خرداد ۰۳، ۱۴۰۳

داستان مقنع و رسول چين ١



اين داستان كه در اكثر نسخ مثنوى با نام رسول روم و عمر نامگذارى شده است يك سند محكم در اثبات تحريف ادبيات ايران توسط شياطين است. در داستان اصلى، كه در دوران سامانيان، رخ ميدهد، رسولى از طرف خاقان چين كه آوازه پير مرو، مقنع كبير، حكيم، عارف، فيلسوف و از دانشمندان ايران، كه بگفته اى همان مانى بزرگ است، را شنيده به پيشگاه او فرستاده ميشود و از او پرسش هميشگى آدمى، يعنى پرسش بيجواب، چرايى خلقت انسان توسط يزدان پاك را ميپرسد. ولى داستان بطور كلى تحريف شده و علاوه بر تغيير نامها، تاريخ و مكان داستان، پاسخ مقنع( يا پير هرات و مرو ) به پرسش رسول چين هم از داستان پاك و سانسور گشته است. و در مجموع، حكايت بى معنى و تاسف آورى را ساخته است كه فقط بدرد جا انداختن تاريخ جعلى حمله اعراب به امپراتورى افسانه اى ساسانى ميخورد. درحاليكه اغيار و رندان بغايت ابله، از پاسخ به يك پرسش ساده كه اين اعرابى كه به امپراتورى عظيم ساسانى حمله كردند از كجا آمده اند، در ميمانتد. چرا؟ چون در زمان امپراتورى ساسانى تمامى هفت اقليم آباد دنيا، يعنى هر جاييكه گروهى مردم يكجا ميزيستند، زير بيرق و پرچم حكومت ساسانيان بودند. پس از اين اعراب كجا بودند كه آنچنان قدرتمند بودند كه توانستند به بزرگترين حكومت دنيا كه در تاريخ بينظير است، با پاى برهنه حمله كرده و آنرا نابود كنند؟ شايد برخى از نادانان بگويند مكه و يثرب! كه دراينصورت بايد به آنان گفت كه مكه تا همين ٤٥ سال پيش بيابانى بيش نبود، و هزاران سال پيش اصلا چيزى بنام مكه و يثرب(مدينه(١)) وجود خارجى نداشته است. و به فرض هم كه بوده، چگونه اين اعراب از مكه حركت كرده و بيابان عظيم و صحراى پارس را كه دو هزار كيلومتر تا خليج پارس فاصله دارد (اگر فرض كنيم يك خط صاف را طى كرده باشند!) گذشتند؟ (بين مكه تا خليج پارس كويرى خشك و سوزان وجود دارد كه هزاران كيلومتر وسعت داشته و عبور از آن غير ممكن است) (٤) كوير و صحرايى كه گذشتن از آن، حتى با تمام تجهيزات مدرن امروزى هم براى آدمى امكان ناپذير است، چگونه اعراب ١٤٠٠ سال پيش اين كوير خشك و داغ را كه هر گوشتى را پس از نيم ساعت درآن بودن آب پز ميكند، پياده طى كرده، از خليج پارس با كدامين كشتى؟ عبور كرده و تازه خود را به جنوب ايران رسانده و از آنجا تا كنار درياى مديترانه كه آتلانتيس و يا مركز حكومت ساسانى بوده، يعنى هزاران كيلومتر دورتر( بدون اينكه حتى يك تن از شهريارانى كه در مسير هزاران كيلومترى با لشگرهاى عظيم خود، ميزيستند، كوچكترين نگاهى به آنان انداخته باشند!) پياده روى كرده و خود را به آنجا رسانده و با پيشرفته ترين ارتش دنياى كهن و نو، جنگيده و آنها را از پا انداخته و حكومت اسلامى تشكيل داده است؟ حتى فيلمهاى تخيلى باليود هم به اين مسخره گى نيست. اين تاريخ مسخره جعلى فقط اينرا ثابت ميكند كه ايرانيان تا چه حد ناآگاه بوده و هستند كه توانستند چنين حماقت كبيرى را بعنوان تاريخ بخورد مردم بدهند!!! و يا شايد هم آنچه كه مردم را در غفلت نگاه داشته، درواقع دستكارى ادبيات و آثار ادبى بزرگان ايران زمين مانند مولانا بوده كه خاك در چشم مردم پاچيده و آنان را از تفكر باز داشته است! و يك نمونه اش هم اين داستان مثنوى است كه نام خاقان چين را با قيصر روم و اسم مقنع را با نام عمر عوض كرده اند. و نام عمر را نه تنها نامى عربى جا انداخته بلكه صاحب آنرا هم خليفه مسلمين! قرار داده و بدين ترتيب به تاريخ جعلى اعتبار داده اند. و شايد علت اصلى اينكه امروزه اعراب اسامى فرزندان خود را اسامى شاهنامه اى مانند شاهين و آرش و سهراب و و و ميگذارند، اين باشد كه پنجاه سال ديگر اين اسامى را عربى ناميده و فردوسى را عرب و شاهنامه را هم تاريخ عرب ثبت كنند! هرچند هم اكنون هم شاهنامه پارسى به عربى و عبرى ترجمه شده و بسيار موذيانه و بى سر و صدا در كتابخانه ها بعنوان شاهنامه عربى و شاهنامه عبرى قرار داده شده است.

