اسفند ۲۱، ۱۴۰۲

حكايت شير و خرگوش بخش چهارم



گوش ِ خر بفروش و دیگر گوش،خر
کین سخن را در نیابد گوش ِخر
گوش خر منظور گوشى است كه هرچه خوشايند اوست، ميشنود و طالب شنيدن حقيقت نيست. ميفرمايد، اين گوشى كه درست نميشنود را بفروش و يك گوش ديگر بخر تا بتوانى درست بشنوى. چرا كه در اين گوش خرى كه تو دارى، حرف حساب فرو نميرود. مولانا در بازى با واژه ها استاد است و در اين بيت هم با واژه خرگوش، تفريح و بازى كرده و آنرا بچند معنا، بكار برده است.
رو ، تو روبه بازی خرگوش بین
شیر گیری سازی خرگوش بین
نخچيران سخن را به تمسخر برگردانده و خرگوش را مسخره كنان گفتند، نگاه كن ببين چجورى خرگوش اداى زيركى روباه را درآورده و قصد شكار شير ژيان را دارد.
ذكر دانش خرگوش و بيان فضيلت و منافع دانستن و دانايى
خاتم جم هم خردمندى اوست
جمله آلم صورت و جان هم از اوست
خرگوش گفت، جام جم و يا انگشترى و خاتم جم، درواقع همان خرد و دانش جمشيد شاه بود كه او را توانا به خلق شگفتى ميكرد. و اين خرد را او از يزدان گرفته بود. چرا كه همه گيتى و هرچه در اوست، صورت ماجراست. درحاليكه دانش و خرد و آگاهى كه نيروى زنده نگاهداشتن زندگان است، از جانب يزدان پاك به دنيا داده ميشود. او روح زمين است.
آدمی را زین هنر، بیچاره گشت
خلق دریاها و خلق کوه و دشت
تمام مخلوقات دریاها و دشت ها و کوهها توسط همین خرد به تسخیر آدمى درآمده اند. و ذليل او گشته اند.
زو پلنگ و شیر، ترسان همچو موش
زو نهنگ بحر، در صفرا و جوش
شیر و پلنگ مانند موش از انسان می ترسند و نهنگ دریا هم از بیم آدمى در پریشانی (صفرا) و تب و تاب است.
زو پری و دیو، ساحل ها گرفت
هر یکی در جای پنهان، جا گرفت
دیو و پری از ترس انسان خودشان را جمع و جور و محدود كردند. ساحلها گرفتند، يعنى محدود شدند و از بيكرانى درآمدند. و از ترس خرد آدمى است كه روى خود را از او نهان ميدارند.
آدمی را دشمن پنهان بسی است
آدمی با حذر، عاقل کسی است
انسان دشمنان پنهان فراوان دارد. بهمين خاطر آدم خردمند ميبايستى محتاط باشد.
خلق پنهان، زشتشان و خوبشان
می زند بر دل، بهردم کوبشان
زشتى و زيبايى باطن مردم معلوم نيست. ولى خوب و بدشان به آدمى ضربه ميزند. نادان دوست بدتر از دشمن داناست.
بهر شوى از در روی در جویبار
بر تو آسیبی زند در آب، مار
برای شستشوی خود داخل جویباری ميشوى، بناگاه مارى که در آب است به تو آسیب می رساند.
گرچه پنهان مار در آب است پست
چونکه در تو می خلد، دانی که هست
اگر چه مار در ته آب پنهان است و آنرا نميبينى، ولی هنگاميكه به بدنت نيش ميزند، درد ناشى از آن، وجود مار در آب را حاليت ميكند. در مورد دشمن هم همينطور است. تا از كسى كه تصور ميكنى دوست توست، آسيب نبينى، متوجه دشمنى او نميشوى. مانند فردوست در كنار شاه فقيد ايران كه سالها در كنار او زندگى كرده و دوست گرمابه و گلستان او بود، تا سر بزنگاهه زهر دشمنى را در جام او ريخت.
