوان، همگی بر چلیپ خدا و از جانب قدرت خدا کشت شده و ممکن است. اوراد یعنی آورنده.
بسته درهای حوادث از سبب
چون پشیمان شد ز آنها بی سبب
خدا همه چیز(حوادث)را به دلایلی بوجود آورده است، پس چگونه میتواند بی دلیل آنها را از بین ببرد؟
نیکوان را هست قدرت از خدای
تیرِ جسته، باز آرندش به رای
قدرت و دانش و توانایی مردم پرهیزگار از جانب خدا ناشی میشود. و آنها حوادث و افعال و خطا ها و مشگلات را با خردمندی، حل کرده و موجب آسایش و آرامش میشوند. تیر جسته باز آرندش به رای، یعنی با خرد، گمراهی هایی که آدمیان را آلوده ساخته پاک و مردم را براه میآورند. یعنی همانکاری که حضرت مانی انجام داد.
گفته، ناگفته کند از فتح باب
تا از آن نی سیخ سوزذ نی کباب
پرهیزگاران به واسطه قدرت و توانایی و استعدادی که از نزدیکی به منبع نور و خداوند بدست آورده اند، آنچه ناگفته شده، یعنی دانشهایی که دیگران از آن بیخبرند را گفته و به دیگران منتقل کرده( تمامی دانشمندان ایران که اکثریت دانشمندان دنیا را تشکیل میدهند، همگی در اصل انسانهای پرهیزگار و کامل و عزیز خدا بودند.) درهای بسته را باز کرده، بگونه ای که هیچکس از اعمال آنها زیان نبیند.
از همه دلها که آن نکته شنید
آن سخن را کرد محو و ناپدید
قدرت سخنوری حضرت مانی تا بدانجا بود که تمامی نکات و اثرات گمراهی هایی که اذهان و دل مردمان را آلوده بود، از ذهن و افکار و لوح ضمیر آنان محو ساخت و اذهان مردم را پاک گردانید.
چون به یاد و چون به نِسیان قادر او
بر همه دل های خَلقان قاهر او
از آنرو که حضرت مانی توانا به زدودن گمراهی از دلهای مردم بود و همچنین آنها را بیاد آیین انسانیت گذشتگان، یعنی پیروان زرتشت می انداخت، به همین دلایل بر همه دلها چیره شده و حکومت میکرد. که اینرا بحساب جادوگری او میگذارند.
چون به نسیان بَست او راهِ نظر
کار نتوان کرد، ورا باشد هنر
حضرت مانی، آیین زرتشت را که مردم فراموش کرده بودند به یاد آنان آورد و حجت را بر مردم تمام کرد.و راهِ فکر و نظر را بر مردم از اینراه باز کرد. و با وجودی که او هنرمند هنرمندان بود، ولی هنر اصلی او را همین میتوان دانست.
صاحب ده پادشاه جسم هاست
صاحب دل، شاه دلهای شماست
حضرت مانی دل ده پادشاه جهان آنزمان را از آن خود کرده و صاحب دلهای آنان شده بود. و آن که صاحب دل ده پادشاه شد، خود پادشاه دلهای مردم گشت. و بدین ترتیب بر دلهای تمامی مردم دنیا چیره شده و پادشاه دنیا گشت.
فرع دید آمد عمل بی هیچ شک
پس نباشد مردم، الا مردمک
همانگونه که چشم بدوم مردمک توانا بدیدن نیست، مردم هم بدون وجود نازنین او هیچ بودند و او مانند مردمک چشم، موجب دید باز مردم گشت. و اگر در نزد خدا مردم مانند چشم باشند، بدون شک حضرت مانی در نزد خدا مردمک این چشم است.
من تمام این نیارم گفت از آن
منع می آید ز صاحب مرکزان
من نمی توانم بطور واضحتر از این شرح حال این مرد بزرگ را بیان کنم، چراکه کسانیکه در قدرت هستند و با پلیدی دنیا را کنترل میکنند، رشک برده و بیش از پیش او را از دید مردم پنهان و منع میکنند.
چون فراموشی خلق و یادشان
با وی است و او رسد فریادشان
چون حضرت مانی حافظه معنوی دنیای هستی است. و اگر کسی بتواند مردم را به آرامش و خرسندی برساند، بیشک فقط اوست.
