آذر ۲۶، ۱۴۰۲
نگاهى به سوره فجر در قرآن
فجر نام سوره ٔ هشتادونهم از قرآن است. از سوره هاى مكى و شامل سی آیت است. و پس از سوره ٔ غاشیه و پیش از سورة البلد قرار دارد.
واژه فجر به چند معنا است، بدين ترتيب كه: يك به معنى برانگیخته گردیدن بر گناه و زنا کردن، رو گردانیدن از حق. عدول از حق، فاسد گردیدن. دروغ گفتن. مخالفت و عصیان کردن است.
دو به معنى، سپیدی آخر شب. روشنی پگاه که سرخی آفتاب است در سیاهی شب.
ترجمه پارسى سوره فجر بشرح زير است. اما پيش از پرداختن به آن بايد اينرا بنويسم كه برخلاف همه ادعا ها و همه باورها، قرآن ترجمه يك متن پارسى به زبان ناقص و كپى شده و ساختگى عربى است. سپس متن اصلى پارسى، پنهان و يا نابود شده و آنچه كه ما امروز ميخوانيم، ترجمه پارسى يك كپى عربى، از اصل پارسى است! درست مثل اينكه لقمه را دور سر گردانده و در دهان بگذاريم. و بهمين دليل خواندن و هضم جملات بسيار ناچسب و احمقانه بنظر ميآيد. و مثل اين ميماند كه ديوان حافظ را ابتدا به عربى ترجمه و سپس از روى ترجمه عربى آن دوباره به پارسى برگردانيم كه در اينصورت آنچه خوانده ميشود نه تنها زيبا و دلچسب نيست، بلكه با متن زيباى اصلى هم بسيار فرق دارد. بهرحال آنچه كه در پايين ميآيد ترجمه سوره فجر توسط علماى شيعه است كه با ترجمه گوگل يكى است! و اعداد در پرانتز شماره آيه و در پرانتز بعدى ترجمه آيه از مريم است. باشد تا رستگار شويم.
سوره فجر:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
وَالْفَجْرِ ﴿۱﴾
سوگند به سپيده دم (۱)(و سحر)
وَلَيَالٍ عَشْرٍ ﴿۲﴾
و به شبهاى دهگانه (۲)(و به مدت ده شب)
وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ ﴿۳﴾
و به جفت و تاق (۳)(تنها و يا با جفت خود)
وَاللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ ﴿۴﴾
و به شب وقتى سپرى شود (۴)(و در تمام طول شب)
هَلْ فِي ذَلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ ﴿۵﴾
آيا در اين براى خردمند [نياز به] سوگندى [ديگر] است (۵)(آيا چيزى در سنگ فرو ميرود؟ و منظور اين است كه اگر شب و روز، تنها و با هم، ده ها شبِ پى در پى، براى سنگ سخن بگى، و دليل بياورى، نتيجه اى ندارد. اين ترجمه من است، درحاليكه ترجمه علماى اسلام ترجمه گوگلى و چيز ديگرى است. )
در اين سوره قرآن، همه معانى واژه فجر را، ميتوان ديد، چرا كه در ابتداى سوره، الله به سپيده دم و به شبهاى دهگانه و به جفت و تاق و به شب وقتى سپرى شود، سوگند ياد ميكند ( در اينجا واژه فجر به معنى سپيدى پگاه و حالت آسمان در بين تاريك و روشن است). سپس ميپرسد، خردمندى كه با اين مطالب آشنا باشد، آيا به سوگند ديگرى نياز دارد؟ اينكه چرا الله بايد براى آدمى سوگند ياد كند و چه نيازى به اينكار دارد، از درك من خارج است. بحز اينكه از نظر روانشناسى، كسى كه دروغ ميگويد، و تلاش دارد ديگرى را بهر طريقى بفريبد، دست بدامان قسم و سوگند ميشود! و يك مثل معروف غربى هست كه ميگويد: گفتى، باور كردم. اصرار كردى، شك كردم. قسم خوردى، فهميدم دروغ ميگويى. اما آنچه من از اين پنج آيه درك كردم اين است كه الله ميگويد، براى سنگ تفاوتى ندارد كه چقدر و چند شب و تنها و يا با ديگران برايش سخن بگى. و اينرا به دو دليل ميگويم. ١- ترجمه علما بسيار بى معنى و بى محتوا است. ٢- چرا الله بايد براى متقاعد كردن آدما، به چيزهايى كه خودش خلق كرده، سوگند بخورد؟
پس از اين پنج آيه، الله از معنى عصيانگرى و خشن واژه فجر استفاده كرده و ميپرسد:
أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ ﴿۶﴾
مگر ندانسته اى كه پروردگارت با عاد چه كرد (۶)(با اينكه داستان ماد ها را ميدانى)
عاد يعنى چه؟ عاد نام قومى است كه در اصل قوم ماد نام دارد و از اقوام باستان ايران است. و شخصى بنام ماد(عاد ) رئيس و سركرده آن قوم بود. و در قرآن نام ماد به عاد تغيير يافته ، چراكه وقتى شرح حال قوم عاد و قدمت و زيستگاهشان را در متون اسلامى ميخوانيد، همان ويژهگى هاى قوم ماد را ميبينى. بگفته قرآن قوم عاد دچار مصيبت ميشود، چون انكار هود( هود قرآنى همان داود تورات است)پيامبر را كردند، و دست رد به سينه اش زدند، پس دچار طوفان سهمگين شن و ماسه شده و به هلاكت رسيدند.