داستان مقنع و خاقان چين:
بر مقنع آمد از خاقان رسول (٢)
در مدينه از بیابان نغول
از طرف خاقان چين، فرستاده ای پس از درنوردیدن بیابانهای پهناور نغول برای دیدن دانشمند ايران، مقنع، وارد شهر خرم و آباد، مرو شد. (٣) به بيابانهاى تركمنستان نغول ميگويند. به معنی ژرف و عمیق هم است. و چه ربطى بين تركمنستان و بيابان نغول در شرق و روم در غرب است؟ هيچ. شاهگان(شاهجان)لقب شهر مرو است كه هزاران سال پايتخت شهرياران خراسان وابسته به حكومت مركزى پارس و جايگاه شاهان بوده است.
گفت، کو كاخ مقنع محتشم؟
تا كه اسب و رخت را آنجا کشم
فرستاده خاقان چين از رهگذرى پرسيد، سرورم كاخ مقنع كجاست تا خود و اسب و رختم را به او رسانم؟
خلق گفتندش که او را كاخ نیست
مر مقنع را كاخ جان روشنی است
مردم به فرستاده خاقان پاسخ دادند که مقنع کاخی ندارد. و در حقیقت کاخ او، همان دل روشن و روان تابناک اوست.
گر چه از میری ورا آوازه ای است
همچو درویشان مر او را کازه ای است
اگر چه نام مقنع از حیث علم و كيهانشناسى و فلسفه، آوازه و شهرت اميرى و سرورى دارد، ولی خود او مانتد مردم معمولى در خانه ای ساده زندگی میکند. كازه يعنى آلاچيق.
ای برادر چون ببینی كاخ او
چونکه در چشم دلت بنشسته مو
ايرانيان به رسول چين گفتند، تو چون اهل معرفت نيستى، در نتيجه فكر ميكنى كه او را بايد كاخ و تشكيلات آنچنانى باشد.
مو در چشم، موجب بسته شدن چشمها و ناهنجارى ميشود و وقتى مو، در چشم دل باشد، يعنى آدمى چشم بصيرتش بسته است.