صد هزاران نیک و بَد را آن بَهی
می کند هر شب ز دلهاشان تهی
او که بهترین انسان است، وپیامبر بهترین دین و یا دین بهی است، هم او توانا به زدودن صدها هزار پلیدی از دل مردم و یادآور آنها به صدها هزار نیکی است.
روز دل ها را از آن پُر می کند
آن صدف ها را پُر از دُر می کند
بکار بستن آیین دین بهی و یا دین مانی که برگرفته از آیین زرتشت بزرگ است، روزهای مردم را پر از شادی و آرامش میسازد و دلهایشان را با سه نیک پر میکند.
آن همه اندیشۀ پیشینیان
می شناسد از هدایت جانیان
حضرت مانی همه اندیشه ها و دانش ها و معارفی که از دوران گذشته ایرانیان بویژه در دوران زرتشت پدید آمده، را به مردم شناسانده و آنان را بطرف و سوی نور برده و جانهایشان را رهایی میبخشد.
پیشه و فرهنگ تو آید به تو
تا درِ اسباب بگشاید به تو
چراکه هویت هر انسانی در تاریخ نیاکان و فرهنگ گذشتگانش نهفته است. و شناخت صحیح این هویت آینده فرد را میسازد. و این دلیل اصلی مخدوش کردن و مالخود کردن تاریخ و فرهنگ پر شکوه ایران است که برای دویست ملت تاریخ و فرهنگ گشته است.
پیشه زرگر به آهنگر نشد
خویِ آن خوش خو به آن مُنکَر نشد
و کسانیکه بخیال باطل تصور میکنند که میشود نیاکان ایرانیان را از آنها ربوده و بنام خود زد، بدانند که هیچگاه عملکرد یک زرگر را نمیتوان به پای یک آهنگر نوشت. و خوی و ذات نیکو و بهترین مردم را که ده ها هزار سال تاریخ تمدن مدون دارند را نمیتوان برای اقوام بربری که بطول تاریخ در بیابان آواره بودند، نوشت. چراکه اخلاق انسان خوش ذات و اخلاق آدم بَد ذات در وجودش نهفته است.
پیشه ها و خُلق ها همچون جهیز
سویِ خصم آیند روز رستخیز
چراکه پیشه ها و صفات هر آدمی در روز آزمایش پدیدار میگردد. هر ملتی در روز آزمایش، پیشینه خود را نشان میدهد. مهم نیست که بربرها، تاریخ تمدن ایرانیان را برای خود نوشته اند، و فخر آنرا به خود ایرانیان میفروشند، مهم این است که روز آزمایش، روزی که اعلام پندمی کرونا میشود، دد منشانه ریخته و مغازه ها و بیمارستانها را غارت کرده و بخاطر دستمال توالت و کنسرو لوبیا مانند وحوش گرسنه بجان هم افتاده و حماسه افتضاح می آفرینند. و بدین ترتیب تاریخ بیابانی و نیاکان بربر خود را بنمایش میگذارند. نمونه و مثال دیگر خود ما هستیم که ۴۵ ساله تحت هزاران شکنجه و تجاوز روحی و جسمی بیگانگان خونخوار قرار گرفته و تحت قتل و غارت همه جانبه بوده، ولی نشده که اسلحه بدست بگیریم و یکی دو پلید را بدیار نیستی بفرستیم. درحالیکه در نزد بربر های متمدن نما، کافیست کسی مخالف آنان و منافعشان فقط حرف بزند، آنچنان وحشیانه حمله ور شده و مخالف را به روشهای مو بتن سیخ کن، سربه نیست میکنند که هیچ وحوشی اینکار را به تاریخ عمر خود نکرده است. و اینجاست که دیگر کتب تاریخ و فرهنگ جعلی دوزار هم ارزش نداشته و جد وحشی بزرگوار سر از خاک بیرون آورده و مایه رسوایی میگردد.
پیشه ها و خُلق ها از بعدِ خواب
واپس آید هم به خصمِ خود شتاب
چرا اینگونه است؟ چون در این تناسخ و یا بیداری پس از خواب، آدمی همچنان خلق و خوی خود را بهمراه دارد. این یک واقعیت علمی است. بدین ترتیب که پیشه ها و خصلت ها و خوی های نژاد آدمی، در رشته «دی ان ا» او جا گرفته و او آنها را از جسمی به جسم دیگر میکشاند. و در زمانی که حواسش به نقابش نباشد، و دو دستی نقابی که برخ زده است را نچسبیده باشد، این خوی و خصلتها با شتاب هرچه تمامتر به سطح و پوست آدمی آمده و با تمام توان، صاحبش را میشناساند و خصم جان خود او میگردد. و تاریخ و پدرانش را بازگو میشود.
