آبان ۱۹، ۱۴۰۲

حكايت شاه جحودان كه مانوييان را ميكشت بخش پنجم




در بخش هاى پيشين از حكايت، شاه جحودان كه مانوييان را ميكشت، مولانا جلال دين محمد بلخى، ضمن شرح علل دشمنى جحودان با مانوييان، اشاره به حقد و حسد جحودانه كرده و ميفرمايد، جحود حسود براى ضربه زدن به مانوييان، حاضر است گوش و دست و بينى خود را هم فدا كند. حاضر است حتى از جان خود بگذرد. يعنى همان توحشى كه امروزه با جنايتى بنام حملات انتحارى و بستن بمب به كمر و منفجر كردن خويش، در بين جمعى بيخبر و بيگناه، انجام ميگيرد. و از روى تشابهى كه ايندو با هم دارند ميتوان منشاء جناياتى از ايندست را ريشه در خباثت ديرينه جحودى، دانست. در اين بخش ضمن بيان ادامه داستان به نكات جالبى از جمله، خداوند بال، اهميت عدد ١٢ و اسطوره هاى ايران باستان برميخوريم كه خواندنش جذاب و آموزنده است.
ادامه حكايت:
ناصح دین گشته آن کافر وزیر
کرده او از مکر در لوزینه، سیر
وزير جحود مكار كه در درون منكر خداى راستين و با حق در ستيز بود، واعظ و اندرزگوى پارسايان و خداشناسان مانوى شد! و گمراهى و زشتى و خداى جعلى را به خيالى زيبا و خوش مبدل ساخته و بخورد آنان داد. لوزينه حلوايى است كه با روغن بادام مسيازند و بسيار لذيذ است. آنچنان خوشمزه كه اگر حتى با سير خورده شود، در دهان، مزه نامطلوبى ايجاد نميشود. چنانچه دارو را در لوزينه پيچيده و بخورد كودكان ميدادند. و سیر در لوزینه خورانیدن يعنى فریفتن آدمى، بطورى كه فرد فريب خورده، اصلا نفهمد از كجا خورده است.
هر که صاحب ذوق بود از گفت او
لذتی می دید و تلخی جفت او
خردمندان مانوى، سخنان او را شيرين و لذت بخش مييافتند ولى همزمان درونشان تلخ ميشد و اين دوگانگى آنان را دچار سردرگمى مينمود. مثلا وقتى وزير ميگفت مانى پسر خداست، آنها بخاطر عشقى كه به مانى داشتند، از اين سخن لذت ميبردند، درحاليكه اين سخن عين گمراهى و متفاوت با انديشه و خداى راستين آنان بود و آنان را از خود و خداى درونشان دور ميساخت.
نکته ها می گفت او آمیخته
در جلاب قند، زهری ریخته
وزير جحود خبيث داستانهاى شيرينى تعريف ميكرد كه نتايج آنها، مخدوش و تحريف اعتقادات منطقى مانوييان بود.

هان مشو مغرور زان گفت نكو
زانكه دارد صد بدى در زير او
ميفرمايند، شيطان ظاهرى زيبا و گفتارى دلنشين دارد و همواره با لبخند با ديگران ملاقات ميكند. و همزمان طناب دار آنان را در ذهن ميبافد. و آدما مجذوب ظاهر او ميگردند. درحاليكه تمام اين ظاهر سازى ها، براى بهدف نشاندن تير و نيات خبيث اوست. و اين ظاهر سازى و به اصطلاح دورو بودن، از وئژهگيهاى افراد شارلاتان است. و در اينجا مولانا ميفرمايد، هر سخنى كه ترا خوشحال ميكند و غرورت را ارضاء مينمايد، الزاما سخن نيكى نيست، و ممكن است در بطن آن صدها هدف بد و شوم نهفته باشد.
و اين شيطان و يا آهرمان در نزد مانوييها، به معنى سخنور است، و يا شخصی که با بیان خویش به دیگران مسلط میشود و اهداف خود را به پیش میبرد. (١)
مانوييان اعتقاد داشتند كه خصايل آدمى( مانند خشم، كينه، حسد، غرور، نفرت، خست، تنبلى و و و ) كه در درونش مرتبا با او سخن ميگويند، و او را متقاعد به انجام كارى ميكنند، در واقع آهرمان هايى هستند كه اگر بزرگ شوند تبديل به ديو گشته و در اينحالت مبارزه با آنان بسيار سخت شده و آدمى تحت كنترل آنها درميآيد. مثلا كسى كه مرتبا احساس گرسنگى ميكند و انگار يك صداى درونى مدام او را بطرف يخچال ميخواند، اگر به اين ندا گوش دهد، تبديل به فردى شكم بند و ماكول ميگردد و تحت كنترل ديو شهوت خوردن، قرار ميگيرد. پس براى اينكه اين ندا تبديل به ديو نشود، و طناب و ريسمان شكم خواره گى را گردنشان نياندازد، مانوييان، سالى يكبار و بمدت يكماه روزه ميگرفتند و اين ندا را بدين ترتيب تحت كنترل درميآوردند و از بند گلو و يا گلوبندى نجات ميافتند. و يا اگر آدمى مرتبا از درون تشويق به تنبلى و سستى ميشد، روزانه به ورزش ميپرداخت. و اجازه نميداد اين ديو بزرگ شود. و يا اگر افكار مخرب، مثلا، فكر آزار ديگران در ذهنش راه پيدا ميكرد، ميرفت و با مرشد خود در موردش سخن ميگفتند و همين سخن گفتن و لو دادن افكار مخرب، اين افكار را در ذهنش كمرنگ كرده و فرد متوجه نازيبا بودن انديشه اش ميشد. و يا براى اينكه نااميدى و يأس و خشم و كينه و نفرت بر آنان غلبه نكند، در هر فراغتى، تسبيح بدست گرفته و ذكر نيكى ميگفتند و اهوراى درونشان كه او را، سرور دانا، ميناميدند، را نيايش و شكرگزارى ميكردند. (٣) درحاليكه آهرمان در نزد جهودان شخصى جدا از آدمى است و اهريمنى است كه از خارج ميآيد و وحشتناك است و مدام آدمى را ميفريبد و مانند خداى جحودى به زمان و مكان تعلق دارد. و صاحب خانه و روز و شب است.
او چو باشد زشت گفتش زشت دان
هر چه گويد مرده، آن را نيست جان
آدمى كه پليد و پلشت باشد، گفتار و پندار و كرداش هم زشت و نازيباست. همانطورى كه از يك جسد نميتوان انتظار زندگى داشت.
گِفت انسان، پاره اى زانسان بود
پاره اى از نان يقين كه نان بود
ميفرمايد، گفتار هر شخص، درونش را آشكار ميكند و يا آدمى خفته در زير زبان است. همانگونه كه پاره اى از نان، چيزى بجز نان نيست.
زانكه فرموده است، نَقل جاهلان
بر مزابل همچو سبزه است، اى فلان
همانگونه كه گفته اند، سخن جاهل حتى اگر زيبا باشد، مانند سبزه اى است كه بر روى لجن و زباله بسته شده، ظاهرا سبز است ولى ريشه در زباله دارد.بر چنان سبزه هر آن كاو بر نشست بر نجاست بيشكى بنشسته است
هركه فريب سر سبزى هر جاييكه سبزه است را بخورد و برود و بروى آن بنشيند، بداند و آگاه باشد كه هر سبزى سبز نيست و ممكن است كه او درواقع رفته و بر روى نجاست نشسته است.