چشم دل از مو و علت پاک آر
و آنگهان، دیدار كاخش چشم دار
نخست صاحب بصيرت و معرفت شو، آنگاه كاخ باشكوه او را نظارهگر باش.
هر که را هست از هواها جان پاک
زود بیند مانى و ایوان پاک
هر که از افراط و شهوت خواستن و نيازهاى افراطى تن خلاصى يابد، قادر بديدن پاكى، و تميز دادن آن از پليدى ميشود و آنگاه توانا بديدن مانى و ايوانى كه در آن مى ايستد خواهد بود.
چونكه مانى پاک گشت از نار و دود
هر کجا رو کرد، او را وجه بود
و اين حكايت پيام آور راستين اهورامزدا، مانى مقدس بود كه چون از پليديها پرهيز كرده و خويش را برى و پاك نموده بود، هر جايى كه پا ميگذاشت، اعتبار داشت و مردم ميتوانستند نور را در صورتش ببينند و از ديدن روى ماهش بى اختيار به سجده بروند.
گفتم ار مانى عيان شد در میان
نی تو مانی، نی کنارت، نی میان
هر که را باشد ز سینه فتح باب
او ز هر شهری ببیند آفتاب
آفتاب در همه جاى كره زمين ديده نميشود. در واقع زمانى كه شهرهاى نيم كره شمالى توانا بديدن آفتاب هستند، در نيم كره جنوبى تاريكى مستولى و چيره است. ولى اين قاعده براى معموليها صادق است. چون آنانكه سينه هايشان بر روى نور الهى گشاده شده، و به بصيرت و معرفت رسيده اند، توانا بديدن آفتاب در هر شهر و نيم كره اى هستند. و اين كنايه از عظمت عزيز خداست. و چرا و چگونه عزيز خدا قادر بديدن آفتاب در هر دو نيم كره است؟ چون براى عزيز خدا، نشانه ها و نور الهى كه در ميان همه پديده ها و مخلوقات خدا نشسته، مانند آفتاب قابل ديدن است.
مانى پيداست از میان دیگران
همچو ماه اندر میان اختران
مردمان خدا، در اينجا مانى مقدس، در ميان هزاران تن مشخص و معلومند. مانند ماه كه از بين تمامى ستارگان آنچنان آشكار ميدرخشد.
دو سر انگشت بر دو چشم نه
هیچ بینی از جهان انصاف ده
يعنى عزيز خدا چشمانش توانا بديدن است. و مانند ديگران نيست كه دو انگشت بر چشم نهاده و امتياز ديدن را از خود سلب كرده اند.
گر نبینی این جهان معدوم نیست
عیب جز ز انگشت نفس شوم نیست
اگر معموليها چشمهايشان را با دو انگشت بپوشانتد، توانا بديدن اطراف خود و دنيا نيستند، و نديدن آنها بدين سبب، دليل بر اين نيست كه پيرامون آنها دنيايى وجود ندارد. يعنى اگر خيلى چيزها را نميشود ديد، دليل بر عدم موجوديت آنها نيست. و ميفرمايد، دليل اصلى نديدن حق، بسته بودن چشمان آدمى است، نه عدم وجود حق. حالا يك عده اى كه خباثت و پليدى تا بالاى گوشهايشان بالا آمده، براى آرام كردن درون خود، براى خواباندن ناخودآگاه خود، براى زدودن ترس ناشى از مبادا ها، و يا رهايى از عذاب وجدان، ميفرمايند، تمامى اينها داستان است و براى تحميق بشر ساخته شده و جز ما و پيرامون و محيط بسته مان چيز ديگرى موجود نيست. و ديگر خبر ندارند كه كسى هم بطور واقع، اصرار به پذيرفتن حق از جانب آنها ندارد. حتى خود خدا هم برايش مهم نيست كه آنها همراه باشند و يا نباشند. و از طرفى سرنوشت شوم آندسته از مردان خدا، مانند حسين منصور حلاج(و يا هرچه نام او بوده) كه قصد نجات بشر را داشتند، ثابت ميكند، كه اولا دليلى كه سخن او باور نشده، بدين جهت است كه دانستن راز ها براى همه مردمان نيست، و تنها براى عزيز خدا گفته شده است. و دانستن پاداش پرهيزگارى آنهاست. بهمين دليل براى اكثريت مردمان سخنان عزيز خدا، نامفهوم و گنگ و گاها مسخره بنظر ميرسد، چراكه گوششان جاى پيغام سروش نيست. دوم، اگر عزيز خدا، با افشاء اسرار و راز، اصرار بر براه آوردن هر ناكسى داشته باشد، خود دچار مصيبت ميگردد. چراكه وقتى كسى به مقام راهيابى به مجلس او ميرسد و برخى عوالم برايش آشكار ميگردد، اگر آنها را براى هر كسى تعريف كند، خطا كرده و حكم مهمان نمك نشناس و خائن را دارد. در نتيجه عزيز خدا ميبايستى به تحسين راستى، تشويق به راستى و تاكيد به راستى بسنده كرده و بهر قيمتى اصرار به پذيرفتن حق از طرف ديگران نداشته باشد. يعنى شما آزادى راه خودت را بروى، و كسى اجازه ندارد يك مطلب وراى مادى را به شما اثبات كند.
تو ز چشم انگشت را بردار هین
وآنگهانی هرچه میخواهی ببین
اگر آدمى عيب و نارسايى خود را برطرف سازد و دو انگشت را از روى چشمانش بردارد، توانا بديدن خواهد شد.
رو و سر در چامه ها پیچیده اید
لاجرم با دیده و نادیده اید
سر و رويتان را با چامه هاى حماقت محكم بسته ايد، و با اينكه چشم داريد، ولى قادر به ديدن نيستيد. شاكى هم هستيد و طلبكار هم.
آدمی ديده است و باقيمانده پوست
ديده آنست، آنکه ديده است روى دوست
آدمى اگر توانا به ديدن جلوه هاى حق نباشد، نامش آدمى نيست و با يك پوست باد كرده شده فرقى ندارد. چشم آدمى هم اگر توانا به ديدن راستى و ناراستى نباشد، چشم نيست.
چونکه دید دوست نبود، کور به
دوست كاو باقی نباشد، دور به
چشم آدمى اگر در دنياى پيرامون خود، جلوه هاى حق را نبيند، كور باشد نجيب تر است. و آنكه ادعاى دوستى ميكند ولى زمانى كه به او احتياج هست، پيداش نيست، نبودش واجب تر است. آدمى كه حق را نبيند و براى حق نجنگد، دشمنى كور است، دستكم براى خود.
چون رسول چين این الفاظ تر
در سماع آورد، شد مشتاق تر
فرستاده خاقان چين از شنيدن سخنان حكيمانه درباره مقنع، به سماع آمده و اشتياقش براى ديدن مقنع بیشتر شد.
دیده را برجستن مانى گذاشت
رخت را و اسب را ضایع گذاشت
فرستاده خافان چين اسب و رخت و وسايل سفر خود را رها ساخته و براى پيدا كردن مقنع حكيم به همه سو نگاه انداخت.
هر طرف اندر پى والا تبار
می شدی پرسان او، دیوانه وار
فرستاده خاقان چين برای پیدا کردن آن عالى تبار حكيمى كه تن به درياى معرفت شسته بود، دیوانه وار بهر طرف رفته و سراغ او را از همه كس ميجست.
کین چنین مردی بود اندر جهان
وز جهان مانند جان باشد نهان ؟
رسول خاقان چين، با خود مى انديشيد، آیا ممکن است که چنین مردی در جهان باشد و كسى او را نشناسد و در جهان مانند جان، پنهان باشد.
جست او را، تاش چون بنده بود
لاجرم جوینده یابنده بود
فرستاده خاقان چين دربدر به دنبال مقنع بود تا او را بیابد و بحضورش رسد و مانند بنده در خدمتش باشد. زیرا همانطورى كه بزرگان ما گفتند، عاقبت جوینده، یابنده بود. و يا بقول نظامى، چنین زد مثل شاه گویندگان، که جویندگانند، یابندگان.
دید صحرايى، زنی او را دخیل
گفت مقنع، نک بزیر آن نخیل
رسولى كه از صحراى تركمنستان آمده بود، زنى رهگذر را ديد و از او سراغ مقنع را گرفت، زن بدو گفت، مقنع اكنون به زير آن درخت در آنجا آرمیده است.
زیر خرمالو ز خلقان او جدا
زیر سایه خفته بین، سایه خدا
مقنع در زير درخت از دنياى آدما جدا، آرميده بود، تو گويى سایه خدا است كه زیر سایه درخت خوابیده است.