پیشه ها و اندیشه ها در وقتِ صبح
هم بدانجا شد که بود آن حُسن و قُبح
تمامی پندار و گفتار و کردار آدمی، در طول عمر چندین هزار ساله او، با وی همراه است. و فرقی نمیکند که در کجا، و در چه موقعیتی از زمان و جایگاه باشد، پیشینه خوب و بد خود را بروز خواهد داد. و در نتیجه شاعر مجبور میشود تا بسراید که: ذات بد نیکو نگردد، آنکه بنیان اش بد است.
چون کبوترهایِ پیک از شهرها
سویِ شهرِ خویش آرد بَهرها
درست مانند کبوتران نامه رسان که از شهری به شهر دیگر رفته و باز می گردند و پیغام و خبر می آورند. آدمی در طول عمر خود بر روی زمین، این خصلت ها و خو ها را که از هر بار تناسخ بدست میآورد، بهمراه خود دارد و آنها را از جسمی به جسم دیگر میکشاند. آدما در طول عمر خود بر روی زمین، همه نوع زندگی را تجربه میکنند. در یک عمر پادشاهند، در عمر دیگر درویش. در یک عمر زنند، در عمر دیگر مرد. در یک عمر ظالمند در عمر دیگر مظلوم. و و و …. تاآخر. و فرقی نمیکند که از نظر مادی در کجا ایستاده اند، امروز در هر موقعیتی از نظر روحی قرار داشته باشند، نتیجه مستقیم اعمال و کردار آنها در عمر های گذشته است. و بقول صادق هدایت، در زندگی دردهایی است که از مرگ بدتر است. دردهایی که روح را رذیلانه و بیصدا میخورد. دردهایی که آدمی برای رهایی از آنها حاضر به انجام هر کاری است، از اعتیاد به مواد مخدر گرفته، از جنایت گرفته، از خودکشی گرفته تا کندن گوشت تن خود. و شگفت آنجاست که این ارواح معذب، برای رهایی از رنج، نه تنها بفکر پناه بردن به خدا و پرهیزگاری نمی افتند، بلکه اینکار در نظرشان حماقت محض می آید! و چرایی این مطلب، خود پرسشی مرموز و بی پاسخ است.
هر چه بینی سوی اصل خود رود
جزء سوی کل خود راجع شود
پاورقی
(۱) شرح حال دانشمندان و هنرمندان و مخترعان و بطور کلی بزرگان تاریخ و فرهنگ و هنر و دانش و ادبیات ایران، همگی دستخوش تحریف قرار گرفته و همگی حروف اضافی و مسخره ابو، ابن، ال، و و و…. را نه تنها در اول و آخر خود حمل کرده، بلکه اسامی آنها هم یا محمد است یا علی و یا عبدلله و یا اسامی از ایندست! و آثارشان هم به عبری_عربی تبدیل گشته و محتوا را هم تا آنجا که توانسته اند با جملات عبری_عربی پر کرده و ملخود گشته اند. و امروزه به آنجا رسیده ایم که هم همگی با هویت عبری_عربی معرفی میشوند و هم بعنوان یک ایرانی وقتی به آثار تازه منتشر شده آنها نگاه میکنی، بسیار نامفهوم و بی معنی میباشند. و جوان ایرانی تا ده سال دیگر برای خواندن آثار بزرگان ایران که همگی در اصل به زبان پارسی نوشته شده اند، میبایستی از مترجم استفاده کند. بهرحال امروزه دانشمندِ دانشمندان خیام کبیر با نام غیاثالدین ابوالفتح عُمَر بن ابراهیم خَیّام نیشابوری، دانشمند دیگر ایران پور سینا میشود ابوعلی حسین بن عبدالله بن حسن بن علی بن سینا، دانشمند شگفت انگیز دیگر ایران، آرا خوارزمی میشود ابوریحان محمد بن احمد بیرونی، به ذکریای رازی ابوبکر محمّد بن زَکَریای رازی، دانشمند و ریاضی دان عجوبه ایران خوارزمی میشود، ابوجعفر محمد بن موسی بن خوارزمی به حافظ شیرازی ابو علی بن محمد الخطیبی و سعدی شیرازی میشود «مشرف الدین مصلح بن عبداﷲ » و فرید عطار میشود فریدالدین ابوحامد محمدبن ابی بکر ابراهیم بن اسحاق عطار نیشابوری و و و … تاآخر، نام نهاده و تاریخ و شرح حال و زندگی آنها کاملا مخدوش شده است. و وقتی نام هر کدام از اینها را در اینترنت جستجو میکنی، تصویر و شرح حال یک عرب که در فلان کوچه حجاز یخ فروشی دارد، پاسخ میگیری!