ظاهرش میگفت، در ره چست شو
وز اثر میگفت، جان را سست شو
وزير جحود و مكار، در سخن همان سبزه اى بود كه ظاهرش سبز و خرم بود ولى ريشه در نجاست داشت. مثل اينكه ميگفت، آدمى كاره اى نيستى و هرچه هست، سرنوشت خداست. ميگفت خدا مهربان است، و همزمان ميگفت اگر دست از پا خطا كنى، خدا پوستت را ميكند!
ظاهر نقره، گر اسپید است و نو
دست و جامه، می سیه گردد ازو
مثل فلز نقره كه سپيد و روشن و درخشان است، ولی دست و لباس آدمى بر اثر تماس با نقره سیاه می شوند، چراكه خاصیت نقره این چنین است .
آتش ارچه سرخ رویی است از شرر
تو ز فعل او سیه کاری نگر
آتش در ظاهر گرما و روشنايى ميدهد ولى همين آتش همه چيز را خاكستر سياه ميكند. موعظه وزیر جحود پر تزویر، گرچه ظاهرا جنبه معنوى/مانوى و معرفت و روشنى داشت ولی در باطن موجب تیرگی دل و تباهی ارواح شده و ایمان راستين مانوييان را از آنان ميزدود.
برق اگر نوری نماید در نظر
لیک هست از خاصیت، دزد بصر
آنچنانكه آن نورى كه از تندر و يا صاعقه ديده ميشود، بدرد روشنايى نميخورد، بلكه بيشتر موجب كور شدن چشمهاى آدمى ميگردد.
هر که جز آگاه و صاحب ذوق بود
گفت او در گردن او ، طوق بود
خردمندان مجذوب او، و عوام اسير و طوق و قلاده بندهگى او را به گردن داشتند و هر چه او ميگفت، برايشان حجت بود.
مدتی ، شش سال در هجران شاه
شد وزیر ، اتباع مانى را پناه
مدت شش سال به اين منوال گذشت. و وزير قبله و پايگاه و ماواى مانوييان شده بود.
دین و دل را کل بدو بسپرد خلق
پیش امر و حکم او می مرد خلق
مانويان بطور كلى مجذوب وزير جحود مكار شده و برايش جان داده و هرچه دستور ميداد، بدون چون و چرا انجام ميدادند.(فتنه ٥٧ و فرستادن خمينى به ايران درواقع تكرار تاريخ بود و يك نمونه كمرنگ از اين ديوانگى!)
در میان شاه و او پیغام ها
شاه را پنهان بدو آرام ها
آخر امر از براى آن مراد
تا دهد چون خاك ايشان را به باد
در اين شش سال بطور مرتب بين او و شاه جحودان پيامهايى بصورت رمز و با كبوتران نامه بر بطور پنهانى رد و بدل ميشد و وزير مكار ماجراى پيشرفتهاى خود را براى شاه ميفرستاد و او را بدين ترتيب تسلى داده و اميدوار ميداشت و خاطر جمع ميكرد که تمامی تدارکات برای از هم پاشیدگی و بربادرفتگى مانوييان فراهم شده است. و او حاضر است مانند طوفانى سهمگين، مانوييان را مانند گرد و غبار پراكنده و از هم بپاچد.
پیش او بنوشت شه، کای مقبلم
وقت آمد، زود فارغ کن دلم
ز انتظارم ديده و دل بر ره است
زين غمم آزاد كن، گر وقت هست
پس از گذشت شش سال، شاه جحود خبيث كه جز با ريختن خون مانوييان آرام نميگرفت، براى وزير نوشت كه ديگر طاقتش طاق شده و انتظار دارد تا وزير وارد عمليات كشتار شده، تا بدين ترتيب دل سياهش آرام گيرد و از نگرانى فارغ شود.
گفت، اینک اندر آن کارم شها
کافکنم در دین مانى فتنه ها
وزیر در پاسخ براى شاه جحودان نوشت كه بطور جدى و فعال درحال فتنه گرى و ايجاد دشمنى بين اقوام گوناگون مانوييان هستم و آنها را نسبت به هم بدبين كرده و با دو بهم زنى بين آنها جدايى مى افكنم. و تخم دشمنى و اختلاف را توسط دو بهم زنى در بين آنها ميكارم. درضمنى كه در صدد آن هستم که آيين مانى را هم مخدوش كنم.
قوم مانى را بود اندر دار و گیر
حاکمانشان ده امیر و دو امیر
هر فریقی مر امیری را تبع
بنده گشته میر خود را از طمع
در دوران امپراتورى صفوى، در سراسر دنيا، ١٢ شاه وجود داشت كه حول محور قدرت مركزى كه شاهنشاه صفوى بود ميچرخيدند. هر يك از اين دوازده تن قومى داشتند كه بى چون و چرا، اوامر شاه خود را انجام ميدادند.
يك امير كه مردمش مطيع او بودند و به طمع سعادت دنیا و عقبی اوامر او را بى چون و چرا انجام ميدادند.
این ده و این دو امیر و قومشان
گشته بنده ، آن وزیر بد نشان
اعتماد جمله ، بر گفتار او
اقتدای جمله ، بر رفتار او
این دوازده شاه مانوى كه مردم مانوى مطيع آنان بودند، خود به اضافه پیروانشان، جملگی سرسپرده آن وزیر جحود مكار قرار گرفتند. و جملگى و دستجمعى بر گفتارش اعتماد داشته و از رفتار و كردارش تقليد ميكردند.
وزير مكار براى شاه جحودان نوشت كه مانوييان دنيا به دوازده بخش تقسيم ميشوند و در مجموع دوازده شاه دارند. كه جملگى مثل موم در مشت من ميباشند!
پيش از ادامه حكايت، واجب انسانى است كه در باره اين عدد ١٢ تحقيق شود تا منظور مولانا بدرستى درك گردد. چراكه اين عدد دوازده در هر دوازده مذهب ساختگى كه بعد ها به سبب جنگهاى چليپى بوجود آمده اند، از نقاط مشترك اين مذاهب است. مذاهبى كه اگر نيك بنگرى، همگى مخلوطى از ٢٠ درصد آيين مانى و ٨٠ درصد مذهب جحودى است.(٢)
مثلا،حواریون عيسى دوازده نفرند، شیعیان امامیه دارای دوازده امام هستند. به نقل تورات ۱۲ امیر در فرزندان اسماعیل خواهد بود. خداى هندو ها، كريشنا، دوازده شاگرد دارد، در آيين بودا، بدن انسان ۱۲ چاکرای اصلی دارد كه فعال شدن اين ١٢ چاكرا آدمى را به رستگارى ميرساند. در يهود، وقتى موسی چوب خود را به سنگ زد ۱۲ چشمه جوشان باز شد تا قبایل بنی‌اسرائیل از آن بنوشند. قبایل یهود دوازده تا هستند. و الا آخر كه همگى از همين ١٢ امير دوران مانى گرفته شده اند.
ولى اصل عدد ١٢ از كجا ميآيد؟ پاسخ اين پرسش ريشه در علم عظيم نجوم، نزد پارسها دارد كه براساس اكتشافات آثار باستانى بدست آمده از شهر سوخته و تمدن جيروفت و تمدن مارليك و دره هخامنشى و و و ، اثبات ميشود.
علم نجوم پارسى در مورد عدد ١٢ چه ميگويد؟
- در علم نجوم پارسى، نظم کیهانی بر اساس عدد دوازده است كه يك دایره کامل است. كه از منطق ٤x٣ پيروى ميكند كه هم نظم دنیوی است و هم معنوی.