خاژ، خاژ حرفها و وسوسه
از هزاران کس بود، نی یک کسه
خاژ بمعنى نرمه گوش هست. و ميفرمايد، در گوش آدمى هزاران حرف و سخن چرب و وسوسه گفته ميشود، و نه فقط از يك تن، بلكه آدمى در طول زندگى خود از هزاران تن اين وسوسه ها و بيراه رفتنها را ميشنود و در گوشش نجوا ميشود.
باش تا حس های تو مبدل شود
تا ببینیشان و مشکل، حل شود
و چه زمانى آدمى از شر اينهمه دشمن پنهان رها ميشود؟ زمانيكه حواس و گيرنده هاى شش گانه اش، از صورت به معنا تبديل شوند. يعنى درست بشنود، درست ببيند، درست درك كند. يكى را ميبينى نگاه ميكند ولى نميبيند، گوش ميدهد ولى نميشنود. ساعتها حرف ميزند ولى چيزى كه قابل شنيدن باشد نميگويد. و اين حالت آن آدمى است كه گيرنده هاى شش گانه اش، فقط در ظاهر كار ميكنند. يك ماساژ دهنده يكساعت آدمى را مشت و مال ميدهد و ميمالد، ولى هيچ حسى را در تن ايجاد نميكند. درحاليكه گاهى برخورد سرانگشتى، هزاران فتنه مى آفريند.
تا سخن های کیان ، رد کرده ای
تا کیان را سرور خود کرده ای
كيان در مصراع اول يعنى بزرگان، كيان در مصراع دوم يعنى چه كسانى.
ميفرمايد، دليل اينكه هنوز نادانى به اين خاطر است كه حرف مردم صاحب معرفت را نشنيدى و نخواندى و يا در بدترين حالت درك نكردى، سپس رفتى و از كسانى سرمشق و الگو گرفتى كه نهايت پليدى و سقف رذالت و خباثت و دشمنى پنهانى هستند. خوبها را رد كرده اى، تا چه كسانى را سرور خود كنى.
درخواست نخچیران از خرگوش سِر اندیشه او را:
بعد از آن گفتند ای خرگوش چست
در میان آر آنچه در ادراک توست
سپس نخچیران گفتند، حالا بگو برنامه و نقشه ات چيست.

ای که با شیری تو درپیچیده ای
بازگو رایی که اندیشیده ای
حالا كه ميخواهى شير افكنى كنى، دقيقا طرح و تدبيرت چيست.
مشورت، ادراک و هشیاری دهد
عقل ها، مر عقل را یاری دهد
چراكه همه چيز را همه كس ميدانند و از راه مشورت خرد و آگاهى افراد فزونى ميگيرد و مشورت افكار را پرورش ميدهد.
شرح و تفسیر منع کردن خرگوش ، راز را از ایشان:
گفت، هر رازی نشاید باز گفت
جفت تاق آید گهی، گه تاق جفت(١)
خرگوش گفت، هر رازى را نميشود به همه گفت، چون همه كس رازدار نيست. و گفتن راز به ديگران و انتظار افشا نشدنش مانند قمار كردن و بازى تاق و جفت است.
از صفا گر دم زنی با آینه
تیره گردد زود با ما آینه
همچنين گفتن راز به ديگران، آنها را از تو دور ميسازد. چراكه آدمى بحكم ذات و طبيعتى كه دارد، طاقت نگاه داشتن سنگينى راز ديگران را ندارد و آنرا براى خود بارى سنگين ميبيند، و دراينحالت يا از دوست فاصله ميگيرد و يا بخاطر يك رذالت نهانى كه در وجود اكثر آدميان نهفته است كه از آزار ديدن ديگران شاد ميشوند( و بهمين جهت هم زمين خوردن ديگران، همواره با خنده تماشاچيان همراه است. ) آنرا به يك روشى به ديگران بازگو ميكند.