بهرحال علی خطیبی پسر منصور خطیبی متخلص به حافظ شیرازی و مشهور به اجل،(لقب سعدی شیرازی هم شیخ اجل است) دانشمند و حکیم و خطیب و سخنور بینظیر بود که از بزرگترین حافظان واژه گان و اشعار و آثار ادبی پارسی است. او ادبیات و زبان پارسی را از حفظ بود و بهمین دلیل به او لقب حافظ را داده بودند. میگویند در سال ۵۴۷ هَ. ق. در اصفهان بدنیا آمد. و در آنجا پرورش یافت. وی تحصیلات خود را نزد دانشمندان و حکمای برجسته پارسی به پایان رساند. و از شیراز به بغداد رفته و در دانشگاه بغداد اقامت گزید. علی خطیبی از دانشمندان ادبیات پارسی است. او حکیم و شاعر و نویسنده است که آثار فلسفه و منطق و ادبی او در دانشگاه بغداد قرنها جز دروس اصلی دانشجویان بوده و تدریس میشده است. به گفته گوته در تاریخ ادبیات ایران کسی را نظیر او در علم لغت نمیتوان برابر یافت. وی در کودکی هر روز دو بخش از کتاب فرهنگ واژگان پارسی را مطالعه میکرده و سپس آنها را از بر کرده و برای استادش میخوانده است تا مطالعه و حفظ کتاب را بپایان رسانیده است. و فنون منطق و دستور زبان پارسی را در کمترین مدت یاد گرفته و بجز اینها کتب علمی دانشمندان ایران نظیر خیام و خوارزمی و پور سینا و رازی و ریحان بیرونی و خاقانی و سنایی و عطار و انوری و و و … را تحصیل کرده و در آنها بمقام بالا و استادی رسیده است. بگفته گوته فیلسوف آلمانی، علی خطیبی و یا حافظ شیرازی حافظه ای شبیه دوربین عکاسی داشته و همه آنچه میخوانده است را در خود مانند آلبوم عکس حفظ میکرده است. او بیشتر کتب ادب پارسی که سر به میلیونها میزنند(فقط در کتابخانه آذرآبادگان جدا شده از ایران بیش از دو و نیم میلیون کتاب بزبان پارسی موجود است. این مقدار در کتابخانه استانبول، سر به بیش از چهار میلیون میزند.و این مقدر در مقابل کتب پارسی که نزد اغیار است، هیچ انگاشته میشود) را مورد مطالعه قرار داد و او بسیاری از اشعار و اخبار را حفظ داشته است. ولی از مطالعه و تحقیق همچنان فرو گذاری نمیکرده است.
ای میر اجل چون اجل آیدت بمیری
هرچند که با عز و جمالی و جلالی .ناصرخسرو.
شاه اجل خسرو گردون سریر
سیف دول خسرو خسرونژاد.مسعودسعد.
گفت این زان فلان میر اجل
گفت طالب را چنین باشد عمل .مولوی
(۲)در پارسی حوادث و یا پدیده های سه گانه که بر چلیپ استوارند، عبارتند ازدربسته و بررسته و وارسته. یعنی جماد و گیاهان و حیوان. پدیده ها و یا حوادث و یا اقسام سه گانه جسم و پیکر موجودات گیتی عبارتند از، گیاهان و جمادات و حیوانات، زیرا که این هرسه بچگان عناصر افلاک و یا چهار مادر، و یا چلیپ هستند، و چلیپ عبارت است از آب و خاک و هوا و آتش. و فرزندان این چهار مادر، گیاهان و جمادات(معادن، نه مرده و نه زنده) و حیواناتند. گیاهان آنچه از زمین روید و بالیدگی دارد، مانند درختان. و جمادات آنچه از قسم سنگ و گل و بذر باشد و حیوانات آنچه جاندار باشد و به اراده خود جنبش و حرکت کند.
بودند تا نبود نزولش در این سرای
این چار مادر و سه گانه بینوای. خاقانی.
ارکان سه گانه بدو هستی دارند
تأثیر بسی مشمر در وی حادثان را. ناصرخسرو.