- عدد دوازده، نشانه ١٢ صور فلكى و يا دژ هاى محكم و آشكار آسمان است. كه هر صورت آسمانى نشان يك ماه از ١٢ ماه سال است. اينرا از روى يكى از صفحات اسطرلاب كه هنوز دقيقترين وسيله اندازه گيرى اجرام آسمانى است، نشان ميدهند. كه بيگانگان به آن زودياك ميگويند. همچنين هر دوره سنى زمين هم داراى صورت فلكى ويژه خود است كه باز از روى اسطرلاب محاسبه ميگردد.
- برطبق نجوم پارسى، عدد دوازده در شبانه روز دو بار تكرار ميشود
- زمان انقلاب زمستانی دوازده روز طول می کشد كه به ٩ و ٣ روز تقسيم ميشود و اين سه روز را يلدا مينامند.
- بر اساس نجوم پارسى، سال به ١٢ ماه تقسيم ميشود و وقتى شبانه روز به دوازده ساعت روز و ١٢ ساعت شب تقسيم ميشود، پارسها آنرا اعتدال بهار و اع
تدال زمستان مينامند.
- جشن هاى نوروز در ايران بزرگ دوازده روز طول ميكشد. از هزاران سال پيش تا امروز پارسها، زمانيكه زمين يك دور كامل بدور خورشيد ميچرخد، و در همان لحظه كه سال تحويل ميشود، يعنى گردش جديد زمين بدور خورشيد آغاز ميگردد، پارسيان آنرا نوروز ناميده و جشن ميگيرند و اين جشن ١٢ روز طول ميكشد، که به نشانه دوازده ماه سال است که در آئین زرتشت اسامی این ماهها شامل شش امشاسپند یا فرشتگان مقرب اهورا مزدا و شش ایزد یعنی فرشتگان کمک کننده به امشاسپندان بوده است.
- در ایران باستان، قدمت سال‌های تمدن پارسى ، ۱۲۰۰۰ سال انگاشته شده‌است. تعداد ماه هاى سال هم بر همین اساس (به ازای هر ۱۰۰۰ سال، یک ماه) دوازده ماه است. و گفته ميشود كه در هر ١٢٠٠٠ سال، كره زمين خانه تكانى ميكند. آبهاى اقيانوسها بالا آمده و همه چيز را در خود غرق ميسازند و پس از ٤٠ روز آبها فروكش كرده و زمين از نو ساخته شده و موجودات كاملا جديدى پديد ميآيند.
- جزر و مد در هر ١٢ ساعت رخ ميدهد. ساعت بازه زمانی، میان دو برکشند و فروکشند پیاپی.

اسطوره هاى باستان مرتبط با عدد ١٢ و نجوم پارسى:
در ایران، میترا خداى باستانى است(٤) كه در ۲۵ دسامبر از مادری دوشيزه بدنیا ميآيد. وی با دوازده شاگرد خود سفر كرده و به مردم درس پارسایی و گفتار و پندار و كردار نيك ميداده است. لقب او آموزگار راستگو بود. ميترا همچنين مرده زنده میکرد. ميترا نميمرد و سه روز پس از هر مرگ، دوباره زنده ميشد. ميترا با نام های، راستى و حقیقت، نور و مهر، خورشید عالم و نام‌های دیگر شناخته میشود و نزد ميتراييان، روز دعا و روز مقدس روز یکشنبه است.
و اين ويژهگى هاى ميترا خداى باستانى ايرانيان، بعد ها در تمام دنیا و در دوره‌های زمانی‌ مختلف، در خدایان ملل گوناگون تكرار ميگردد. مثلا، ٢٠٠٠ سال پس از ميترا، در مصر، هروس در ۲۵ دسامبر از مادری دوشيزه به دنیا ميآيد. زمان تولد وی همراه است با فرود آمدن یک شهاب نورانى از آسمان. در حالیكه سه پادشاه پارسى برای تاجگذاری وی حاضر ميشوند. در سن دوازده سالگی او آموزگار است و در سن سی‌ سالگی او به وسیلهٔ انپ غسل تعمید شده و دوران وزارتش شروع ميشود. هروس دوازده تا شاگرد داشت که همه جا او را همراهى ميكردند. از معجزات هروس، شفا دادن مریض‌ها و روی آب راه رفتن بود. از نام‌های دیگر هروس، می‌توان حقیقت و نور را نام برد. همچنین او را با نام‌های، مسیح پسر خدا، چوپان خوب، بره خدا، و بسیاری دیگر مینامیدند. هروس به سبب خیانت یکی‌ از یارانش به نام توفان ، به چليپ(صلیب )کشیده شد، بخاک سپرده شد و بعد از سه روز دوباره زنده شد.
هزاران سال بعد در ايتاليا، خدايى بنام فریگیا اتیس را داريم كه در ۲۵ دسامبر از مادری باکره بدنیا میاید، به چليپ کشیده میشود، در گوری قرار داده شده و پس از سه روز دوباره زنده میشود. کریشنا در هند از مادر باکره به نام دوکی بدنیا میاید و هنگام تولدش یک ستاره فرو می‌افتد که نشان تولد وی میباشد. او با شاگردانش میگشت و معجزه انجام میداد، و لقبش آموزگار راستين بود. و بعد از مرگ دوباره زنده ميشود. در یونان دیویونس از مادری باکره در روز ۲۵ دسامبر بدنیا ميآيد، وی اموزگاری در سفر بود و معجزه میکرد، از جمله تبدیل آب به شراب از معجزات اوست. او همچنین با نام‌های شاه شاهان، پسر خدا، الفا و امگا وغیره شناخته میشد، و بعد از مرگ، دوباره زنده ميشود. هزاران سال پس از اينها، در فلسطين عیسی مسیح از مادری باکره به اسم مریم در ۲۵ دسامبر در بتلهم به دنیا میاید. در زمان تولدش یک شهاب در شرق فرود میاید. سه پادشاه پارسی برای تاج گذاری او حاضر میشوند و به او سه هدیه میدهند، یک زمرد سبز با هدف دوستی‌، صلح و نیرو‌های طبیعی و پیروی از طبیعت و پاس داشتن آن، یک مروارید سپید با هدف پاک کردن او از آلودگی‌ ها، یک یاقوت قرمز با هدف پر کردن او از عشق و شجاعت و ایمان به انسان و خون او. (فلسفه موجودیت سه رنگ پرچم ایران که اولین پرچم دنیاست) او یک آموزگار هست و دوازده تا شاگرد دارد و در سی‌ سالگی بدست یونس غسل تعمید میشود و از آن زمان دوران حکومت او بر روی زمین شروع میشود. دوازده شاگرد عیسی مسیح همه جا همراه او بودند و عیسی معجزاتی داشت از قبیل شفا دادن بیماران. او بر روی آب راه میرفته و پس از مرگ دوباره زنده میشود. عیسی را با نامهای، پادشاه پادشاهان، پسر خدا و روشنای دنیا، الفا و امگا، بره خداوند و غیره مينامند. و پس از اینکه یکی‌ از شاگردانش به او خیانت می‌کند و او را به سی‌ سکه نقره میفروشد، به چليپ کشیده میشود و در یک گور قرار داده میشود و پس از سه روز دوباره زنده میشود و به آسمان عروج می‌کند.