پاورقى
(١) آياتراپه، نام پارسى شهر يثرب است كه امروزه به آن مدينه ميگويند. مدینه بمعنى شهر است. و اعراب به يثرب، و بطور كلى به هر شهرى، مدينه ميگفتند، چون با اسامى بيگانه و ناآشنا بودند. مدينه اى كه امروز در عربستان قرار دارد، تا ١٥٠ سال پيش آياتراپه نام داشت، سپس تا ٥٠ سال پيش یثرب نام گرفت و از ٥٠ سال پيش تاكنون، بنام مدینة النبی تغيير يافت. نام پارسى آياتراپه به نام يثرب تغيير يافت و هويت پارسى آن مخدوش شد و اكنون بطور كلى هويت جعلى يافته است. و اين سنت شد كه هر چه را خواستند ازپيكر فرهنگ، تاريخ، جغرافيا و زبان پارسى جدا كرده و مالخود كنند، ابتدا نامش را عوض كردند. ابتدا قبايل بغايت بدوى كه در حاشيه شهر آياتراپه ميزيستند توانا به تلفط نام اين شهر نبودند، (مانند نام پترا كه يك سازه باستانى ايرانى است) پس آنرا يثرب ميخوانندند و تا مدتها بهمين نام خوانده ميشد. و البته طبق معمول بعدها يك داستان جحودى هم برايش ساختند. یثرب همچنين به معنی قطعه، قطعه. یا تکه تکه هم است. و ميگويند چون درصحرای پارس كه امروزه به آن صحراى عربستان ميگويند، چندنقطه مرطوب دارای اب وزمین برای کشاورزی وسکونت داشته مثل طائف ویثرب و قبايل بغايت بدوى یهودی مثل بنی نظیر، بنی قی نقاع، بنی مسطلق، و و و …. كه بعدها اعراب ناميده شدند و قبايلى كه در حاشيه شهرهاى آباد يمن ميزيستند مانند اوس وخزرج وقبایل دیگر، درنقاط مختلف منطقه جدا جدا زندگی میکردند. به همین دلیل یثرب را به معنی قطعه قطعه یا تکه تکه، نامگذاری کرده بودند.