رسم فلک و گردش ایام و سه گانه
از دانا بشنیدم و برخواندم دفتر. ناصرخسرو.
موالیدند از اینها جسم انسان
پدید آمد در این شش گوشه ایوان.ناصرخسرو.
(۳) عٓمر نام کاخ معروف بخارا است که حضرت مانی در آنجا بدنیا آمده است.
عمر یعنی کوشک شگفت انگیز از دیه های بخاراست که مدتها پیروان مقنع در آنجا بسر می بردند.
(۴) نمر یک اصطلاح کیهانشناسی ایرانی است. دراینجا کنایه از آن پدیده ای است که دنیا را آب فرامیگیرد و به جعل، آنرا توفان نوح نام نهاده اند. پس نمر یعنی توفانی که دنیا را فرا گیرد. نمونه ای از آن که موجب ویرانی بخش بزرگی از مناطق آباد دنیا شد، در ۱۴۰۰ سال پیش رخ داد و موجب برچیده شدن امپراتوری ساسانی و مدفون شدن تمامی کاخها و آتشکده ها و بناهای عظیم و شگفت انگیز این امپراتوری گشت. این دگرگونی جهانی را با نام توفان نوح بخورد مردم داده اند.
(۵)زید، زی، به جان و زندگی گویند. جان و حیات و زندگی را گویندکه نفس و روح است و به این معنی به کسر اول هم آمده است چنانکه در امر به این معانی گویند «دیر زی »یعنی بسیار بمان و پیوسته زنده باش. اسم از زیستن و نیز امر از آن . جان و حیات و زندگی و روزگار و روح و نفس و معاش. زیست،حیات، امر از زیستن، زندگانی کن، دیر زی. زید بمعنی زیست، زندگی و روزگار است. مانند سزد که شاد زید جاودان.
(۶)رام ، نام سازنده و واضع ساز چنگ در ایران باستان است. و چون در اصل پارسی رام بمعنی خوش و خوشآیند میباشد و رام صوت و صدای دلنشین داشته و رامشگری بینظیر بوده است، چم و معنای این واژه با رامشگر، شادی آور یکی است. رام را رامتین و رامتینه نیز گفته اند.
گرچه تن چنگ شبه ناقه ٔ لیلی است
ناله ٔ مجنون ز چنگ رام برآمد.خاقانی
رامهرمز، نام طاق نصرتی در خرابه هایی از عهد ساسانیان که در سینه ٔ کوه درخوزستان باقی است
این کلمه را بمعنی شهر آورده اند در کلمات مرکب:
- رام اردشیر، شهر اردشیر.
- رام هرمز، شهر هرمز.
رام بمعنی پادشاه قادر و توانا هم است و مراد و مقصود «در کلمه ٔ رامهرمز». بمعنی کام است و مترادف آن آید:
کام و رام او ز عالم هست شاعرپروری
شاعران را مدح او گفتن بعالم کام و رام. سوزنی
رامی، همچنین منسوب است به رامه که شهری است در اقلیم خراسان. منسوب است به قریه ٔ رام که نام دیگر آن رامتین است . منسوب است به رامهرمز که شهریست که ساخت تیر و کمان در آن صنعت اول است. هزادان پور ونداد هرمزد كه به اَبومُسْلِمِ خُراسانی معرب گشته است از این شهر است.
معنی رام در عنوان رامگرد گفته شد و هرمز نام روز اول از هر ماه پارسیان میباشد و نام فرشته ای که مصالح آنروز در دست اوست و نام ستاره ٔ مشتری و نام پسر انوشیروان و نام رب ارباب نیز باشد و معنی رامهرمز شاد و خرم آباد هرمز، از گرمسیرات فارس در میانه ٔ شمال و مغرب شیراز افتاده است . و گویند سلمان فارسی از آنجاست. رام، به اعتقاد ایرانیان یکی از نامهای خداوند باشد و رام رام ذکر آنهاست و اﷲاﷲ مستعمل از رام رام است.
