آذر ۲۸، ۱۴۰۲

حكايت شاه جحودان كه مانوييان را ميكشت بخش نهم




چون وزير ماكرِ بد اعتقاد
دين مانى را بدل كرد از فساد
مکر دیگر آن وزیر از خود ببست
وعظ را بگذاشت و در خلوت نشست
هنگامى كه وزير جحود خبيث، آيين انسانساز مانى را به مذهب گوساله پرستى و حماقتبار جحودى آلود، و در بين مانوييان با حيله گرى جدايى افكند، به مرحله بعدى رفته و گام بعدى را بطرف كشتار طراحى كرد. پس درس و وعظ و اندرز و منبر را ترك كرده و خلوت نشينى اختيار كرد.
و اين خلوت نشينى از فروعات مذهب جحودى است و با آيين مانوى زمين تا آسمان فرق دارد. خلوت نشينى زمانى رخ ميدهد كه آدمى كنترل و تسلط بر خود را از دست ميدهد و اعتقاد عميق ميابد كه از نظر روحى ضعيف است و اگر در ميان مردم باشد، دست به پليدى و خباثت خواهد زد. پس براى پرهيز از خباثت، راه فرار ميگيرد و شعار، خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است، را هدف خود قرار ميدهد. و چون اين آسانترين راه براى پرهيز از انجام اعمال غير انسانى است، مطابق ميل بسيارى از مردم است. بطورى كه خلوت نشینی در نزد اديان ابراهيمى، به عزلت و دوری از مردم به قصد عبادت و ریاضت تعبير گشته و آنرا حتى واجب دانسته و منطق شان هم اين است كه براى ايجاد حالت انقطاع و جمعیت خاطر و تمرکز فکر ، خلوت نشينى واجب است. و از آن بالاتر، سنت خلوت نشینی را از سنن پسندیده انبیا و اولياى خود دانسته اند. چنانکه موسی چهل شبانه روز به میقات رفت و از خلق و خلایق دوری گزید و عیسی نیز به خلوت نشینی علاقه داشت و محمد هم عادت داشت در غار حرا خلوت گزیند. بويژه در اواخر عمر كه میل فراوانی به خلوت داشت. در اسلام از جانب محمد گفته اند، ” هر کس چهل روز برای خدا خلوت نشيند، چشمه ساران حکمت و فرزانگی از قلبش بجوشد و بر زبانش جاری گردد“. معمولا خلوت نشینی بمدت چهل شبانه روز است. و اين همان است كه وزير جحود مكار و خبيث به ارث و سنت گذاشت.
در مریدان درفکند از شوق، سوز
بود در خلوت، چهل پنجاه روز
مانوييان فريب خورده كه به وزير جحود مكار علاقه بسيارى يافته بودند و تا آنزمان هم چنين پديده اى، يعنى خلوت نشينى را نديده و نشنيده بودند، به هيجان آمده و در ميانشان شور و شوقی براه افتاد. وزير مكار چهل پنجاه روز بخلوت رفت. و همين دورى از او، ياران فريب خورده را مشتاقتر كرد.
خلق دیوانه شدند از شوق او
از فراق حال و قال و ذوق او
مردم از دورى او، دچار تب و تاب شدند. و دلتنگ سخنان دلنشين و فريبنده اش گشتند. قال بمعنى گفتار و سخن است.
لابه و زاری همی کردند و او
از ریاضت گشته در خلوت دوتو
مريدان فريب خورده او را در خلوت و درحال رياضت ميديدتد و دلشان برايش كباب ميشد. دوتو شدن يعنى خم شدن . خمیده شدن . منحنی شدن . گوژ شدن.
گفته ایشان نیست ما را بی تو نور
بی عصا کش، چون بود احوال کور ؟
مريدان در پشت درب اطاق او شيون ميكردند و ميگفتند، بدون تو ما از نور معرفت محرومیم! ما نابيناييم و تو عصاى دست ما، چگونه ما كوران بدون تو كه عصاى دستمان هستى، راه بيابيم؟

از سر اکرام و از بهر خدا
بیش از این ما را مدار از خود جدا
از سر لطف و كرم، بر ما منت بگذار و ما را از خودت جدا نكن!