و هود كيست؟ براى فهميدن اينكه هود كيست بايد رفت و سوره يازدهم قرآن را كه بنام هود است را خواند. اما بطور صورى گفته ميشود كه منظور از هود همان پيامبر جحودا، داود است. (منتهی الارب ). و نیز گفته اند که واژه جحود مانند الفاظی چون نوح و لوط از زبان پارسى به عربی وارد شده است و بعید نیست که در اینجا هود مخفف «یهود» باشد به حذف یاء.
اما در سوره هود كه نام سوره ٔ یازدهم از قرآن است و شامل ١٢٣ آیه است، گفته ميشود كه هود نام پيامبرى است كه بطرف قوم عاد فرستاده شد. نام هود در قرآن (ده بار) آمده، و یك سوره هم به نام او نامیده شده، است. سلسله نسب او را چنین ذكر نمودهاند: «هود بن عبدالله بن رباح بن خلود بن عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح». بنابراین نسب او مانند داود با هفت واسطه به نوح میرسد. نوح كه معمولا لخت مادرزاد در بين مردم ميچرخيده است پيش از مرگش ميگويد: «بعد از من غیبت طولانی رخ میدهد. در طول این مدت طاغوتهایی بر مردم حكومت میكنند و بر آنها ستم مینمایند، سرانجام خداوند آنها را به وسیله قائم بعد از من كه نامش هود/داود است نجات میدهد.»
وجه تسمیه هود:
از این رو به او هود گفته شد، كه از سوی خدا برای هدایت قوم عاد برانگیخته شده بود.
و ميگويد، هود، در قیافه و قامت همشكل حضرت آدم بوده و سر و صورتی پر مو داشته است(و كسانيكه فكر كنند، منظور همان ميمونها هستند، در جهنم جاى خواهند گرفت.).
گفته ميشود، هود و يا داود دومین پيامبر اسرائيلى است كه در برابر بت و بت پرستی قیام و مبارزه كرده است،(در آن زمان همه مردم خداوند بال و يا اهورامزدا را ميپرستيدند و او را يزدان يكتا ميخواندند. ) اولين آنها نوح بود. يعنى هود يك پيامبر جحود است كه وارد شهرى ميشود و دعوى پيامبرى ميكند.( ميگويند خود داود از قوم ماد بوده كه خنده داره)و چون مردم او را نميپذيرند، پس دچار عذاب الهى ميشوند. و اينرا مينويسند تا درس عبرت شده و از آن پس مردم جرأت نكنند به هر مدعى شيادى نه بگويند! و هر كسى از مردم، پيامبرى از قوم جحودان را نپذيرد، الله او را دچار سرنوشت قوم عاد ميكند! تو گويى قوم عاد را خداى ديگرى آفريده كه هيچ ارزش و قدر و منزلتى در پيشگاه الله و يهوه ندارند!
و عادها و يا مادها، مردمی از نژاد بسیار قدیم بودند، که در شبه جزيره پارس ميزيستند (يمن و عمان امروزى) و دارای تمدنی مترقی و سرزمین هایی خرم و دیاری معمور بودند، از نظر قدرت جسمانی و ثروت سرشاری که از طریق کشاورزی و دامداری به آنها می رسید، ملتی نیرومند و قوی بودند، و به خداوند بال و يا اهورامزدا و يا خداوند آرياييها اعتقاد داشتند.