اگر آدمى را بهر بهانه و دليل و بهر شيوه و طريقى، مثلا قدمى، قلمى، زبانى، نگاهى، گفتن راز و و و برنجانند و او را متاثر و ناراحت كنند، مانند اين است كه يك معجونى از احساسات تلخ، شامل خشم و نفرت و كينه و غم و بيزارى را يكجا در وجودش خالى كنند. يكى از راه هاى منقلب كردن آدمى هم، گفتن راز به اوست. چراكه حتى اگر دوست مانند آينه صاف و شفاف هم باشد، اگر آنقدر نزديكش شوى كه بازدمت بر روى آن بنشيند، نتيجه اين نزديكى بيدليل، ايجاد يك پرده تيره و كدر، در ميان تو و آينه است.
گر دو سه پرنده را بندی بهم
بر زمین مان اند محبوس از اِلم
درست مانند بازدم بر آينه كه ايجاد كدورت ميكند، اگر پاى دو يا سه پرنده را بهم ببندى، هر سه نه توانايى پرواز دارند، و نه حركت بسويى كه ميخواهند. و اين نزديكى بيش از حد، تنها موجب زمينگيرى، درد و ناراحتی و عذابشان می گردد.
مشورت دارند سر پوشیده خوب
در کنایت با غلط افکن، مشوب
و فرق است بين مشورت كردن با ديگران و راز گفتن به ديگران. مشورت موجب درک و فهم و بالا رفتن آگاهى ميشود و راز گويى موجب بهم ريخته گى روحى دو طرف. پس ضمن مشورت كردن، رازت را خوب بپوشان و سرش را ببند. و با ايما و اشاره مقصودت را برسان و نظرت را غير مستقيم بگو. مثلا در غرب كسى بطور مستقيم از ديگرى درخواست كمك نميكند و مثل ما شرقيها مستقيم نميگويد، داداش يه دست بده اين بار را بلند كنيم، بلكه بجاى آن ميگويد، بلند كردن اين بار واقعا برايم سخت است. و طرف شنونده ميفهمد كه گوينده درخواست كمك ميكند! و دراينحالت اگر كمك كند، بدون منت است، چون از او بطور مستقيم درخواست يارى نشده است. و اگر هم اعتنايى نكند، آبروى گوينده محفوظ مانده و بقول ما، رويش زمين انداخته نشده است. در هر دو حالت يك جو احترام باقى ميماند و دلخورى پيش نميآيد، درحاليكه درحالت شرقيش، در هر دو حالت كمك و غير كمك، جوى ناخوشايند حاكم ميشود.
مشوب، آمیخته، آمیخته شده و مخلوط، مخلوط و ممزوج. مخلوط. آمیخته به آمیغ.
مشورت کردی مانى بسته سر
گفته ایشانش جواب و بی خبر
بنابراين بايد مانند حضرت مانى، با ديگران مشورت كرد و پاسخ گرفت، بطورى كه راز نيز نهفته بماند. پس آدمى ميبايستى همواره سربسته با ديگران سخن گويد و در كلام، وقاحت و بى مرزى را كنار گذاشته و چيزى را تحميل نكند. و در مشورت بگونه اى سخن گويد كه كسيرا به راز آگاهى نيابد، هرچند راجع به آن سخن گفته و مشورت شود.
در مثالی، بسته گفتی رای را
تا نداند خصم، از سر، پای را
حضرت مانى همواره با آوردن مثال حرفهاى خود را بديگران ميگفت. (همانكارى كه مولانا خود، براى گفتن منظورش انجام ميدهد و براى بيان هر حكمتى، حكايات و روايات گوناگون مثال ميزند.) چون همانگونه كه در بالا گفته شد، دشمنان پنهان بسيارى وجود دارند كه دوست نما هستند و تا زهرشان نريزد، ماهيت اصليشان آشكار نميگردد.