پرسش اینجاست که چرا همهٔ این خدایان دارای این ویژگیهای یکسان هستند. چرا همگی‌ از مادری باکره و روز ۲۵ دسامبر به دنیا آمدند و چرا سه روز پس از مرگ، دوباره زنده میشود. چرا همگی‌ دارای دوازده شاگرد یا پیرو نزدیک هستند؟
اولا که زمان تولد کاملا بر حسب محاسبات نجومی پارسی است. بر اساس نجوم شگفت انگيز پارسى، ستارهٔ سیروس یا شباهنگ، در شرق، درخشانترین ستاره از صور فلکی شعرای یمانی میباشد. در روز ۲۴ دسامبر این ستاره بر روی یک خط با سه ستارهٔ دیگر در روی کمربند جبار قرار می‌گیرد، این سه ستاره درخشان بر روی کمربند جبار، از زمان خیلی‌ قدیم بنام سه پادشاه پارس شناخته می‌شدند و این سه پادشاه و ستارهٔ سیروس یا شباهنگ در روز ۲۵ دسامبر همگی‌ به طرف طلوع خورشید متمایل میشوند. بهمین خاطر است که این سه پادشاه، ستارهٔ سیروس یا شباهنگ را همراهی میکنند كه محل طلوع خورشید یا تولد خورشید و يا ميترا را نشان میدهند و آن را تعیین میکنند. مریم باکره، صورت فلکی دوشیزه میباشد، همچنین بعنوان دوشیزه دوشیزه گان شناخته میشود. صورت فلکی دوشیزه به معنی باکره به پارسی است و صورت فلکی دوشیزه همچنین به معنی‌ خانه نان میباشد. نشان صورت فلکی دوشیزه یک باکره هست که یک دسته گندم در دست دارد. و خانه نان و دسته گندم نشانهٔ ماه‌های مهر و آبان میب اشند که وقت برداشت خرمن است. ماه‌های پاییز و جشن مهرگان در ایران که همان جشن اکتبر در آلمان است. اسم بتلهم در واقع به معنی‌ خانه نان در پارسی میباشد و نام بتلهم همچنین نشان صورت فلکی دوشیزه است. یعنی‌ همه اين نشانه ها یک جای در آسمان‌ها است و نه محلی بر روی زمین! یکی‌ از جالبترین پدیده‌های که در ۲۵ دسامبر رخ ميدهد، بلندترین شب سال است که بنام شب یلدا و یا چله ایرانی‌ شناخته و جشن گرفته میشود. از کوتاهترین شب سال در تابستان به بعد، روز‌ها شروع به کوتاه تر شدن و سرد شدن میکنند. اگر از نیمکره شمالی‌ به این پدیده نگاه شود، بنظر ميرسد که خورشید بطرف جنوب حرکت می‌كند و به تدریج کمتر قابل رویت میشود. با کوتاه شدن روزها و پایان فصل خرمن چینی‌، شب یلدا نزديك می‌شود که این دوره نزد نیاکان ما به نماد روند مرگ شناخته میشده است. درواقع مرگ خورشید و یا میترا و یا مهر شناخته و نامیده میشده است. و گفته ميشده که در روز ۲۲ دسامبر خورشید میمیرد و در این سه روز خورشید دیده نمی‌شد.
خورشید به مدت شش ماه همواره به طرف جنوب حرکت کرده و در این زمان به پایین‌ترین نقطه خود در آسمان می‌رسد. در اینجا یک اتفاق جالب رخ ميدهد. خورشید حرکت بطرف جنوب را بمدت سه روز متوقف می‌کند. در مدت این سه روز توقف، خورشید در نزدیکی‌ صورت فلکی چلیپا یا چليپ جنوبی قرار می‌گیرد. و در روز ۲۵ دسامبر، خورشید یک درجه حرکت می‌کند ولی‌ اینبار بطرف شمال که دلیل بلند شدن و گرم شدن روز‌ها و بهار همین پدیده است و بهمین دلیل گفته میشده است که خورشید بر روی یک چليپ(صلیب) میمیرد، و پس از سه روز، دوباره زنده میشود و تولدی دیگر مییابد. و درست بهمین دلیل و محاسبات دقیق پارسیان است که میترا و هروس و عیسی مسیح و تعداد بیشماری از خدایان باستانی دارای خصوصیات‌های مشترکی از قبیل به چليپ(صلیب) کشیده شدن، پس از سه روز دوباره زنده شدن و غیره میباشند. در ایران این اتفاق به عنوان عید یلدا و در دیگر نقاط بنام‌های دیگر جشن گرفته میشود. دوباره پدیدار شدن خورشید و تغییر جهت حرکتش از جنوب به شمال در نیمکره شمالی‌ هست که باعث به وجود آمدن بهار و تبّرک میشود. پارسيان زنده شدن خورشید را تا بهار که روز‌و شب یکسان میشد جشن نمیگرفتند. یعنی‌ تا عید نوروز(در غرب عید پاک) دلیلش این بود که اعتقاد داشتن تا وقتی‌ که شب و روز یکسان نشده است یعنی‌ تا روز اول بهار خورشید هنوز رسما بر بدی و تاریکی‌ پیروز نشده است و این روزی است که خوبی‌ بر بدی پیروز میشود در ایران به این روز نوروز گفته میشود و آنرا جشن میگیرند. چون در بهار روز‌ها بلندتر از شب‌ها میشوند و نور بر تاريكى چيره و غالب است. و همه چیز در بهار دوباره زنده میشود. همچنین یکی‌ از مشخص‌ترین نماد نجومی پارس‌ها در باره خدا و دوازده شاگرد یا یارانش میباشد كه آنها مشخصا همان دوازده صور فلکی در آسمان هستند که در اطراف خورشید یا میترا و یا هروس و يا كريشنا و يا عیسی مسیح در حرکت هستند. این عدد دوازده در اوستا و تمام انجیل و تورات مرتباً تکرار شده است. در نگاهی‌ دیگر به صور فلکی چلیپا یا تصویری از زندگی‌ خورشید در می‌یابیم که این فقط یک سمبل هنری یا وسیله‌ا‌ی برای نشان دادن کار خورشید نیست، بلکه درواقع یک سمبل مقدس برای همه ادیان بوده است. از سنگ نوشتها چنین میخوانیم که:
این یک سمبل مقدس مسیحیت نیست این یک انطباق و کپی‌ از چليپ و یا چلیپای پارس‌ها و یا آریایی هاست. برای همین میترا و عیسی مسیح و ديگر خدايان در فرهنگ‌های قدیمی‌، همیشه با سر خود بر چليپ( صلیب) نشان داده شده اند. چون در اصل میترا و در کپی عیسی همان خورشید است كه پسر خدا، روشنایی جهان، معراج کننده نجات بخش است که دوباره باز خواهد گشت. همچنان که هر صبح با جلال و شکوه خدایی طلوع می‌کند و در مقابل تاریکی‌ از شما دفاع می‌کند. همانطورى که هر روز صبح، دوباره متولد میشود و آمدنش را بر روی ابرها ميشود دید. در بالای آسمان با تاجی از خار می‌نشیند که همان تیغه‌های تابش نور خورشید است. در بین استعاره‌های نجومی زیادی که در اوستا وجود داره یکی‌ از مهمترین آنها عصر‌های زمانی‌ میباشد كه پس از جنگهاى چليپى در تمام کتب آسمانی که امروزه وجود دارند، كپى شده است. از منابع متعددی كه از نجوم پارسى بدست آمده، همگى به عصر‌های زمانی‌ اشاره دارند. يعنى در زمانى بیش از ۲۰ هزار سال پيش، پارس‌ها دريافته بودند كه:
- تقریبا هر ۲۱۵۰ سال، طلوع خورشید در اعتدال بهار با ١٢ صور فلکی مختلف بطور یکجا همراه خواهد بود. دلیل این کار چرخش زمین بدوره محور خود ميباشد، در حالیکه بدور خورشید هم میگردد. به این پدیده حرکت تقدیمی ميگويند. چون در اين حركت تقدمى، صور فلکی حرکتی‌ برعکس دارند، نسبت بحرکت طبیعی که در هر دوره در سال دارند.
