اسفند ۱۴، ۱۴۰۲
هومن، خرد ايرانى
« بـنام خداوند جان و خــرد »
واژه « هُوُ» در پارسى بمعنى خدا است و « مَن » يعنى انسان و واژه تركيبى « هومن » بمعنى انسان-خدا ميباشد. « من » از پارسى در زبان انگليسى وارد و بعنوان يكى از واژگان اصلى بهره گيرى ميشود. و با همان تلفظ پارسى خوانده و به همان معناى پارسى يعنى انسان مورد استفاده قرار ميگيرد. (Man به انگليسى.)
دو واژه « هومن » و «هومنسيم» نيز از همين واژه پارسى كه درواقع اصل آيين مانى پيامبر دانشمند ايرانيست، سرچشمه گرفته، و به فرهنگ غرب وارد گشته است. امروزه مطابق معمولِ، اصطلاح «هومنسيم» غربى ناميده شده و در پارسى به «انسان گرائى» بر گردانيده ميشود كه اين ترجمه محتواى ارزشمند واژه « هومن » را از دوش مياندازند و آنرا سبك و طبعا تهى از معناى اصلى ميگرداند. و مانند ديگر اصطلاحات، و واژهگان پارسى كه رفت و برگشت شدند، يعنى اول بزبان ديگر ترجمه شده، مالخود گشته و سپس دوباره بعنوان يك واژه جديد به پارسى ترجمه و بخورد پارسى زبانان داده ميشوند، اين واژه هم بهمين سرنوشت دچار گشته و در نزد پارسى زبانان اصالت و محتواى خود را از دست داده است. و همين فاجعه يعنى از دست دادن ريشه هاى فرهنگ اصلى و ايرانى خود در ترجمه، ابزار فريبگرى و مكارى گروههاى گوناگون بسيارى در ايران شده است. واژه «هومن» به معناى « خدا در خودانسان » است. انسان، بعنوان تركيبى از اصل بينش و حيات، از خالق خود جدا نيست و ايندو يكى ميباشند. « بَه من، و يا بهمن » در هومن، يعنى بهترين انسان-خدا ، در اصل به معناى« بذر درون بذر» يا « اصل درون اصل » است. بهمن، يعنى بهترين انسان و نزديكترين انسان بخدا، هسته ايست كه هستى انسان از آن ميرويد. اين بذرى است كه « از خود» ، ميرويد، و تبديل بهخدا-انسان ميگردد. هومن تخم خود رو و خود زائيست كه بن هر انسان است. در باور ايرانى، خدا بذرى است كه در درون انسان نهفته و خودش از خودش ميرويد. بعبارت ديگر، خدا، خودش را ميآفريند، و بهمين دليل، واژه خدا، به معناى « اصل » است. و هر چيز اصيلى در فرهنگ ايرانى، خداست. در فرهنگ مانوى ، خدا همان مينو يا بذر و تخم خود رو شمرده ميشود. و بدين ترتيب، از همان سپيده دم پيدايش، به گيتى و مخلوقات و انسان، اصالت داده ميشود. و هركه دور ماند از اصل خويش، روزگارى بهرحال، بازجوييد وصل خويش. و در فرهنگ مانوى، خدا چنين اصلى است كه چون خود از خود ميرويد و پيدايش مى يابد، پس او اصل هرچيزى است. او اصل مهر، روشنى، شكفتن، و اصل شاديست. او دليلى براى غم و اندوه و نااميدى ندارد. او بن هر انسان، همين بهمن يا هومنست. از اين رو ، بنياد فرهنگ ايران، بر اصل همپرسى يا ديالوگ ميان خدا و انسانى كه بنش بهمن يا هومنست، قرار دارد « هومن» هسته ژرف فرهنگ ايرانيست. هومن خداى انديشه و شادى و همپرسى و انجمنى و آشتى دهنده اضداد است. هومن، اصل هر اصليست. گوهر هرانسانى ، اين « اصل همه اصلها » يعنى «هومن» است . انديشه و بينش و اندازه ( معيارها و ارزشها ) از اين هومن، كه بن هر انسانى است، بر ميخيزد. گوهر هر انسانى در هركجا و از هر جنس و نژاد و دينى و طبقه اى كه باشد، هومن شمرده ميشود.