وزیر مشرق و مغرب امین مکه و یثرب
که هیچ ملک ندارد چو او حفیظ و امین را.
تا طرب و مطرب است مشرق و تا مغرب است
تا یمن و یثرب است آمل و استارباد.

(٢)مقنع همان مانى كبير است كه پيش از اين درباره اش نوشته ام.
بر در پیرشاه مرو به ری
آمد الب ارسلان ندادش بار. خاقانی.

(٣) مرو و يا مرو شاهگان نام شهر باستانی و پارسى ایران بود که امروزه جزء جمهوری ترکمنستان است. در گذشته مرو یکی از شهرهاى بزرگ اقليم خراسان بود. و در اقليم خراسان كه اقليم چهارم از هفت اقليم امپراتورى پارسى بود، قرنها پايتخت این اقليم بزرگ هم محسوب ميشد. يعنى در دوران امپراتورى ساسانى، سامانى و صفويه، همواره مرو پايتخت اميران دست نشانده امپراتورى پارسى در اين اقليم بود. سه شهر بزرگ دیگر خراسان نيشاپور و بلخ و هرات است. در همه ٔ كتب تاریخ و ادبيات شگرف پارسى، نام این چهار شهر را در ردیف یکدیگر ذکر کرده اند:
خراسان بدو داد بالشکری
نشابور با بلخ و مرو و هری.

مرو از اينجهت معروف به مرو شاهگان، است چون قرنهاى متمادى پايتخت و شاه نشين اقليم خراسان بوده است. این شهر تا سيصد سال پيش ده کتابخانه ٔ بزرگ عمومی داشت که یکی از آنها پانصد هزار جلد کتاب داشت. و اين كتابخانه ها در زمان جنگهاى چليپى غارت و تماما سوزانده شد. مردم مرو ایرانی و زبانشان پارسى است . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). اين شهر باستانی ایران امروزه جزء جمهوری ترکمنستان است و در انتهای جنوبی کویر نغول و به فاصله ٔ سی فرسخی شمال شرقی سرخس واقع و از رود مرو رود(مرغاب ) مشروب می شود و پنجاه و هفت هزارسکنه دارد كه مسلمان و شیعی مذهب هستند. قدمت مرو به دوران هخامنشيان میرسد. داریوش اول در کتیبه ٔ بیستون مرو را مَرگَوش نامیده و با باختر اسم برده است .اما جغرافیانویسان ايرانى آن را مَرْگیانا نامیده و جداگانه ذکر کرده اند. مرگیان یا مرو از سرزمينهاى پارسها بشمار می آمد.