پارسها دريافته بودند كه زمان لازم که هر دوازده صور فلکی در یکزمان قابل رویت بشوند در حدود هر ٢١٥٠ سال میباشد و این سال را سال بزرگ مینامند و آنها هر ۲۱۵۰ سال را یک دوره سنی‌ میگفتند.
از سال ۴۳۰۰ قبل از میلاد تا سال ۲۱۵۰ قبل از میلاد را عصر گاو بود.
از سال ۲۱۵۰ قبل از میلاد تا سال اول میلاد را عصر قوچ (حمل) میگفتند.
از سال اول میلاد تا سال ۲۱۵۰ عصر ماهى (حوت) است، عصری که ما هنوز در آن هستیم و حدود سال ۲۱۵۰ ما وارد عصر جدید که دلو است، می‌شویم.
ولى پيش از آن انقلاب زمين آغاز ميگردد و همه چيز بر روى كره زمين بزير آب رفته و تمامى جانداران كنونى زمين و موجودات آن همگى از بين ميروند. (شايد چند گونه باقى بمانند) و پس از انقلاب بزرگ زمين، موجودات جديدى بر روى زمين ساخته شده و زندگى بر روى كره زمين از سر گرفته ميشود. و بعدها ممكن است موجودات جديد، اسكلت انسانى را يافته و بگويند اينگونه از حيوانات بر اثر توحش منقرض شدند و همان نامربوط هايى را كه امروزه به دايناسور ها نسبت ميدهند، در مورد انسانها هم بگويند! بهرحال بر اساس نجوم آريايى، و در آئین زرتشت جهان در هر دوازده هزار سال دچار تغييرات اساسى ميشود كه با زمين ل رزه ها و تغييرات شديد آب و هوايى مصادف است. و چون ما در آخرين سالهاى اين دوازده هزار سال قرار داريم، ميبايستى منتظر تغييرات گسترده اى باشيم. از اين اتفاق، نياكان ما با نامهاى پرشيا و يا پاراسيا و يا پارس و يا parousia كه بمعنى زندگى دوباره است، نام برده اند. كه در مذاهب ساختگى كه پس از جنگهاى چليپى بوجود آمده است، بعنوان نجات دهنده بزرگ و يا سوشیانس، در نزد عیسویان به نام مسیح موعود، یهودیان به نام سرور میکائیلى و مسلمانان به نام مهدى موعود مىشناسند.

سمبولهاى آريايى و عدد ١٢:
- گل نيلوفر آبى و يا گل لوتوس كه در سنگ نگاره هاى پاسارگار بوفور ديده ميشود و نشان امپراتورى پارسى است، و از خوش‌یمن‌ترین نقشینه‌های دوران باستان ايران و مصر و ژاپن و چين و هند است، و دارای ۱۲ گلبرگ می‌باشد.
- کستی و يا كٰشتى کمربند ویژهٔ زرتشتيان است که روی سدره (لباس كتان سپيد گشاد تا حد زانو)بسته می‌شود. آیین سدره و کشتی/ كستى‌بندی یکی از مراسم زرتشتیان است. و به نشانه كمر خدمت يزدان بستن است. و زرتشتيها در شبانه‌روز چندین بار کشتی نو کنند، یعنی رشته را از میان گشوده، خدای را یاد ميكنند. کستی از ۷۲ نخ پشم سفید است. این کمربند باید به دست بهدينان پارسا(مانوييان خداشناس) بافته‌شود. ۷۲ نخ، به شش رشته قسمت شده و هر رشته دارای ۱۲ نخ است.
- جنگ دوازده‌رخ، نام سومین جنگ ایران و توران است. در شاهنامهٔ فردوسی بطور مفصل به این جنگ حماسی پرداخته شده که یکی از مهم‌ترین پیروزی‌های دوره پادشاهی کیخسرو بر توران است. جنگ دوازده‌رُخ در واقع ادامه جنگ میان ایرانیان و تورانیان بود. در این جنگ، ۱۲ پهلوان برگزیده از ایران با ۱۲ پهلوان از توران مبارزه می‌کنند و گروه پهلوانان ایرانی پیروز می‌شوند و در پایان نیز پیران سردار سپاه افراسیاب به دست گودرز سردار سپاه کیخسرو کشته می‌شود.
- سنگ كعبه كه يكى از اماكن تحقيق نجوم نزد پارسها بوده و از سنگ يك پارچه سياه ساخته شده بود ۱۲ یال و يا زاويه دارد. اين سنگ سياه ارزشمند يكپارچه تو خالى، توسط بيگانگان ربوده شده و امروزه يك مكعب سيمانى سياه جاى آنرا گرفته است.
- چليپ مانى (معرب آن صلیب است) ۱۲ ضلع دارد.
- تعداد اهرام مصر به ۱۳۸ عدد می‌باشد که جمع اعداد آن‌ها ۱۲می‌شود.
- میوه های درخت زندگى دوازده تا است.
- بر روى كمربند و يا زنار ويژه مغانهاى اعظم زرتشتى، ١٢ سنگ رنگارنگ، دوخته ميشد كه نشان از وابستگى به طبيعت بود و اعتقاد بر اين بود كه هر سنگ با خود قدرتى نهان دارد.
- ايزدان دوازده گانه اسطوره اى ايران كه برخلاف برداشت عوام بمعناى خدا نيستند بلكه آرياييها براى نشان دادن پديده هاى طبيعى و طبقه بندى آنها از نام ايزد و يا نيروى محركه آنان، استفاده ميكردند كه همين عدم درك درست ايران باستان، موجب سوء فهم قبايلى مانند جحودان ميشد و آنان تصور ميكردند، ايرانيان چند خدايى هستند! بهرحال از سى و سه ايزد در اسطوره هاى باستانى ايرانيان خبر داده ميشود كه ١٢ تاى آنها سر فصل هستند. ايزدان ١٢ گانه، اهورا مزدا – سرور خردمند و يا نشان خردمندى كه خالق و سازنده است، يعنى هر خردمندى خالق و بوجودآورنده است و اهورامزدا سرور و آقاى تمامى خردمندان. اَنگره مَینیو – نشان شر، آشوب و نفاق، میترا – نشان خورشید در هنگام طلوع، ایزد عهد و پیمان و پادشاهان، هَور خَشه-ئته – ایزد ستارگان در بالاترین حد خود، اَردویسَر آناهیتا – ایزدبانوی باروری، سلامتی، آب، خرد و جنگ، رَشَن (رَشنو) : یک فرشته؛ قاضی و دادگر مردگان، بهرام (وِرِثرغنه/وِرِترگنه) : ایزد جنگاوری و جنگ با اهریمن، تیر و تیشتر : ایزدان کشاورزی و باران، آتر (آذر) : ایزد آتش پاک، تجسم آتش، هوم (هائوم) : نشان فصل برداشت، سلامتی، قدرت و نیروی حیات؛ تجلی گیاهی به همین نام که عصاره آن مایه شادابی است. وای (وایو) : ایزد باد که ارواح شیطانی را دور می‌کند، زُروان : ایزد زمان، تجسم زمان بی‌کران.