بر اساس آيين مانى، « شهر خرد » يعنى شهر و جامعه وحكومتى كه ازخرد انسان، سرچشمه ميگيرد و بر اساس خرد ساخته شده است. و هومن حكمران اين شهر است كه شامل خدا و انسان ميگردد. در مقابل، شهر ايمان ضحاك، ابراهيمى است كه برشالوده ايمان به «خدايى فراسوى انسان و طبيعت» و يا حاكميت خدايى ناپيدا، بنا گشته است. خداى قهر و آشتى، جايزه دهنده و انتقام گير.
در فرهنگ ايرانى و آيين مانى، جمشيد و يا شيوه بينش جمشيد هستى دارد كه بر اساس تاريخ واقعى بشر، و يا شاهنامه، بهشت زمينى را براى مردمان گيتى ميسازد. و بلا و بيمارى را از مردمان دور ميسازد. و جمشيد، بن همه مردمانست. در هرانسانى، جمشيد هست و اين جمشيد همان بهترين هومن و يا « به من، بهمن» و يا بهترين انسان است. اكثر آدما «هومن» هستند ولى تنها اندكى از هومن ها، بهمن و يا جمشيد ميشوند.
برضد اين خرد يهشت ساز جان پرور جمشيدى است كه ضحاك برميخيزد، كه كارش بلعيدن مغز هاست. ضحاك، تفكرى است كه براى آدمى، ناكجا آبادى بر پايه تسليم كه اساس ايمانست، بنا ميكند. ضحاك همان انديشه ابراهيمى است كه « شهرايمان » را بر روى پايه هايى كه بر روى خون « قربانى» ابراهيم، استوار است، ميسازد. در مقابل هومن كه براساس آن انسان از خدا جدا نيست و هم اصل اوست و تا مقام او توان پيشرفت دارد، در مكتب ابراهيميان، عبدالله را داريم كه انسان را برده خدا ميداند كه فاقد اراده و منزلت است.
در فرهنگ ايرانى، واژهٔ جمشید از دو بهره ساخته شدهاست: «جم» و «شید»؛ «جم» در فرهنگ اوستايى برابر با همزاد و ذات و «شید» به معنای خورشيد است.(١) و جام جم، همان خرد و دانش بيكران جمشيد است كه بهشت ميسازد، شگفتى ميآفريند و انسان را تا حد خدا بالا ميبرد. عطار كبير در اينباره ميفرمايد:
چون ز هستی خویش نیست شدم
لاجرم یا نه نیست یا هستم
خود تو دانی کز اشتیاق تو بود
در دو عالم به هرچه پیوستم
دوش عشقت درآمد از در دل
من ز غیرت ز پای ننشستم
گفت بنشین و جام جم در ده
تا ز جام جمت کنی مستم
گفتمش جام جم به دستم بود
طفل بودم ز جهل بشکستم
گفت اگر جام جم بشكستى
دیگری به از آنت بفرستم
سخت درمانده بودم و عاجز
چون شنیدم من این سخن رستم
آفتابی برآمد از جانم
من ز هر دو جهان برون جستم
از بلندی که جان من بر شد
عرش و کرسی به جمله شد پستم
چون شوم من ورای هر دو جهان
ماه و ماهی فتاد در شستم
عمر عطار شد هزاران قرن
چند گویی ز پنجه و شستم. فريد دين عطار
در حاليكه در خرد ايرانى و مانوى، انسان از خدا طلب خرد و يا جام جم ميكند، و ايمان دارد كه با خرد دانا و توانا است و با خرد تا حد خدا هم ميرسد.ايمان به سرنوشتى كه الله وپدرآسمانى و يهوه براى آدمى رقم زده اند، سرنوشت از پيش نوشته شده و ايمان به خدايى كه داننده همه چيزها، است و اوست كه براى آدمى تصميم ميگيرد، درواقع شك به توانايها و « خردانسان » است كه خداوند در اصل آفرينش در او قرار داده است.