مرو در دوره ٔ ساسانیان آنچنان آباد بوده است كه به آن بهشت زمينى ميگفتند و شاهان ساسانى ماه هايى از سال را در كاخهاى شگفت انگيز آنجا بسر ميبردند. و چنانکه در تواریخ ثبت است یزدگرد سوم پادشاه ساسانی با دختر خاقان چین در اين شهر پيمان زناشوئى بست. در عهد سامانيان مرو پایتخت اقليم خراسان بود و از معتبرترین سرزمينهاى ایران. آبادی و اعتبار مردم آن تا آنجا بود که ملاکان و دهقانان آن در توانگری با امرا و ملوک اطراف دم همسری میزدند و مانند شهر گرگان خوارزم، دانشمندان بسيارى در آنجا مجتمع بودند و در مدارس و کتابخانه های آنجا ایام را به پژوهش و مطالعه و تدريس می گذراندند. (به دوازده پادشاه مانوى كه در هفت اقليم حكمرانى ميكردند و همگى سرسپرده حكومت مركزى پارسى بودند، ملوك پارس ميگفتند. سعدى بزرگ در گلستان خود، داستانهاى زيادى از ملوك پارس را نقل كرده است. )

این شهر در زمان جنگهاى چليپى، مانند ديگر شهرهاى بزرگ و آباد ايران كه بيشترين خواستار و مدعى را داشتند، بيشترين ويرانى را متحمل شد. و در زمان حكومت خاندان خوارزم، توسط پادشاه مغول كه خود را جانشين مانى ميدانست، بكلى ويران گشت.

بدین ترتيب که وقتى پس از غزنويان، خاندان خوارزم بفرمان شاهنشاه صفوى عهده دار حكومت بر اقليم خراسان گشت، در زمان محمد خوارزمشاه، دومين حاكم خوارزمشاهى خراسان، جنگهاى چليپى بوقوع پيوست. و مغولها كه خود را جانشينان برحق مانى ميدانستند از چين به اقليم خراسان حمله ور شدند. محمد خوارزم در مقابل مغولها دلاورانه جنگيد ولى بر اثر خيانت شخصى بنام مجیر كه حاکم سابق مرو بود، در خواب كشته شد. او همچنين قاضی سرخس را که قصد جنگيدن با مغولان را داشت نيز کشت و مغول ها شهر مرو را محاصره کردند. مردم مرو پنج روز مقاومت كردند اما سرانجام تولی پسر چنگیز توانست وارد شهر شود. سپس تمام مردم شهر را از دم تيغ گذراند و خود بر کرسی زرین شهرياران ايران نشست و سران خوارزمشاهی را دستور داد گردن زدند و گنجهاى آنان را میان لشکریان بخش کرد و همه را از زن و مرد و کودک و حيوانات اهلى مانند سگ و گربه را کشتند و سپس مرو را آتش زد و تربت سلطان سنجر خوارزمشاهى را سوزاند و قبرهارا به طمع دفینه نبش کرد و در این واقعه هفتصد هزارآدمی کشته شدند. پیداست که پس از این ویرانی و قتل و سوختن، مرو آن رونق و شکوه سابق را نتوانست بیابد خاصه با رونقی که در دوره ٔ امپراتورى صفویه یافته بود. اما دلاورى پارسى بنام بهزادان پور وندیداد یا ونداد (پسر ونداد) كه او را مانند صلاح دين ايوبى مصادره كرده و به او نام ابو مسلم خراسانى داده اند، به انتقام خون مردم مرو بر مغولها تاخت و آنچنان شكستى به آنان داد كه تا به امروز از مغول و تاخت و تازش ديگر نه نشانى مانده و نه اثر و نه خبرى. ميگويند تا آخرين سرباز مغول بدست لشگر او كشته شدند. سپس به ساخت دوباره مرو پرداخت و بگفته صاحب دعوت، درآنجا ده ها كاخ و صد ها كوشك ساخت كه امروزه مسجد و كليسا شدند. كاخ شگفت انگيز شاهى ساخت كه گنبد عظيم اصلى آن، پنجاه و هفت متر در پنجاه و هفت متر مساحت و از هر طرف آن ایوانی بود به وسعت سى و يك متر در شصت و دو متر، شگفت بنايى بينظير.