(۷) شخصی بنام طبری که لعنت خدا بر او باد، با تحریف تاریخ ایران، آورده است كه، مقنع مردى بود از مرو، و از خردسالی به علم آموختن مشغول شدى و از هر جنسى علم بحاصل كرد، و مشعبدى و علم و کیمیاگری بياموخت و شعبده نيك دانسته، دعوى نبوّت نيز میکرد. و در ۱۶۷ سال پس از ساسانیان و در زمان سامانیان. و بغايت زيرك بود، و كتابهاى بسيار از علم پيشينيان خوانده بود، و در جادوئى بغايت استاد شده بود و پدر او را حكيم نام بود، و سرهنگى بود از سرهنگان امير خراسان به روزگار پور جعفر دوانقى سامانی. و از بلخ بود، و او را مقنع بدان خوانده اند كه سر و روى خويش پوشيده داشتى، از آنكه هر که او را دیدی، سجده کردی بی اختیار. و از اعجاب که روبروی شمس و قمر ایستادی و عبادت میکرد.
او میگفت که من خداى شمايم، و خداى همه عالم. و گفت من خود را به هر كدام نام خواهم خوانم، و گفت من آنم كه خود را به صورت آدم به خلق نمودم، و باز به صورت نوح، و باز به صورت ابراهيم، و باز به صورت موسى، و باز به صورت عيسى، و باز به صورت محمد و باز به اينصورت كه مىبينيد.
مردمان گفتند ديگران دعوى پيغمبرى كردند، تو دعوى خدائى میکنی، گفت ايشان نفسانى بودند من روحانى. كه اندر ايشان بودم، و مرا اين قدرت هست كه خود را به هر صورت كه خواهم بنمايم.
و به مرو مردى بود بنام عمرو که به مانی بگرويد، و دختر خود به وى داد به زنى، و اين عمرو از جيحون بگذشت، و به نخشب و به كش آمد، و هر جاى خلق را دعوت به دين مانی، کرد و خلق بسيار را گرد آورد، و اندر كش و مناطق كش بيشترین پیروان را جمع کرد، و نخستين قلعه ای كه به دين مقنع در آمدند، و دين او ظاهر كردند، قلعه ای بود در كش، نام آن قلعه سوبخ، و مهتر ايشان عمر سوبخى بود، ايشان خروج كردند، و اندر سغد اغلب قلعه ها به دين مقنع در آمدند، و از قلعه های بخارا تمامی مردم آیین مانی پذیرفته و آنرا آشكارا كردند.
و سبب رفتن مقنع به فرا رودان(ما وراء النهر ) اين بود كه چو خبر فراگیری همگانی آیین مقنع در اقلیم خراسان فاش شد، خاقان چین سفیری بدرگاه او فرستاد و او را به فرارودان و خوارزم دعوت کرد. در ولايت كش و نخشب، و بعضى از قلعه های بخارا، چون کاخ عمر، و کاخ (كوشك خشتوان) و قلعه رزماز. و امير بخارا حسين پور معاذ بود، و از بزرگان خاندان مانی مردى بود از اهل بخارا، نام او حكيم احمد، و با وى سه سرهنگ ديگر بودند، نام يكى خشوى، و دوم باغى و اين هر دو از قلعه فضيل بودند، و نام سيوم كردك بود از قلعه گنجوان. و اين هر سه مرد پهلوانان تسخیر ناپذیر بودند. سال ۱۵۹ سال پس از ساسانیان.
حضرت مانی از جيحون بگذشت، و به ولايت كش رفت، و دين مقنع همه جهان را گرفت. و مقنع ترکمنان را بخواند. و به بخارا نخستين ترکمنان پديد آمدند، و گروه سپيد جامگان كه پیروان مقنع بودند، به قلعه ای رفتند كه آنرا نمگت خوانند.
کاخ عمر محل حواریون اولیه مقنع بوده، و آن قوم بر ديگران فخر مى کردند و میگفتند ما خداى را ديديم. کاخ عمر بر سر كوه سام بود و بغايت استوار، و اندر وى آب روان، و درختان و كشاورزان، و حصار ديگر از اين استوارتر، آنرا فرمود تا عمارت كردند، و مال بسيار و نعمت بیشمار آنجا جمع بود، و نگاهبانان نشاند و سپید جامگان بسيار شدند،و اندر کاخ چشمه آب بود، و درختان و باغها و بوستانها و انواع حیوانات اهلی و نخچیر و خاصگان وى اندر حصار اول بودند و سپهسالاران با لشكرى (قوى، بیش از پنجاه مرد جنگی از ترکمنستان) در حصار دوم، و صنعتگران در حصار سوم، و کشاورزان در حصار چهارم و پیروان در حصار پنجم، کاخی شگفت حصار اندر حصار که بر سر كوه، بنا گشته و
هيچكس را بدان کاخ راه نبود.