- زمان برقراری جشن ایزد زحل در ايران. در سنت‌ها و آداب و رسوم باستان، و در خاطرات باقی‌مانده از مردان عصر طلایی امپراتورى پارسى، در روزگاران اسطوره‌ای ايزد زحل و يا خداى كيوان و يا ساتورن بر جهان حکم می‌راند(٣) جشن بزرگی به نام جشن خدای زحل، و يا ساتورنالیا یا جشن ساتورن در طول ماه‌های زمستان و در حوالی زمان انقلاب زمستانى يا شب چله برگزار می‌شد. مدت زمان برگزاری این جشن، در اصل فقط طی یک روز طولانی، و معمولاً از يك هفته به يلدا آغاز ميگشت، اما بعدها این جشن، محدود به يك شب شد. در طى جشن هاى كيوانى، و يا ساتورنالیا (جشن خدای کیوان)، نقش غنى و فقير، معکوس می‌شد، از محدودیت‌های اخلاقی کاسته می‌گردید، و اصول و قواعد آداب معاشرت نادیده گرفته می‌شدند. تصور می‌شود که از میان جشنواره‌های کهن، اين جشن ها را بتوان ریشه و سرمنشاء ايجاد کارناوال دانست.

عدد ١٢ در بازيهاى باستان ايران:
- بازى تخت نرد
در بازی تخته نرد هریک از اعداد نشانگر مفهومی از جهان آفرینش است. تخته نرد نماد کره زمین و زمین بازی نشانگر آسمان است.
٣٠ مهره تخته نرد نشانه ٣٠ شبانه روز در یک ماه٢٤ خانه به معنای ٢٤ ساعت شبانه روز٤قسمت زمین نشانگر ٤ فصل سال است٥ دست بازی ٥ وقت شبانه روز٢ رنگ سفید و سیاه مهره ها نشانگر روز و شب هر طرف زمین ١٢ خانه دارد و به معنای ١٢ ماه سال است تاس نیز به معنای بخت و اقبال و گردش تاس ها گردش ایام است مهره ها نشانگر انسانها و گردش مهره ها در زمین زندگی انسانها را نشان می دهد. برداشت مهره ها در انتهای بازی مرگ انسانها را یاداور می شود.
اعداد تاس ها:عدد یک یکتایی و خداپرستی. عدد دو آسمان و زمین. عدد سه نشانگر پندار نیک، گفتار نیک و رفتار نیک. عدد چهار نشانگر چهار جهت جغرافیایی. عدد پنج نشانگر ابر و باد و مه و خورشید و فلک هستند. عدد شش نیز شش روز آفرینش را نشان میدهند.

- در بازى کریکت، كه يكى ديگر از بازيهاى باستانى ايرانيان بويژه در زمان امپراتورى صفويه بوده است، بازى با یازده بازیکن و یک نفر ذخیره که ۱۲ نفر می‌شوند بازی می‌شود.

- يكى ديگر از بازيهايى كه در عهد صفوى بسيار محبوب و رايج بوده است، پولينگ نام دارد كه در آن ده پین، ۱۲ تعداد تشویق‌کننده مورد نیاز برای یک بازی کامل است.
عدد ١٢ در هنرو موسیقی:
موسیقی و نت موسيقى هديه ديگر ايرانيان به مردم دنياست و باربد و فارابى و خيام بزرگ زبان موسيقى و يا نت ها را براى مردمان به ارث گذاشتند. بنابر علم موسيقى پارسى، در دنياى ما اصواتى است که به ۱۲ مقام تقسيم می‌شود. ( البته این اصوات تنها اصواتی است که به گوش آدميان می‌رسد).
۱۲ تعداد تقسیمات یک اکتاو است.
دوازدهم فاصله یک اکتاو و یک پنجم است.
در نقاشى:
ديگر دانشى كه از پارسها بما رسيده است، شناخت رنگها در طبيعت است. بر اين اساس، دوازده رنگ اساسی در چرخ رنگ وجود دارد؛ ۳ رنگ اصلی (قرمز، زرد، آبی)، ۳ رنگ‌های ثانویه (نارنجی، سبز و بنفش) و ۶ رنگ سوم (که واسطه بین رنگ رنگ‌های اصلی و رنگ‌های ثانویه هستند.

عدد دوازده از نظر علم زيست شناسى پارسى:
- پارسها دريافته بودند كه اصلی‌ترین ساختار بشريت ژن نام دارد(معرب آن جن ناميده ميشود) و در آن رشته اى بنام DNA است كه ۱۲ جفت باز در هر دور مارپیچ آن وجود دارد و این نقطه، نقطه‌ای است که بشریت را بوجود آورده‌است.
- جعبه دنده هاى بدن آدمى شامل ١٢ جفت دنده است.
- بدن آدمى داراى دوازده اعصاب جمجمه است.
- بخش اول از روده كوچك(duodecim، "دوازده") به اثنى عشر حدود ١٢ اينج است
دوازدهه بخش آغازین روده باریک است که درازای آن به اندازه پهنای دوازده انگشت جفت شده ی کنار هم است . خاستگاه نامگذاری آن برای همین بوده است. ا
- اعصاب مغزی دوازده جفت است که به ترتیب عبارتند از:* عصب بویایی* عصب بینایی* عصب حرکتی چشمی* عصب قرقره‌ای* عصب سه قلو یا سه شاخه* عصب دورکننده* عصب چهره‌ای* عصب دهلیزی حلزونی* عصب زبانی حلقی* عصب واگ* عصب فرعی* عصب زیرزبانی
ادامه دارد.

پاورقى:
(١) بجاى آهرمان، كلمه اهريمن در ميان مردم بعنوان ابليس شناخته ميشود در حاليكه، در اساطیر پارسى، اهریمن نماد زندگی، مرگ و تجدید حیات است. می گویند وقتی مردم میمیرند بعالم بهشت ​​میروند و درآنجا با اهریمن زندگی میکنند.. توانایی او برای زندگی و مردن باعث میشود نیروهای طبیعت را کنترل کند. با مرگ او زمین ترک میخورد و بلاها و بیماریهای همه گیر میآید. طبق افسانه ها، اهریمن متحد قدرتمند خدای «بال» بود و در جنگ علیه تباهى به او کمک میکرد. گفته میشود در هنگام نبرد با ناراستى، اهریمن ارتشی از ارواح مردهگان را زنده ساخته و آنان را به نبرد با تباهى و كمك بخداوند «بال»، هدایت ميكرده است. اما در یک مورد، اهریمن نقاب مرگ بر سر گذاشت و از بازگرداندن ارواح خودداری کرد. و به خداوند «بال» كمك نكرد و از اينجا، تباهى قوت گرفت.
و خداى «بال» همان خداى ميانرودان و يا بين نهرين است. و او را خداى طبيعت و ذات موجودات طبيعى مينامند. كه همه جا با بال پرنده، همراه است. و او را چیزى قائم به ذات دانسته‌اند که نسبت به همنوعان خود برتر و از آنها بى‌نیاز است، (مانند دمى كه در درون آدمى دميده شده است) بر این اساس برغم وجود این معناى مشترک در همه کاربردها، خداى بال در موارد گوناگون مصداق و معناى متفاوتى دارد؛ مثلاً بال زن به معناى شوهر او، بال در مورد درخت خرما به معناى نخل بى‌نیاز از آبیارى، بال یک چیز به معناى مالک و صاحب آن و بال یک مکان به معناى بخش مرتفع آن است.