از نظر تاريخى، شهر مرو بواسطه نزديكى به خوارزم و فرارودان ( سرزمينهاى آنطرف دو رود سيهون و جيهون، معرب آن ماورانهر است. و خوارزم، مانند اقليم خراسان و اقليم اندلس، يكى ديگر از هفت اقليم تحت كنترل امپراتورى ايران بود) از یک طرف و اتصال آن به سرخس و نیشابور و جاده ابريشم و از طرف دیگر از نظر نظامی و تجاری موقعیتی خاص داشته است. بهمین جهت در زمان ساسانیان و سامانيان و دردوره امپراتورى صفوى همیشه این شهر پايتخت شهرياران اقليم خراسان بوده است. در دوران جنگهاى چليپى، پس از كشته شدن نادر شاه، در حدود سيصد سال پيش، شهرياران طاهری در اين اقليم حكومت را بدست آوردند، و مرکز خراسان را به نیشابور انتقال دادند. ولى در ادامه جنگهاى چليپى، از سلجوقيان شكست خوردند و سلجوقيان كه به اقليم خراسان دست يافته بودند، پايتخت اقليم خراسان را به بلخ و بخارا منتقل کردند. و پس از آن شهرياران تیموری بر سلجوقيان غلبه كرده و اقليم خراسان را از آنها گرفتند، و شهر هرات را پایگاه فرمانروائی خود ساختند. و سپس قاجارها، اين اقليم را از تيموريان گرفته و دوباره به ايران وصل كردند. پس از آن در دوره قاجارى هم گه گاه سرکشان نواحی، بويژه ازبکان، مرو را مورد تاخت و تاز قرار میدادند چنانکه من باب مثال در 1276 هَ .ق . محمدامین خان، والی خوارزم به حدود مرو آمده و به تعرض خراسان پرداخت و فریدون میرزای فرمانفرما او را در سرخس شکست داده و کشته و سر او را به تهران فرستاد. چون روز ورود سر او به تهران مصادف با روز عید بود در موقع سلام عام مژده اين فتح را به ناصرالدین شاه دادند. شمس شعرا سروش اصفهانی بهمین مناسبت در آن روز قصیده ای انشاد کرد به این مطلع:
افسر خوارزم که سود به کیوان
با سرش آمد در این مبارک ایوان
یک سرخس در همه سرخس نیابی
تا شده از خون برنگ لاله نعمان.

همچنين تعرض قبايل بربر تورگ و قبايل اطراف به خراسان، در زمان قاجارها امری عادی شده بود. بدین مناسبت ناصرالدین شاه در اواخر سال 1276 هَ .ق . حشمت الدوله حمزه میرزا به همراهی میرزا قوام الدوله آشتیانی با چهل هزار سپاهی روانه حدود مرو کرد. اما این لشکر بسبب بی احتیاطی و اختلافی که بین حشمت الدوله و قوام الدوله بود نتوانست تورگها را براحتى شكست دهد و قریب دو ثلث آنان توسط تورگها بقتل رسيدند تا درآخر آنها را تار و مار ساختند. ولى اين ضربه كه تورگها به لشگر قاجارى زدند، موجب تضعيف ارتش ايران گشت و در این اوان ارتش روسها از ضعف ارتش ايران بهره جسته و خود را به حدود شمال دریاچه آرال و مشرق درياى مازندران رسانده و تركمنستان و دره های سيهون و جيهون را تصرف كردند و به نواحی ديگر ایران نیز دست انداختند،از جمله خوارزم را در 1270 و تاشکند و سمرقند و بخارارا در 1281 و 1285 مسخر کردند و با استیلای بر این نواحی به دره اتريچ و صحرای ترکمن نزدیک شدند و در 1298 هَ .ق . در گوگ تپه قبايل بربر تورگ را بکلی از پای درآوردند و سرانجام در محرم 1299 هَ .ق . خط مرزی کنونی بین دولت ایران و روسیه به موجب معاهده ای مقرر شد و قبايل گوناگون تورگ به داخل نقاط مختلف ايران پناهنده شدند.

بهرحال مرو شهرى بانعمت و خرم و بغايت آباد بود كه اول بار، آن را تهمورث شاه بنا نهاد. و در آن كاخ و کوشکهای بسیار ساخت كه جايگاه خسروان بود. و در همه خراسان شهری نبود كه از نظر بازار و بازرگانى چنان فعال باشد. و به آن عروس جاده ابريشم ميگفتند. رودهاى پر آب داشت و از جمله محصولات توليدى آن ميتوان به پنبه نیک و اشترغاز و فلاته و شراب و آبکامه و چامه هاى ابريشم و ديبا و ملحم اشاره كرد. گويند مرغوبيت خاكش آنچنان بود كه از هر دانه گندم، صد دانه عمل ميآورد.
و در صفت مردم آن نوشته اند: مردمى بسيار باهوش و با پشتكارند كه به حكومت مركزى بشدت وفادارند. در اين شهر نه فردى بيكار پيدا ميشود و نه بيمار و نه مسكين و گدا. و مردم مانند برادر با هم اتفاق دارند. (یادداشت مرحوم دهخدا).