درفرهنگ ايران، اصل همه اصلها و يا تخم همه تخمها آفريده اهورامزدا است، كه « خردانسان » است. بدينسان استقلال و آزادى انسان و حكومت و جامعه بر پايه خرد بهمنى انسان پاس داشته ميشود. اهورا اصل همه اصلها وتخم خرداست و خرد اهورايى آميخته با همه انسانهاست. اهورا كه « بهترين خرد » است، اصل ناپيداى جهان درانسان است كه در شادى ميانديشيد. و جهان را ميآفريند و سامان ميدهد وميآرايد. هسته هستى هر انسانست كه با « اصل خردكيهان» سرشته شده است. خردى كه تابع ايمان بغير خود باشد ،خرد اهورايى نيست. خرد ايرانى- اهورايى تركيبى از خرد انسان و خداست.
جمشيد با خرد اهورايى بهشت، مدنيت، سلامتى و شادى را ميآفريند.
مولانا كه آغشته به خرد ايرانى است و به معرفت و درنتيجه شادى بيكران درونى رسيده است، ميفرمايد:
زخوش دلى و طرب درجهان نميگنجم
ولى زچشم جهان همچو روح پنهانم
درخت اگر نبدى پا به گل، مراجستى
كزين شكوفه وگل، حسرت گلستانم
هميشه دامن شادى كشيدمى سوى خويش
كشد كنون كف شادى بخويش، دامانم
زبامداد كسى غلغلك ميكندم
گزاف نيست كه من ناشناب، خندانم
ترانه ها زمن آموزد اين نفس زهره
هزار زهره، غلام دماغ سكرانم. مولوى
چه برسر آيين انسانساز مانى آمد؟
بسيج راه و رسم قبيله هاى نيمه وحشى از پس از جنگ هاى چليپى به بعد در غرب و در ايران، همراه با گسترش و نفوذ شديد تصوير خرافه گرايى آنها درجهان، رويارويى اديان تازه تاسيس شده مانند مسيحيت و يهوديت و اسلام و در نتيجه ى تنش و كشمكش اين سه آيين ابراهيمى، تصوير هومن و يا انسانيت و خرد ايرانى كم كم رو به كمرنگ شدن گذاشت تا جاييكه تبديل به يك اسم گشت. و درعوض تصوير كنونى غرب از انسان و خدا، و نفوذ و گشترش اين تصوير از طريق رسانه هاى دستجمعى، جانشين تصوير واقعى انسان و يا هومن شد. و اصطلاح خشك و خالى « انسان گرائى » زمينه انسانيت و خرد هومن شده و معناى واقعى آنرا از ديد ها نهان داشت.
جهان در دوران امپراتورى صفوى، فرهنگ ژرف و مردمى و متعالى ايران را داشت، و اين فرهنگ زائيده همان خرد انسان و خدا و يا « هومن » بود، كه در تمامى عرصه هاى انسانى مانند دانش و هنر و فلسفه و ادبيات و موسيقى و جشن هاى ايران رد پاى آنرا، امروزه ميتوان ديد. كه برعكس آن فرهنگ بيگانه و نامأنوسى است كه تصوير حقير و ناچيز انسان عبدالله در اديان ابراهيمى، را نزديك به دويست سال است بضرب مكر و حيله و گاها شمشير قتال، به ايرانيان تحميل كرده است. و اين اديان ابراهيمى هر چند كه اندكى باهم تفاوت دارند، ولى در گهر و ذات يكى هستتد. و فراموش نبايد كرد كه غالبا تفاوتهاى اندك، به صلح و آشتى نميانجامد، بلكه امتياز جوئى بربرمنشانه از آن تفاوت هاى ناچيز ، ورطه هاى سهمناك ميسازند كه نميتوان بر روى آنها پلى زد. چنانكه مذاهب ابراهيمى اسلامى، مسيحى و يهودى اگر چه باهم موئى نازك تفاوت دارند، دشمنان خونى هم هستند، و آن مو تبديل به كوه شده و چهار صد سال است كه رودهاى خون براه انداخته است. و گيتى و انسان را بحال زار امروز دچار ساخته است كه صرفنظر از هر تفاوتى، در يك مطلب شريكند. رنج و رنج و رنج. تصاوير انسان در اديان ابراهيمى، همه استوار بر تصوير «خلق آدم و حوا بوسيله يك خالق و بستن پيمان اطاعت و تابعيت با اين خالق و گناهكار بودن انسان و قربانى و عبد كردن انسان » قرار دارد. همان انديشه خالق بودن ، بيان « بريدگى گهر يهوه و پدر آسمانى و الله » از مخلوقاتش بطوركلى، و از انسان بطور ويژه است. و از آنجا كه خالق با مخلوق، هم گهر نيستند، انسان و گيتى اصالت ندارند. و اصالت بينش و اندازه گذارى از انسان حذف شده است.