ادامه سوره فجر:
الله پس از بازگويى عاقبت قوم ماد كه با طوفان شن و ماسه سهمگين به فنا رفتند، ميگويد نديديد كه الله با عمارات ستون دار ارم چه كرده است، و ميگويد:
إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ﴿۷﴾
با عمارات ستوندار ارم (۷)
الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلَادِ ﴿۸﴾
كه مانندش در شهرها ساخته نشده بود (۸)
وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ ﴿۹﴾
و با ثمود همانان كه در دره تخته سنگها را مى بريدند (۹)
وَفِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتَادِ ﴿۱۰﴾
و با فرعون صاحب خرگاه ها [و بناهاى بلند] (۱۰)(فرعون كه اهرام ثلاثه مصر را ساخت)
الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلَادِ ﴿۱۱﴾
همانان كه در شهرها سر به طغيان برداشتند (۱۱)
فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ ﴿۱۲﴾
و در آنها بسيار تبهكارى كردند (۱۲)
فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَابٍ ﴿۱۳﴾
[تا آنكه] پروردگارت بر سر آنان تازيانه عذاب را فرونواخت (۱۳)
إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ ﴿۱۴﴾
زيرا پروردگار تو سخت در كمين است (۱۴)(خداوند بر همه چيز آگاه است)
عمارات ستون دار پرديس، چيست؟ عمارات ستون دار پرديس و يا ارم كه در آيه و يا مصراع ٧ ميآيد، كنايه از كاخهايى است كه با ستونهايى بسيار بلند، ساخته ميشدند. نظير آنچه در تخت جمشيد قرار دارد، كه ويژه معمارى پارسى است، و شهر پرديس و يا ارم پر از اين كاخها بوده كه بر اثر زمين لرزه هولناكى كه در ١٤٠٠ سال پيش در منطقه رخ داده است در خاك مدفون گشته است. بهمين دليل به شهر ارم، پرديس گمشده در شبه جزیره پارس ميگويند كه در بين دو کشور یمن و عمان قرار دارد. پرديس توسط شداد (سداد) ساخته شده و به بهشت شداد معروف است. (و اين شداد نام جمشيد شاه است كه برطبق شاهنامه از شاهان ايرانى است و بهشت و يا پرديس زمينى را براى ملكه سبا ساخته است و نام او در قرآن در جايى به شداد و در جاى ديگر به سليمان تغيير يافته است. ) و در قرآن ميگويد كه بهشت شداد دارای کاخهای طلا و نقره با ستون هاى بلند بوده و نهرها در زیر آن جریان داشتهاست. آنچنان زيبا كه به آن پرديس و يا باغ پرديس ميگفتند. امروزه منطقهای در نزدیکی شهر اوبار (یکی دیگر از نامهای پرديس) در کشور عمان را مکان اصلی این شهر میدانند.در متون باستانی ايران از شهر پرديس و يا ارم بسيار نام برده شدهاست و در تاريخ آمده که این شهر در قسمت جنوبی شبه جزیره پارس مرکز داد و ستد و بازرگانى بودهاست. در كتيبه هاى باستانى پارسى، آمده که شهر حدود ٥٥٠٠ سال پیش توسط شاهان آريايى نژاد بنیان گذاشته شده و تا قرنها پابرجا بودهاست. در قرآن به شهر پرديس با نام ارم اشاره شده و در سوره فجر آیه ۶ تا ۱۵ آمدهاست. و گفته شده كه قوم عاد/ماد در اين شهر زندگى ميكردند. برپایه داستان قرآن، شاه شداد به ادعاى هود توجه نكرده و الله هم شهر را نابود کرده، و همه آن بهشت بى نظير را از روى حقد و حسادت جحودى، در ماسه و شن مدفون کرده طوری که دیگر اثری از آن باقی نماند.