خداى بال در تمامى آثار باستانى بدست آمده از ميانرودان و يا ايران بزرگ، تحت نقش بال پرنده ديده ميشود. ظاهرا آرياييها نخستین اقوامى بودند كه خداوند «بال» را خدا دانسته و به نيايش او روى آوردند. آنها براى «بال» آتشكده ها ساخته و محافظان بسیارى بر آن گمارده بودند. و هر شهر «بال» یا «شهر‌خدا»ى خاصى داشته و همانند پدر، بزرگِ شاهان و سرچشمه حاصلخیزى زمین پنداشته مى‌شده است.
اهالى فنيكس كه به آنها کنعانیان و يا فنيقيها ميگويند(نام اصلى و پارسى آنها فنيكس است)و به مردمى كه در كنار مديترانه زندگى ميكردند مانند لبنان امروزه گفته ميشد، از دیگر گروه مردمى بودند که ظاهراً تحت تأثیر آرياييها «بال» را خداى آفتاب لقب داده و شکل انسانى آن را بعنوان بزرگ‌ترین معبود مى‌پرستیدند. مطابق گزارش هایى، کنعانیان بطور کلى خدایان خود را «بال» نام نهاده و بر فراز قله‌ها، درون دره‌ها و کنار نهرها براى آنها معابدى خاص ساخته اند. همچنين مصريها، و مردم ساكن شمال آفريقاى امروزى مانند، ليبى هم خداوند بال را خداى اصلى خود ميدانستند.
نام مصر از ریشهٔ سامى است. و با نام‌های دیگر زبان‌های سامی برای مصر از جمله (میتزراییم) هم‌ریشه است. نام مصر به معنی «دو تنگه» است و به جدایی میان دو دودمان بخش‌های شمالی و جنوبی مصر اشاره دارد.واژهٔ مصر در اصل خود معانی شهر، تمدن، کلان‌شهر، زمین، و مرز هم می‌داده‌است. مصری‌ها سرزمین خود را «کی مِسْت» می‌نامیدند که به معنی سیاه است، زیرا زمین‌های مصر را زمین سیاه و اراضی کویرها را زمین سرخ می‌دانستند. اسم مصر که در اصل و پارسى «اِگیپت» یا «اِژیپت» است و فقط در تلفظ آن جزئی اختلافی بین زبان‌های مختلف هست، از لفظ «خی کُپتا» است: فینیقی‌ها منفیس را چنین می‌نامیدند و از فینیقی‌ها این لفظ به اروپا سرایت کرد. «خی کُپتا» هم از لغت مصری «خاتْ‌کاپْ‌تا» آمده که به معنی «معبد روح پتا» است
سومريان(ساكنان ايران بزرگ از شمال خليج پارس تا سوريه) نيز خداوند «بال»، را بعنوان خداى واقعى ميشناختند و او مورد نيايش بوده است. فنيقى ها خداوند «بال» را پيروس،(پيروز)، ایرلندی ها آن را به اسم «بیل» (بال)، رومی ها «بیلوس» و یونیان به نام «پيلوس» ناميده و او را عبادت مى‌کردند. آثار باستانى بدست آمده كه همگى داراى بال هستند، از وجود عبادت خداوند «بال» در تمامى دنيا، مى‌توان مؤید این مطلب دانست. و گویا آرياييها بعنوان مردمى دریانورد در رواج اين خدا در مكانهاى آباد آنزمان بجز ميانرودان و در دنيا نقش داشته‌اند. هنوز در شهر «پالمیر » آثار آتشكده قدیمى بزرگى به نام بال مشهود است. در کشفیات مصرى ها از نيايش خداوند بال، آثارى فراوان بر جاى مانده است.
«بال» همچنين نام بزرگترین معبود مصريان هم هست. ملل باستان (مصرى ها،کنعانیان، سومريها، کلدانیان، آسوریان ) به تقليد از آرياييها، «بال» را خداى طبيعت ميدانستند و سمبل عظيم طبيعت را مهر يا خورشيد ميناميدند و آتش را مظهر اين سمبل بزرگ طبيعت، يعنى خورشيد دانسته و زمان نيايش در مقابل آن مى ايستادند. و بربر ها چون از فلسفه آنها سردرنميآوردند و فقط آنها را هنگام نيايش در مقابل آتش ميديدند، از روى نادانى آنان را آتش پرست ميناميدند.
بال همچنين نام ستاره ٔ مشتری است. و بهمين دليل بربر ها تصور ميكردند مردم باستان و تمدن هاى باستان، اجرام آسمانى را پرستش مینمودند! و اهالی فنیقیه و کنعان و سایر همسایگان ایشان را آفتاب پرست و ماه پرست ميناميدند. و چون از علم عظيم نجوم آريايها هيچ نميدانستندو نميدانند، آنرا با جادوگرى و نيروى ماوراء طبيعت يكى ميدانستند ، و البته هنوز هم در همين حماقت بسر ميبرند. و گاها ايرانيان را آتشپرست مينامند.
بال بمعنى خداوند و آقا است و باید دانست که خداوند بال خداى مشترك تمامى اقوام باستانى است.
آشور هانیبال - که نامش به معنای (خدای بال را خشنود می کند) است از پادشاهان امپراتورى پارسى است و پيش از هر چيزى يك نابغه نظامى است در كارتاژ با روميها جنگيد و آنان را بزانو زدن وادار كرد.
همچنين بالتازار كه نامش از خداوند بال گرفته شده است از امپراتوران معروف باستانى پارسى و فرزند نبوکدنصر( بخت النصر ) است كه در سال 554 ق .م . به سلطنت رسید. و در اعتقاد به خداوند بال اصرار داشت. و گفته ميشود كورش كبير با پيروزى بر بالتازار به سلطنت رسيد.
و كارى كه جحودان براى مخدوش كردن خداوند بال كردند، مطابق معمول، ابتدا عوض كردن نام بال و سپس ساخت يك كپى و يك مشابه از خداوند بال بود. بدين ترتيب كه يك بت ساختند و نام آنرا بعل گذاشتند. و آنرا بت جحودان ثبت كردند. و نوشتند كه بعل نام بتی در شام است كه قوم الیاس آنرا میپرستیدند. در كجا؟ در شهر «بعلبک» لبنان!! و ما در باستان نه قوم الياس داشتيم و نه «بعلبک» لبنان! بهرحال جحودان بر طبق عادت خود، و براى ساخت پيشينه براى خود توسط جعل و كپى سازى، و براى رقابت با اين خدا، بتى بنام بعل ساختند، كه خود ميپرستيدند، و در زبان عبرى این واژه بعل را به معناى رب النوع (خداوند یا آقا) آورده اند. و در فرهنگ جحودى، بعل اسم عَلَم براى بتى است که ميگويند، در شهر «بعلبک» لبنان، بنى‌اسرائیل آن را مى‌پرستیده‌اند تا این که الیاس پیامبر براى هدایت آنان مبعوث شد. گویند: نام این شهر نیز برگرفته از نام همين بت‌ است. و در نوشتار نويين آمده كه بعل را همان «بال» و ايندو را يكى دانسته اند!! و با اينكه تلاش شده خداوند «بال» را همان بعل جحودى بدانند، بين بعل جحودى و خداوند بال آريايى تفاوت از زمين تا آسمان است.