اين پيآمد مستقيم همان عدم رابطه خالق با مخلوق، و بريدگى گهرى مخلوق از خالقست. و از همينجا تفاوت شگفت آور فرهنگ ايران و آيين مانى از اديان ابراهيمى آغاز ميگردد. چون اين هومن كه اصل همه اصلها يا « بذر درون همه بذرهاست » يك اصل پيدايشى در گهر و جان هر آدم است و با الله يا يهوه و پدر آسمانى ،كه بريده از جهان و انسان ، و فراسوى آنست، در تضاد ميباشد. الله و يهوه و پدر آسمانى، همگوهر انسانها و گيتى و زمين نيستند. در فرهنگ ايران انسان، از خدا خلق نميشود، بلكه از خدا مانند گياه از تخم و بذر پيدايش مى يابد و همگهر اوست و همان اندازه، اصالت و مرجعيت دارد كه خدا در مسيحيت و يهوديت و اسلام دارد.
در سالهاى پس از جنگهاى چليپى، اين تصوير از هومن و آيين مانى، زلزله در تصوير انسانى كه مسيحيت و يهوديت و اسلام ارائه ميدهند مياتدازد. و ترجمه هزاران اثر دانشمندان و انديشمندان ايرانى، بويژه اگزيستانسياليسم خيام، به زبانهاى ديگر كه استوار براين تنش فرهنگى با اديان ساختگى هستند، در واقع اديان ديگر را تبديل به لعاب و روكش براى مردم خود نموده است. و براى اينكه ايرانيان به اصل خود برنگردند، فرهنگ اصيل ايران را با هر روش رذيلانه ممكن، مخدوش، پنهان، و بارها سوزانده اند. الهيات ابراهيمى، فرهنگ ايرانى را چهارصد سال است تا توانسته كوبيده و پوشيده، آنرا مسخ و مثله و تحريف كرده است. چون از گفتگو و همپرسى با آن ميترسد. جاى افسوس است كه فرهنگ غنى اوستايى ايرانى توسط بيگانگان ابراهيمى، در بند و زنجير است، و در چنگ خونبار «الهيات ابراهيمى» قرار گرفته است و درست هنگامى كه ما نياز به رستاخيز اين فرهنگ داشتيم، باز ابراهيم پورداودهاى جحود، تونل نشين، اين فرهنگ را در شكل و بنياد، مسخ و مثله ساخته و به مردم ايران بعنوان دين زرتشتى ارائه دادند.
با اقتباس از مقاله اى در اينترنت
پاورقى
(١) جم، نام پادشاه زمين جمشید است،
لیکن در جایی که با نگین و وحش و طیر و دیو و پری گفته میشود او را سلیمان ميخوانند و در جایی که با جام و پیاله مذکور میشود جمشید، و آنجا که با آیینه و سد نامبرده میشود اسکندر. (برهان). در دوران قاجارها و استقرار اسلام در ایران، تاريخ و فرهنگ ملى ايرانيان دچار دستبرد و تحريف گشت و با اسامى و تواريخ جعلى آمیخته گشت، پادشاهان و ناموران ایران بنام پیامبران و شاهان بنی اسرائیل درآمده و تاريخ و كتب دينى جحودان و اعراب شدند. و از آنجمله زردشت به ابراهیم و ارمیا و عزیز خلط شد. رجوع به مزدیسنا ص 83 ببعد و 181 حاشیهء 4 شود. و جمشید را با سلیمان مشتبه ساختند و احوال و اعمال جمشيد شاه مانند استخدام دیوان و پريان و سفر کردن در هوا و سخن بزبان همه موجودات را به سليمان نسبت دادند. و بر اساس شاهنامه مرکز حكومت جمشید شاه، مركز ايران كنونى يعنى منطقه پارس است و آثار باقیماندهء داریوش و خشایارشاه و دیگر پادشاهان هخامنشی را بجم (جمشید) انتساب داده اند و نام تخت جمشید خود حاکی از آن است و بر اثر اعجاب از ابنیه