در متون اسلامى ميخوانيم: شداد یکی از دو فرزند عاد بود که ادّعای خدایی داشت، و باغ و قصری برای مقابله با بهشت مورد وعده دین خدا- در صحرای عَدَن،بین صنعا و حَضْرموت، بنا کرد.براساس آیات ۶ تا ۸ سوره فجر در قرآن، که صحبت از «ارم و عاد» شده معلوم میشود آن، شهری آباد و بینظیر و دارای قصرهای با شکوه و ستونهای برافراشته بودهاست. در توصیف بهشت شدّاد، مفسّران گفتهاند: در آن، قصرهایی از طلا و نقره و ستونهایی از زبرجد و یاقوت و درختان گوناگون و جویبارهایی، جاری بودهاست که به جای ریگ، مروارید و یاقوت و زبرجد در قعر جوها، ریخته و آن از زیر آب پیدا بود.
در متون عبرى آمده است: …و جالوت که به دست داود کشته شد یکی از سرهنگان شداد است و باز گویند که او قصری بساخت بزرگ یک خشت از زر و یک خشت از سیم و باغی بکرد در آنجای، درختان و میوه ها از گوهرها کرد و بجای خاک عنبر و مشک و زعفران بیخت و در عوض آب و ریگ در جویهای عسل و شیر و لؤلؤ و مرجان بکار داشت و این برای آن کرد که داود او را بخدای یگانه خواند و بدو وعدهء بهشت کرد و او خواست که خود در این جهان بهشتی برآرد چون بهشت خدای. و آنگاه که قصور و باغها به پایان رسید چون خواست به نظاره و تماشای از اسب فرود آید پایی بر زمین و پایی بر رکاب عزرائیل جان او بستد. و پیش از او برادر او شدید هزار سال بیش سلطنت داشت و گویند مملکت او ساویه نام داشت و قصور و بساتین او را بهشت شداد و بهشت ارم و ارم ذات العماد نام دهند و به تناسب لفظ ارم ممکن است این کلمه از آرام و آرامی باشد(قوم آرام در اردن امروزى ميزيستند و به خداوند بال اعتقاد داشتند) و در قرآن نام ارم، ذات العماد آمده است.
نام شهر پرديس و يا ارم پس از ترجمه داستانهای هزار و یک شب از زبان پهلوى به ديگر زبانها راه پیدا كرده است. (داستانهاى هزار و يك شب، مربوط به شاهان امپراتورى ساسانى بويژه خسرو پرويز است كه در ايندوران نوشته شده است. نام خسرو پرويز به هارون رشيد تغيير كرده و تمام داستان خسرو پرويز و عجايب او را بنام هارون رشيد اسلامى نوشتند.) در دهه هاى اخير عده از جحودان آمریکایی با کمک تصاویر ماهوارهای موفق به یافتن مکان احتمالی شهر پرديس شدهاند. و احتمالا به گنجهاى دفن شده اين شهر دست يافته و طبق معمول مال خود كردند.
مادها دولتى داشتند كه از سران شش گروه از ماد ها تشکیل شده بود که به آنها خردمندان ماد ميگفتند. و اين هم يك نشان ديگر است كه در دنياى باستان مردم بسيار باهوشتر بودند. ميگويند يكى از اين خردمندان كه رياست دولت ماد را هم داشت، شخصى بود بنام هوخشتره. جانشین او آستیاگ است. ولى زمانى كه همگى با كوروش كبير پيمان بسته و در زير بيرق پارسها قرار گرفتند، رياست مادها را شخصى بنام هارپاگ برعهده داشت. (در مورد تمامى اين نامها بايد تحقيق شود، چراكه جحودان هميشه از اولين جاييكه براى تقلب و كپى و شيادى استفاده ميكنند، تعويض و تغيير نام است. و ايرانيان در فتنه ٥٧ كه ايران به اشغال جحودان و غربيها درآمد اولين دگرگونى كه پس از خمير كردن و سوزاندن كتابخانه هاى ايران شاهدش بودند، تغيير نامهاى ايرانى به نامهاى عبرى و عربى بود. يادآورى ميشود تمامى جنگها و اختلافاتى كه در منطقه بمدت ٤٤ ساله رخ داده و هنوز هم همچنان حكايت باقيست، اختلافاتى است كه بين پسر عموها بر سر تقسيم اموال دزدى از منطقه، رخ ميدهد. )
در آيه ٩ قرآن از قوم ثمود ميگويد كه الله آنرا نيز نابود كرده است! ثمود چيست؟ قوم ثمود هم مانند ماد/عاد نام قومى كهن است بنام آسور/آشور كه در اراك و يا عراق امروزى ميزيستند. در جايى كه امروزه بنام موصل ناميده ميشود و در اصل نام آن منطقه خلوان و در دوران ساسانیان بنام اردشير ساخت، ناميده ميشده است. نام اردشير منسوب به اردشیر پاپكان، بنیادگذار امپراتورى ساسانی است. اردشيرساخت و يا خلوان كه بعدها توسط جحودان به شام، تغيير نام يافت، يكى از اقليم هاى هفت و يا هشت گانه امپراتورى پارسى بوده و شامل و يا دربرگیرنده سرزمینهایی بوده که امروزه کشورهای سوریه، اردن، لبنان، اسرائیل ،فلسطین، قبرس، بخشهایی از جنوب ترکیه و شرق مصر در آن جای دارند. گاهی بخشهایی از غرب عراق را نیز جزو سرزمین خلوان و يا شام بشمار میآورند..