ما چو طفلانیم، ما را دایه تو
بر سر ما گستران آن سایه تو
ما همچو کودکانیم و تو برای ما همچون دایه ای ، پس سایه لطف خود را بر سر ما بگستران و خودت را از ما مگير!
گفت، جانم از محبان دور نیست
لیک بیرون آمدن، دستور نیست
وزیر جحود مكار در پاسخ ميگفت كه او هم مردم را دوست دارد ولى ناچار به خلوت نشينى است. و از طريق وحى و الهام، به او اينچنين دستور داده شده است.
آن امیران در شفاعت آمدند
و آن مریدان در شناعت آمدند
مردم كه ديدند التماسهايشان بجايى نميرسد، دست بدامان رهبران و شاهان خود شدند. پیشوایان دوازده گانه مانوى برای شفاعت نزد وزیر آمدند و آن مریدان هم بكار هاى شنيع و نامناسب شأن انسانى، مثل زنجير زنى و سينه زنى روى آوردند.
و اين زنجير زنى و با شلاق به بدن كوفتن و آزار خود، از سنت هاى جحودى و مسيحى و اسلامى است. و از ويژهگيهاى بيماران روانى و خودآزار است. در آيين مانى ضربه زدن شخص بخود ممنوع است. حتى آدمى از سجده كردن منع شده است. و سفارش شده كه آدمى از زدن ضربه به سر و صورت خود و ديگران بشدت پرهيز كند.
کین چه بدبختی است ما را ای کریم؟
از دل و دین مانده ما بی تو یتیم
مریدان فريب خورده كه مانند عشاق بدور از معشوق مانده رفتار ميكردند، از چرايى و علت اين جدايى و شوربختى ميپرسيدند، و خود را بدون وزير، مانند يتيمان در راه مانده بى سرپرست ميناميدند.
تو بهانه میکنی و ما ز درد
میزنیم از سوز دل، دم های سرد
مريدان خردباخته به او ميگفتند، تو خود را از ما پنهان كردى و براى نديدن ما بهانه ميتراشى، و ما از سوز دل، آه های سرد میکشیم.
ما بگفتار خوشت، خو کرده ایم
ما ز شیر حكمتت نوشيده ایم
ما به سخنان و گفتار شيرين تو عادت كرده ايم و شيره حکمت و معرفت تو را چشيده ايم، چگونه از تو جدا بمانیم.
میدهد دل، مر ترا کین بیدلان
بی تو گردند آخر از بیحاصلان؟
آيا دلت راضى ميشود كه ما را رها كنى تا به پوچى برسيم؟
جمله در خشکی چو ماهی میطپند
آب را بگشا، ز جو بردار بند
ما پيروان تو مانند ماهييانى هستيم كه در بحر وجود تو نفس ميكشيم، و اگر آب را از ما بگيرى، در خشكى افتاده و تباه ميگرديم. پس اين سدى را كه بر جوى آب بستى، بشكن تا ما از بى آبى، و يا دورى از تو، هلاك نشويم.
ای که چون تو در زمانه نیست کس
ياور ما ،خلق را فریادرس
ای کسی که مانند تو در این روزگار پیدا نمی شود، اى يار و ياور ما، بداد اين خلق پريشان برس.
گفت، هان ای سخرگان گفتگو
وعظ گفتار زبان و گوش جو
جحود مكار به پيروان گفت، دوستان و يارانى که اسیر و افسون شدهگانِ گفتگو و قیل و قال شده اید و ای كسانى كه فقط خواستار گفتار و شنیدارید. اى دهان بينان!
يك اصل در روانشناسى است كه ميگويد، زمانى كه شخص كنترل كننده، يقين يابد كه قربانى او تبديل به عروسك خيمه شب بازى شده و او را ميتواند به هر سو كشيده و برقص درآو رد، در اينحالت، كنترل كننده شروع ميكند با قربانى به حقيقت سخن گفتن، چراكه ميداند، قربانى مانند طعمه عنكبوت، در تار او، آنچنان پيچيده شده كه قدرت حركت از او بطور كلى سلب گشته و قربانى از نظر روحى در شرايطى نيست كه بتواند عاقلانه بشنود، بيانديشد و تصميم بگيرد. پس ديگر مكر و سياه بازى موردى ندارد. در اينجا هم وزير مكار رك با قربانيان سخن گفته و آنان را دهان بينان بى خرد مينامد!