هر چند اظهارنظر قطعى درباره سابقه پیدایش بعل بعنوان خدا نزد جحودان دشوار است؛ اما جحودان براى اين خدا قربانگاه ها ساخته و در برپایى جشن ها به قربانى کردن انسان نیز مى‌پرداختند. و حتى فرزندان خود را براى تقرب به آن، قربانى مى‌کردند كه داستان قربانى كردن اسمائيل توسط ابراهيم از معروفترين قربانيان بت بعل در بين بنى اسرائيل است.
جحودان براى جا افتادن اين بت، در مقابل خداوند بال، در پيشينه ساختگى كه براى بربر هاى ساکن حجاز ( كه نام اعراب بر آنان نهادند) ساختند، نیز بت هاى لات، عُزّى و مَنات را دختران بعل ‌دانستند! و همچنين واژه بعل، را سه بار در قرآن وارد كردند: در آیه‌ 128 سوره نساء/4 و 72 سوره هود/11 معناى شوهر و در آیه 125 سوره صافات/37 معناى بت دارد: «و اِنَّ اِلیاسَ لَمِنَ المُرسَلین × اِذ قالَ لِقَومِهِ اَلا تَتَّقون‌ × اَتَدعونَ بَعلاً‌و تَذَرونَ اَحسَنَ الخلِقین». مفسران در معنا و مصداق بعل در آیه 125 سوره صافات/37 اختلاف کرده‌اند. برخى چون عکرمه، مجاهد، قتاده و سدى آن را واژه‌اى مانوى به معناى رب دانسته‌اند.

(٢) بسیاری از ویژگی‌های مانوييان مانند یکتاپرستی به ديگر اديانى كه پس از جنگهاى چليپى ساخته شدند وارد شده است ولى بد تعبير گشته و آنرا از آدمى جدا دانسته و بعنوان موجودى خارق عادى و نديدنى و دست نيافتنى كه دنبال آدمى است، تعبير گشته است. درحاليكه يكتا پرستى در مانوييان يعنى اعتقاد به اينكه هر آدمى خادم تنها آن يكتا دمى است كه در درونش به امانت قرار داده شده است. و بجز اين كفر است. و اين اراده آدمى است كه سرنوشت ساز است. برعكس، باور به ظهور منجی، حساب‌رسی پس از مرگ و يا روز قيامت و همچنین بهشت و دوزخ در ادیان و مکاتب فلسفی دیگر، نظیر مسیحیت، یهودیت، اسلام، گنوسیسم، فلسفه یونانی، بهائیت و آیین بودایی تأثیر اعتقادات جحودى است. این را نیز بایستی در نظر داشت که آیین مانى پس از جنگهاى چليپى بقدری دچار تغییر و تبدیل و دگرگونگی شد که بهیچ روی قابل مقایسه با آیین مهرپرستی مانى در میان آریاهای باستان و مزدیسنی ایرانیان نبود.

(٣) پيش از شرح بايد متذكر شوم كه اوستا و يا اولين كتاب فلسفى و انسان ساز آيين زرتشت توسط جحودان بازنويسى شده و اوستا و كتبى كه به آن نسبت ميدهند، با اوستاى واقعى در تضاد و اختلاف است و بدستهاى جنايتكار جحودان آلوده گشته است. بهرحال گفته ميشود، در طومارى بنام, ریگ‌ودا, كه شامل مجموعه‌ای از اشعار و سرودهای آيين زرتشت است، از سی و سه ایزد و يا خداوند یاد شده‌است. اين خداوندان تماما منشا طبيعى دارند و ساخته و پرداخته داستانهاى تخيلى و متوهم نيستند. مثلا آب يك خداوند است، باد و خاك و آتش و خورشيد و باران و و و و. و تکرار نام این سی و سه خداى اوستا، و ذکر نام آنها چون دعا و یادکرد، موجب گشایش در کارها می‌شد و تکرار سه بار از این سی و سه خداوند با دو نام واسط دیگر، تشکیل صد و یک نام خداوند را در مرحلهٔ وحدت منتقل می‌کند و یادگار و بازماندهٔ آن در تسبیح سی و سه د انه و یک صد و یک دانه مشاهده می‌شود. اما از میان اين سى و سه خدا، نام هفت خدا، از جمله نام میترا - وارونا بسیار تکرار شده‌است. اوستا، اولين كتاب آيين انسانى بشر است كه پيامبر آن زرتشت و يا روح زمين است و قدمتى بيش از شش هزار سال دارد. قديمترين اوستا شامل ۸۱۵ فصل است كه توسط جحودان سوزانده شده است و يا گفته ميشود كه سوزانده شده و درواقع هنوز در دست آنان است. کهن‌ترین نگارش دست‌نویس اوستا، اکنون در کپنهاک پایتخت دانمارک است و در سال ۱۳۲۵ میلادی نگاشته شده‌است، این نگارش را شخصى بنام وسترگارد (Westergaard) در بهم ريختگى ايران در زمان پس از جنگ جهانى دوم، كه موزه ها و كاخها و منابع معنوى ايرانيان براى بار هزارم غارت شد، با خود از ایران به اروپا برد.

(٤) درباره آغاز ميتراييسم و آيين مهرپرستی در دوران باستان نمی‌توان به درستی زمان مشخصى را داد. اكتشافات بدست آمده از شهر ١٨ طبقه زيرزمينى موسوم به "درینکویو" كه بزرگترين و شگفت انگيز ترين شهر زیرزمینی کشف شده متعلق به زرتشتیان است و در منطقه آناتولى (تركيه امروزى) كشف شده و با تخمين طول عمر اين ساخته و با توجه به كشف آرم اهورا مزدا و يا فروهر در جاى جاى اين بنا و ساخته عظيم، گفته ميشود كه در ٢٠ هزار سال پيش، خداوند ايرانى اهورامزدا، اين جايگاه را براى حفاظت از مردم آريايى و زرتشتى، در مقابل يخبندان كشنده زمين، ساخته است. از اكتشافات هزاران آثار باستانى ديگر ايران، ميتوان فهميد كه نژاد آريايى_ایرانی, ميترا را با آیینی راز آمیز ستایش می‌کردند، آیینی که در آینده نام "عرفان اسلامی یا مسیحی" بخود گرفت. پیوند میترا با طبيعت بويژه با خورشید براى ما روشن است و روشن است که علامت + که آن را چليپ می‌گفته‌اند سمبل خورشید بوده است و نزدیکی آن با آتش بطور كاملا منطقى برآورد ميشود، چرا كه هر دو سمبل نور و روشنى و گرما و مهر هستند.
مهرپرستی یا آیین میترائیسم اولين مذهبى است كه انسان خردمند به آن اعتقاد داشته است. در زمانی که آریایی‌ها دارای اساطیر، خدایان، مراسم، افسانه‌ها و معتقداتى بودند، و ساخت و ساز هايى بوجود ميآوردند كه حتى امروزه با پيشرفته ترين ابزار و تكنيك نميتوان نمونه هايش را ساخت، و بهمين خاطر به آنها لقب، شگفتى و اعجاز داده اند، ديگر آدميان در بدوى ترين شرايط روزگار ميگذراندند.
اكثر محققان و باستانشناسان برآنند که مزداه Mazdh ایرانیان که به معنی «دانا» و بزرگ‌ترین اهوره می‌باشد، همان ميترا است، که نام اصلی‌اش در نزد اقوام ایرانی فراموش شده است.
قدیمی‌ترین چليپ کشف شده در ايران بر روی پیکره‌ای از جنس عاج حک شده و به طور شگفت‌انگیزی متعلق به ١٢٠٠٠ سال قبل