در قرآن نام قوم آسور/آشور به نام ثمود درآمده و مانند قوم ماد كه عاد، شده، قوم آسور را هم در ردیف جادوگران بت پرست و صاحب طسم آورده است. و در متون باستانى از آسوريان/آشوريان و يا بقول قرآن قوم ثمود، بعنوان اقوامى دلاور و متمدن و قری نام برده شده كه شهرهايى داشتند كه از سنگهای سخت ساخته بودند و با تكنيك شگفت انگيزى كه داشتند، در صخره ها كتب مينوشتند و آرامگاهها حفر كرده، خانه ميساختند و بشدت به خداوند بال و يا اهورامزدا اعتقاد داشتند. به دیار آشوريان كه ناحیه ای است در شام و خانه های آنان که در دل کوه کنده شده، ديار سنگى و يا حجر ميگويند و عصر و دوران آنان را عصر حجر مينامند.
در برخی از کتب تاریخ قدیم، از کسی به نام فرهاد حکیم، که مهندس بوده و کار ساختن بعضی از نقوش و بناهای عهد خسرو پرویز را به عهده داشته، نام برده شده است كه درضمن اينكه رقيب عشقى او هم محسوب ميشده، نوشته اند كه فرهاد از قوم آشور/آسور بوده و لقب فرهاد كوه كن را دارد. و نياكان اقوام كرد را همين آسورى ها ميدانند.
آسورى ها نقش خداوند بال را به وفور در دل كوه كنده اند. و از او مجسمه هاى سنگى زيادى ساخته اند. و بهمين خاطر در قرآن ميگويد كه آسوريها بت پرست بودند و به همين جرم، الله هلاکشان ساخته و دیارشان را ویران و دودمانشان را به باد داده است! غافل از اينكه آنچه از خداوند بال ساخته شده نه بت، بلكه جلوه هايى از اوست كه به تجسم درآمده است، مانند مجسمه سنگى يا فلزى يا سفالى بزرگان كه امروزه ميسازند و در ميادين قرار ميدهند. (مجسمه هاى عظيم و سنگين برنزى بزرگان ايران كه در زمان شاه فقيد ساخته شده بود و شاهكار صنعتگران و هنرمندان ايرانى بود را پس از فتنه ٥٧، جحودان شبانه از ميادين ايران جمع آورى و به مكان نامعلومى بردند.)