مگر چيزى غير از دهان بينان بى خرد بودند؟ مردم پنجاه و هفتى را ميگويم.
پنبه اندر گوش حس دون کنید
بند حس از چشم خود بیرون کنید
اين بيت گوشه اى از آيين مانى است كه جحود مكار براى پيروان خود بيان ميكند، چراكه همانطورى كه در بالا نوشتم، ديگر احتياجى به پوشاندن حقيقت ندارد، چون ميداند، پيروان خرد باخته و پريشان حالند و قوه تميز ندارند. پس سخن مانى را ميگويد، كه فرمود، هر که حواس پنجگانه را تحت كنترل خود درآورد، ابتدا به خرد دست يافته و سپس به حواس ديگر مجهز شود. ميگويد، حواس پنجگانه، در اينجا شنوايى و بينايى خود را كنترل كنيد و ظاهر بين نباشيد و ژرف تفكر كنيد.
پنبه آن گوش سر، گوش سر است
تا نگردد این کر، آن باطن کر است
ميگويد، آنچه شما را دهان بين و ظاهر بين كرده، و در گوشتان، پنبه كرده، ناديده گرفتن خرد و تواناييهاى درونى، و اعتماد بيش از حد به تواناييهاى ظاهرى تان، مثل آنچه كه از طريق گوش ميشنويد، است. و تا اينچنين هستيد، كور و كر و گمراه ايد و در رنج.
بی حس و بی گوش و بی فکرت شوید
تا خطاب ارجعی را بشنوید
اين بيت هم سخن مانى است كه ميفرمايد، حواس پنجگانه را تحت كنترل خود درآوريد، تا به خرد دست بيابيد و سپس به حواس ديگر مجهز شده و به معرفت برسيد. ولى اگر اينرا به عوام و مردم بى خرد و نادان بگويى، اين سوءتفاهم را ايجاد كردى كه يعنى خودت را هيچ بشمار، عقل و حواس و فكر خود را ناديده بگير، تا كمك از طرف خدا برسد!
همانگونه كه در آیات ٢٧ و ٢٨ سوره فجر قرآن می فرمايد : “ای حواس آرام یافته ، بسوی آفريدهگارت باز آى، و راضی به حق و اراده او باش” . و اين را " خطاب ارجعى " مينامند كه عين ناشكرى و ناچيز گرفتن، نعمتهاى شگفت انگيز خدا، مانند ديدن و شنيدن و بكار گيرى صحيح اينها در راه راستى، است. و من مطمئن نيستم اين مصراع از مولانا باشد. (١)
تا بگفتگوی بیداری دری
تو ز گفت خواب، بو کی بری
تا هنگامى كه غريزى زندگى ميكنى و بر روى حواس و احساسات خود هيچ فدرت و تمركز و كنترلى ندارى، چگونه ميتوانى انديشمند باشى؟
سیر بیرون است، قول و فعل ماء
سیر درون است، بالای سماء
رفتار غريزى و احساسى، و حرفها و كردار هاى آبكى، ظاهر و رويكار آدمى است، درحاليكه تسلط بر خود و كنترل حواس و احساسات، اصل و باطن او را تشكيل ميدهد. و بين آدم و آدم نما فاصله ايجاد ميكند. همانگونه كه سماء رقص نيست، بلكه بدور محور خود چرخيدن و يا خداى درون خود را طواف كردن است. و به گشت و سير در درون خود پرداختن است. و اينرا بردند و به دور سنگ چرخيدن را طواف خدا ناميدند.
حس خشکی دید، کز خشکی بزاد
مانى جان، پای بر دریا نهاد
آدمها همينگونه غريزى و تحت تاثير حواس و احساسات خود در عالم خاكى و خشكى، ميزيستند و مانند حيوانات رفتار بهائم داشتند، تا اينكه مانى، پا بعرصه وجود بشريت گذاشت و آدما را از غريزه به انسانيت و به درياى حقيقت راهنما گشت.