او جواب خویش بگرفتی ازو
وز سئوالش می نبردی غیر، بو
بدین ترتیب حضرت، نظرش را به دوستان كه خردمندان بودند ميگفت، و پاسخ خود را از آنان می گرفت بی آنکه دشمنان و اغیار بویی از آن ببرند.
حاصل آن خرگوش راز خود نگفت
مكر انديشيد با خود تاق و جفت
با ددان از نيك و بد نگشاد راز
سِر خود با جان خود ميراند باز
نتيجه بحث راز دارى در ميان نخچيران و خرگوش، اين شد كه خرگوش از نقشه و طرح خود، براى از ميان برداشتن شير، حرفى نزد و اين راز را براى خود نگاه داشت.

پاورقى
(١) تاق و جفت و يا جفت و تاق( تاق در لغت به معنیِ«فرد» در مقابل جفت، به معنی«زوج») از بازی های کودکانه دونفری و نیز از انواع پشک (پشک_انداختن) است. بازیکن اول، شماری سنگریزه، هستۀ میوه، تخمه، یا هر چه از این دست، پنهان از بازیکن دیگر، در مشت می گیرد و می پرسد: «تاق یا جفت؟» بازیکن دوم فرد یا زوج بودن آن را می گوید؛ اگر درست گفته باشد بازیکن اول، بازنده است وآنچه در مشت دارد به بازیکن دوم تعلق می گیرد. گاه این بازی حالتی قمارگونه دارد. مثلا،ً قرارداد می شود هر ریگ نمایندۀ چند ریال باشد و بدین سان برنده، در ازای تشخیص درست خود، از بازنده به تعداد ریگ ها ریال می ستاند. بازی تاق یا جفت گاه مانند شير يا خط، در برخی جاها، شیوه‌ای برای یارگیری و یا تعیین نفر یا گروه شروع‌کنندۀ بازی است. برای تعیین فرد یا گروه شروع‌کننده، با ۳ ریگ بازی می‌کنند و نحوۀ انجام آن به اینصورت است که یکی از افراد دو ریگ را در یک دست خود، و یک ریگ را در دست دیگرش قرار می‌دهد و مشتهایش را در مقابل فرد دیگر می‌گیرد و او باید حدس بزند که در کدام‌یک از مشتهای او دو، و در کدام، یک ریگ قرار دارد. اگر درست حدس بزند، خودش و گروهش شروع‌کنندۀ بازی است، وگرنه گروه دیگر بازی را شروع خواهد کرد.
۱. تاق، مقابلِ جفت، فرد.
۲. یکتا؛ بی‌مانند،
صاحب‌هنری به ‌مردمی تاق
شایسته‌ترینِ جمله آفاق (نظامی۳: ۳۸۴).
۳. تک؛ تنها.
جفت: واژه ی پارسی «جفت» بمعنى زوج و مقابل فرد است. این واژه در زبان پهلوی و از مصدر "Juftan" در معنایِ "جفت شدن، جفتگیری کردن، همبستر شدن" برگرفته شده است. متضاد واژه تاق.
هر عددی که وقتى تقسيم بر دو شود، عدد صحیح دارد مثل دو و چهار و شش، جفت ناميده شده و مقابل آن تا و طاق است مثل یک و سه و پنج.
دوگان. دوگانه. دوتای. دوتا. دولنگه
خداوند دارنده هست و نیست
همه چیز "جفت" است و ایزد یکیست (فردوسی)
شیر نر تنها بود هر جا و خوکان "جفت" جفت
ما همه جفتیم فرد است ایزد جان آفرین (منوچهری)
شاید بدن که آید "جفتی" کمان خوب
زین خم گرفته پشت من و ابروان تو (منصورمنطقی رازی)
نتوان گفت فریدی که نه ای
"جفت" فضلی نبود جفت فرید (سوزنی)