برطبق قرآن، ثمود فرزند گِتِر و گِتِر فرزند آرام و آرام فرزند سام پسر نوح بود. فرزندان او در حد فاصل میان کشورهای عربستان، سوریه و شمال عراق زندگی میکردند. آنان در شکافتن و بریدن سنگها استاد بودند و در دل صخرهها خانه و کاخ حفر میکردند و بت میپرستیدند. الله شخصى بنام صالح را از میان آنان به پیامبری برگزید تا آنان را هدایت کند و به عنوان معجزهی خود، از دل صخره برای آنان ماده شتری بیرون آوررد!!!(شتر در كوهستان!!!) ولى قوم آشور/ ثمود در عبادت خداوند بال اصرار ورزیدند و در این وقت عذاب صیحه بر ایشان فرود آمد و آنها را نابود كرد. (درحاليكه كرد ها هنوز در حجم ميليونى هستند)
در طى جنگ جهانى اول كشور هاى سوريه و اراك/عراق توسط قبايل بربر از ايران جدا شدند و پروژه عرب سازى آنها ابتدا با تغيير زبان اصلى با بريدن زبان و سر ساكنان پارسى زبان اين دو سرزمين آغاز شد (همانكارى كه قبايل بربر تورگ در جنگ جهانى اول با سرزمين آذرآبادهگان و آناتولى كردند) و سپس با تحميل مذهب اسلام به ساكنان بومى كرد و ارامنه منطقه ادامه يافته و در طول قرن بیستم، اين سرزمين كه یادآور زندگی مسالمت آميز و دوستانه اقوام و مذاهب گوناگون در کنار یکدیگر بودهاست. و اقوام گوناگون پارسى تبار مانتد آسورى / آشوری، کرد، ترکمن و ارامنه و شبک كه در كنار يكديگر هزاران سال با صلح و صفا ميزيستند، توسط پروژه عرب سازى جحودان، دشمن يكديگر شده و به جنگ باهم برخاستند. پیش از پروژه عرب سازی موصل توسط صدام و حزب بعث، موصل برای قرنها شهری عمدتاً کردنشین به حساب میآمد. ولی نتيجه پروژه عرب سازى، اين شد كه مردم عرب سنی عمده جمعیت مناطق شهری از جمله شهر موصل را، امروزه شامل میشوند. برنامه عرب سازی که در دوران صدام و با نیروی حزب بعث و با طراحى اسرائيل انجام میشد، باعث شد تا برخی از مردم بومى از مناطق شهری موصل خارج شده و به نزدیکی مرزهای اقلیم کردستان بروند. با اشغال موصل توسط داعش، تنها عربهای سنی در شهر باقی ماندند و جمعیت این شهر از ۱٫۵ میلیون تن به ٥٠٠ هزار تن کاهش یافت. و ارامنه و كردها كوچانده شدند.
در متون جحودى در مورد اقوام ماد و آسور آمده است، كه صاحب مجمل التواریخ گوید: پرديس پور سام را هفت پسر بوده است. كه نام ایشان: ١-ماد(عاد) ٢- آشور(ثمود) ٣- هرمز(صحار) ٤-جاسم ٥- وبار ٦- كيومرث (طمس ) ٧- جدیس خوانند... آشور/ثمود... با فرزندان و جماعت خويش میان شام و حجاز آرام گرفت جائی که آنرا كوهستان/حجر خوانند و خدای تعالی صالح پیغامبر را بدین جماعت فرستاد.
(نام پرديس به ارم و نام هفت پسر او هم بنامهاى عبرى/عربى تغيير يافته اند. برخى از آنان مانند، آشور، ماد، هرمز، كيومرث نوشته شد. )
سپس در آيه ١٠ سوره فجر از عاقبت فراعنه مصر مينويسد كه چگونه اين فراعنه را كه آنچنان باهوش و قوى و دانا بودند كه آثار بجا مانده از آنان موجب حيرت و حسرت انسانهاى امروزى است را، يهوه و الله با فرستاده فرستاده گان پا برهنه نصيحت كردند و چون آنها نپذيرفتند، پس همان داستان مكافات و مجازات سخت يهوه و الله بر آنان نيز فرود آمده و نيست و نابودشان ساخته است!
و اين داستان و سناريو هزار بار تكرار شده، فرستادن پيامبران پابرهنه بطرف مردم ثروتمند و متمدن كه در رفاه كامل زندگى ميكردند، و شهرهايشان بهشت آسا بوده و فقط خوش ميگذراندند، براى يك يك اقوام باستان در تمامى آسياى مركزى و شمال آفريقا رخ داده و همگى هم چون به فرستاده گان نه گفتند، از طرف الله و يهوه با عذابى هولناك معدوم شدند!
يعنى براى هر قومى از اقوام باستان، اول يك اسم جعلى براى تورات، يك اسم جعلى متفاوت براى قرآن (انجيل را خبر ندارم)ساختند، سپس يك پيامبر جعلى جحودى براى تورات و يك پيامبر هم در قرآن ساختند و همگى اقوامى كه خداوند بال را ميپرستيدند را صرف نظر از اينكه شگفتى خلق ميكردند و ثروتمند و قوى بودند و با عشق و شور و زيبايى و صلح و صفا زندگى ميكردند، ولى چون زير بار فرستادهگان پا برهنه و پيراهن پاره و پاپتى يهوه و الله نرفتند، پس اين دو خدا زدند، نيست و نابود و فنايشان گرداندند. تا عبرت كسانى شوند كه در بيابانها پا برهنه ميخزيدند و خار و شاش شتر ميخوردند! و مانند طالبانهاى امروزى، هشتاد سال پيش به صحراى پارس تحميل شدند و بخاطر بدنامى جحودان، نام خود را اعراب گذاشتند و در باطن يهوه را ميپرستيدند. و براى زيارت سنگ سياه كه آنرا خانه الله نام گذارى كرده بودند، بليط فروخته و از مسلمين پول ميگرفتند.