سیر جسم خشک، بر خشکی فتاد
سیر جان، پا در دل دریا نهاد
درنتيجه، آدما با انسانيت آشنا شده و سلوك خشك حيوانى رها كرده و صاحب معرفت، شعور و آگاهى گشتند و از خشكى به درياى حقيقت پا نهاده و به آن پيوستند.
چونکه عمر اندر ره خشکی گذشت
گاه کوه و گاه دریا ، گاه دشت
و اگر آدما تمامى عمر حيوان سخنگو، باشند، و گاهى در كوه، و گاه در دريا و گاهى هم در دشت، زندگى از سر بگيرند، (كنايه از تناسخ) و راه رسيدن به خدايى را ندانند و در نتيجه به جاودان نپيوندند.
آب حیوان از کجا خواهی تو یافت ؟
موج دریا را کجا خواهی شکافت؟
در اينحالت آدمى كجا ميتواند به زندگى جاودان دست يابد؟ چگونه آنچنان توانا خواهد شد كه موج دريا را بشكافد؟ درحاليكه وقتى مانوى شدى، آنوقت آب زندگى جاودان را يافته و از ظلمات نادانى و جهل و زندگى خاكى بيرون آمده، و قادر به شكافتن امواج دريا ها خواهى شد. كنايه از پيدا كردن چشمه آب زندگى جاودان كه در ظلمات قرار دارد و بر اساس اساطير ايران بكمك قدرت معرفت توسط جمشيد شاه يافته شده است و همچنين شكافتن درياى نيل كه باز برطبق شاهنامه توسط جمشيد شاه صورت گرفت.
موج خاکی، وهم و فهم و فکر ماست
موج آبی، محو و سکرست و فناست
و منظور از خاكى بودن يعنى بهر قيمتى بخورى، هر جايى كه زورت رسيد، اشغال كنى، به هر كه زورت رسيد، ستم كنى و بطور كلى مانند موجودات خاكى ديگر رفتار كرده و تازه خوشحال هم باشى كه زرنگى! اين خاكى بودن داراى نقاط قوت و ضعف خودش است ولى كار يك انسان نيست. يك انسان در درياى شناخت خدا تن شسته است. يك انسان يعنى كسى كه داراى نشاط و شادى درونى است. و اين لذت و شادى بدست نمآيد، مگر با راستى. و منظور از موج آب و شكافتن دريا و امواجش، شكستن افكار و عقايد به ارث رسيده و بى منطق و گمراهى است كه از نسلى به نسل ديگر منتقل شده بدون اينكه در موردشان تفكر و يا حتى پرسش شده باشد. و در نتيجه آنچه به ارث رسيده، حماقتى نهادينه شده است كه امروزه آنچنان جا افتاده كه دست كشيدن از آنها موجب وحشت اكثريت مردم ميشود. وقتى اين درياى حماقت شكافته شود، و انديشه، گفتار و كردار آدمى مطابق ميل پروردگار گردد. و آدمى حتى به اندازه يك سر سوزن، در برابرش شرمسارى نبرد، آنوقت زمان محو است و سكر است و فنا، و خدايى. پس به خود آ.
تا در این فكرى، از آن سکری تو دور
تا از این مستی، از آن جامی نفور
تا خاكى هستى، از لذت و مستى و نشاط و خوشى انسانى، جدا و دورى، و تا از جام بلاهت، مست هستى، از جام انسانيت گريزانى و دور افتادى. نفور يعنى گريزان.
گفتگوی ظاهر آمد چون غبار
مدتی خاموش خو کن، هوشدار
بحث ها و گفتار و سخنان بيهوده، غبارى است كه موجب خاك گرفتن خرد آدمى ميشود، مدتى از غبار بودن و رفتار خاكى و غريزى زيستن دست بردار، و زمانى را به انديشيدن بپرداز، ضرر ندارد.
جمله گفتند : ای حکیم رخنه جو
این فریب و این جفا با ما مگو
مانوييان خرد باخته و بازى خورده، به اتفاق گفتند، اى حكيم راه گشا، از دورى با ما سخن مگو!
ما اسيرانيم تا كى زين فريب
بى دل و جانيم چندين اين عتاب
ما اسيران تو هستيم، تا كى ميخواهى اسيرانت دورى دردناك تو را تحمل كنند.