مزبور ساخت بناهاى شكفت انگيزى كه در آسياى مركزى و شمال آفريقا قرار دارند را به دیوان و اطاعت آنان از جمشيد شاه نسبت داده اند. و در اساطیر ساختگى و جعلى ابراهيمى كه در واقع يك كپى مضحك از تاريخ ايران است، نیز سلیمان دیوان را در خدمت داشت و در بنای بیت المقدس آنان را بکار گماشت. ازاینرو در اسلام این دو تن یکی بشمار آمدند. مركز ايران و يا استان پارس كنونى را تخت گاه سلیمان و پادشاهان پارس را قائم مقام سلیمان و وارث ملک سلیمان خواندند! و حتی آرامگاه کوروش بزرگ موسس سلسله هخامنشی را «مشهد مادر سلیمان» نامیدند. جام جم را نیز در برخى از متون ادبیات پارسى به سلیمان نسبت داده اند و انگشتری مشهور جمشيد شاه را به سليمان :
دلی که غیب نمایست و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد.حافظ
جم و جمشاسپ و جمشید و جمشیدون هر چهار به معنی جمشیدبن ونیکان پور تهمورس پور ایران پور هوشنگ پور كيومرث است که بر اساس تواریخ، هفتصد سال پادشاهی تمام دنيا کرده پس ضحاک بر او خروج کرده و غالب شد و او فرار کرده در سیستان دختر کورنگ شاه را گرفته اجداد رستم از نژاد او بهم رسیدند. پس کشته شد. و پارسیان جمشید شاه را پادشاه عادل و حکیم کامل دانند و كتاب آسمانی را بوی نسبت دهند و آن كتاب دیده شده است، مشرب توحید بر جمشید غالب بوده و انسان کامل را درخور نیایش و ستایش میدانسته و از کواکب برتر میشمرده و گفته است اشرف موجودات انسانست و اشرف انسان پادشاه عادل و قابل اطاعت و فرمانبرداری است نه این که به یزدان قایل نبوده است و جز این تهمت است. مورخین اسلام گویند بدعای وی سیصد سال در ایران و دنيا مرگ نابود بود و گیتی بس آباد گردید. براساس تاريخ، اول کس از ملوک زمين که سلاح و سروج و آداب حروب و تعمیر بلاد و ترفیه عباد و ظهور هرگونه صنائع قرار داد چهارم شاه پیشدادی جمشید جم بوده و او منجمى دانا و عادل بود و جمال و كمال را بغايت داشت، پادشاهان زمین از او اطاعت ميكردند و در استخر كاخهاى بلندی ساخت که مانند آن هرگز بر روی زمین ساخته نشده و نخواهد شد. نوروز نیز از مقررات اوست و هم گویند 2419 سال بعد از كيومرث(آدم) زمان پادشاهی او بوده است.
کی نشستی دیو واژون چون نگین بر تخت جم
گر نوشتی نام تو جمشید بر انگشتری.
و درین بیت دیو واژون را کنایه ا ضحاک می توان گرفت چه مرد بد را دیو گویند. مدت شاهنشاه جمشید را هفتصدوشانزده سال گفته اند.
عمر تو همچو نوح پیمبر دراز باد
همچون جمت بملک همه عز و ناز باد.منوچهری.
خسرو بدار ملک جم ایوان تازه کرد
در هشت خلد ملکت بستان تازه کرد.خاقانی.
عمر جام جم است کایامش
بشكفد خرد و پس ببندد خوار.خاقانی.
جم ملکت و خم خصال و جم خوست
جم را ملک زمان ببینم.خاقانی.
اگر ملک بر جم بماندی و بخت
ترا کی میسر شدی تاج و تخت.سعدی.
عمرتان بادا دراز ای ساقیان بزم جم
گرچه جام ما نشد پر می بدوران شما.حافظ
« آئين جمشيد» نام آهنگيست كه باربد،براى روز دوم هر ماهى كه» بهمن« ناميده ميشود، ساخته است.