خراسان اقلیم چهارم از هفت اقليم ايران بوده است. طولش از جزایر لبنان امروزى «سور و سیدا » شروع و عرض آن از خط استوا «لزم » کهن دز مرو و تا فرارودان ادامه داشت. شاه تهمورث آنرا بنا نهاده و ساخته است.

به مرو و نشابور و بلخ و هری
فرستاده بر هر سويى لشکری. فردوسی .
غم نباشد بیش ما را زان سپس روزی که ما
از نشابور و مرود و مرو زی همدان شویم. سنائی .
چار شهر است خراسان را بر چار طرف
که وسطشان به مسافت کم صد در صد نیست
گر چه معمور و خرابش همه مردم دارند
بر هر بی خردی نیست که چندین رد نیست
مصر جامع را چاره نبود از بدو نیک
معدن دروگهر بی سرب و بسد نیست
بلخ شهری است در آگنده ز اوباش و رنود
در همه شهر و نواحیش یکی بخرد نیست
مرو شهری است به ترتیب و همه چیز درو
جدو هزلش متساوی و هری هم بدنیست
حبذا شهرنشابور که در ملک خدای
گر بهشت است همان است وگرنه خود نیست. انوری
جان نقش بلخ گردد دل قلب مرو گیرد
آن روز کز در تو نسیم هری ندارم. خاقانی
چو زد لشکر کبک را بر تذرو
ز ملک نشابور شد سوی مرو.نظامی .
طبیبی پری چهره در مرو بود
که در باغ دل قامتش سرو بود.سعدی .
چند شهر است اندر ایران مرتفعتر از همه
بهتر و سازنده تر از خوشی آب و هوا
گنجه ٔپر گنج ، در ارّان صفاها ن در عراق
در خراسان مرو و طوس، در روم باشد اقسرا.

(٤) بیابان و یا صحرای خليج پارس در غرب آسیا و جنوب كشور ايران واقع شده‌است این صحرا از یمن تا خلیج پارس و عمان تا اردن و ایراک(عراق ) و غرب خوزستان امتداد دارد و بیشتر شبه جزیره اى كه امروزه شبه جزيره عربستان خوانده ميشود را پوشش ميدهد. و مساحت آن ۲٬۳۳۰٬۰۰۰ کیلومتر مربع (۹۰۰٬۰۰۰ مایل مربع) است. صحرای گسترده خليج پارس، سه چهارم از شبه جزیره عربستان را دربر گرفته‌است، و از شمال به عربستان سعودی، از جنوب غربی به کشور عمان و امارات متحده عربی، و از سمت جنوب شرقی به یمن و از شرق به عراق و سوريه محدود می‌گردد. امروزه اين صحرا به بنام صحراى عربستان/ عبرى استان زده شده است. در مرکز صحراى پارس، كويرى بسيار خشن واقع شده‌است که یکی از بزرگ‌ترین سرزمین‌های ماسه‌ای دنیا می‌باشد. و به آن كوير خالى ميگويند. اين كوير در حدود ۱۲۰۰ کیلومتر طول، و ۶۴۰ کیلومتر عرض، و مساحت اجمالی آن در حدود ۶۵۰٫۰۰۰ کیلومتر مربع می‌باشد. به دلیل وسعت زیاد و نداشتن چشمه و چاه آب وگرمای شدید، از نظر کویرنوردان این ریگ‌زار ناحیه‌ای سخت‌گذر است، به همین دلیل تا امروز کسی به قلب اين كوير نرسیده‌است، و قلب این صحرای گسترده ناشناخته باقی‌مانده‌است. و تمام کوشش‌ها در اطراف وگوشه‌های اين كوير پایان یافته‌است. حتی کوچگردان (بَدویان) نیز هنگام کوچ از گوشه وکنار صحرا می‌گذرند.

The map of the Persian Golf desert, two smaller, closely related ecoregions called "Persian Gulf desert and semi-desert"and "Red Sea Nubo-Sindian tropical desert and semi-desert"