چون پذيرفتى تو ما را ز ابتدا
مرحمت كن همچنين تا انتها
ما را از ابتدا قبول كردى، پس تا انتها با ما باش.
ضعف و عجز و فقر ما دانسته اى
درد ما را هم دوا دانسته اى
تو با ما آشنايى و همه چيز ما را ميدانى و دواى دردهاى ما هستى.
چارپا را قدر طاقت بار نه
بر ضعیفان قدر قوت کار نه
با ما درازگوشها، به اندازه جنبه مان رفتار كن. طاقت و تحمل و تواناييمان كم و بى بنيه است.
همين را در سوره گاو(بقره) در قرآن در آیه ٢٨٦ ميگويد ” خداوند به اندازه قدرت و كشش آدما، به آنها تكليف ميكند و از آنان انتظار دارد.“(٢)
دانه هر مرغ اندازه وی است
طعمه هر مرغ انجیری کی است
هر مرغى متناسب با دهانش دانه ميخورد و هر مرغى هم انجير خوار نيست. كنايه از جنبه آدماست كه هر كسى توان و تحمل دورى از معشوق كه در اينجا وزير است را ندارد.
طفل را گر نان دهی بر جای شیر
طفل مسکین را از آن نان مرده گیر
اگر به كودك شیرخواره بجای شیر، نان بخورانى، قطعا موجب مرگش خواهد شد.
چون که دندانها برآرد بعد از آن
هم بخود طالب شود آن طفل نان
وقتى كودك دندان درميآورد، توانايى جويدن نان را خواهد يافت و خود طالب خوردن نان ميشود.
مرغ پر نارسته چون پران شود
لقمه هر گربه دران شود
جوجه هاى پرندگان اگر پيش از پر درآوردن و آموختن پرواز، به بيرون از لانه پرت شوند، بدون شك خوراك گربه خواهند شد.
چون برآرد پر، بپرد او بخود
بی تکلف بی صفیر نیک و بد
وقتى جوجه ها بال و پر درآورده و پريدن آموختن، درنتيجه بدون سختى و ناراحتى و در امن و امان ميتوانند به بيرون از لانه بپرند. مردمى كه در حال التماس به وزير بودند خود را به كودك شيرخوار و جوجه پرندهگان تشبيه كرده كه هنوز توانايى زندگى بدون وزير را ندارند. و وزير اگر آنها را رها سازد، بى شك خواهند مرد.
دیو را نطق تو خامش میکند
گوش ما را گفت تو هش میکند
مانوييان به آن وزیر گفتند، سخنان تو، ديو هاى درون ما را ميخواباند و موجب هوشيارى و خردمندى ماميگردد.
گوش ما هوش است چون گویا تویی
خشک ما بحر است چون دریا تویی
مانوييان ادامه دادند كه ما بدليل سخنان تو است كه خردمنديم، و در درياى معرفت توست كه تن شسته و از رفتار بهايم دست كشيده و به معرفت ميرسيم.
با تو ما را خاک بهتر از فلک
ای سماک از تو منور تا سمک
با تو در خاك بودن بهتر از بى تو در آسمان سير كردن است. اى كسى كه كهكشان راه شيرى از تو نورانى شده! يا از خاك تا افلاك از تو نورانى شده است. (عجب مردمى! ظاهرا بلاهت قدمتى ديرينه دارد و تنها مختص ٥٧ ها نيست.) سمك و سماك نامهاى ستارگان و يا مجموعه اى از ستارهگان هستند كه در علم نجوم پارسى از آنان بسيار سخن رفته است. و ظاهرا سمك نام يك گروه از اين ستارهگان است كه در ابتداى فلك و سماك نام گروه ديگرى از ستارهگان است كه در انتهاى آن قرار دارند. بر طبق نجوم آرياييهاى شگفت انگيز، شكل و هيبت ظاهرى فلك(يعنى تمامى كهكشانها و هرچه در عالم بالاست) شبيه گاوى است كه بر پشت ماهى ايستاده و كهكشان راه شيرى بر روى يك از شاخ هايش قرار دارد. و اصطلاح زمين بر شاخ گاو قرار دارد از اينجاست.