در ادامه اين سوره ميخوانيم كه الله انتقام گيرنده اى سختگير است كه در كمين آدميان نشسته! و ميگويد اگر حرف مرا گوش ندهيد، همان بلاهاى هولناكى را كه بر سر اقوام متمدن كه شهرهاى زيبا ميساختند و پرديس ها و اهرام ثلاثه و شگفت انگيز مصر را بنا ميكردند و آنچنان ثروتمند بودند كه ستونهاى كاخهايشان را از طلا بنا ميكردند، و توليداتشان ساخت بهشت بود، و به راستى و پندار و گفتار و كردار نيك اعتقاد داشتند، را بر سر شما هم خواهم آورد. و همانگونه كه آنها را نابود كردم، شماها را هم نابود ميسازم!! و در ضمن ميگويد:
فَأَمَّا الإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ
اما انسان هنگامى كه پروردگارش وى را مىآزمايد و عزيزش مى دارد و نعمت فراوان به او مى دهد مى گويد پروردگارم مرا گرامى داشته است (۱۵)(آدما در بى نيازى غافلند)
وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ
و اما چون وى را ميآزمايد و روزى اش را بر او تنگ ميگرداند ميگويد پروردگارم مرا خوار كرده است (۱۶)(آدما در گرفتارى ناراحتند و غر ميزنند)
كَلاَّ بَل لّا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ
ولى نه بلكه يتيم را نمى نوازيد (۱۷)(آدما نه يتيم نوازند)
وَلا تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ
و بر خوراك[دادن] بينوا همديگر را بر نمى انگيزيد (۱۸)(نه به ضعفا و درماندهگان كمك ميكنند)
وَتَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلا لَّمًّا
و ميراث [ضعيفان] را چپاولگرانه مى خوريد (۱۹)(و دستشان برسد به ديگران ستم ميكنند)
وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا
و مال را دوست داريد دوست داشتنى بسيار (۲۰)(جحودند)
كَلاَّ إِذَا دُكَّتِ الأَرْضُ دَكًّا دَكًّا
نه چنان است آنگاه كه زمين سخت در هم كوبيده شود (۲۱)(ولى وقتى زلزله ميآيد)
وَجَاءَ رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا
و [فرمان] پروردگارت و فرشته[ها] صف در صف آيند (۲۲)( و فرشته گان دسته دسته بفرمان خداوند بال بلايايى طبيعى ايجاد ميكنند)
وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الإِنسَانُ وَأَنَّى لَهُ الذِّكْرَى
و جهنم را در آن روز [حاضر] آورند آن روز است كه انسان پند گيرد و[لى] كجا او را جاى پندگرفتن باشد (۲۳)( در آنزمان كه جهنم را جلوى چشم خود ميبينند، تازه ميفهمند كه گمراه بودند)
يَقُولُ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي
گويد كاش براى زندگانى خود [چيزى] پيش فرستاده بودم (۲۴)(پس پشيمان شده و آرزو ميكردند، راه راستى را انتخاب كرده بودند)
فَيَوْمَئِذٍ لّا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ
پس در آن روز هيچكس چون عذاب كردن او عذاب نكند (۲۵)( ولى پشيمانى ديگر سودى ندارد و راه برگشتى نيست و آنان به نتايج سهمگين اعمال خود ميرسند
وَلا يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ
و هيچكس چون دربندكشيدن او دربند نكشد (۲۶)(و نتايج اعمال آدمى فقط متوجه و ويژه خود اوست)
يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ
اى نفس مطمئنه (۲۷)(اما اى دمى كه توكلت به من است)
ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً
خشنود و خداپسند بسوى پروردگارت بازگرد (۲۸)(تو را درآغوش ميگيرم)
فَادْخُلِي فِي عِبَادِي
و در ميان بندگان من درآى (۲۹)(و در ميان عزيزانم مينشانم)
وَادْخُلِي جَنَّتِي
و در بهشت من داخل شو (۳۰)(و در بهشت خود برايت جاى ميسازم)
پايان.