بی تو ما را بر فلک تاریکی است
با تو ای ماه این فلک باریکی است
بدون تو، در فلك هم كه پر از خورشيد و ستاره گان نورانى است، ما در ظلمتيم! درحاليكه با تو نور اين فلك يك باريكه است و بنظر نمآيد!
صورت رفعت بود افلاک را
معنی رفعت روان پاک را
افلاك با تمامى بزرگيش فقط ظاهر ماجرا است. درحاليكه روان پاك تو اصل قصه است.
رفعت يعنى رفيع، بلند پايه.
صورت رفعت ، برای جسم هاست
جسمها در پیش معنی ، اسم هاست
جسم در مقابل دم خدا، فقط اسم است و نه چيزى بيشتر. درحاليكه دم خدا آنچنان بلند و رفيع است كه در وهم هم نيايد.
گفت، حجت های خود کوته کنید
پند را در جان و در دل ره کنید
وزیر جحود مکار گفت، اين دلايل و پافشاريهايتان را كنار گذاشته و به پند من با جان و دل گوش دهيد.
گر اینم متهم نبود امین
گر بگویم آسمان را من زمین
اگر واقعا به من ايمان داريد، پس نبايد به من اتهام بزنيد كه درباره شما كوتاهى ميكنم، اگر من امين شما هستم، بايد هرچه ميگويم قبول داشته باشيد، حتى اگر به آسمان بگويم، اين زمين است، شما بايد بپذيريد.
گر کمالم با کمال انکار چیست؟
ور نیم این زحمت و آزار چیست؟
اگر منو فردى كامل و بى نقص ميبينيد، چرا در مقابل كار من علامت پرسش گذاشته و كار مرا تائيد نميكنيد؟ اگر من را كامل نميدانيد و به من شك داريد، پس اينهمه سوز و گداز از براى چيست؟
من نخواهم شد از این خلوت برون
ز آنکه مشغولم به احوال درون
وزير مكار جحود در ادامه گفت، من از خلوت بيرون نخواهم آمد، چراكه در اين خلوت با خداى خود بگفتگو مشغولم. شماها هم بريد دنبال كارتان.

پاورقى
(١) فجر به چند معنى است، بدين ترتيب كه: يك به معنى برانگیخته گردیدن بر گناه و زنا کردن، رو گردانیدن از حق. عدول از حق، فاسد گردیدن. دروغ گفتن. مخالفت و عصیان کردن.
همچنين به معنى، سپیدی آخر شب. روشنی پگاه که سرخی آفتاب است در سیاهی شب.
فجر همچنين نام سوره ٔ هشتادونهم از قرآن است. از سوره های مكى و شامل سی آیت است. و پس از سوره ٔ غاشیه و پیش از سورة البلد قرار دارد.
در مورد سوره فجر از اينجا ميتوان خواند.
(٢)سورهٔ بقره، و يا سورهٔ گاو ماده، دومین و بزرگ‌ترین سوره کتاب قرآن است و ۲۸۶ آیه دارد. بیشتر آیات این سوره در مدینه و پس از هجرت آورده شده‌است.
بقره به معنی گاو ماده‌است. در آیات ۶۷ تا ۷۳ این سوره از گاو، سخن رفته است. ا ین سوره خودش به تنهايى دو سوم تورات را دربر دارد. گاو در اسطوره هاى ملل كهن مانند ايرانيان، مصريها، هنديها ،چينيها و يونانيان جايگاه بزرگى دارد. در شاهنامه اين گاو هست كه فريدون شاه را در نوزادى با شير خود پرورش ميدهد. و او را از چنگ ضحاك نجات ميدهد. چراكه ضحاك خواب ديده است كه كودكى بدنيا ميآيد كه او را سرنگون ميكند و او دستور ميدهد تمامى نوزادان را بكشند. و فرانك مادر فريدون شاه از ترس كشته شدن نوزادش او را به دامنه دماوند برده و نزد يك دامدار پنهان ميكند. اين داستان بعدها در تورات سرگذشت فرعون و موسى ميشود. همچنين در نجوم آرياييها شكل ظاهرى فلك شبيه گاوى است كه بر پشت ماهى ايستاده است.